نسبيت در اخلاق بدين معناست كه هيچ يك از ارزشها و اصول و احكام اخلاقي ثابت نيستند و همة گزارههاي اخلاقي به اختلاف زمان، شرايط و نظر شخصي خاص، يا همة افراد يا توافق جامعه قابل تغييرند. در مقابل، مطلق بودن اخلاق به اين معناست كه دست كم، برخي اصول ثابت اخلاقي وجود دارند كه مبناي ارزش گذاريهاي ثابت و عام در افعال انسانها هستند و اين اصول، وابسته به تمايل فرد يا جامعه و تغيير شرايط زماني و مكاني نيستند...
کد خبر: ۱۲۷۶۹۰۳
به گزارش جام جم آنلاین به نقل از سایت حوزه، مفاهيم اخلاقي نسبي هستند يا مطلق و چه استدلالي بر آن وجود دارد؟
پاسخ
اين سئوال از جمله سئوالات مهم و كليدی مباحث فلسفه اخلاق ميباشد كه از دير باز مورد توجه عالمان علم اخلاق قرار گرفته است كه در اين باره نظرات مختلفی ارائه دادهاند. نوع جوابی كه به مسأله اطلاق يا نسبيت اخلاق داده ميشود، نتايج و آثار نظري و عملی فراوانی در بر خواهد داشت كه اين امر نشان از اهميت اين سئوال دارد. ابتدا توضيح مختصری پيرامون مفهوم نسبي يا مطلق بودن اخلاق می دهيم و پس از آن به پاسخ اين سئوال خواهيم پرداخت. «نسبيت در اخلاق بدين معناست كه هيچ يك از ارزشها و اصول و احكام اخلاقی ثابت نيستند و همه گزارههاي اخلاقی به اختلاف زمان، شرايط و نظر شخصي خاص، يا همه افراد يا توافق جامعه قابل تغييرند. در مقابل، مطلق بودن اخلاق به اين معناست كه دست كم، برخي اصول ثابت اخلاقي وجود دارند كه مبناي ارزش گذاری های ثابت و عام در افعال انسان ها هستند و اين اصول، وابسته به تمايل فرد يا جامعه و تغيير شرايط زمانی و مكانی نيستند. «در زمينه اطلاق يا نسبيت اخلاق، برخی صريحاً سخن گفتهاند و پارهاي تلويحاً بدان اشاره كردهاند. از ميان كسانی كه صريحاً قائل به اطلاق اخلاق هستند، می توان از علماء اخلاق اسلامی و كانت فيلسوف آلماني و افلاطون نام برد و از جمله فيلسوفاني كه صريحاً اظهار نكردهاند، امّا مباني آنها متناسب با اطلاق اخلاق است، ميتوان از سقراط و ارسطو ياد كرد.
از كساني كه صريحاً قائل به نسبيت اخلاق هستند. ماركس، انگلس، هيوم و ادوارد موري، ميباشند و از ميان آنها كه اظهاراتشان ظهور در نسبيت اخلاق دارد، ميی توان از اسپنسر ياد كرد.» حال پس از تبيين مفهوم نسبي يا مطلق بودن اخلاق و شرح مختصري از نظرات قائلين به هر كدام، در پاسخ به قسمت اصلي سئوال بايد بگوييم. علماي اخلاق اسلامی، قائل به اطلاق مفاهيم اخلاقی ميباشند كه اساس نظريه آنها را در اين رابطه، تئوری حسن و قبح عقلي تشكيل ميدهد. «نظريه حسن و قبح عقلی اين است كه عقل در نخستين برخورد، به حسن و قبح پارهای از افعال واقف می گردد و اين ها همان بديهيّات عقلی عملی هستند. مانند عدل و احسان، ظلم و عدوان، راستگوئی و امانتداری، دروغگويی و خيانت و نظاير آنها... احكامي كه براساس تحسين و تقبيح عقلی استوار است، بسان كوه ثابت بوده و هرگز دگرگون نمی شود. اين گونه از قوانين شرع كه از چنين اصلي سرچشمه می گيرد، به حكم ثابت و استواري احكام كلي خرد، آن هم در پرتو ثبات و پايداری فطرت انسان، نمی تواند تغيير پذير باشد... درباره ملاك و مناط احكام عقلی نظريات گوناگوني مطرح شده است. بعضی آن را رعايت اغراض و مصالح می دانند و عدهای كمال و نقص نفسانی را داعی و ملاك حكم عقل به حُسن و قبح افعال دانستهاند و... لكن نظريهای كه ما برگزيدهايم اين است كه اين مفاهيم كلی با فطرت و سرشت پاك و طبيعت معنوی و ملكوتی انسان هماهنگ است. ناگفته معلوم است كه كمال و نقص نفساني هم تفسيری جز اين ندارد و بر اين اساس، ثبات و عموميّت و جاودانی بودن اصول اخلاقی، استوار می گردد. پس آنچه در آئينه فطرت به صورت پاكی و كمال و نيكويی نمودار است. همگانی و هميشگی است و آنكه به صورت پليدی و نقص و زشتی انعكاس يافته است نيز عمومی و ثابت می باشد. بنابراين در پيشگاه عقل و فطرت، اصول و پايههای فجور و تقوی، پليدی و پاكی، هويدا و معلوم است. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها (سوره شمس، آيه 8)». «حسن و قبح امور، از فطرت انسانی سرچشمه ميگيرد، فطرتی كه در تمام انسان ها يكسان بوده و در تمام ادوار يك نوع غرايز و تمايلات بر او حكومت كرده است و آفرينش با يك رشته امور خميره شده و در عمق ذات او قرار گرفته است... انسان قرن بيستم از نظر فطرت و روحيه و غريزه و تمايلات ثابت، همان انسان قرن دهم است... مثلاً دروغ، خيانت، هرزگي و بي بند و باری پيوسته زشت و بد و تباه كننده اجتماع بوده و هست، از اين نظر بايد تحريم و ممنوعيت آنها ابدي و دائمي باشد. زيرا اگر چه قيافه اجتماع عوض ميشود، ولي زيان اين اعمال همان است كه بوده است... همچنين قوانين مربوط به تهذيب نفس و كسب فضايل اخلاقی و سجايای انسانی.»
«بنابراين در اين گونه امور اخلاقي و مسائل ديگري كه براساس فطريات و غرايز انساني است، قوانين هزار و چهارصد سال پيش با يك واقع بينی خاص، كه مبنی بر شناخت حقيقت انسان و ارزيابی غرايز او وضع شده است، می تواند اجتماع كنونی و همچنين اجتماعات آينده را به وضع خوبی اداره كند. و اين خود اساس يك رشته «اخلاق جاودان» را تشكيل می دهد.» «(امّا) آنچه به عنوان اخلاق، دستخوش تغيير و دگرگوني است، در حقيقت يك رشته آداب و رسوم عادي و تقاليد و سليقههای فردی و يا قومی بيش نيست، و اينها را نبايد به عنوان ارزش ها و ضد ارزش های اخلاقی نام نهاد. البته در مورد همين آداب و رسوم قومی هم گاهی يك اصل ثابت اخلاقی وجود دارد كه هر قومی آن اصل ثابت را به گونهای خاص عملی می سازد. مثلاً اصل احترام به انسانهاي صاحب مقام و منزلت اجتماعي، مورد قبول تمام طوايف و اقوام است، امّا در تحقق بخشيدن به آن، روش های مختلفی اعمال می شود.» «اگر ما درست ملاك احكام اخلاقي را بدست آوريم، هرجا آن ملاك، تحقق پيدا كند، حكم هم برايش ثابت خواهد بود. اينكه گاهي ميبينيم احكام عقلي، استثناء بر ميدارد و شرايط تفاوت ميكند، مال اين است كه ملاك اصلي را درست به دست نياوردهايم، مثلاً ميگوييم راست گفتن خوب است، بعد بر ميخوريم به جايي كه اگر راست گفته شود، خون هاي پاكي ريخته ميشود و آثار بدي دارد، ميگوييم اينجا نبايد راست گفت و حتّي بايد دروغ گفت. آن وقت توهم ميشود كه احكام اخلاقي نسبي هستند، احكام اخلاقي استثنا پذير هستند، حقيقت امر اين است كه ما در تشخيص موضوع حكم اخلاقي مسامحه كردهايم، آنچه موضوع حكم اخلاقي است. مثلاً «راست مفيد» است و يا دروغ كه بد است «دروغ مضر» بد است. اما دروغ مفيد از موضوع آن حكم اخلاقي خارج است... پس آنچه حقيقتاً موضوع خوب های اخلاقي است، چيزي است كه براي هدف مطلوب، مفيد باشد، و آنچه موضوع بدهاي اخلاقي است چيزي است كه مضر باشد.» حال كه تا حدودي ادله موجود بر مطلق بودن احكام و اصول اخلاقي روشن گرديد. بد نيست براي كاملتر شدن پاسخ سؤال، چند مورد از نقدهاي وارد بر نظريات و ادلّه نسبي گرايان اخلاق را نيز مطرح نمايم: 1. قائلين به نسبيت در اخلاق، با انگشت گذاردن بر مادهاي از اختلافات و تفاوتهاي جزئي و محدود در بين جوامع و افراد مختلف، ادعا ميكنند كه اصول ارزشي و اخلاقي ثابتي وجود ندارد و لذا اخلاق نسبي است. امّا در پاسخ بايد گفت: اختلاف در احكام اخلاقي كه در بين جوامع و افراد مختلف مشاهده ميشود، در واقع از نوع اختلاف در مصاديق و شيوة بكار بستن اصول و قواعد اخلاقي ميباشد، نه اختلاف در اساس و زير بناي مسائل اخلاقي. چرا كه ما ميبينيم بر پاية همين اصول و ضوابط مشترك اخلاقي و اجتماعي، جوامع بشري عليرغم تفاوت در فرهنگها و نژادهاي خود، در سطح بين المللي، معاهدات و مرامنامههاي مشترك را تنظيم ميكنند و بر سر آن به توافق ميرسند و بر اساس آن، روابط خود را شكل ميدهند. اين مسأله خود شاهدي بر ثابت و مطلق بودن قواعد كلي مفاهيم اخلاقي ميباشد. 2. نسبي گرايان اخلاق، براي اثبات مدعاي خود از همان چيزي استفاده ميكنند كه خودشان آنرا رد ميكنند. به عبارتي روشنتر آنها حكم به نسبي بودن اخلاق ميدهند و مطلق بودن مفاهيم اخلاقي را رد ميكنند، در حاليكه خود اين حكم آنها مطلق است. 3. از قائلين به نظرية نسبيت در اخلاق بايد پرسيد، آيا آنها به نظرية نسبيت در عمل نيز پاي بند ميباشند؟ آيا آنها بر اساس ارزشهاي مورد قبول خود چنانچه شخصي يا گروهي بخواهد فردي را متوجه آنها نمايد و آسيبي به آنها برساند مانع عمل او نخواهند شد؟ و در مقام دفاع و مقابله برنميآيند؟ «نتيجه آنكه طرفداران نسبيت گرايي، علاوه بر آنكه براي پذيرش نظرية خود محتاج قبول احكام ارزشي مطلق هستند، در عمل نيز به احكام مطلق اخلاقي ملتزم ميباشند و اعتبار آنها را فراتر از احساس، سليقه و ميل شخصي و قرار دادها و توافقهاي جمعي ميدانند و در واقع، به مبناي نظري خود، در بسياري از موارد پاي بنده نبوده، به شعار فريبندة خود عمل نميكنند.»
علاوه بر اشكالات نظري مطرح شده نسبيت در اخلاق ،در صحنة عمل نيز پيآمدهاي شومي را براي جامعة انساني به ارمغان ميآورد. «يكي از نتايج اعتقاد به نسبيت در اخلاق، پذيرفتن اصل تساهل و تسامح در عمل ميباشد... براساس قبول اصل تساهل مطلق، هيچكس حق مداخله در كار ديگري و ممانعت او از انجام كار دلخواهش را ندارد. براساس تساهل عملي، جلوگيري از هر گونه فساد و تباهي، ممنوع است و بالتّبع نابود ساختن افراد، جوامع و تباه ساختن زمين، مجاز ميباشد. قرآن كريم نيز به اين ملازمه اشاره كرده، لازمة عدم دفع و منع مردم را، فساد و تباهي زمين ذكر فرموده است. «وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ» (سورة بقره، آيه 251) «و چنانچه خداوند دستهاي از مردم را به دفع و منع دسته ديگر نميگمارد، زمين فاسد و تباه ميگشت.»