
دوگانه مرسوم عصر سرهنگی؛ زن بگیرم یا هوندای باکگوجهای؟
باکگوجهای شالزرد؛ این اصطلاح، یکی از آشناترین اصطلاحات برای عشق موتورهای دهه 60 و 50 است؛ عشق هونداها. بسیاری از جوانان آنوقتها سودای یک هوندای باکگوجهای را در سر میپروردند و اتفاقا حق انتخاب هم کم نداشتند؛ هوندای باکگوجهای جی، هوندای باکگوجهای 74 و 84 و 88 یا هوندای باکگوجهای شالزرد و شالنارنجی. برای بسیاری از جوانانِ آن عهد، سودای زنگرفتن یا خریدن هوندای باکگوجهای، دوگانه و بزنگاهی سرنوشتساز بود. خیلیها ده هزار تومانشان را که جمع میکردند میرفتند که آن خوشرکابِ بامعرفت و سلطان خیابانهای آن روزها را با خود به خانه بیاورند، اما خب میدیدند ای دل غافل، مدرسه را تمام کرده، کارت پایان خدمت را گرفته و دختر همسایه را منتظر گذاشتهاند و از اینجا بود که سودای هوندا با آن باک معروفش را به کناری مینهادند و با پدر و مادر راهی خانه همسایه میشدند.
شاید وقتی به مرتضی سرهنگی فکر میکنید، صرفا چهرهای رنجور از خاطرات جنگ و نویسندهای جدی جلوی چشمتان نقش میبندند، اما شاید باور نکنید که آقامرتضی هم روزی دقیقا بر سر همین دوراهی، دست به انتخاب زده است. چند سال پیش بود که او بالاخره بعد از تلاشهای چند ساله دیگران، راضی شده بود در مراسمی که بزرگداشت خودش بود شرکت کند. معلوم بود با اکراه قدم در مراسم گذاشته. میگفت وقتی ما 36هزار دانشآموز شهید داریم من از کسی طلبکار نمیتوانم باشم. همه اینها را گفت تا به ماجرای هوندای ما برسد: «جمعیتی که امروز اینجا حضور دارند از جمعیت روز عروسی من بیشتر است. آن زمان من
ده هزار تومان داشتم که نمیدانستم با آن موتور هوندای باک قرمز بخرم یا بروم زن بگیرم که خب، عروسی کردیم. بسیار مدیون همسرم هستم، زیرا سالها همیشه بچههایم را در خواب دیدم و تمام زحمت آنها روی دوش همسرم بود.» شاید تفاوت عمده سرهنگی با موقعیت دیگر جوانهای همعصرش که بین دوگانه ازدواج و هوندای باکگوجهای گیر کرده بودند، در این باشد که او ظاهرا از انتخابِ گزینه اول، هیچگاه پشیمان نبوده است.
زیر پل حافظ؛ کانکسِ داخلِ حیاط ـ کافه نادری جنگ
30 سال پیش هر کس گذرش به خیابان سمیه و تقاطع خیابان حافظ میافتاد، یا حتی اگر گذرش نه آن پایین بلکه روی پل حافظ میافتاد، از آن بالا کانکسی را داخل حیاط حوزه هنری میدید و لابد فکر میکند آن کانکس برای نگهبانان این نهاد فرهنگی و هنری تعبیه شده است؛ اما آنها که آن سالها از در حیاط داخل رفتند و پایشان داخل آن کانکس هم باز شد، میدانند آنجا اتاق مرتضی سرهنگی بود و مهمترین تصمیمها برای ثبت اسناد ادبیات جنگ آنجا اتخاذ میشد. البته مثل دیگر چیزهایی که از سرهنگی میدانیم، این مورد را نیز او به ما نگفته است. فکر کنید آقامرتضی با این روحیه، گله کند که جغرافیای دفتر ادبیات مقاومت حوزه هنری چرا شأنی فراتر از یک کانکس نداشته است! این را دیگران به ما گفتهاند و بعدها هم وقتی سرهنگی در این باره مورد پرسش واقع شده، از آن حرف زده است.
چند سال پیش حجتالاسلام محمدمهدی بهداروند که پژوهشگر دفاع مقدس و نویسنده کتاب «زندان الرشید» است، به این کانکس اشاره کرده و گفته بود: «اولین مرتبه با اسم آقای سرهنگی از طریق کانکسی در حوزه هنری واقع در زیر پل حافظ آشنا شدم و دوقلوهای سرهنگی و بهبودی را آنجا شناختم، که از روزنامه جمهوری اسلامی هجرت کردند و پایهگذار ثبت تاریخ شفاهی هشت سال دفاع مقدس شدند.»
طوری دوستان سرهنگی از آن کانکس یاد میکنند که آدم یاد کافههای معروف دنیا میافتد که مانیفست مهمترین مکاتب ادبی در آنها به امضا رسیده است. مثلا این روایت انسیه شاهحسینی، کارگردان فیلمهای دفاع مقدس را بخوانید که به این کانکس میگوید کافه نادری جنگ: «همیشه دیدار ایشان برای من یادآور روزهای اول جنگ است. زمانی که هنوز تشکیلاتی نبود و یک عده جوان دور هم جمع میشدند تا با دست خالی بدون پشتوانه فقط با انگیزهای که داشتند آغازگر یک راه شوند. آن روزها در حیاط حوزه هنری کانکسی بود و همه آن جا جمع میشدیم. من هم کنارشان حضور داشتم و هر وقت با هم صحبت میکردیم، میگفتیم اینجا کافه نادری جنگ است». لابد میدانید که کافه نادری در سالهای پیش از انقلاب، محل رفت و آمد شاعران و داستاننویسان بزرگ بوده است.
عملیات پسا جنگ که میگویند، یعنی کارهای شما آقای سرهنگی
وقتی درباره نقش مرتضی سرهنگی در ثبت و ضبط خاطرات جنگ حرف میزنیم، اغلب به خاطرهنگاری زنان جنگ و اسرای عراقی میرسیم و البته چندین و چند فصلی که او در ادبیات جنگ آغاز کرد. اما نقش او فارغ از این تصمیمسازیها و اجرای امور نظری، جاهایی آنقدر عملیاتی است که حیرت برمیانگیزد. روایت یکی از اسرای عراقی و کاری که سرهنگی برای او کرد، یکی از بروز و ظهورهای این رفتار عملیاتی پساجنگ است.
هنرمندان حوزه هنری مُنقذ عبدالوهاب الشریده را که استادی صاحب سبک در نقاشی و مجسمهسازی بود به نام ابوحیدر میشناختند. اما ابوحیدر از کجا آمد؟ سرهنگی بود که او را از اردوگاه اسرا بیرون آورد و با آغوش باز در حوزه پذیرفت.
حمید داوودآبادی، رزمنده و نویسنده دفاع مقدس در این باره نوشته: «ابوحیدر سال ۱۳۲۵در جنوب عراق متولد شد. او که تحصیلات آکادمیک خود را در ایتالیا و اسپانیا به پایان برده بود، سالها در مدارس و دانشگاههای کشورهای عربی تدریس کرد. اواخر سال۱۳۶۶منقذ، بالاجبار از دانشگاه به خط مقدم نبرد اعزام شده بود. بمباران شیمیایی شهر حلبچه توسط هواپیماهای عراقی از صحنههایی بود که منقذ را شدیدا تکان داد. آنجا بود که منقذ تسلیم نیروهای ایرانی و همراه دیگر اسرا، به اردوگاه اسرای عراقی در تهران اعزام شد. ابو حیدر تحت تاثیر جنایاتی که در حلبچه دیده بود، تابلوهای نقاشی بسیاری کشید.
پس از آتشبس و تبادل اسرای دو کشور منقذ ازجمله اسرایی بود که در زمره آخرین گروهها برای بازگشت به کشورش قرار گرفت. در آن زمان، به دلیل مشکلات پیشآمده بین ایران و عراق، تبادل اسرا متوقف شد و ابوحیدر از خیل کاروان آزادشدگان جاماند. 6 تیر ماه ۱۳۷۱رئیس حوزه هنری نامهای به رهبر انقلاب نوشت و شرحی از احوال منقذ را در آن یادآور شد. با وجودی که تبادل و آزادی اسرای عراقی متوقف شده بود، چند روز بعد رهبر معظم انقلاب دستور آزادی او را صادر فرمودند و منقذ پس از پنج سال زندگی در اردوگاه اسرا، آزاد شد. منقذ با وجودی که برخی بستگانش در کانادا زندگی میکردند، پس از آزادی در ایران ماند و زندگی کرد. کار او در حوزه هنری بود. با استفاده از وسایل و تجهیزات خاص و دستساز خودش، طرح جلدهای زیادی برای کتابهای دفتر ادبیات و هنر مقاومت که خاطرات دفاع مقدس را منتشر میکرد، ارائه داد. چند سالی گذشت که شنیدم منقذ برای ادامه زندگی به کانادا نزد برادرش رفته و سرانجام سال ۱۳۹۳ در سن ۶۸ سالگی بر اثر بیماری قلبی، در شهر نشویل ایالت تنسی آمریکا، در غربت و فراموشی فوت کرده است.»
بوفالوی فرهنگ
محمدصادق علیزاده
دبیر گروه فرهنگ و هنر
اتاقش هنوز همانجایی است که 30 سال قبل بوده. البته اگر راستش را خواسته باشید کمی فرق کرده. سابقا توی یک کانکس توی حیاط حوزه هنری بوده،اما حالا که چند سالی است ساختمان جدید حوزه افتتاح شده یک اتاقش را هم دادهاند به آقامرتضی که کارهایش را آنجا ادامه بدهد. واقعیتش را خواسته باشید برخلاف اصطکاک همیشگیاش برای صحبت و مصاحبه، در اتاقش اما همیشه باز است. یعنی حتی اگر با او هماهنگ هم نکرده باشید و همینطور بلند شوید بروید حوزه هنری و بگویید با مرتضی سرهنگی کار دارید، یکراست راهنماییتان میکنند جلوی در اتاقش که همیشه باز است.
کاری که با من هم کردند. برای مشورت درباره یک پروژه دفاع مقدس رفته بودم حوزه که با سرهنگی مشورت کنم. نگهبان ورودی ساختمان صاف مرا هدایت کرد جلوی اتاقش. در باز بود. سرکی داخل اتاق کشیدم. میز کار آقامرتضی شلوغ و درهم برهم بود اما پشت میز کسی نبود. نشانهای از اینکه خودش همین دور و اطراف است. نشستم روی یکی از صندلیها و منتظر ماندم تا خود استاد برسد. گرم تحویل گرفت و بعدش هم همه تن، گوش شد تا من بگویم. کمی روی منبر رفتم و روضه خواندم و از سختی کار گفتم.
درآمد: «کار ما همین است. بوفالو را دیدهای که سرش را پایین میاندازد و بکوب کارش را میکند و جلو میرود؟ ما همان بوفالوهاییم. سرمان را باید پایین بیندازیم و کارمان را بکنیم! حالش را هم اگر نداریم، ول کنیم برویم دنبال کار و بار و زندگی خودمان!» در ادامه ایدهام را طرح کردم. استقبال کرد و تهاش گفت: «خب برو شروع کن!» با چشمان متعجب پرسیدم یعنی خبری از راهنمایی و نشان دادن راه از چاه نیست؟! گفت: «همین که الفبای کار را میدانی کافی است بقیه را باید بروی تو کار. هیچ مربیای پای تجربه نمیرسد! کار که به یکسوم رسید بیاور اینجا ببینم و بعد راجع به آن صحبت کنیم!» و این تمام مذاکره و رفت و آمد ما با آقا مرتضی بود برای انجام یک پروژه.
نه خبری از آفتابه لگنهای اداری و برو و بیا بود نه از حرفهای کلی صد من یک غاز استراتژیکی که راجع به هر حوزهای کاربرد دارند و میتوان از آنها استفاده کرد، از تنظیم و کنترل قیمت بازار پیاز گرفته تا راهبردهای کلان مدیریت آسیبهای اجتماعی! رمز موفقیت سرهنگی همین است. اینکه یک چارچوب مشخص برای خودش تعریف کرده و سالهاست که دارد توی همان چارچوب کار میکند و مینویسد و نیرو تربیت میکند و خروجی بیرون میدهد؛ چارچوبی که مشخصه اصلی اش، چرخیدن همه امور بر مبنای «عمل» و «فعالیت» است حتی اگر غایت نهایی، آموزش باشد.
او 30 سال است که دارد همین کار را میکند. دست این ثبات رای و عقیده را باید بوسید و ارج نهاد. همین کاری که امروز قرار است برایش انجام شود.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتوگوی «جامجم» با سرپرست دانشگاه علوم پزشکی ایران مطرح شد
دکتر امیدعلی مسعودی، استاد ارتباطات در گفتوگو با «جامجم» عنوان کرد
گفتوگوی اختصاصی «جامجم» با علیرضا نصیری، قهرمان جوانان جهان
سفیر سابق ایران در پاکستان در گفتوگو با «جامجم» تشریح کرد