سلسله مباحث جام‌جم به مناسبت همایش روز جهانی فلسفه و بررسی آموزش فلسفه در ایران ـ 9

فلسفه باید فارسی ‌بیاموزد

کتاب «فلسفه و ساحت سخن» آخرین اثر فیلسوف نام‌آشنای ایران و چهره ماندگار فلسفه، دکتر غلام‌حسین ابراهیمی دینانی است که در آن از اهمیت زبان در فلسفه سخن به میان رفته و برخلاف عقیده رایج مباحثی مطرح شد که نشان می‌دهد که فلسفه زبان در فرهنگ و فلسفه اسلامی ریشه داشته و فیلسوفان مسلمان روی آن بحث‌هایی داشتند.
کد خبر: ۳۶۸۲۶۰

به زودی همایش روز جهانی فلسفه در تهران برگزار می‌شود و فیلسوفان شرق و غرب در آن به گفت‌وگو می‌نشینند، ظرفیت و توان فلسفه اسلامی که در این گفتمان باید با توانایی فلسفه غرب گفت‌وگو کند از مهم‌ترین دغدغه‌هاست که شاید عده‌ای به این توانایی اذعان نداشته باشند، در بررسی این مباحث در گفت‌وگو با دکتر دینانی پرداختیم.

وی سقراط‌وار با طرح سوالاتی، ما را به پاسخ مورد نظر خودشان رهنمون می‌کرد، اکنون گزارشی از این گفت‌و‌گو را با هم می‌خوانیم.

آقای دکتر، شما در کتاب فلسفه و ساحت سخن از مباحث مختلف زبان در فلسفه صحبت کردید، به نظر شما میان فلسفه و سخن چه ارتباطی وجود دارد؟

نه‌تنها فلسفه با سخن ارتباط دارد، بلکه باید گفت که سخن همه چیز است. ما این حرف و ادعا را تازه مطرح نمی‌کنیم، البته امروزی‌ها هم تازه به این امر توجه کردند، اما از قدیم‌الایام از زمان ارسطو و پیش از ارسطو در تعریف انسان گفتند که انسان حیوان ناطق است، درست است که در این تعریف منظور از نطق، نطق ظاهری نیست ولی نطق ظاهری هم هست، البته گفته‌اند ناطق یعنی عاقل یعنی کسی که دارای درک کلیات است، ولی کسی می‌تواند سخن بگوید که درک کلیات دارد. حیوانات نمی‌توانند سخن بگویند حیوانات با هم روابط دارند، اما این روابط به حکم غریزه است و سخن معنی‌دار بلد نیستند، حیوانات تنها در حد غرایز جنسی، تولید مثل و... با هم ارتباط دارند ولی چون عقل ندارند زبان ندارند، زبان ظهور عقل است کسی که عقل دارد زبان انسانی دارد و می‌تواند مفاهیم و معانی عقلی را به زبان بیاورد و تصمیم بگیرد و زندگی را دگرگون کند و چون عقل و زبان دارد می‌تواند اندیشه‌هایش را منتقل کند و چون می‌تواند منتقل کند می‌تواند جهان را دگرگون کند و چون می‌تواند جهان را دگرگون کند اکتشاف می‌کند، این همه اکتشافات علمی و فلسفی و هنری و تکنیکی با زبان حاصل شده است، اگر انسان زبان نداشت به کشف علوم دست پیدا می‌کرد، همچنین فلسفه داشت و به این معارف دینی هم دست پیدا می‌کرد و حتی می‌توانست اختراع داشته باشد و می‌توانست جهان را دگرگون کند؟!هر شب که می‌خوابیم و فردا که بیدار می‌شویم این انتظار وجود دارد که چهره جهان دگرگون شود و این اتفاق هم می‌افتد یعنی هر روزه تغییر و تحول ایجاد می‌شود، امروزه که شتاب علم خیلی زیاد شده هر 24 ساعت به اندازه هزار سال علم شتاب دارد هر روز تئوری جدید پیدا می‌شود و به محک آزمایش زده می‌شود و جهان دگرگونی پیدا می‌کند، اینها همه در اثر زبان است بنابراین اگر زبان نبود نه‌تنها فلسفه نبود دین هم نبود، اگر زبان نبود نه‌تنها فلسفه و دین نبود علم هم نبود اگر زبان نبود هیچ چیز نبود.

شما گفتید اگر زبان نبود نه‌تنها فلسفه بلکه دین هم نبود، آیا مقصود شما جنبه وحیانی دین است؟

سه دین ابراهیمی داریم که پیرو سنت حضرت خلیل‌الرحمن ابراهیم(ع) هستند؛ دین یهود، دین مسیح و دین اسلام. دین حضرت موسی(ع) یکی از قدیمی‌ترین ادیان سامی و ابراهیمی است؛ درباره اولین دین ابراهیمی که دین حضرت موسی(ع) باشد در قرآن آمده است: «و خدا با موسى آشکارا سخن گفت.» (آیه 164 سوره نساء) اصلا دین با کلام خدا آغاز می‌شود، اصلا آفرینش با کلام خدا آغاز می‌شود «چون به چیزى اراده فرماید کارش این بس که مى‏گوید باش پس [بى‏درنگ] موجود مى‏شود.» (آیه 62 سوره یس) خداوند فرمود: «کُنْ» عالم ایجاد شد، اگر کلمه «کُنْ» نبود عالم ایجاد نمی‌شد، «کُنْ» یعنی باش با کلمه «کنْ» عالم ایجاد شد این کلمه کلمه لفظی نیست کلمه تکوینی است، تکوین هم خودش کلام است، اما دین با کلام حق آغاز می‌شود خداوند با انسان حرف می‌زند با حضرت موسی(ع) سخن گفت.

کجا با حضرت موسی(ع) سخن گفت: در جبل طور و در کوه سینا. گوش حضرت کلیم(ع) سخن حق تعالی را شنید و حضرت مسیح(ع) خودش کلمه حق و کلمه‌الله بود و «و کلمه خداست که برتر است و خدا شکست‏ناپذیر حکیم است.» (آیه 40 سوره توبه) و حضرت ختمی مرتبت(ص) به واسطه حضرت جبرئیل و گاهی حتی بی‌واسطه سخن خداوند را شنید. کلام خداوند در گوش حضرت ختمی مرتبت طنین‌افکن شد گاهی هم جبرئیل واسطه کلام الهی بود، وحی که همانکلام خداوند را برای حضرت ختمی مرتبت(ص) می‌آورد، حال اگر کلام خداوند نبود دین بود؟

مسلما، نه!

پس دین نبود و اگر کلام نبود فلسفه نبود. کلام انسانی هم از کلام خداوند نشات می‌گیرد اگر کلام «کن» نبود انسان نبود چون کلمه «کن» هست پس انسان هم هست و چون انسان هست انسان به ذات ناطق است. خداوند انسان را مظهر صفات خودش قرار داده، انسان مظهر کامل صفات است و چون خداوند متکلم است انسان متکلم است، توجه می‌کنید اگر خداوند متکلم نبود انسان هم متکلم نبود، چون خداوند متکلم است و انسان مظهر صفات خداوند است همه صفات الهی نمونه در انسان دارد و یکی از صفات خداوند متکلم بودن است، همچنین خداوند سمیع است، بصیر است، حکیم است، عالم است و متکلم است، اینها صفات الهی است و انسان مظهر همه این صفات است و متکلم است، سخن حق می‌گوید و سخن ظهور اندیشه است و عالم انسان عالم اندیشه اوست. من از شما می‌پرسم عالم شما چقدر گسترده است؟ این که شما می‌گویید عالم چه عالمی است؟

منظور ، عالم ذهن است؟

عالمی است که شما در ذهن خود به آن رسیدید، عالم شما به اندازه ادراک شماست، ادراک شما هرچه گسترده‌تر باشد عالم شما وسیع‌تر است هرچه اندیشه انسان محدودتر باشد عالم انسان محدودتر است، اندیشه انسان در زبان انسان ظاهر می‌شود، بنابراین اندیشه شما مرز جهان شماست و زبان شما مرز جهان شماست. جهان شما همان است که شما می‌گویید مرز جهان شماست، یعنی جهانی ورای زبان وجود ندارد. جهان شما در زبان شما جاری می‌شود، شما حرف بزنید تا بفهمیم جهان شما تا کجاست؟!

آیا این امکان وجود ندارد که انسان تفکر کند و نتواند به زبان بیاورد؟

سوال خیلی قشنگی کردید. آفرین بر شما!، چقدر سوال خوبی مطرح کردید، بله، بحث همین است که آیا این امکان وجود دارد که انسان فکری داشته باشد که نتواند به زبان بیاورد یا نه، شاید بعضی از افراد به سوال شما پاسخ مثبت دهند و بگویند بله! این امکان وجود دارد ولی بنده با صراحت به شما عرض خواهم کرد که نه، هر فکری که شما داشته باشید می‌توانید به زبان بیاورید، شما هیچ فکری و هیچ اندیشه‌ای ندارید مگر این که می‌توانید آن را به زبان آورید مگر آن که نخواهی یا این که ممکن است لال باشد که بحث دیگری است و موانع است، اگر انسان سالم باشد و موانع زبانی نداشته باشد و به چیزی بیندیشی و در ساحت اندیشه شما چیزی ظهور کند حتما می‌توانی آن را ابراز کنید و بگویید، چیزی نیست که به ذهن شما بیاید و نتوانید آن را بگویید، مگر این که نخواهید بگویید، البته اولیاء خیلی از چیزها را نگفتند، اما نخواستند بگویند یعنی گوش شنوا و آماده نبود، اما انبیاء همه چیز را گفتند. ببینم من از شما سوالی می‌کنم که خود این سوال در واقع پاسخ به سوال شماست حضرت ختمی مرتبت(ص) همه چیز را به ما گفتند یا نگفتند؟

شاید اسرار الهی بوده که فقط رابطه رسول‌الله(ص) با خداوند بوده که نمی‌توانست بگویند ولی آنچه که مربوط به رسالت و هدایت بشریت بوده فرمودند، اگر بیان نمی‌کردند رسالتشان ناقص بود!

بله! آنچه گفتنی بوده گفتند «ما من شیء یقربکم الی الجنه و یبعدکم عن النار الا و قد امرتکم به: هر چیزی که شما را به سعادت برساند و از شقاوت دور کند من به شما گفتم.»، پس همه چیز را فرمودند و به قول شما اگر نفرموده بودند رسالتشان ناقص بود، اگر هم رسول‌الله(ص) چیزی را هم نفرمودند نخواستند که بگویند نه این که نمی‌توانسته بگویند، پس آنچه گفتنی بوده، گفته و آنچه گفتنی بوده گفته شده است، انسان هرچه در اندیشه دارد می‌تواند بگوید؛ پاسخ بنده این است، اما ممکن است کسانی مخالف باشند.

رابطه میان فلسفه و زبان فارسی تا چه اندازه است، خیلی‌ها معتقدند که زبان فارسی به دلیل عدم پویایی توان پرداختن به موضوعات فلسفی جدید را ندارد و این در ترجمه‌ها نمایان است؟

با کمال تاسف باید عرض کنم که تا حدی این حرف درست است، اما نه این که زبان فارسی ناتوان است، همان طور که گفتم این حرف تا حدی درست است. متاسفانه گذشتگان ما فلسفه را به زبان عربی نوشتند حتی خود ابن سینا، البته ابن سینا کتاب به زبان فارسی هم دارد، اما بیشتر به زبان عربی نوشت، حتی شیخ اشراق که طرفدار زبان فارسی بود به زبان عربی می‌نوشت، البته هر زبانی که در هر رشته‌ای بیشتر کار کند بهتر و بیشتر ورزیده می‌شود زبان فارسی به ذات ناتوان نیست، اما چون کار فلسفی با زبان فارسی کم انجام شده است و بیشتر فیلسوفان به زبان عربی می‌نوشتند آن ورزیدگی لازم در زبان فارسی پیدا نشد، اما هنوز هم ناتوان نیست. بنده خودم کتاب‌هایم را به زبان فارسی می‌نویسم و مقید هم هستم به زبان فارسی بنویسم. هیچ وقت هم به زبان عربی نمی‌نویسم و می‌دانم که زبان فارسی توان بسیاری دارد، کار فلسفی روی زبان فارسی انجام نشده است، اگر کار شده بود توانش تاکنون 100 برابر بود، متاسفانه کار در این ارتباط نشده مع ذلک زبان فارسی توان لازم را داراست.

توان بالقوه زبان فارسی به خاطر چیست، آیا در زبان‌های دیگر وجود ندارد؟

برای این که زبان فارسی یک زبان ترکیبی است، زبان صیغه‌ای نیست، شما می‌توانید ترکیب کنید و از ترکیب، لایتناها می‌توانید جمله بسازید و مضمون را در جمله بیاورید و ترکیب بسازید، چون دست ما برای ساخت ترکیبات تازه باز است. اگر هنر لازم را داشته باشیم و فلسفه را خوب فهمیده باشیم می‌توانیم ترکیبات تازه بسازیم، البته مدتی لازم است تا نشر رواج پیدا کند، ممکن است در مرحله اول چون تازه است مردم و اهل فلسفه با آن مأنوس نباشند، اما هر چه بیشتر روی آن کار شود ظرفیت بیشتری پیدا می‌کند. نظرم این است که این کار امکان‌پذیر است به همین جهت چون فلسفه در زبان فارسی کاربرد زیاد نداشت و آثار زیادی نوشته نشد، مقداری از این جهت ضعف وجود دارد، اما مثلا در مورد شعر در زبان فارسی کار شده است شاید هیچ زبانی در شعر گفتن به اندازه زبان فارسی توانایی نداشته باشد. زبان فارسی در این زمینه خیلی تواناست به جهتی که می‌بینیم که شعرای بزرگی داریم و چقدر زیبایی‌ها در شعر فارسی وجود دارد، حتی از باب نمونه خدمتتان عرض کنم اقبال لاهوری اندیشمندی است که زبان مادری او اردو است و بلد نبود که به زبان فارسی حرف بزند، یکی از افرادی که با او ملاقات کرده بود می‌گفت وقتی که با او فارسی حرف زدم به انگلیسی جوابم را داد و گفت چون تمرین ندارم خیلی نمی‌توانم فارسی حرف بزنم، اما به این زیبایی شعر به زبان فارسی می‌گفت. از او علت را جویا شدند، گفت: زبان فارسی برای شعر تواناتر از هر زبان دیگری است. زبان فارسی در شعر بی‌نهایت توانمند است در فلسفه هم ناتوان نیست، بنده اکنون دارم آثارم را به زبان فارسی می‌نویسم و توانایی آن را آزمایش می‌کنم. اگر دیگران به زبان فارسی بنویسند آن‌وقت در یک قرن دیگر خواهیم دید که زبان فارسی در این ارتباط چقدر توانا خواهد بود.

خیلی‌ها معتقدند که فلسفه زبان در فلسفه اسلامی همانند فلسفه‌های مضاف، مهجور است، اما شما در کتاب فلسفه و ساحت سخن اشاره کردید که حتی میان اشاعره و معتزله مسائل زبانی مطرح بوده است در مورد ریشه‌های مسائل و مباحث زبان در فلسفه اسلامی و پیشینه فرهنگ اسلامی توضیحاتی می‌دهید که مشخص شود این مباحث در سنت ما هم وجود دارد یا خیر؟

امروزه فیلسوفان نحله‌های تحلیل زبانی روی زبان خیلی تامل کردند و بحث‌های مفیدی ارائه می‌دهند امثال ویتگنشتاین و دیگران که در این ارتباط حرفی نیست، اما از طرف دیگر تنزلی داشتند که همه چیز را به زبان فروکاستند، یعنی فروکاستن همه معارف به زبان هم یک آسیب و خطر است، اما تحلیل‌های زبانی‌شان قابل ارزش و احترام است و دقت‌های خوبی هم در این راه به کار رفته است، ما از این فلاسفه انتظار نداریم چون آنها که با فلسفه اسلامی آشنایی نداشتند. ما از فیلسوفان خودمان انتظار داشتیم که به این مسائل توجه می‌کردند که با کمال تاسف کمتر توجه شده است. این که میان اشاعره و معتزله بحث‌های کلام خیلی مطرح بوده به جای خود، اما اینها در سطح کلان مطرح بود و در مورد کلام خداوند بحث می‌کردند، که کلام خداوند چیست آیا لفظ است یا معنی است؟!

و... اینها بحث‌های مفصل و طولانی دارند که البته جایگاه مهمی دارد و اکنون هم می‌توان روی آنها بحث کرد که حرف‌های کمتر از فیلسوفان تحلیلی امروز نگفته‌اند، اما آنچه که مهم‌تر است این که فیلسوفان ما در این موضوعات بحث کردند، کتابی را در حدود هزار سال پیش فارابی با عنوان «الحروف» نوشته که کسانی که این کتاب را ندیدند و نخواندند فکر می‌کنند که این کتاب در مورد حروف نوشته شده چون از عنوانش این گونه می‌فهمند، اما این کتاب یکی از فلسفی‌ترین کتاب‌هایی است که در جهان اسلام نوشته شده است، در آن زمان فارابی متوجه بوده که رابطه میان سخن (کلام) و فلسفه چقدر عمیق است و من در همین کتاب فلسفه و ساخت سخن بزنگاه‌های این کتاب را و آنجاهایی را که واقعا اوج داشته آوردم و توضیح دادم که علاقه‌مندان می‌توانند به این اثر مراجعه کنند. فیلسوفان تحلیلی امروز اصلا کتاب الحروف فارابی را ندیدند، ما هم از آنها انتظار نداریم که باید کتاب فارابی را می‌خواندند، اما از فیلسوفان خودمان انتظار داشتیم و اکنون می‌توان این سوال را طرح کرد که چرا از کتابی به این مهمی و عظمت غافل بودند و این مسائل را طرح نکردند.

ریشه‌های فلسفه‌های تحلیلی امروز در فلسفه اسلامی ازجمله کتاب الحروف فارابی و در آثار ابن سینا و ابوالحسن عامری وجود دارد منتها کمتر مورد توجه و بررسی قرار گرفته، متاسفانه چون در گذشته فلسفه همیشه مهجور بوده و مخالف داشته کمتر مورد توجه قرار گرفته است و فلاسفه وارد این مسائل نشدند، اکنون این ظرفیت وجود دارد که وارد این مباحث شویم و بررسی لازم صورت گیرد تا حرف‌هایی بزنیم که از حرف‌های فیلسوفان تحلیلی امروز بهتر است، چون فیلسوفان تحلیلی امروز ضمن این که همان طور که عرض کردم دقت‌های خوبی انجام دادند همه چیز را به زبان فرو‌کاستند و از بازی زبانی صحبت می‌کنند و آن را بازی می‌دانند در حالی که فیلسوفان ما زبان را در حد بازی تقلیل ندادند و فرو نکاستند و مطلب بسیار مهمی در این ارتباط وجود دارد که در همین کتاب مورد بحث مطرح شده است.

به نظر شما برگزاری همایش روز جهانی فلسفه که در تهران برگزار می‌شود، چه تاثیری بر فضای اندیشه و اهالی فلسفه کشور دارد، منظورم جنب‌و‌جوش و هیجانی است که در میان دانشجویان و اساتید اتفاق می‌افتد و می‌تواند محرکی برای رشد فلسفه در ایران باشد؟

طبیعی است که وقتی کنگره بین‌المللی فلسفه در تهران برگزار شود البته ان‌شاء‌الله خوب برگزار شود و مشکلاتی برای برگزاری آن پیش نیاید. فیلسوفانی که از اطراف و اکناف عالم می‌آیند و در اینجا حرف‌هایی می‌زنند و دانشجویان اینها را می‌شنوند در واقع یک حرکت است، حرف‌های تازه می‌شنوند که چه‌بسا برایشان مفید باشد و تشویق می‌شوند.

به هر حال یک حرکت فلسفی است که اگر در هر کشوری برگزار شود منشا اثر خواهد بود؛ ازجمله در ایران که مهد فلسفه بوده و مردم ایران هم همیشه به فلسفه علاقه داشتند، بخصوص جوانان امروز که در آنها شوق به فلسفه را زیاد می‌بینم، طبیعتا آثار خوبی خواهد داشت که امیدوارم ان‌شاءالله خوب برگزار شود.

اگر بخواهد گفتمانی میان فیلسوفان ما و فیلسوفان غرب صورت گیرد توان ظرفیت اسلامی در این گفت‌وگو‌ چیست؟

فلسفه اسلامی توانایی‌های فراوانی دارد. ما نباید تنها منتظر باشیم که در این همایش آن را بیازماییم. ما بارها آن را آزموده‌ایم و در کنگره‌های بین‌المللی فلسفه شرکت داشتیم و با فیلسوفان بزرگ دنیا صحبت کردیم و وقتی حرف زدیم آنها در شگفتی فرو رفتند، خیلی حرف‌ها برای گفتن داریم، اما گفتن فلسفه ما دو شرط دارد که خیلی مهم هستند این که فلسفه اسلامی خوب فهمیده شود که متاسفانه اکنون باور ندارم فلسفه اسلامی خوب فهمیده شده باشد.

حتی در کشور خودمان؟

بله، حتی در کشور خودمان خیلی‌ها از فلسفه اسلامی صحبت و شاید تدریس می‌‌کنند ولی خیلی کم به درستی فلسفه اسلامی فهمیده می‌شود، نمی‌گویم اصلا نه، ولی نادر.

شرط دوم این که زبان فلسفه جهان را ما باید بدانیم، وقتی می‌گویم زبان نه این که زبان انگلیسی، فرانسه و... مدنظر باشد، بلکه منظورم زبان روز است یعنی این که زبان فلسفه جهان را بدانیم و با نحله‌های فلسفه جهان آشنا باشیم و ببینیم مشکلات و پیشرفت‌های آنها چه بوده و به کجاها رسیدند و چه مسائل و معضلاتی برایشان مطرح است آن وقت اگر معضلات و پیشرفت‌های آنها و عمق فلسفه خودمان را هم بدانیم به‌راحتی می‌توانیم گفت‌و‌گو کنیم و بسیار موثر هم گفت‌وگو کنیم، اما اگر فلسفه خودمان را به درستی درک نکنیم و تنها چند تا اصطلاح را بدانیم و تاریخ فلسفه خودمان و پیشرفت و معضلات فلسفه غرب را ندانیم باب گفت‌و‌گو بسته است، این که شما می‌بینید که در این ارتباط گفت‌و‌گو کم صورت گرفته به خاطر این است که مدعیان فلسفه اسلامی هم فلسفه اسلامی را خوب بلد نبودند و هم نحله‌های فلسفی جهان را نمی‌شناختند، بنابراین قدرت گفت‌و‌گو نداشتند.

اگر کسی هم فلسفه اسلامی و هم فلسفه غرب را خوب بداند به راحتی می‌تواند گفت‌و‌گو کند و فوق‌العاده هم منافع و نتایج مفید و باارزشی داشته باشد.

سید‌حسین امامی / جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها