جایی از شما خواندم که تفاوت بین کلام و الهیات کلام را مخصوص سنت اسلامیدانستید. با توجه به این مطلب لطفا تعریفی را از کلام و نسبتش با سنت اسلامیارائه کنید.
من کلام را دانشی با هویت واسطهای میدانم که وحی را به نحو قابل فهم و قابل قبول در اختیار مخاطبانش قرار میدهد و چون وحی در سنت اسلامیبا وحی با مثلا در سنت مسیحی فقط تفاوت مصداقی ندارد، بلکه تفاوت مفهومیهم دارد؛ به تبع آن این دانش واسطهای در سنت اسلامیهویت معرفتی خاصی پیدا کرده و متناسب با آن کلام نام میگیرد. در کلام نامیدن علم کلام اختلاف است. من این قول را پیشنهاد کردهام که کلام اسلامی به این دلیل کلام است که وحی در سنت اسلامی همان کلام باریتعالی است. در واقع علم کلام دانشی است که کلام باریتعالی را به نحو قابل فهم و قابل قبول به مخاطبان عرضه میکند.
حالا اگر این را با الهیات مسیحی مقایسه کنیم، میبینیم که وحی در سنت مسیحی، کلام خدا نیست؛ بلکه تجربه تاریخی خدای پسر است. بنابراین دانش مبتنی بر آن وحی، الهیات است. چون در آنجا اساسا وحی تجربه تاریخی خود خداست. اما در سنت اسلامی، چون ما مسلمانان قائل به تجسد و تثلیث نیستیم و میخواهیم جنبه تنزیهی باری تعالی را حفظ کنیم، وحی ما همان کلام باریتعالی است و دانشی که میخواهد این وحی را در اختیار مخاطبان قرار دهد، در واقع توضیح، تبیین و نظاممند کردن آن کلام است. به همین مناسبت به این دانش علم کلام گفتهاند.
بنابراین تفاوت کلام با علومی مثل تفسیر قرآن و فقه چگونه تبیین میشود؟
هویت واسطهای داشتن بین وحی و زبان مخاطبان به لحاظ منطقی جنس مشترک بین کلام، فقه و اخلاق اسلامی است و به وسیله بعضی ممیزیها این سه از هم جدا میشوند. وقتی میگوییم وحی پیام خداست، مخاطب حق دارد از چیستی این پیام و چگونگی آن سوال کند. این دو پرسش به دلایلی ضرب در 3 میشوند. اول این که بپرسیم این پیام الهی درباره انسان و طبیعت و هستی چه میگوید، دوم این که بپرسیم در باب تکالیف جوارهی چه میگوید و سوم این که بپرسیم درباره الگوهای رفتار ارتباطی چه میگوید.
سوال اول در 3 سوال اخیر حوزه علم کلام است. اما اگر مخاطبان بپرسند پیام الهی درخصوص تکالیف جوارهی چه میگوید، علم واسطهای که پاسخ این پرسش است، فقه است، واگر مخاطب بپرسد که پیام الهی درخصوص رفتار ارتباطی و خلق و خوی جوارهی چه میگوید، این میشود اخلاق اسلامی. پس بر حسب تنوع سوال، دانشهایی که هویت واسطهای دارند، میشوند 3 دانش. تمایز این دانشها به پرسشهایی است که از آنها میشود و این دانشها روشهایی میخواهند تا با استفاده از آن روشها به این پرسشها پاسخ داده شود.
اما فرق کلام با تفسیر و درایه و فقه الحدیث در این است که این علوم، (یعنی تفسیر، درایه و فقه الحدیث) ابزارهای 3 دانش اصلی ما هستند، یعنی متکلم، فقیه و عالم اخلاق برای این که هویت واسطهای خود را ایفا کنند.
به دانشهای ابزاری نیاز دارد. این دانشها انواعی دارند، مثل دانش لغت عربی، بیان و بدیع که همه لازمند و از همین جملهاند، تفسیر و فقه الحدیث. اینها در واقع علومی هستند که هویت واسطهای کلام، فقه و اخلاق را فراهم میکنند. یعنی گروه دوم در خدمت و خادم علوم گروه اول هستند.
من این طور استنباط میکنم که با توجه به آنچه شما فرمودید، کلام علمیمساله محور است و نه موضوع محور.
دقیقا همین طور است. کلام، روشها، مبانی و زبانش و مقدماتش و براهینش و ابزارش را وامدار مسائل است و به همین دلیل، هر چه مساله تحول پیدا کند، به تبع آن ابزار ها و مبانی کلام هم تحول پیدا میکند. چراکه کلام واسطه میان وحی و مخاطب است. اگر مخاطب پرسشهای جدیدی را بپرسد، متکلم باید پرسشها جدید را با ابزارهای جدید پاسخ گوید.
آیا استفاده از اصطلاح کلام جدید، از سوی شهید مطهری با همین استنباط است؟ یعنی آیا ایشان کلام جدید را با توجه به این که مسائل جدیدی امروز برای کلام مطرح شده، به کار بردند یا این که هویت دیگری برای کلام جدید قائل بودند.
علم کلام به 2 اعتبار تجدد مییابد، اولی تجدد به معنای عام کلمه است. به این اعتبار، هر علمی تجدد یابنده است. اصلا علم از مساله فربه میشود و هر علمی در طول تاریخ تجدد مییابد. این تجدد ناشی از مقام تحقق است و تجددی است کند آهنگ. اما کلام یک تجدد دیگر به معنای خاص کلمه دارد و آن ناشی از مقام تعریف است.
نه از آنجا که ما کلام را دانش واسطهای بین مخاطب و وحی میدانیم، به تجدد مخاطبان، تلاش علم کلام جهتگیری جدید مییابد. شما این را میتوانید بنامید مساله محوری. اما من میخواهم با یک مقدمه بگویم استاد مطهری با چه تلقیای به دنبال تاسیس نوعی کلام جدید است، باید توجه داشته باشیم که نسبت و بنیان کردن کلام جدید بر مساله محوری دو گونه میتواند مطرح شود: حصرگرایانه و غیرحصرگرایانه. در شیوه حصرگرایانه میگویند کلام جدید چیزی نیست جز مسائل جدید. من با این تعبیر مخالفم. کلام جدید با مسائل جدید آغاز میشود، ولی دیگر اجزای معرفتی علم کلام هم متاثر این مسائل خواهند شد. من در کتاب هندسه معرفتی کلام جدید، به تفصیل در این باره سخن گفتم. استاد مطهری در کتاب مقدمهای بر جهانبینی توحیدی بیش از و پیش از این که دغدغه مسائل جدید داشته باشد، دغدغه طرحی نو برای کلام دارد. «مقدمهای بر جهانبینی توحیدی» شهید مطهری یک دوره علم کلام است. در اینجا استاد مطهری از مسائل جدی هم سخن گفته است، ولی دغدغه اصلی ایشان فقط مسائل جدید نیستند، بلکه دغدغه اصلی ایشان دادن ساختاری نوین است.
شما این دوره کلامی را که استاد مطهری نوشتند، با دورههای کلامیای که پیش از ایشان نوشته شده است مقایسه کنید. ما کلام فارسی دورهای زیاد داریم. مثل آنچه مرحوم شیخ احمد آشتیانی نوشته است. پیش از آن گوهر مراد و... را داریم. اما با یک مقایسه نکتههای خوبی را درمییابیم. اول این که برای مثال ببینید در کلام سنتی ما مبحث انسان در کجا قرار دارد. در قالب کتابهای کلام سنتی مبحث انسان جایگاه خاصی ندارد. ولی استاد مطهری کلام خود را با مبحث انسان آغاز میکند و 2 مبحث اصلی را به انسان اختصاص میدهد: انسان و ایمان و انسان و قرآن.
یا مثلا ببینید در کلام قدیم بحث ایمان در کجا مطرح میشود؟ به تعبیر من در کوچه پسکوچههایی بسیار دور از نظر. در کلام قدیم بخشی داریم بهنام معاد، در معاد یک مبحث فرعی داریم به نام ثواب و عقاب ، در بحث ثواب و عقاب مبحثی داریم به نام اسماء و احکام، در آنجا یکی از اسماء ثلاث، مومن است و ایمان در آنجا مطرح میشود.
ولی آقای مطهری ایمان را یک بحث مستقل میداند و اول مجموعه کلامیخود مطرح میکند. یعنی میخواهم بگویم که آقای مطهری مساله محوری را به شکلی منفعلانه و فقط در پی پاسخ به مسائل جدید در کلام خود مطرح نکرده است، بلکه به شکلی مبتکرانه و خلاقانه در پی طرحی نو بود و انصافا مهمترین ویژگیایشان در اینجا نوآوری و فعال بودن است؟
من وقتی سردبیر مجله مقالات و بررسیها بودم، ویژهنامهای درباره استاد مطهری چاپ کردم و از همکاران دعوت کردم هر کدام برای این ویژهنامه مقالهای بنویسند. در آنجا به این بحثها به تفصیل اشاره شده است که ویژگیهای نگارشی ایشان (استاد مطهری) چیست و اصلا ایشان چه خلاقیتهای روشی داشته است؟
حال به طور کلی باید بگویم این که میگوییم کلام مساله محور است را به 2 گونه میتوان مطرح کرد؛ یکی حصرگرایانه و تحویلینگرانه که کلام جدید را همان مسائل جدید میداند و دیگر این که مسائل جدید را آغاز کلام جدید بدانیم و نه تمام آن و این تلقی استاد مطهری است و لذا اگر آثار ایشان را نگاه کنیم هم میبینیم که ایشان به مسائل جدید پاسخ میدهد و هم از سوی دیگر تحولی در نگرش ارائه میکند.
مثلا آقای مطهری میخواهد به عنوان یک متکلم نسبیت اخلاق را حل کند. ببینید ایشان از دایره تنگ حسن و قبح عقلی و ذاتی فراتر میرود و به جای این میفرماید جاودانگی اخلاق. بنابراین ایشان بنیانهای کلامی و فلسفی برای این مساله ارائه کرد.
یا مثلا آقای مطهری نظریه فطرت را بازسازی میکند؛ چون میداند باید کلامی تاسیس کند بر مبنای فطرت. حیف و صد حیف که آقای مطهری شهید شدند و این نظریه فطرت را از حالت سخنرانی به حالت کتاب درنیاوردند و ما هم متاسفانه به دلیل مطهری ستایی محض این کارهای ناتمام استاد را تکمیل نکرهایم.
در تعریف کلام جدید از عنصر تجدد مخاطبان یاد کردید. پرسش این است که اگر بخواهیم اندیشه شهید مطهری را با 2حوزه فلسفیای که در غرب وجود دارد، مقایسه کنیم: یعنی حوزه فلسفه تحلیلی و حوزه فلسفه قاره، اگر بخواهیم عنصر تجدد مخاطبان را با زبان فیلسوفان تحلیلی بیان کنیم، میبینیم که باید رهیافتی معرفتشناسانه به موضوع داشته باشیم. یعنی چون معرفت بشری امری متحول است، بنابراین ذهنیت انسانها در مواجهه با هر امری در تحول و تغییر خواهد بود، اما اگر بخواهیم از منظر فیلسوفان قاره تجدد مخاطبان را تبیین کنیم باید تبیینی هستیشناسانه ارائه کنیم و بر وجود تاریخی انسان تاکید کنیم. موضع شهید مطهری به کدام یک نزدیکتر بود؟
ببینید در سنت متفکران ما، 2 شیوه وجود داشت؛ یکی شیوه حصرگرایانه به شرط لا بودن بود؛ به این معنا که متکلمان ما فیلسوفان را قبول نمیکردند و فیلسوفان هم متکلمان را و عرفا هر دو آنها را و فقها هر سه آنها را رد میکردند و همین طور. از زمان ملاصدرا یک تسامح معرفتی پیش آمد و ملاصدرا خواست که در حل مسائل الهیاتی به علوم مختلف ادبار نکند و آنها را با یک سری از مدلها به بازی بگیرد و ما بر همین اساس ملاصدرا را سرآغاز میان رشتهای دیدن علوم الهیاتی میدانیم. شهید مطهری نیز تربیت یافته این سنت است و بنابراین ایشان، تعصب به شرط لا بودن و حصرگرایی نسبت به علوم مختلف ندارد و این کلید فهم اندیشه شهید مطهری است. بنابراین، ایشان به همه رهیافتها اقبال میکند، منتهی در آزمایشگاهی که در آن علوم مختلف را به هم پیوند میدهد، ملاک حاکم تحلیل است. یعنی ایشان رویکردی منطقی تحلیلی در ارزیابیها داشتند. آقای مطهری انسانی منطقی و منطقدان به معنای سنتی کلمه بود و از فلسفه به دلیل قدرت تحلیلیای که در آن وجود داشت، لذت میبرده است. بنابراین نمیشود گفت که آقای مطهری در قیاس با این دو جریان، به کدام یک تمایل داشته است، ایشان به شرط لا نبودند، بلکه ایشان نیازهای برخاسته از حوزه شبه قاره را به رسمیت شناخت؛ مثلا فطرت، رازها و نیازهای وجودی، خودباختگی، مرزهای وجودی، تاریخی دیدن و... را مدنظر داشتند و بیآن که ایشان فیلسوف اگزیستانس باشد، نسبت به مسائل وجودی آدمی، گشودگی و دغدغه داشت. ایشان از فیلسوفانی بوده که تجارب فلسفی عمیق داشته است. این تجارب فلسفی عمیق میتوانست ایشان را با فلاسفه اگزیستانس همنوا کند؛ منتها این هم که بگوییم با کدام جریان اگزیستانسیالیستی خیلی مهم است؛ با جریانی مثل گابریل مارسل یا جریانی مثل سارتر؟
آقای مطهری کسی است که از طریق نظریه فطرت، نوعی گشودگی به خویشتن را با شهود خدا پیوند میزند.
از سوی دیگر، آقای مطهری به عنوان یک منطقی ماهر و یک فیلسوف زبر دست هرگزاز ابزارهای تحلیلی غافل نیست. به نظر من، آقای مطهری مرز بین علوم را بخوبی جدا میکردند. ببینید فلسفه دین، رهیافتی درجه 2 به معرفت دینی است. کلام جدید را نباید با فلسفه دین خلط کرد و یکی را به دیگری ارجاع داد. البته یک جایی آقای مطهری مسائل کلام جدید را شمرده و یکی از مسائل را فلسفه دین دانسته است. اما نباید اشتباه شود چرا که اینجا فلسفه دین یعنی هدف دین چرا که ما گاهی فلسفه را به معنای هدف به کار میبریم.
برای یک متکلم جدید تاملات معرفت شناختی در دین 2 چیز را ارائه میکند: یکی مقدمات و مبادی و دوم شبهات و مسائل و آقای مطهری با زیرکی تمام آنچه مبادی میدانسته میپذیرفته است و آنچه شبهات میدانسته است، رد میکرده است. بنابراین اصلا نمیتوان گفت ایشان عضو فلان جریان است و تماما موضع این جریان را قبول دارد.
به طور کلی رهیافتهایی که علوم بشری از جمله معرفتهای درجه 2 که گاهی تعبیر میکنند از آنها به فلسفه مضاف، برای آقای مطهری 2 سرنوشت دارند یا مبانی و مقدماتند که آقای مطهری به عنوان یک متکلم در کلامش آنها را هزینه و صرف میکند؛ به عنوان کبرویات و صغرویات و مبانی تصوریه و تصدیقیه یا نه از نظر آقای مطهری اینها شبهاتند و این شبهات را جواب میدهد.
اما این پرسش که ایشان در رفع این شبهات ابزار مناسب را به دست گرفته یا خیر، محل بحث دارد. یعنی این بستگی دارد به نوع شبهه. مثلا در جایی که شبهات از جنس فلسفی است ایشان خیلی قوی وارد میدان میشوند. ولی آنجا که شبهات از جنس روانشناسی و جامعهشناسی است ایشان جواب روانشناختی و جامعهشناختی نداده است و باز پاسخ فلسفی دادهاند و البته اینجا ما در محل بحث پیرامون این مباحث نیستیم و در کتاب شهید مطهری و کلام جدید اینها را توضیح دادهام که قطعا مواجهه شهید مطهری با فوئر باخ و نیچه با مواجهه ایشان با مارکس خیلی فرق دارد. به نظر میرسد ایشان مارکس را خیلی خوب فهمیده بود و بخوبی نقد میکرد، ولی گویی منابعی که از نیچه و فوئر باخ در دست ایشان بود، منابع قابل اعتمادی نبوده است.
جایی از شما خواندم که کلام جدید را به 3مرحله تقسیم کردید: از مشروطه تا انقلاب اسلامی، از انقلاب اسلامی تا پایان دهه دوم انقلاب، و از ابتدای دهه سوم تا به امروز و شهید مطهری به تبع در مرحله اول این تقسیمبندی میگنجد. از ویژگیهای مثبت این تقسیمبندی این است که کلام را به نحوی با تحولات اجتماعی و سیاسی پیوند میزند و آن را منبعث از شرایط اجتماعی میداند. شهید مطهری تا چه حد به چنین ارتباطی بین شرایط و بستر اجتماعی و تاریخی و سیاسی مخاطبان از یک سو و علم کلام از سوی دیگر قائل بود؟
این به تعریف استاد مطهری از کلام باز میگردد. اگر کلام دانش واسطهای میان وحی و مخاطبان وحی است، مخاطبان وحی امور انتزاعی نیستند، بلکه انسانهایی متاثر از عوامل اجتماعی، تربیتی و تاریخی هستند. اگر یک متکلم این عناصر تعین بخش مخاطبان را نادیده بگیرد، یعنی برایش مهم نباشد که مخاطبانش، مخاطبان سده چهارم هجریاند یا سده چهاردهم هجری و تعیناتی که آنها دارند را لحاظ نکند، نقش متکلم بودن را نمیتواند ایفا کند. چرا که کلام، وحی را برای مخاطبان قابل فهم و قابل قبول میکند، خوب ذهنیت مخاطبان که فرق کند، نحوه فهم و قبول آنها و نحوه شبهه آنها هم فرق خواهد کرد. علیالاصول یکی از فرقهای فلسفه سنتی و کلام سنتی درست در اینجاست. ببینید در کلام سنتی وقتی مخاطبان تحت تاثیر مرجئه بودند، بحثهای جبر و اختیار رشد میکرد. من معتقدم که آقای مطهری این نکته را با زیرکی و هوشیاری کامل دریافته بود و خود را وقف این کرد که یک شناخت دقیق تفصیلی از مخاطبان معاصر وحی داشته باشد، یعنی برای ایشان هویتی که مخاطبان و تعین و عناصر ذهنیای که مخاطبان دارند خیلی مهم بود. مثلا از خود بپرسید، آقای مطهری به عنوان یک متکلم، چرا مساله حجاب و حقوق زن را مطرح میکند؟ اصلا چرا داستان راستان و خدمات متقابل اسلام و ایران را مینویسد.
همه اینها کارهای کلامی ایشان هستند. فکر نکنید که کتاب خدمات متقابل را ایشان به عنوان یک مورخ مینویسد، اصلا این طور نیست. ایشان در مقدمه انسان و سرنوشت نکته خوبی را درخصوص روششناسی خود میفرمایند و آن این که میگوید، من 20 سال تامل میکردم که چرا مسلمانان عقب رفتهاند. این پرسش خیلی مهمی است. یک زمان ممکن است این پرسش را یک جامعهشناس یا یک مورخ بپرسد و یک زمان هم ممکن است فردی چون آقای مطهری آن را مطرح کند که بنابراین این پرسش یک پرسش کلامی است. یعنی این که قرار بر این بود که دین ما را جلو ببرد، چرا عقب ماندیم. مشکل کجاست؟ جالب این که ایشان در این معضله 27 مساله فهرست کرده و مسالهای که انتخاب کرده، انسان و سرنوشت است، یعنی یک مساله کلامی صد در صد. یعنی از منظر ایشان کلام ارتباط وسیقی با تحول اجتماعی و سیاسی و تاریخی مخاطبان وحی دارد و متکلم است که باید اینها را به رسمیت بشناسد. در قبال تحولی که مخاطبان وحی بدان دچار میشوند، 3 موضع میتوان گرفت: یکی این که بگوییم این تحولات از تمدن کفر میآید و اینها امور شیطانی هستند و «الکفر یموت بترک ذکره» یعنی اصلا در مورد آنها بحث نکنید تا آنها از بین بروند. فردی که چنین موضعی دارد، نمیتواند متکلم باشد؛ چرا که مخاطبان خود را از دست میدهد یا ممکن است انسان تحولات را امری اصیل بداند و بگوید وحی را مطابق با آنها معنا کنیم، این هم متکلم نیست، چرا که وحی را حذف کرده است. بنا از اول این بود که متکلم وحی را در اختیار مخاطبان قرار دهد. اگر من اصالت وحی را انکار کنم که دیگر متکلم نخواهم بود. اما موضع سوم این است که وحی را اصیل بدانم، تحولات مخاطبان را هم به رسمیت بشناسم و تفصیلا هم آنها را بشناسم که به نظر من این موضع استاد مطهری است.
پس از شهید مطهری وضعیت کلام چه شکلی پیدا کرد؟ آیا طرحی که شهید مطهری برای کلام داشت به فرجام رسید یا خیر؟ همچنین بفرمایید اگر شهید مطهری الان بودند به چه موضوعاتی میپرداختند و با چه روشی به موضوعات کلامی میپرداختند؟
این پرسش دشواری است و جز به گمان و ظن نمیتوان به آن پاسخ گفت. حداقل من اخلاقا نمیتوانم با اطمینان بگویم اگر ایشان الان بودند به چه موضوعاتی میپرداختند. اما به گمان و تخمین و با توجه به آثار ایشان میتوان چیزهایی را ذکر کرد و آن این که آقای مطهری در کلام جدید توام با موضع انفعالی پاسخ به شبهات خود به صورت موضع فعال به ساختار جدید و طرح نو و اندیشههای نو دست زد. مثلا در «علل گرایش به مادیگری» ایشان خلاقیت فوقالعادهای دارد که بقیه نداشتند. ببینید، دیگران پرسش و جواب غربیها را در رابطه با این که علل گرایش به خدا چیست، از موضع دین بحث کردند. یعنی در غرب این پرسش مطرح شد که علل گرایش به خدا چیست و سپس تفسیرهای مادی و سکولاریستی مطرح شد و متفکران ما هم اینها را رد کردند و به جای آن پاسخهای دینی دادند.
آقای مطهری هم این کار را کرده است ولی کاری که ایشان کرد و دیگران نکردند این بود که ایشان یک کتابی با عنوان علل گرایش به مادی گری مینویسد. آقای مطهری میفرماید مادیگری خلاف طبیعت بشر است و حال که پیدا شده باید ببینیم که عاملش چیست؟ این به نوعی توپ را به زمین حریف انداختن است و ابتکار بسیار فوقالعادهای است. اگر ایشان بود، این مساله ادامه مییافت، ولی متاسفانه بعد از ایشان، متکلمان ما غالبا منفعل شدند، یعنی هر چه شبهه پیش آمد، خواستند آن شبهات را صرفا پاسخ گویند. نمیگویم نباید جواب میدادند، ولی در واقع جریان کلام جدید جریانی منفعلانه شد و آن جریان فعالانه و خلاقانه کمتر شده است.
نکته بعدی این که شهید مطهری چون تحت تاثیر تفکر صدرایی بود، نوعی اقبال به اندیشههای دیگران و به رسمیت شناختن اندیشههای دیگران و تسامح در ایشان به گونهای بود که ایشان را موفق به تحلیلهای میان رشتهای کرده بود و بعد از ایشان در متکلمان دیگر این خیلی کم مطرح شد.
نکته دیگر این که آقای مطهری با نوشتن داستان راستان یک پیامی داد و آن این که وظیفه یک متکلم در اختیار قرار دادن آموزههای وحی برای مخاطبان است، اما صرف بسنده کردن به مسائل نظری کافی نیست، کتاب داستان راستان، کتاب اخلاق است و نه کتاب کلامی. ایشان به زبانی موفق روی اخلاق هم کار میکند. دانشمندان ما تا حدی بعد از وی در این مساله کمکاری کردهاند.
اگر آقای مطهری میماندند، امروز نسبت به نیازهای اخلاقی که بسیار در جامعه ما به شکل پیچیده وجود دارد، سکوت نمیکردند. ببینید امروز در صنعت مدیریت مالی، در مدیریت بانکی، در بانکداری، در حرفه خبرنگاری و اطلاعرسانی، در صنایع خودروسازی و... ما مسائل اخلاقی بسیار متعددی داریم. اینها نیازهای پژوهشی یک عالم دینی در جامعه ماست. به نظر من اگر آقای مطهری بود اینها را بدون پاسخ نمیگذاشت، چرا که اینجاست که خیلی از مخاطبان دین، دین را ناتوان میپندارند و آن را رها میکنند. چرا در جامعه ما اخلاق حرفهای رشد نکرد؟
چرا ادبیات فارسی ما در اخلاق حرفهای فقیر است؟ (با وجود آن همه میراث گرانبها از متون اسلامی) وقتی آقای مطهری دغدغه اخلاق کودکان را در داستان راستان دارد، پس اگر الان زنده بود، دغدغه اخلاق بورس را هم داشت و این مسائل کلامی و مسائل اخلاقی به لحاظ خطکشیهای منطقی جدا هستند ولی به لحاظ واقعیتهای اجتماعی جدا نیستند. آقای مطهری اقتصاد هم مینویسند و در مسائل اقتصادی هم اظهارنظر میکند. شما ربا را با تحلیل آقای مطهری دنبال کنید. هرچند به عنوان یک فقیه و مجتهد جلو میرود ولی کار ایشان با مبانی کلامی شکل میگیرد.
بنابراین اگر آقای مطهری امروز بودند، با حدس و گمان میتوان گفت ایشان با اساس قرار دادن روشهای تحلیلی و با حفظ اصالت وحی، به اهم شبهات پاسخ میگفت، هرچند شبهات بنیانافکن بود و هم خود را به بسط اندیشه دینی مصروف میکرد؛ یعنی تواناییهای اندیشه دینی را در عرصههای مختلف در جهان بیان میکرد. مثلا اگر نظریه فطرت ایشان که در حد سخنرانی ماند، به دست توانای ایشان مکتوب میشد و تئوریپردازی میشد و بنیانهایش بیان میشد، ببینید چه آثاری میتوانست داشته باشد. من در مقالهای ثابت کردم که با مبنای فطرت (البته نه فطرت اصالت ذاتی ارسطویی که برخی فطرت شهید مطهری را به غلط همان ذاتگرایی ارسطویی پنداشتند) آقای مطهری، شما مشکلات کثرتگرایی و نسبیتگرایی پستمدرنیسم را میتوانید حل کنید. نه از طریق عقب نشستن، بلکه از طریق گامی جلو رفتن از پستمدرنیسم. من در مقاله «از کثرتگرایی تا جهانشمولی معرفت» همین ادعا را کردم که ما (بر مبنای نظریه فطرت) هم در حوزه اخلاق و هم در حوزه تفسیر تجربههای دینی و معرفتشناسی، از پستمدرنیسم میتوانیم یک گام فراتر رفته و فراپستمدرنیستی بشویم.
من اصلیترین دردم این است که از زمانی که شهید مطهری را از دست دادهایم، یک گروه از ما به نحوی مطهری ستیزی کردهایم (مستقیم یا غیرمستقیم) و گروهی از ما مطهری ستایی کردهایم. اتفاقا هر 2 گروه از موضع حقی شروع کردهاند و به نقطه ناحقی رسیدهاند. کسی که مطهری ستیزی کرده از نقد مطهری شروع کرده است و نقد مطهری هم یک امر لازمی است. آن کس که مطهری ستایی کرده است، خب آن هم کار درستی کرده؛ چرا که مطهری جان خود را در راه نجات نسل جوان از گمراهی گذاشته است. ولی در بین این دو جریان یک جریان سومی متولد نشد و آن هم نقد و بازسازی و تکمیل علمی طرح کلامی استاد مطهری بود. یعنی ما باید اندیشههای کلامی استاد مطهری را بازسازی و تکمیل میکردیم و مبانی آن را جا میانداختیم. شاید بتوان گفت که در مقایسه با علامه طباطبایی، علامه این شانس را داشت که شاگردان نظریهپرداز قویای چون خود شهید مطهری داشت، ولی خود آقای مطهری به دلیل این که همت گماشت تا در یک سطح وسیعی منشأ تاثیر معرفتی باشد، ورثه علمی وفادار و توانا نداشت. البته این نقد خود بنده هم هست. من خود کتاب استاد مطهری و کلام جدید را با همین انگیزه نوشتم. ولی این خیلی کم کاری است و نسل ما باید در بسط اندیشههای آقای مطهری و نقد علمی و یافتن و برطرف کردن رخنههای معرفتی خیلی تلاش میکرد. این جریان در کشور ما محقق نشده است.
شاید بتوان گفت آقای مطهری از گروه اول باکی نداشت؛ چرا که اگر ایشان زنده هم بود، گروه اول مطهریستیزی میکردند ولی شاید به گروه دوم میگوید که من ستایش نمیخواهم، بلکه تکمیل کارم را میخواهم، نگذارید قدم آخر من، قدم آخر بماند.
وحی از نگاه شهید مطهری
شاید یکی از مهمترین و پردامنهترین بحثهای آقای مطهری، تحلیل ایشان از وحی است. استاد مطهری به یک تحلیل نسبتا سنتی از وحی وفادار بودند و به تعبیرهای جدید کسانی مثل سیداحمدخان و اقبال لاهوری نقد داشتند و از هرگونه طبیعی انگاری و بشری انگاری وحی پرهیز میدادند. یعنی تصور ایشان از نبی این بود که نبی بشری است که به او وحی شده است، هم نباید بشر بودن نبی را مجاز دانست و هم نباید آسمانی بودن و قدسی بودن وحی را فروکاست و از آن نباید تاویل طبیعی ارائه کرد.
آقای مطهری وحی را کلام خدا میدانست و پیامبر را طریقیت میداد. اصلا کلمه نبی، یا پیغمبر یا پیامآور که به صورت نبی و رسول به کار میرود، این فکر سنتی را نشان میدهد که پیامبرص طریقت داشته است و آیات زیادی در قرآن وجود دارد که بر اساس آنها پیامبر ما مجاز نبوده است که سخن خود را سخن خدا بینگارد و ماجراهای بسیار زیاد در این زمینه در تاریخ اسلام هست. این نشان میدهد که اساسا تاریخ اسلام تلقی واحدی از وحی داشته است که روایات ما در این پارادایم از ائمهاطهار صادر شده است. تفکرات ما در این پارادایم بسته شده است و آقای مطهری هم در همین پارادایم سخن گفته است و علامه طباطبایی که استاد شهید مطهری هستند در همین پارادایم سخن گفته است و معتقدند که وحی سخن خود خداست و حتی به این توجه کردند که خود خدا نمیتواند با بشر سخن بگوید؛ چرا که بین متکلم و مخاطب باید همسطحی باشد، این است که قصه تنزل و تنزیل را مطرح کردهاند که این سخن خدا، فرود آمده است. یعنی خدا به لسان قوم سخن گفته است. آنچه در آثار استاد مطهری وجود دارد این است. استاد مطهری نسبت به تفسیرهای مدرن از وحی که در زمان ایشان بیشتر همان تفسیرهای سیداحمدخان و اقبال لاهوری مطرح بود، موضع داشت و آنها را نقد میکرد.
ولی بحثهای امروز که در دهههای اخیر درخصوص وحی مطرح شده است، در کلام استاد مطهری نسبت به اینها موضع مستقیم وجود ندارد و ما باید موضع ایشان را در قبال چنین بحثهایی از مبانی ایشان بیرون بکشیم و از موضعی که ایشان در قبال مثلا اقبال و سید احمدخان گرفتهاند تا حدی معلوم میشود که اگر ایشان امروز بودند، در قبال این بحثهای جدیدتر چه موضعی میداشت.
سیدعظیم اسماعیلزاده
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: