حکایت انقراض مادرشاهیان و قطره عسل مرغوب

در مرکز دارویی کارمند مربوطه ظرف عسل را از شکارچی گرفت تا برای تعیین کیفیت به کارشناس مربوطه نشان دهد. در این لحظه قطره‌ای از عسل بر روی زمین چکید. در پی چکیدن عسل،‌ چند مگس دور قطره عسل جمع شدند و به وزوز پرداختند. در پی جمع شدن مگس‌ها یک پرنده برای گرفتن آنها از بالای درخت به سمت پایین شیرجه زد. در پی شیرجه زدن پرنده یک گربه به سمت پرنده خیز برداشت تا او را شکار کند. در پی خیز برداشتن گربه، ‌سگ مرد شکاری به طرف گربه جهید تا او را بگیرد. در پی جهیدن سگ شکاری کارمند مرکز دارویی زهره‌اش ترکید و او را به بیمارستان منتقل کردند. در پی انتقال کارمند مرکز دارویی، کارشناس مرکز دارویی که همسر وی بود به سمت مرد شکارچی حمله کرد. درپی حمله کردن کارشناس مرکز طب دارویی، مرد شکارچی با وی گلاویز شد و وی را هل داد و سر وی به لبه دیوار اصابت کرد و در دم جان باخت. در پی جان‌باختن کارشناس مرکز دارویی، مردم خشمگین شدند و به مرد شکارچی حمله کردند و مرد شکارچی زیر مشت و لگد مردم جان به جان‌آفرین تسلیم کرد. در پس درگذشت مرد‌شکارچی،‌ همشهریان مرد شکارچی به شهر مجاور حمله کردند و در درگیری بین مردم دو شهر مجاور 80 نفر کشته و 234 نفر مجروح شدند. در پی وقوع این ناآرامی، لشکریان مادرسالار به منطقه محل درگیری اعزام شدند و 530 تن از مردم را دستگیر کردند. در پی این دستگیری مردم در شهرهای دیگر سر به شورش گذاشتند و به آشوب و اعتراض پرداختند. در پی این شورش، لشکریان پادشاهی پدرسالاریان که در نواحی غربی سرزمین‌های شرقی سکونت داشتند فرصت را غنیمت شمردند و به مادرشاهیان حمله کردند و آخرین پادشاه مادرشاه را شکست دادند و بدین ترتیب سلسله مادرشاهیان منقرض شد. هم‌اینک آن قطره عسل برای عبرت سایرین در موزه تاریخ شهر اوز نگهداری می‌شود.

امید مهدی‌نژاد

طنزنویس