پرونده سریال های فوتبالی به بهانه برگزاری جام جهانی

تب فوتبال در قاب سیما

سینما و فوتبال به‌عنوان دو قطب سرگرمی ساز دارای نقاط اشتراک زیادی هستند که مهم‌ترینشان تکیه بر قهرمان برای جذب مخاطب در بالاترین سطح است.
کد خبر: ۱۱۴۹۲۹۲

در فوتبال که این روزها تب آن با آغاز جام جهانی 2018 روسیه شدت بیشتری هم پیدا کرده، اغلب تیمهای بزرگ جهان به تک ستارههای خود وابسته بوده و به شکلهای مختلف روی آنها مانور میدهند. اتفاقی که در سینما هم رخ داده و اساسا مدیوم برپایه آن(قهرمان) شکل گرفته و مخاطبان خود را به این شیوه عادت داده است تا جایی که به عنوان یک اصل مهم و حیاتی در تاریخ سینما پذیرفته شده است. در سه دهه اخیر فیلمهایی با محوریت فوتبال در سینما تولید شده که برخی از آنها همچون« فرار به سوی پیروزی» ساخته جان هیوستون و« نام من جو است» ساخته کن لوچ با موفقیت خوبی هم روبهرو شدهاند. در ایران نیز سینما و تلویزیون گاه به فوتبال پرداخته و آثاری با درجات کیفی متفاوت را پیش روی مخاطبان خویش قرار دادهاند که از مهمترین آنها میتوان به مجموعههای «به سوی افتخار »به کارگردانی سیروس مقدم،« سه، پنج، دو »ساخته حسین سهیلی زاده، «پژمان» ساخته سروش صحت،« آخرین بازی»به کارگردانی حسین سهیلیزاده و« لژیونر» ساخته مسعود آبپرور اشاره کرد که تقریبا اغلب آنها در زمان پخش خود مخاطبان زیادی را پای گیرندهها نشاندهاند.

به سوی افتخار فوتبال با چاشنی بازی جوانمردانه

در سالهای میانی دهه 70 سیروس مقدم سراغ فوتبال ایران و حاشیههایش که در آن زمان بسیار کمتر از این روزها بود، رفته و به سوی افتخار را با محوریت یک مربی فوتبال به نام هادی خضوعی روانه آنتن کرد؛ یک مربی اخلاق مدار به سبک زندهیاد پرویز دهداری که پایبند به این اصول است و شاگردانش را نیز به رعایت آن ملزم میکند. مقدم برای جذابتر شدن قصه و اوجگیری درام ضد قهرمانهایی همچون اثباتی بنگاهدار اتومبیل و فریبرز را خلق کرده و به تقابل با خضوعی و شاگردانش میفرستد. در حقیقت این شخصیت نمونه کوچکی از دلالهای چسبیده به فوتبال ایران است که از هر راهی برای به جیب زدن پول بیشتر استفاده کرده و در این مسیر فوتبالیستهای جوان و کمتجربه تیم خضوعی را هدف قرار میدهند. اثباتی که شباهتهای کمرنگی هم به لحاظ لحن و ابعاد بیرونی به یکی از بازیکنان سابق فوتبال ایران دارد، فوقالعاده از کار درآمده و بازی شیرین اکبر عبدی هم به جذابیتهای آن افزوده است. در نقطه مقابل داریوش ارجمند در برابر کاراکتر تکبعدی هادی خضوعی کار چندانی از پیش نبرده و تنها به یک بازی بیرونی متکی بر تکگوییهای کاملا معمولی روی آورده است. مقدم برای ایفای برخی از نقشها از فوتبالیستهای پا به سن گذاشتهای همچون غلام فتحآبادی، مجید سبزی و سیدمهدی حیدری سود جسته که نتیجه کار هم با توجه به نابازیگر بودن آنها بشدت ضعیف از آب درآمده است. با این همه به سوی افتخار با توجه به جو فوتبالی آن ایام (اواخر دهه70)، با اقبال عمومی مواجه شده و بینندگان زیادی را جذب خود کرد.

سه، پنج، دو با حشمت میوهفروش

حسین سهیلیزاده که در دهه 80 با مجموعههای ملودرام شبانه همچون فاصلهها و ترانه مادری در جذب مخاطب بسیار موفق عمل کرده در سه، پنج، دو خانوادهای نسبتا فقیر را مرکز ثقل فیلمنامهاش قرار داده و ثروتمند شدن یکباره آنها را بهعنوان موتور حرکت داستان برگزیده است.

بخشهای ابتدایی کار که به معرفی شخصیتهای اصلی همچون حشمت و خانوادهاش اختصاص داشته، بسیار خوب و جذاب از کار درآمده و منحنی فیلمنامه در بخشهای یاد شده سیر صعودی دارد. اما درست پس از اتمام مراسم دفن عموی پولدار حشمت که ارثی 30 میلیاردی برایش به جا گذاشته، کیفیت کار به شدت پایین آمده و به جای شخصیتپردازی شاهد کاریکاتورهایی هستیم که تنها رویه ظاهریشان با واقعیت تطبیق دارد.

برای مثال میتوان به دربندی اشاره کرد که در کنار روزنامهداری به دلالی بازیکن نیز مشغول بوده و در زدوبندهای اینچنینی مشارکت دارد.

هرچند نمونههای مستندی در این باب وجود دارد، اما شخصیت دربندی فقط کپی کمرنگی از نمونههای حقیقی است که در برخی صحنهها به فانتزی نزدیک میشود!. حشمت نیز با پیشرفت داستان بسیاری از نقاط قوت اولیهاش را از دست داده و فقط به تکرار رفتارهای کلیشهایاش ادامه میدهد. نویسنده فیلمنامه در اینجا حتی به خود زحمت خلق تکیه کلامهای جدید را برای حشمت نداده و با بیسلیقگی تمام به اجرای همان شوخیهای کهنه ادامه داده است! برای نمونه میتوان به خرما خارک خطاب کردن مهاجم تیمش به دفعات اشاره کرد.

نکته دیگری که ضعف عمدهای در فیلمنامه به حساب میآید، عدم توجه کافی به دیگر شخصیتهای داستان همچون همسر و فرزندان حشمت بوده که در این میان پسر بزرگ او تا حدودی مستثنا میباشد. در واقع اینها حکم سیاهی لشکرهایی را برای داستان دارند که کمتر در پیشبرد آن نقشی داشته و کمتر کنشمند عمل میکنند.

البته این مشکل تا اندازهای در یکی دو قسمت بعدی حل شده و شخصیتهای یاد شده نقش مهمتری در کار ایفا میکنند. سهیلیزاده که در مجموعههای پیشینش به معرفی چهرههای تازه به تلویزیون شهرت یافته بود در سه،پنج،دو به سراغ بازیگران شناخته شدهای از جنس فرهاد آییش، رضا رویگری و شهره لرستانی رفته و بازیگران جوانتر همچون سیاوش خیرابی و مریم خدارحمی را در نقشهای فرعی به کار گرفته است. اما نتیجه کار چندان چنگی به دل نزده و بازیها بسیار تکراری و تخت به نظر میرسد.

آییش که سابقه خوبی در کارهای کمدی دارد در اینجا صرفا به یک بازی بیرونی متکی بر واکنشهای فیزیکی پرداخته و در میمیک چهرهاش نیز بشدت غلو کرده که در قاب تصویر زشت جلوه میکند. در واقع وی شخصیت بانمک مشماشاءا... در فیلم پوپک و مشماشاءا... را با اندکی تغییر به حشمت سه، پنج، دو تبدیل کرده است. در اینجا نیمه باز بودن دهان حشمت هنگام تماشای دیگران یا گوش کردن به حرفهای آنها با آن اجرای بشدت اغراقآمیز، نه تنها کمکی به این شخصیت نکرده بلکه در تخریب آن نقش بسیار مهمی دارد!.

پژمان و برگ برندهای به نام پژمان جمشیدی

سروش صحت و برادران قاسمخانی که مجموعه پژمان را خلق کردهاند برخلاف دو مجموعه
اشاره شده در بالا یک بازیکن پا به سن گذاشته در آستانه بازنشستگی(پژمان جمشیدی) را محور کار خویش قرار داده و شوخیهای به روزی را حول محور آن شکل دادهاند. آنها برای فرار از گلهگذاریهای اهالی فوتبال، پژمان جمشیدی را که بهعنوان فوتبالیست در ذهن فوتبالدوستان باقی مانده و سالهای زیادی هم از بازنشستگیاش نگذشته برگزیده و انواع و اقسام شوخیها را در رابطه با وی نوشته و اجرا کردهاند. برای نمونه میتوان به شوخیهای مربوط به بهروز رهبریفر اشاره کرد که قضیه قهروآشتیهای سریالی اش با علی پروین و گل و شیرینی آوردن بعدیاش شهره عام و خاص است. پژمان مانند بسیاری از مجموعههای کمدی کاری کاملا شخصیت محور است که نقشی کلیدی در پیشبرد داستان داشته و عمده شوخیها نیز حول محور او شکل گرفته است. به همین دلیل هم پرداخت این شخصیت اهمیتی فوق العاده داشته و بخش بزرگی از موفقیت قسمتهای نخستین پژمان نیز مرهون همین امر است. این شخصیت به عمد اغراق شده، تلفیقی از فانتزی و واقعیت است که فقط روکشی از پژمان جمشیدی واقعی را با خود دارد. قاسمخانیها نیز بسیاری از صفتهای نهچندان جالب و غیرقابل دفاع همچون حسادت، دوری از سواد و پررویی را در آن گنجانده و شوخیهایشان را گرد آن شکل دادهاند. برای مثال هم میتوان به حسادت جمشیدی نسبت به خسرو حیدری اشاره کرد که رگههایی از حقیقت فوتبالی(رابطه نه چندان مهربانانه ستاره یک پست فوتبال نسبت به جانشین خود در آن پست) را نیز با خود دارد. قاسمخانیها همراه با ایمان صفایی، در پژمان کمدی موقعیت را در کنار کمدی کلامی به کار گرفته و طیف متنوعی از شوخیها را در آن جای دادهاند که بخش مهمی از آن عالی از کار درآمده است. برای مثال میتوان به شوخیهای تکرارشونده پیرامون او و خسرو حیدری اشاره کرد.

رابطه او با وحید(مدیر برنامهاش)هم فوقالعاده از کار درآمده و زوجهای درخشان کمدی را به یاد میآورد که شوخیهای مسلسلوارشان مخاطب را به خنده میاندازد.

پژمان به لحاظ شخصیتهای فرعی نیز چنته پری دارد که شامل پدر و پدربزرگ و خواهر و شوهرخواهر پژمان میشود. از آنجا که بخش مهمی از زمان هر قسمت در خانه میگذرد، این شخصیتها اهمیت بیشتری پیدا کرده و نقشی کلیدی در پیشبرد داستان برعهده دارند.

برای مثال میتوان به پدر و پدربزرگ پژمان اشاره کرد که بسیاری از موقعیتهای ابسورد این مجموعه را شکل داده و برای مخاطبان خاصتر خود لحظات شیرینی را بهوجود آوردهاند. مهمترین و جذابترین قسمت این مجموعه جایی است که پژمان جمشیدی و بهروز رهبریفر برای بهدست آوردن نظر مساعد حمید درخشان برای بازی در تیمش به آب و آتش میزنند. کمدی موقعیت در این بخش به اوج خود رسیده که نمونه فوقالعادهاش را در گپ زدن چاپلوسانه پژمان با درخشان مشاهده میکنیم. اما این مجموعه تلویزیونی 25 قسمتی از نیمهکار به بعد با چالشهایی جدی در رابطه با فیلمنامه مواجه شده و در بسیاری از لحظات به دام تکرار میافتد.

در حقیقت از یک جایی به بعد قصه به اصطلاح کم آورده و کش میآید که این ضعف در تعدادی از مجموعههای تلویزیونی ایرانی به یک اپیدمی تبدیل شده است. در عین حال شوخیها علاوه بر
تکراری شدن به شکل عجیبی اغراقآمیز و اگزجره شدهاند که اوج آن را در بخشهای مربوط به پیرچشمی پژمان و عینکی شدنش میبینیم. جمعبندی نهایی کار نیز تا حدود زیادی شتابزده و براساس فرمول پایان خوش شکل گرفته که چندان به دل نمینشیند. غافلگیری بزرگ این مجموعه خود پژمان جمشیدی است که بدون کوچکترین سابقه بازیگری بخوبی از عهده ایفای نقش برآمده و لحظات شیرین بسیاری را خلق کرده که بخش مهمی از آن به هدایت درست صحت در مقام کارگردان بازمیگردد، همینطور بازی دور از انتظار و بشدت متفاوت سام درخشانی در نقش وحید که بخوبی مخاطب را غافلگیر کرده و به تحسین وامیدارد.

آخرین بازی: فانتزی قباد

سهیلیزاده پس از تجربه نهچندان موفق قبلیاش در رابطه با فوتبال، اینبار سراغ قصهای فانتزی با محوریت جوانی به نام قباد رفته که باوجود آن که در زمینهای محلی بازی میکند و بازی چشمگیری هم ندارد، در خیال و رویا خود را عضو باشگاههای مهم میبیند!

متکی بودن این مجموعه تلویزیونی به شخصیت اصلی خود، اتفاق خوبی است که بخش مهمی از کار را نجات داده و برخی حفرههای آشکار و پنهان فیلمنامهاش را پوشانده است. اما وقتی سهیلیزاده سراغ حوزههایی همچون مافیای فوتبال و بحث پرحاشیه دلالی بازیکن میرود، کلاف فیلمنامه در هم پیچیده شده و مخاطب را از فضای فانتزی گونه آن جدا میکند. مانی نوری، انتخاب بسیار مناسبی برای ایفای نقش قباد بوده چرا که با توجه به سابقه بازیگریاش در کودکی، شناخت خوبی از مقوله فانتزی بخصوص در قاب کوچک تلویزیون دارد.

در این بین تنها گاه بازی نوری به سمت اغراق بیش از اندازه رفته و یکدستیاش را تا حدی برهم زده است. در انتخاب سایر بازیگران هم سهیلیزاده دقت زیادی به خرج نداده که نمونه آن را میتوان در انتخاب بهاره افشاری و روناک یونسی در دو نقش مکمل کار مشاهده کرد که پیش از این تجربه حضور در سریالی فانتزی را نداشتهاند.

لژیونر و بهرهگیری صرف از کلیشهها

پیمان عباسی که فیلمنامههای کمدی زیادی در سینما نوشته و برخی از آنها هم پرفروش و موفق از آب درآمدهاند، انتخاب خوبی برای نگارش فیلمنامه سریال لژیونر به حساب میآید، اما بهره گرفتن بیش از اندازه از کلیشهها، او را هم به زحمت انداخته است. دو دوست قدیمی که مثل برادر هم بوده و در یک مجتمع آپارتمانی ساکن هستند، به واسطه مسائل کاریشان در حوزه فوتبال و رسانه از یک طرف و اختلاف فرزندانشان(فرهاد و سپیده) از طرف دیگر با هم به مشکل میخورند. همین ایده یک خطی، پایه فیلمنامه این سریال 15 قسمتی را تشکیل داده که نگاهی طنزآمیز به فوتبال ایران و حاشیه هایش دارد.

بهمن و توفیق دو مرد میانسال از دو فاز فکری مجزا هستند که صفات آشنایی برای مخاطب داشته و به همین خاطر هم تا حدود زیادی باورپذیر نشان میدهند، بخصوص توفیق که بهعنوان یک منیجر فوتبال کدهای آشنایی از نمونههای واقعی داشته و برای مخاطب دور از ذهن به نظر نمیرسد. اما فرهاد یک تیپ تمام عیار بر گرفته از کلیشه جوان نه چندان موفقی است که با پارتی تراشیهای خاله خود در کمیته دوپینگ فدراسیون فوتبال مشغول به کار شده و هر بار هم مشکلی را در این باب رقم میزند! اما بخش مهمی از شوخیهایی که حول محور فرهاد شکل گرفته، آن قوت لازم را برای خنداندن مخاطب نداشته و فقط در برخی موارد به نتیجه مثبتی میرسد که نمونه آن را در آزمایش دوپینگ گرفتن از دو بوکسور پس از پایان مبارزه آنها شاهد بودهایم.

یکی از خطوط فرعی فیلمنامه لژیونر، مساله ازدواج است که از همان قسمت اول روی آن مانور داده شده و چهار نفر از خانواده بهمن و توفیق را درگیر خود کرده است. موضوع ازدواج سپیده و فرهاد پر رنگتر از دیگری بوده و محور بسیاری از شوخیهای کار است که گاه نتایج درخشانی را رقم میزند. در این بین با ورود فوتبالیست نیمه ایرانی نیمه ایتالیایی هم به داستان، مثلثی متشکل از این سه نفر به وجود میآید که الباقی داستانکها را تحتالشعاع خود قرار میدهد.

محمدرضا شریفی نیا پس از غیبتی نهچندان کوتاه از قاب کوچک با لژیونر بازگشت نسبتا موفقی داشته و توانسته به شخصیت توفیق کیفیت مناسبی ببخشد. اما در طرف دیگر حسن پورشیرازی در نقش بهمن تقریبا همان پورشیرازی همیشگی است که همه نقشهای محوله را خوب و باورپذیر از کار در میآورد، اما رگههایی از تکرار در آن به چشم میخورد. زهیر یاری برای نقش فرهاد با توجه به محوریت آن انتخاب پرریسکی بوده که با ارفاق نمره قبولی میگیرد. آب پرور در لژیونر تا حدود زیادی از فضای فانتزی حاکم بر داستان دور بوده و فقط تلاش کرده کاری شسته رفته به لحاظ کارگردانی ارائه دهد که در این کار هم موفق بوده است، اما آن روح لازم را برای آثاری از این دست در پیکره آن ندمیده و به همین دلیل هم لژیونر، ارتباط همه جانبهای با مخاطبان خود برقرار نمیکند.

کسری همایونی افشار

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها