نادیده‌ها...

ببخشید... ببخشید... ببخشید... کلمه‌ای که بعد از خواندن آن کتاب بارها تکرار کردم.
ببخشید... ببخشید... ببخشید... کلمه‌ای که بعد از خواندن آن کتاب بارها تکرار کردم.
کد خبر: ۱۵۲۷۷۵۷
نویسنده نرگس غفاری - تهران
 
ــ خنگول
ــ اوا ببخشید. 
حرف‌هایی که همیشه می‌زدم وهرگز به چشمم نمی‌آمد. نه که به کسی ناسزا بگویم؛ همان شوخی‌های عادی. همان‌ها که به‌نظرم کاملا عادی بودو  حالا مجبورم می‌کردند بگویم: ببخشید. هرازگاهی پوزخند زدن و چشم‌غره رفتن هم که اصلا اهمیتی نداشت. من گناه را در چیزی بزرگ‌تر از این حرف‌ها می‌دیدم، مثل نماز نخواندن، غیبت کردن و... دیگر یک شوخی که چیزی نبود. کتاب «آن سوی مرگ» همه چیز را تغییر داد. حالا هر کاری می‌کردم بازتاب آن را می‌دیدم. 
نکند این هم گناه باشد؟
نکند آن هم گناه باشد مجبور شوم آن دنیا جواب پس بدهم؟ 
دیگر جرأت نمی‌کردم از کسی چیزی امانت بگیرم. حس می‌کردم امانت گرفتن مسئولیت بسیار سنگینی است که من از پس آن بر نمی‌آیم. به نظرم آمد اگر از کسی چیزی به امانت بگیرم باید دورش را شیشه بکشم تا اتفاقی برایش نیفتد. حالا من ماندم و یک عالمه آدم که نمی‌دانم چگونه حسابم را با آنها صاف کنم. حسابی که تا قبل از این کتاب اصلا از بودن آن خبر هم نداشتم. کارهای کوچک عادی حالا زیادی بزرگ و غیرعادی بودند. می‌گفتم چرا مادر این‌قدر ذکر می‌گوید،  مهم دل است. من همیشه یاد خدا را در دل دارم؛ متوسل‌‌شدن به این ذکر و آن ذکر چه تأثیری دارد؟ 
آن سوی مرگ تأثیراتش را نشانم داد. چیزهایی که به چشم فانی‌ام نمی‌توانم ببینم را نشانم داد. هم امیدوارم کرد و هم ترساند. حقیقت همیشه خوشایند است، ولی برای کسی که آماده رویارویی با حقیقت نیست ترسناک است. 
اگر فکر می‌کنید آماده نیستید، این کتاب را بخوانید. اینجا بترسیم بهتر است تا آن سوی مرگ.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
میراث ناملموس گنجینه هویت ملی

«جام‌جم» در گفت‌وگو با رئیس مرکز مطالعات منطقه‌ای پاسداری از میراث فرهنگی ناملموس آسیای غربی و مرکزی یونسکو بررسی کرد

میراث ناملموس گنجینه هویت ملی

نیازمندی ها