داستان پشت گوش فرستاده ایران به روم

پس از بحث‌های کارشناسی یکی از سرداران به‌نام اشکان‌بند را برای سفر به روم و مذاکره با پادشاه روم انتخاب می‌کنند. اشکان‌بند پس از مطالعه پروتکل‌های دیپلماتیک که در آن‌زمان کلاً یک پروتکل بوده است که در آن نوشته شده بود اگر دو کشور در حال مخاصمه باشند و شخصی بخواهد از یک کشور به کشور دیگر برود باید یک پرچم سفید با خود حمل کند به‌همراه یک پرچم سفید به مرزبانی روم مراجعه کرده وارد کشور روم می‌شود. در آنجا خود را به سپاهیان رومی معرفی می‌کند و می‌گوید حامل پیشنهادی از سوی
ارد اشکانی است.
سپاهیان رومی پس از طی مراحل اداری اشکان‌بند را به دربار کراسوس پادشاه روم می‌برند. کراسوس سرداران و مشاوران و معاونان و وزیران خود را فرا می‌خواند و سپس اشکان‌بند را به حضور می‌پذیرد. اشکان‌بند پس از انجام پروتکل‌های تشریفاتی که در آن‌زمان کلاً یک پروتکل بوده است که شامل آن بوده است که میهمان نباید اگر پایش بو می‌دهد کفش خود را درآورد، رو به کراسوس کرد و گفت: به نظر شما آیا جنگ بد نیست؟ کراسوس گفت: نظر شما چیست؟ اشکان‌بند گفت: به نظر ما بد است. کراسوس با این تصور که ایرانیان در موضع ضعف قرار گرفته‌اند و اکنون وقت آن است که به ایران حمله کنند، از جا برخاست و گفت: ما خاک ایران را به توبره می‌کشیم.
اشکان‌بند گفت: اگر در کف دست من مو دیدی خاک ایران را خواهی دید. کراسوس برخاست و به کف دست اشکان‌بند نگاه کرد و مو ندید. سپس به اشکان‌بند گفت: اگر پشت گوشت را دیدی صلح را نیز خواهی دید. در این لحظه اشکان‌بند چاقویی را که در جورابش پنهان کرده بود بیرون آورد و گوش خود را برید و پشت آن را نگاه کرد و گفت: دیدم. در این‌لحظه کراسوس که از شجاعت و ازجان‌گذشتگی اشکان‌بند تعجب کرده بود وزیر خود را صدا کرد و در گوشش گفت: وقتی مذاکره‌کننده‌شان این است، ببین جنگجویانشان چه‌چیزند. سپس رو به اشکان‌بند کرد و گفت: پزشکان رومی بسیار ماهرند و گوشت را پیوند می‌زنند.

امید مهدی‌نژاد

طنزنویس