نگاهی به نمایش «مهمان‌سرای دو دنیا»، با کارگردانی سهراب سلیمی

زندگی یک هدیه است‌

اریک امانوئل اشمیت از جمله نمایشنامه‌نویسان مطرح معاصر است که چند سال بیشتر از معرفی او به تئاتر ایران نمی‌گذرد. اشمیت سال 1960 در حومه لیون فرانسه به دنیا آمده و در رشته فلسفه دانشسرای عالی پاریس دکتری گرفته است. او سال‌ها به تدریس فلسفه پرداخته و دوره کامل کنسرواتوار موسیقی لیون را نیز همزمان پشت سر گذاشته است. او از سال 1991 با نمایش «شب والون» به عنوان یک نمایشنامه‌نویس مطرح شد و بعدها آثاری چون ملاقات‌‌کننده‌ خرده جنایت‌های زن و شوهری، نوای اسرارآمیز، عشق لرزه و هشتمین نمایشنامه‌اش مهمان‌سرای دو دنیا را در سال 2000 نوشت.
کد خبر: ۲۱۵۸۴۱

آثار اریک امانوئل اشمیت که تاثیر فیلسوفانی چون دیدرو، ولتر، پاسکال، سارتر و ... بر آنها انکارناپذیر است تا به حال در سراسر جهان با استقبال مخاطبان و منتقدان بسیاری مواجه شده است. سهراب سلیمی که «خرده جنایت‌های زن و شوهری» را سال 1384 در تالار سایه و «نوای اسرار‌آمیز» را سال 1385 در چهارسو روی صحنه برده بود، این روزها سومین نمایشنامه‌ امانوئل اشمیت با نام «مهمان‌سرای دو دنیا» را در تالار اصلی تئاترشهر در حال اجرا دارد.

مهمان‌سرای دو دنیا نمایشی درباره زندگی است که نتیجه‌گیری و تحلیل محتوایش را از برآیند دو تم غالب عشق و مرگ به دست می‌آ‌ورد. همه چیز از ورود ژولین پورتال (با بازی علی سرابی)‌ به ناکجاآبادی مرموز آغاز می‌شود و در ادامه، تماشاگر متوجه می‌شود ژولین بر اثر یک تصادف به اغما رفته و روح او در این ناکجاآباد با شخصیت‌های دیگری که هریک به دلیلی در حالت کما هستند، در انتظار مرگ یا بازگشت به دنیا به سر می‌برد.

ابهام نمایشی‌

نمایش، مضمون جذابی را در ارتباط با سوال مهم و اساسی انسان در مورد زندگی و مرگ  مطرح می‌کند و در واقع نقطه اوج چالش‌های محتوای آن به بحث و چالش درباره جهان ناشناخته مرگ و تحلیل چگونگی زندگی و تاثیر آن بر دنیای پس از مرگ برمی‌گردد بر این اساس یک داستان به عنوان قالب اصلی بیان نمایشی کارکرد محوری دارد. شخصیت اصلی نمایش وارد دنیایی مبهم و مه‌آلود و خالی از ابزارها می‌شود و نخستین کلامی که بر زبان میآورد، این است: «من کجام؟»

داستان پس از ورود قهرمان با حفظ ابهام نمایشی و با در دست داشتن ابزارهای تقویت این جذابیت مثل شخصیت‌ها   به آرامی و با حفظ منطق‌روایی به روایت و معرفی موقعیت و فضا می‌پردازد و هر لحظه تماشاگرش را با پرسش‌های جدیدی درباره این موقعیت مواجه می‌کند.

در ادامه، وجود شخصیت‌های متفاوت و حتی وجوه متناقص شخصیت، امکان پرداخت چالش‌های ایدئولوژیک و برخوردهای گفتاری و قرار گرفتن آنها در سطح روابط داستانی را فراهم می‌کند. ماری، کلفت سیاهپوست ساده و مهربانی که مدام اعتراف می‌کند قادر به فکر کردن نیست و تنها می‌تواند از دست‌هایش استفاده کند، در مقابل رئیس دلبک، ارباب مسلک و مغرور و راجاپور خوش‌قلب و پیر و... به واسطه تفاوت‌هایشان بحث‌ها و گفتارهای ارتباطی میان شخصیت را به چالش‌های ساده ایدئولوژیک در مورد زندگی و مرگ مبدل می‌سازند.

در واقع زندگی و ماجراهای آن، محمل چالش‌های فکری میان این شخصیت‌هاست، به‌گونه‌ای که منطق نمایش پس از روایت زندگی و نوع رفتار آنها در دنیا و براساس همین پیش‌زمینه‌ها به توجیه و طراحی دیدگاه‌های شخصیت‌ها درباره شرایط دو دنیا و اعتقاداتشان درباره مرگ و جهان پس از زندگی می‌پردازد.

معلق میان مرگ و زندگی

آنچه چالش و درگیری گفتاری میان شخصیت‌ها را به وجود می‌آورد، موقعیت معلق آنها در مورد زندگی و مرگ است. در واقع این تعلیق همیشگی نمایش که در ساختار دراماتیک آن پرداختی هوشمندانه دارد، حاصل موقعیتی است که فرصت بحث درباره زندگی را فراهم می‌کند و از همین دریچه هم به تحلیل مرگ می‌پردازد. زندگی ماری و آنچه در مورد آن می‌گوید با زندگی رئیس دلبک متفاوت است و از همین رو، تحلیل آنها درباره مرگ نیز متفاوت از دو منظر کاملا متضاد مطرح می‌شود. همین‌طور آنچه ژولین در مورد زندگی و مرگ می‌گوید ابتدا با تحلیل لورا در مورد زندگی و مرگ کاملا فرق دارد.

ماری:  شاید اون دنیا یک باغ پر دارودرخت باشه!‌

ژولین: اون بالا هیچی نیست؛ اون بالا فقط مرگه!‌

امانوئل اشمیت پس از آن‌که شناخت کافی از موقعیت و دنیای معلق داستانش ایجاد می‌کند، تغییرات و سرانجام‌های فرعی آن را نیز به نسبت، مورد پرداخت قرار می‌دهد. رفتن ماری به بالا و بازگشت رئیس دلبک به دنیا در واقع پایان مباحث و تثبیت موقت دیدگاه شخصیت‌ها درباره دو موضوع مهم مورد بحث  مرگ و زندگی  است؛ اما آنچه به عنوان محتوای اصلی نمایش باید مطرح شود، پس از ورود لورا به داستان اتفاق می‌افتد. عشق به عنوان نیروی وحدت دهنده حیات ازلی انسان، موضوع مهمی است که با ورود لورا مطرح می‌شود و رفته رفته به تم غالب نمایش هم تبدیل می‌شود.

عشق ژولین به لورا و فداکاری عاشقانه راجاپور در مورد لورا و برملا شدن عشق دکتر اس به راجاپور، همه به همه نتیجه ایمان لورا نسبت به زندگی و تحت تاثیر باور ازلی و ابدی این دختر جوان نسبت به زندگی وارد داستان می‌شوند و ضمن قرار گرفتن در ساختار و شبکه، رویدادهای ارتباطی محتوای نمایش را هم به خود اختصاص می‌دهند. از این به بعد است که زندگی و دنیای ژولین کاملا تحت تاثیر نیروی عشق و ایمان او قرار می‌گیرد و ترس و تعلیق و تردید میان دو دنیا در وجودش از میان می‌رود. پس از ورود لورا به داستان است که راجاپور پس از 6 ماه اغما در مورد زندگی و مرگ فداکارانه و عاشقانه  عشقی پدرانه  تصمیم می‌گیرد و دکتر اس هم تمام قوانین گریزناپذیر دنیای معلق میان دو دنیا را تحت تاثیر نیروی عشق زیر پا می‌گذارد:

راجاپور: اولین درسی که از شما گرفتم پذیرفتن امر گریزناپذیر بود و دومین درس این بود که امر گریز ناپذیر رو دوست داشته باشم.

به سوی عشق و زندگی‌

لحن نمایش از این به بعد در یک تغییر چشمگیر از چالش‌های گفتاری در مورد ماهیت زندگی و مرگ به سمت تمایل رمانتیک شخصیت‌ها به سمت عشق و زندگی گرایش پیدا می‌کند، به گونه‌ای که حتی این تغییر لحن بر دیگر وجوه نیز غالب شده و حتی در بعضی موارد به صورت اغراق شده و مفرط بر کلیت کار هم لطمه می‌زند.

سهراب سلیمی که بیشتر در حوزه کارگردانی آثار امانوئل اشمیت موفق نشان داده بود،‌ این بار هم نمایش خوبی را با ساختار و شکل اجرایی موفقی روی صحنه برده است. سلیمی با کمک طراحی صحنه زیبا و کاربردی منوچهر شجاع، فضای صحنه‌اش را بر رویدادگاه نامشخص و پس زمینه‌های مبهم فضا منطبق کرده است. حرکت کلی صحنه و آرایش آن با استفاده از پرده‌های مات سفید رنگ (شیشه‌ها)‌ به سمت بالا بر ابهت و عظمت فضا افزوده و خالی بودن آن از هرگونه ابزار دکور دارای نشانه و علامت ابهام و رازآمیزی صحنه را افزایش داده است. این صحنه وسیع و خالی که با پرده‌های طولی بزرگ آرایش یافته، دنیای گریزناپذیر و معلق را ترسیم کرده که بیش از هر چیز ناتوانی و کوچکی آدم‌ها را در برابر عظمت و غلبه محیطی آن به رخ می‌کشند. مات بودن پرده‌ها و قرار گرفتن آنها در کنار و روی هم هر چه بیشتر این ابهام را تکثیر کرده و بازی هر از گاه سایه‌ها در پشت آن، این ابهام و راز‌آمیزی را چندین برابر می‌کند. تنها راه گریز از همه عظمت و بی‌چیزی معلق فضا، آسانسوری در مرکز انتهای صحنه است که شخصیت‌ها از آن وارد یا خارج می‌شوند.

نورپردازی اجرا نیز در همین راستا با ترکیب رنگ‌های سرد و محدود کردن آن در بخش‌هایی از صحنه کار کرد مضمونی محتوا و شرایط موقعیت را در وجه دیداری نمایش بخوبی در معرض ارتباط با تماشاگر قرار می‌دهد. صحنه زیبای خروج ژولین از آسانسور که با جایگزین شدن آرام و تدریجی رنگ و شدت نور از سرد آبی به طلایی شدید همراه است، نمونه بسیار خوبی از کارکرد اجرایی نور در القای مفهوم است. در صحنه پایانی نمایش که ای کاش آخرین پلان اجرا می‌شد، ژولین آرام و مطمئن وارد آسانسور می‌شود و در شرایطی که تماشاگر انتظار دارد مثل بقیه شخصیت‌ها جوابی در مورد مرگ یا بازگشت او به زندگی بگیرد، هیچ علامتی روی آسانسور نشان داده نمی‌شود و در عوض همه صحنه همراه با هاله‌ نورانی بالای آسانسور به رنگ طلایی نور درمی‌آید.

شاید تماشاگر پس از مواجه شدن با این پایان بخواهد از نمایش بپرسد که «عاقبت چه بر سر ژولین می‌آید؟ می‌میرد؟ یا زنده می‌ماند و دوباره لورا را می‌بیند؟» اما اریک امانوئل اشمیت، پاسخ این تمایل تماشاگر به کشف واقعیت را پیش‌تر و از زبان دکتر اس داده است. دکتر اس، کمی پیش از پایان نمایش در پاسخ به پرسش ژولین درباره مرگ می‌گوید:

دکتر اس: بدترین اتفاق که می‌تونه برای این سوال بیفته، پاسخ دادن به او نه! مرگ یک رازه ژولین!

بنابراین نمایش سهراب سلیمی مثل یک راز آغاز می‌شود و پس از بیان عاشقانه ایمان، مثل یک راز هم به پایان می‌رسد. در فرصت اندک تحلیل نمایش در این مطلب، مجالی برای بررسی همه جوانب و مولفه‌های اجرا فراهم نیست، اما منصفانه نیست که در کنار محاسن و ویژگی‌های مهمانسرای دو دنیا به بازی خوب علی سرابی در نقش ژولین که با رعایت جزییات بازی و همه جوانب درونی و بیرونی نقش همراه بود، به عنوان یکی از دلایل اصلی جذابیت و زیبایی لحن اجرا اشاره نشود.

مهدی نصیری

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها