برای بررسی این پدیده، گفتگو با حمیدرضا شاهآبادی بهترین گزینه است؛ چهرهای که به صورت دقیق او را باید با صفت «چندوجهی» توصیف کرد. او نویسنده بسیار خوبی است، هم برای نوجوانان و هم برای بزرگسالان. نوشتههای او برای نوجوانان را به صورت مجزا در همین صفحه معرفی کردهایم، اما برای بزرگسالان هم رمانهای خیلی خوبی نوشته که در بین آنها خواندن «دیلماج» را به شما توصیه میکنیم؛ رمانی با زمینه تاریخی و تکاندهنده که در برخی صحنهها تکرارناپذیر است. شاهآبادی هم یک پژوهشگر ادبی و فرهنگی فعال و جدی است و احاطهای دقیق بر فضای ادبی و هنری ایران و جهان دارد و هم اینکه یک مدیر فرهنگی تاثیرگذار بوده است. جریان تولید رمانهای نوجوان که چندسال قبل در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، کلید خورد و باعث تولید چند رمان خوب و ماندگار شد، مدیون طرح و مدیریت شاهآبادی است. او اکنون هم بهعنوان مدیر نشر مدرسه، سعی دارد در گسترش ادبیات خلاق در میان کودکان و نوجوانان با تولید آثار ارزشمند و ماندگار، تاثیرگذار باشد. نکته دیگر هم در معرفی حمیدرضا شاهآبادی اینکه او از ایران بهعنوان نماینده برای دریافت جایزه آسترید لیندگرن معرفی شده است که درباره این جایزه بینالمللی و اهمیت آن در همین صفحه مطلبی نوشتهایم. گفتوگوی ما با این نویسنده را با آرزوی دریافت این جایزه معتبر برای ایران توسط آقای شاهآبادی، بخوانید.
تصوری بین مردم و نویسندگان وجود دارد که میزان تولید رمان نوجوان در کشور خیلی کم است. بهنظر شما این تصور واقعیت دارد؟
اگر در مقایسه با نیاز موجود در بازار و تعداد عناوینی که به صورت ترجمه منتشر میشود بخواهیم صحبت کنیم، بله موافقم؛ یعنی تعداد رمانهای نوجوان که در کشور منتشر میشود هم جوابگوی نیاز بازار نیست و هم در مقایسه با عناوین ترجمه، تعدادش کمتر است.
آیا در مورد نیاز بازار معیار علمی قابل اتکایی دارید که بدانید چقدر رمان باید تولید شود و چقدر کم داریم و باید برای جبران این کمبود کار کنیم؟
وقتی از نیاز بازار صحبت میکنیم دو نکته مدنظر ماست؛ یکی بازار بالفعلی که امروز وجود دارد و دیگری ظرفیتهای بالقوهای که امکان به فعل درآمدن دارند و میتوانند مورد استفاده قرار گیرند. این مطلب را این گونه میشود توضیح داد یعنی اینکه ما یک گروه کتابخوان داریم که به رمان ایرانی اقبال نشان میدهد و زمانی که رمان ایرانی منتشر میشود سراغ آن میرود و مطالعه میکند. در اینجا میتوانیم یک جور قضاوت کنیم که آیا تعداد رمانهایی که برای این گروه منتشر میشود کافی است یا نه؟ در کنار این، گروه دیگری وجود دارد که بالقوه میتوانند هم کتابخوان باشند یا کتابخوان هستند، اما رمان ایرانی نمیخوانند. اگر از این نظر هم نگاه کنیم به نوع دیگری میتوانیم نتیجهگیری کنیم. اگر در بحث اول بتوانیم به این نتیجه برسیم که تعداد کم نیست، در نگاه دوم قطعا تعداد کم است.
به نظر شما چرا یک طیف از مخاطبان ادبیات در کشور ما، کتابخوان نیستند؟
چون کتاب خوب گیرشان نمیآید و لذت کتابخوانی را نچشیدهاند. اگر بتوانیم لذت کتابخوانی را به بعضی افراد بچشانیم و تجربه مطالعه کتاب دلنشین را برایشان فراهم سازیم، قطعا آنها هم به مطالعه علاقهمند میشوند و اگر تا حالا علاقهمند نشدهاند دلیلش همین است. عدهای هم هستند که در برخی مراجعات اولیه به رمانهای ایرانی، کتابهایی خواندهاند که هیچ نوع جاذبهای برایشان نداشته و لذا تصمیم گرفتهاند یا رمان ایرانی نخوانند یا کتابخوانی را برای همیشه کنار بگذارند؛
و سؤال این است که در این چرخه، نویسندگان ما چقدر توانستهاند کتاب دلپسند تولید کنند؟
خیلی متاسفم که بگویم کم؛ یعنی رمان ایرانی در جذب مخاطب آنطور که از او انتظار میرود، موفق نبوده است. به عبارت دیگر تعداد رمانهایی که مخاطبان آنها را بخوانند، لذت ببرند، به یاد داشته باشند و به دیگران توصیه کنند و در گفتگوها به آنها ارجاع دهند، به نسبت کتابهایی که منتشر میشود و به بازار میآید، خیلی کم است.
آیا نویسندهای که برای نوجوانان مینویسد باید ویژگیهایی افزون بر نویسندگی داشته باشد؛ یعنی مهارت، آشنایی، مطالعات خاص و شیوه نگارش خاصی لازم است یا هر رماننویس یا داستاننویسی میتواند رماننویس خوبی برای نوجوانان هم باشد؟
وقتی از رمان صحبت میکنیم فارغ از مخاطبش تصویری کلی و ذهنی داریم که گمان میکنم همیشه ثابت است و با توجه به تغییر مخاطب چندان تغییر نمیکند یعنی اصول اولیه رماننویسی، اصول ثابتی است که با تغییر مخاطب قطعا تغییر نمیکند، اما وقتی برای یک گروه سنی خاص مثل نوجوانان یا گروه اجتماعی خاصی، رمان مینویسید، کارتان خیلی سختتر میشود. این سختی، چند دلیل دارد؛ اولا بهدلیل اینکه نوجوانی، ویژگیهای خاص خود را دارد، چه از نظر شناختی و چه از نظر علاقه و سلیقه، این ویژگیهای خاص باعث میشود که شما به عنوان نویسنده، ناگزیرید از این که آن ویژگیها را بشناسید و به آنها توجه کنید. از طرف دیگر، یک ویژگی در رمان نوجوان وجود دارد و این است که بزرگسالان هم آن را میخوانند، اگر رمان نوجوان، اثر موفقی باشد، بزرگسالان زیادی هم هستند که آن را میخوانند و در اینجا باید علاقههای بزرگسالانه و سلیقه بزرگسالان را نیز در نظر بگیرید؛ بنابراین با یک مخاطب چندگانه مواجه میشوید؛ مخاطبی که یا به شکل واقعی در سنین مختلف است یا به شکل ذهنی و نظری میتواند گرایشهای سنی گوناگون داشته باشد که مشخصا میخواهم به نوجوانان اشاره کنم. نوجوانانی که ممکن است همچنان یک پایشان در کودکی باشد، ولی به شکل قدرتمندی به سمت بزرگسالی حرکت میکنند و حتی میشود گفت به سمت بزرگسالی میگریزند و میخواهند به سرعت از کودکی فاصله بگیرند و وارد بزرگسالی و جوانی شوند؛ درعینحال نمیتوانند بخشی از علایقی را که به دوران کودکیشان برمیگردد، فراموش کنند؛ علایقی مثل جذب شدن به سمت هیجان، بازیگوشی و خیلی چیزهای دیگر. در عین حال نوجوانان، تشنه اندیشههای بزرگسالانه هم هستند و دلشان میخواهد از منظر یک بزرگسال دنیا را ببینند که این، قدری کار را مشکل میکند، ولی هیچ کدام از اینها موجب نمیشود از اصول رمان تخطی کنید. متاسفانه در بسیاری از موارد میبینیم کسانی که برای نوجوانان قلم میزنند، گمان میکنند که برخی قواعد را میشود زیر پا گذاشت با توجه به این که مخاطب، مخاطب نوجوان است.
پس احتمالا همین دسته از نویسندگان، باعث میشوند گروهی از مخاطبان از خواندن رمان ایرانی گریزان شوند؟
مسلما همینطور است. در ادبیات کودک کلا یک نظرگاه غلط وجود دارد چه در بین نویسندگان و چه در بین سیاستگذاران و کسانی که آثار کودکان را ارزشگذاری میکنند و آن تصور غلط این است که کودک یا حتی نوجوان، بزرگسال رشد نیافتهاست؛ یعنی تمام ویژگیهای بزرگسالی را فقط باید تنزل داد و کوچک و خلاصه کرد و آن را در جامعه کودک و نوجوان تعریف کرد. چنین نظرگاهی میگوید ادبیات کودک و ادبیات نوجوان نوع رشد نیافته، ساده و خلاصه شده ادبیات بزرگسال است. در چنین موضعی نویسنده گاهی احساس میکند زیاد لازم نیست قد بکشد تا همقد مخاطبش شود؛ چون از اول مخاطب را کوچکتر از خود فرض میکند یا حتی گاهی احساس میکند باید روی زانوهایش راه برود، یعنی خودش را هم نازل کند تا همقد مخاطبش شود، درحالیکه بههیچوجه این نظرگاه درست نیست و کاملا غلط است. همه ما وقتی برای نوجوانان مینویسیم باید روی پنجههای پایمان بایستیم و قد بکشیم تا همقد مخاطب خود شویم.
آیا با تقویت، پرورش یا آموزش رماننویس نوجوان موافقید؛ یعنی اینکه کلاس آموزش رمان بگذاریم و خروجی کلاس، چند رماننویس نوجوان شود؟
همیشه این سؤال مطرح بوده که آیا میشود داستاننویسی را آموخت و در کلاس آموزش داد؟ برخیها معتقدند بله و برخیها معتقدند خیر. من معتقدم بله و نه؛ چون معتقدم میشود اصول و قواعد داستاننویسی را آموخت و با تمرین میشود، تواناییهای بالقوه نویسندگی را تقویت کرد و به فعل درآورد و درعینحال معتقدم داستاننویس باید تواناییهایی داشتهباشد که در ذات و شخصیتش نهفته است؛ تواناییهایی مثل متفاوت دیدن، متفاوت اندیشیدن، بهکارگرفتن موثر تخیل و توانایی قدمزدن در جهان خیال. اینها چیزهایی است که ممکن است خیلیها ذاتا آنها را بسیار خوب داشتهباشند و برخیها هم ضعیفتر و این موجب میشود از بین این افراد نویسندگان قویتر و ضعیفتری از کار دربیاید.
حالا وارد بحث اصلی میشوم، چرا جایگاه ترجمه در سپهر نشر و ادبیات ما اینقدر پررنگ شده است؟
خیلی طبیعی است؛ وقتی به رمان ترجمه فکر میکنید با یک جهان کتاب مواجه میشوید که میتوانید بهترینها را از بینشان برگزینید؛ کتابهایی که توسط منتقدان برجسته معرفی شدهاند، آثاری که جوایز معتبر گرفتهاند، کتابهایی که متعلق به نویسندگان درجه یک جهان هستند و بهراحتی میتوانید اینها را انتخاب کنید و دستتان در انتخاب باز است چراکه یک جهان کتاب در مقابلتان است. در حوزه داخلی، شرایط این گونه نیست و تعداد محدودی نویسنده با تواناییها و امکانات محدود دست به قلم میبرند و الزاما معلوم نیست همیشه حاصل کارشان کار خوب و جذابی باشد. طبیعی است چه در ایران و چه در سراسر دنیا، کتابهای ترجمه بتوانند تفوق بیشتری داشتهباشند و بیشتر مورد اقبال قرار بگیرند. بههیچوجه معتقد نیستم باید جلوی ترجمه را گرفت. ترجمه، حاصل تجربههای ملتهای دیگر را در اختیار ما قرار میدهد و هیچ ملتی نمیتواند خود را از تجارب ملل دیگر بینیاز بداند. معتقدم باید شرایطی فراهم شود که تالیف داستان و رمان ایرانی در ایران تقویت شود و نویسندگان ایرانی هم بتوانند آثاری برجسته ارائه کنند و سهم مهمی از بازار کتاب داخلی را به خود اختصاص دهند.
آیا میشود این بازار را مدیریت کرد، طوری که کفه رمان ترجمه پایین برود و کفه رمان ایرانی سنگینتر شود؟ آیا حوزه ادبیات اصولا قابل مدیریت است؟
در بسیاری موارد وقتی صحبت از مهندسی فرهنگی و مدیریت فرهنگی در برخی امور میشود، حاصل کار جز خرابکاری چیزی نیست. فرهنگ، فرآیندی پیچیده دارد و موضوع بسیار مشکلی حتی برای فهم است؛ یعنی اگر من و شما بخواهیم فرهنگ را تعریف کنیم مشکل داریم، چه برسد به این که بخواهیم در آن دست ببریم؛ بنابراین به هیچ وجه توصیه نمیکنم کسی در پی مدیریت موضوع برآید و بخواهد قضیه را مهندسی کند. هر ملتی همزمان وقتی به استفاده از تجارب ملتهای دیگر نیاز دارد، باید داشتههای خود و تولید فرهنگیاش را نیز تقویت کند. در چنین مواردی میشود امکانی فراهم کرد که رمانهای ایرانی تقویت شوند. رماننویسی کار راحتی نیست. رماننویسی به فراغ بال و تمرکزی درازمدت و حوصله و تلاش زیاد نیاز دارد. میتوان یک داستان کوتاه یا یک داستان مصور کودکان را در یک نشست نوشت و ممکن است بخواهند در چهار پنج نشست آنها را بازنویسی و کامل کنند؛ در حالی که برای رمان باید یک زمان شش ماه یا یک سال یا حتی بیشتر را در نظر بگیرید و به شکل منظم در جلسات منظمی بنویسید. اگر آرامش لازم برای این کار وجود نداشتهباشد و در این فرآیند شش ماه یا یک سال از امنیت معاش برخوردار نباشید و معاشتان تامین نباشد و انگیزههای لازم برای این کار را نداشتهباشید ممکن است نتوانید یک رمان را شروع کنید و در آخر هم به پایان برسانید. به پایان رساندن یک رمان بسیار سختتر از شروع کردنش است.
در این گونه موارد باید شرایطی فراهم شود تا نویسنده ایرانی بتواند این کار را بکند. در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در سالهای ۸۹ تا ۹۲ پروژه «رمان نوجوان امروز» راهاندازی شد و بدون ورود به موضوعات، تخیل نویسنده و تحمیل چیزی به او این شرایط فراهم شد که بیش از ۵۰ رمان خوب، تولید شد. رمانهایی که در طبقهبندی خوب و متوسط میتوانستند جا بگیرند و قبل از عرضه به مخاطب باشند. بعضی از آن کتابها برای همیشه در ادبیات کودک و نوجوان ما ماندنی هستند. با این پروژه بود که رماننویسی در کشورمان خیلی جدی گرفته شد و توجه عمومی به رمان در سطوح مختلف از عموم مردم تا طبقات دانشگاهی جلب شد. متاسفانه با کملطفیهایی که در پی تغییر مدیریت کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به وجود آمد، این پروژه تعطیل شد و شاید بشود گفت زمینههای بسیار خوبی که برای ادامه کار و نویسندگان شهرستانی و تولید اثر با محتوای بومی فراهم شدهبود، یکباره از بین رفت. چنین پروژههایی همچنان میتواند تکرار شود و میتواند این امکان را فراهم سازد که رمان ایرانی را تقویت کنیم.
چه تضمینی وجود دارد که دوباره مدیریت تغییر نکند و این پروژهها ناتمام بماند؟ وقتی از یک مهندسی فرهنگی و یک نقشه فرهنگی صحبت میکنیم باید ورای بحث مدیریتها و سازمانها باشد و مجموعه فرهنگی کشور نیز باید در این زمینه همسو باشند. آیا این را قبول دارید؟
بله قبول دارم و هیچ تضمینی هم وجود ندارد.
به نظر شما نمیشود این تضمین را به شکلی به وجود آورد؟
نشدنی نیست، ولی واقعیت این است که اینقدر از پی آن پروژه ناامیدی به بنده منتقل شد که خیلی نمیتوانم به آن فکر کنم؛ چون به عنوان کسی که مسئول آن پروژه بودم، میدیدم چه اتفاقی دارد میافتد و آیندهای را میدیدم که میتوانست بسیار شوق برانگیز باشد، اما یکباره افرادی آمدند و بدون این که حتی یک جمله از شخص من درباره این موضوع پرسوجو کنند که طی این چند سال چه میکردم، کلا پروژه را تعطیل کردند.
چند نمونه از کارهایی را که در آن پروژه تولید شد و تاثیرگذار بود، بیان کنید تا یک جنبه اطلاعرسانی در مورد کتابهای خوب هم داشته باشیم.
آثار ارزشمندی داشتیم مثل رمان هستی از آقای فرهاد حسنزاده، عاشقانههای یونس در شکم ماهی از آقای جمشید خانیان، پریانههای لیاسند ماریس از خانم طاهره ایبد، وقتی مژی گم شد از خود بنده، گردان قاطرچیها از داوود امیریان و لالو از آقای یوسف قوجق.
در مواردی که بحث کتاب و کتابخوانی و مطالعه میشود معمولا اولین دلیل و اولین پاسخی که به ذهن میرسد اتهام زدن به مخاطبان است؛ این که مخاطبان تنبل شدند، کتاب نمیخوانند، به کتاب علاقهمند نیستند، کتاب دستشان نمیگیرند و همیشه سرشان توی گوشی است. به نظر شما اتهام به مخاطبان نوجوان چقدر واقعی است؟
قطعا واقعی و درست نیست؛ چون نوجوان لذت کتابخوانی را درک نکرده سراغ چیزهای دیگر رفته است. اگر آثار مناسبی برای گروههای گوناگون سلیقهها طراحی و تولید کنیم، مخاطبان خیلی زیادی خواهیم داشت. در کشور تصوری هست که فضای مجازی زیاد و گسترده شده، چون امکاناتی مانند رایانه، لپتاپ و تبلت دست مردم و نوجوانان زیاد است و برای همین نوجوانان کتاب نمیخوانند. شما را به کشور ژاپن ارجاع میدهم که بالاترین سطح مطالعه جهانی و بالاترین میزان استفاده از امکانات دیجیتال را هم دارد. فضای مجازی و امکانات دیجیتال نمیتوانند سد راه کتابخوانی باشند و حتی میتوانند امکان و فرصتی برای گسترش کتابخوانی باشند. امروز کتابهای الکترونیک روی تبلتهای کتابخوان بسیار مورد استفاده قرار میگیرد و آنها را میخوانند و کتابهای صوتی را گوش میدهند. در بررسی آمارها دیده میشود که کتابصوتی و کتابالکترونیک، راه کتاب کاغذی را نمیبندند و آنها را محدود نمیکنند، بلکه برعکس مخاطبان جدیدی به حوزه کتابخوانی جذب میکنند؛ یعنی کسانی که امروز کتابصوتی میخوانند، مخاطبان کتابهای کاغذی نیستند که بگوییم کتابهای کاغذی را کنار گذاشتند، بلکه مخاطبان جدیدی هستند که از طریق مدیا و کتابصوتی به کتابخوانی جلب شدند؛ بنابراین همچنان میشود از اینها استفاده کرد و کتابخوانی را گسترش داد.
مخاطبان چقدر در مورد کتابخوانی و لذت کتابخواندن آموزش دیدهاند؟ با توجه به اینکه در سیستم آموزشوپرورش ما این مسأله دیده نشده و در خیلی از جاها حتی کتابخانههای موجود مدارس تعطیل شدند و کتابدار مدارس نداریم و در کتابهای درسی این جذابیتها وجود ندارد و بچهها در زمانی که باید یاد بگیرند و از کتاب لذت ببرند، در محیط آموزشوپرورش نیست و چیزی که میماند فقط خانوادههاست که در بسیاری موارد به این قضیه نگاه تخصصی ندارند. آیا فکر نمیکنید بحث مهمی هم در این قضیه باشد؟
بله درست است. تصوراتی که نسبت به کتابخوانی در کشور ما وجود دارد خیلی صحیح و دقیق نیست و گاهی اوقات میتواند غلط باشد و در موارد زیادی میبینیم که خانوادهها جلوی مطالعه غیردرسی بچهها را میگیرند با این توجیه که جلوی درسخواندنشان را میگیرد و غافلند از اینکه مطالعه غیردرسی میتواند تقویتکننده مطالعه درسی باشد. شناخت کتاب خوب و دسترسی به کتاب خوب و سنجیدن کتابها در مقایسه با همدیگر هنوز حداقل برای عموم مردم معیار و مقیاس مناسبی ندارد؛ به این معنا که عموم مردم به فهرست کتابهای مناسب دسترسی ندارند و ممکن است در اولین مواجهاتشان با امر کتابخوانی بروند سراغ کتابهایی که جاذبه ندارند و فکر کنند بهدردبخور نیستند و آنها را کنار بگذارند و کتابخوانی را فراموش کنند و اینکه میگویید از این منظر درست است.
چقدر در ادبیات کودکونوجوانمان تنوع ژانری داریم و این تنوع ژانری در ادبیات ما چقدر جدی گرفته شده است؟
ژانرنویسی در کشور ما از ابتدا به نوعی توسط نویسندگان تحقیر شده است. یعنی معمولا همیشه تصور کردهایم که ورود به حوزه ژانر، ورود به حوزه ادبیات عامهپسند است. به عبارت دیگر کتابهای ژانر را معمولا عامهپسند تلقی کرده و به همین دلیل فکر کردهایم که کار نویسندگان درجه یک نیست. این تصور موجب شده که قصهپردازی در آثار ادبی ما ضعیف باشد و خیلی کم مطرح گردد و یکی از دلایل عدماقبال به داستانهای ایرانی همین موضوع است. در داستانهای ویژه نوجوانان، گرایش به ژانر نسبتا بیشتر است، اما این گرایش بیشتر، چندان قوی نیست و گاهی اوقات تهرنگی از ادبیات ژانر در آثار ویژه نوجوانان میبینیم که به اندازه کافی جذاب نیست.
در ادبیات کشورهای دیگر کتابهایی که خیلی جدی، عبوس و رسمی نیستد، بسیار رواج دارد و این کتابها هستند که مخاطبان را به سمت خود جلب و جذب میکنند. دلیل اینکه شکل چنین کتابهایی که از گرافیک، تصویر و جذابیتهای دیگر هنرها استفاده میکنند در ایران بسیار کم است یا کم تولید میشود چیست؟
یکی از دلایل کمبودن و ضعیفبودن کتابخوانی در کشور ما این است که آثار و کتابهای مناسبی که سطح نهچندان سنگینی داشته باشد و خیلی راحت بتوانند با مخاطب ارتباط برقرار سازند نداریم. کتابخوانی در کشور ما یک موضوع بسیار جدی و متاسفانه گاهی عبوس است؛ یعنی اگر همین امروز به شما بگوییم کتابخوان کیست یا از مردم بپرسیم تصورشان از کتابخوان کیست؟ میگویند فردی است که سنوسالی دارد، موهای جوگندمی دارد، عینک ضخیم روی چشمانش زده، کتاب قطوری در دست گرفته و در یک فضای ساکت نشسته است و با دقت دارد مطالعه میکند و کتاب میخواند. این تصور تا چه حد میتواند عمومیت پیدا کند و چند نفر میتوانند چنین فردی باشند؟ کتابخوانی در کشورهای دیگر که سطح کتابخوانی در آنها بالاست یک موضوع خیلی عمومی و بسیار نشاطآور و مفرح است و در ساعاتهای تفریح و استراحت هم استفاده میشود. مردم میگویند ما به سفر رفتهایم و ژاپنیها را دیدهایم که در همه جا کتاب میخوانند، اما کسی نگاه نمیکند که چه کتابی میخوانند؛ عمده این کتابها «مانگا» ست یعنی کتابهای کمیکاستریپ بومی ژاپنی در ژانرهای مختلف. ژاپنیها موقعی که میخواهند سوار اتوبوس یا قطار شوند، این کتابها را میخرند و وقتی به مقصد رسیدند آن را در سطل آشغال پرت میکنند و میروند. این کتابها، درحقیقت یکبارمصرف هستند البته ممکن است بعضیها هم آنها را نگاه دارند تا کلکسیونشان کنند. اینها در ژانرهای مختلف برای گروههای سنی گوناگون و در شمارگان بسیار زیاد منتشر میشود. در کشورهای دیگر نیز چنین چیزهایی دارند که استفاده میکنند. ما معمولا برای کتابهایی که ژانر هستند فکر میکنیم وجه عامهپسند دارند و خیلی برایشان شأنیت فرهنگی قائل نیستیم و همین موجب میشود که دور شویم.
شاید یکی از دلایلش این باشد که ناشران از هزینههای سنگینتر تولید این کتابها میترسند.
بحث تولیدشان یک چیز دیگر است و من از منظر فرهنگ عمومی دربارهشان صحبت میکنم.
ما ضعف در برندسازی داریم. نویسندهای یک داستان مینویسد و با کمک دیگر هنرها و رسانهها شخصیتهای آن به یک برند تبدیل میشود مثل هریپاتر؛ یک اتفاق اینشکلی در مورد قصههای مجید افتاد و تلویزیون سریالی برایش ساخت؛ ولی در حوزههای دیگر فاصلهای بین نویسندگان و دیگر هنرمندان و رسانهها احساس میشود و خیلی علاقهمند نیستند از این استفاده کنند؛ درصورتیکه امروز رسانههای بیشتری وارد این حوزه شدند مثل بازیهای ویدئویی و رایانهای، واقعیتافزوده و انیمیشن، اما از تولیداتی که در حوزه رمان نوجوان انجام میدهیم استفاده نمیشود و به برند تبدیل نمیگردد و مخاطبی که حتی ممکن است کتاب نخواند از طریق سینما، بازی و انیمیشن اینها را نمیشناسد؛ این را قبول دارید؟
یکی از اشتباهاتی که داریم میکنیم این است که گاهی اوقات به شکل معکوس به موضوع مراجعه میکنیم. وقتی کتاب موفق شد، عامل موفقیتش فیلم یا عروسک نیست بلکه اول آن کتاب در جذب مخاطب موفق میشود و بعد از آن برای بهرهبرداری از موفقیت اثر، فرآیند تجاریسازی آن صورت میگیرد و اقلام جنبی برای یک کتاب موفق تولید میشود ازجمله لیوان، ماگ، عروسک، کتابچه، دفترچه و فیلم سینمایی، اما معمولا در کشور ما تصورمان غلط است و فکر میکنیم اگر کتاب تولید شد چند قلم جنبی کنارش بگذاریم کتاب موفق میشود که اینطور نیست.
خانوادهها برای اینکه بخواهند کتاب خوب برای بچههایشان در بازار بخرند، چه معیارهایی باید داشته باشند و از کجاها میتوانند کمک بگیرند و آیا چنین جایی داریم یا خیر؟
نهادهایی هستند که فهرستهای مناسب تهیه میکنند مثل کانون پرورش فکری کودکانونوجوانان و نهادهای دیگر که این کار را انجام میدهند، اما این فهرستها به اندازه کافی رسانهای نمیشود و امکان دسترسی به آنها برای همه وجود ندارد. در چنین شرایطی نقش رسانه بسیار مهم است در اینکه حاصل کارهای کارشناسی را که در حوزه شناخت و معرفی کتابهای خوب انجام میشود، بازتاب دهد.
به قلم نویسنده
حمیدرضا شاهآبادی نویسنده پرکاری است که در حوزههای مختلف دست به تجربه زده است. او که در رشته تاریخ تحصیل کرده، در برخی آثارش به موضوعات تاریخی هم نگاه ویژهای داشته است. ضمن اینکه سعی کرده است به دلیل علاقه به موضوعات ادبی، پژوهشهایی را هم در این حوزه انجام دهد. ازجمله آثار او برای بزرگسالان میتوان به دایرهزنگی (مجموعه داستان کوتاه) انتشارات کمان۱۳۸۰، دیلماج (رمان) انتشارات افق۱۳۸۵ و کافه خیابان گوته (رمان) ۱۳۹۴ اشاره کرد که خواندن این دو رمان اخیر را بهخصوص دیلماجش را به مخاطبان بزرگسال توصیه میکنیم.
او در زمینه ادبیات نوجوان، با نوشتن سری کتابهای دروازه مردگان (شامل کتابهای قبرستان عمودی، دروازه مردگان و چاه تاریکی) توانسته است ادبیات ژانر وحشت ویژه نوجوانان را تشخص خاصی ببخشد ضمن اینکه آثار دیگرش برای نوجوانان شامل لالایی برای دختر مرده از انتشارات افق، اعترافات غلامان از کانون پرورش فکری کودکانونوجوانان، وقتی مژی گم شد از کانون پرورش فکری کودکانونوجوانان و هیچکس جراتش را ندارد از کانون پرورش فکری کودکانونوجوانان هرکدام خواندنی است و پیشنهاد میشود. در زمینه پژوهشهای تاریخی، کتاب دوجلدی تاریخ آغازین فراماسونری در ایران از انتشارات سوره مهر، مقدمه بر ادبیات کودک (بحثی در تحول تاریخی مفهوم کودکی) از کانون پرورش فکری کودکانونوجوانان و نهضت مشروطه (از مجموعه تاریخ فکر ایرانی) انتشارات افق از دیگر آثار اوست.
منبع: روزنامه جام جم