نام او «گیمز» و از اهالی بوینسآیرس و ۴۹ ساله بود. ۱۰ سال قبل که بههایلند پارک بروکلین آمده بود به قصد کار وارد شرکتی شد که پدر من هم در آن کار میکرد. در آن زمان مادرم بتازگی ما را ترک کرده بود و همه دچار وضعیت بد روحی و خانوادگی بودیم.
مادرم قلباً فرد خوبی بود، اما دچار افسردگی شدید بود و به همه کس و همه چیز مظنون! او تصور میکرد همه دروغ میگویند یا میخواهند به او صدمه بزنند. چندین بار دورههای درمانی را طی کرده بود، اما هر چند گاهی دوباره به همان وضع برمیگشت. من در آن زمان ۳ یا ۴ ساله بودم اما برادر کوچکم رابین چند ماهه بود. مادر پس از زایمان وضعش بمراتب بدتر شد و تصمیم گرفت که به شهر خود باز گردد و در خانه پدریاش به تنهایی زندگی کند. پدر خیلی سعی کرد جلوی او را بگیرد اما نتوانست. نگهداری از بچه چند ماهه واقعا کار سختی است و از عهده هر کسی غیر از مادر بر نمیآید.
پدر در محل کار مشکل خود را عنوان کرد. قرار شد خانم گیمز که مجرد بود روزی چند ساعت بعد از کار خود که شیفتش با پدر متفاوت بود به خانه ما بیاید و از ما مراقبت کند.
او بشدت عاشق بچهها بود. روزهای اول بودن او را مثل غریبهای که برای رسیدگی به امور وتر و خشک کردن رابین پیش ما میآمد قبول کردیم اما او واقعا زن مهربانی بود. از جان و دل به ما محبت میکرد. برایم قصه میخواند، با من بازی میکرد و به تکالیفم میرسید. به رابین هم چنان محبت میکرد که انگار فرزند خودش است و با علاقه مراقب بود که او گریه نکند و چیزی لازم نداشته باشد.
حدود ۳ ماه وضع بر همین منوال بود تا اینکه ما احساس کردیم واقعا به او وابسته شدهایم؛ البته او عصرها میآمد و من و رابین را از مهد کودک میآورد و تا شب سعی میکرد همه کارها را انجام دهد و پس از رسیدن پدر برود.
زیاد در حضور پدر در خانه نمیماند، اما هنر، سلیقه و محبت او همه ما را علاقهمند به خود کرد تا جایی که پدر از وی تقاضای ازدواج کرد. او قبل از پاسخ دادن به پدر به اتاق من آمد و به من قول داد که قصدش این نیست که جای مامان را بگیرد فقط اگر من راضی باشم میخواهد در کنار ما و با ما زندگی کند و من هم که واقعا بدون او احساس تنهایی میکردم در آن زمان خوشحال هم شدم.
روزها بسرعت میگذشتند و رابین بدون او از دست کس دیگری غذا نمیخورد و شبها اگر خانم گیمز او را به تختش نمیبرد نمیخوابید. به مدرسه من سر میزد و تمام سعی خود را میکرد که ما در خانه و بیرون از خانه کم و کسری نداشته باشیم و همه چیز موجب راحتی ما باشد.
مدتی بعد پدر ارتقای شغلی گرفت و ما از آپارتمانی که در آن زندگی میکردیم به خانهای بزرگتر نقل مکان کردیم. همه چیز خوب بود و من و رابین خوشحال بودیم که فضای بیشتری برای بازی داریم. تا اینکه یک روز یکی از همسایگان به دیدن ما آمد.
خانم گیمز مشغول پذیرایی از او بود. من و رابین به حیاط رفتیم و شروع به دویدن کردیم. خانه جدید استخر هم داشت و چند روزی بود که آن را آب کرده بودیم. وقتی من داشتم در بازی به دنبال رابین میدویدم رابین ۵ ساله لب استخر روی چمنها پایش لیز خورد و به داخل استخر افتاد. من فقط جیغ زدم تا خانم گیمز از راه برسد. وقتی او آن وضعیت را دید بدون درنگ خود را به درون استخر انداخت و رابین را که در حال غرق شدن بود در بغل گرفت. من در آن لحظات میدیدم که با تمام وجود سعی میکند رابین را بالاتر از بدن خود نگاه دارد به طوری که سر و گردنش بیرون باشد تا بتواند به دست خانم همسایه که بیرون از استخر کنار آب خم شده بود برساند، اما نفهمیدم چطور شد که خودش زیر آب رفت. ما سریعا به اورژانس زنگ زدیم و آنها آمدند و او را به بیمارستان بردند، اما پس از مدت کوتاهی اعلام کردند که او جان خود را از دست داده است. بعد من فهمیدم که خانم گیمز شنا بلد نبوده و هرگز وارد آب نمیشده، اما به خاطر نجات جان رابین به فکر خودش نبوده و خود را درون آب انداخته و تا جایی که نفس داشته رابین را بیرون از آب نگه داشته است.
حالا چند سال از آن جریان گذشته، اما هرگز نمیتوانم تصور کنم که او از مادر برای ما مهربانتر بوده و حاضر شده جانش را برای ما به خطر بیندازد. او به قدری نجات رابین برایش مهم بود که با وجود اینکه میدانست شنا بلد نیست حتی ذرهای درنگ نکرد و بدون تامل به داخل آب پرید.
روز دفن او را بخوبی به یاد داریم. چند نفر از اعضای خانوادهاش از بوینسآیرس آمده بودند، اما بیش از ۴۰ نفر از آشنایان و همسایگان و هر کس او را میشناخت آمده بود و همه از فقدان زنی به این مهربانی میگریستند.
* شما چه تجربهای دارید؟ تجربهها و نظراتتان را در این زمینه، با ما در میان بگذارید *
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سیر تا پیاز حواشی کشتی در گفتوگوی اختصاصی «جامجم» با عباس جدیدی مطرح شد
حسن فضلا...، نماینده پارلمان لبنان در گفتوگو با جامجم:
دختر خانواده: اگر مادر نبود، پدرم فرهنگ جولایی نمیشد
درگفتوگو با رئیس دانشکده الهیات دانشگاه الزهرا ابعاد بیانات رهبر انقلاب درخصوص تقلید زنان از مجتهد زن را بررسی کردهایم