اگر شما فقط تیتراژ اول سریال پایتخت را دیده باشید، خلاصه‌ای از آنچه قرار است در کل سریال اتفاق بیفتد را متوجه شده‌اید. کامیونی در جاده‌ای کوهستانی در حال حرکت است. در این جاده برف سفید روی کوه‌های اطراف می‌درخشد. آسمانی آبی و پاک، درختانی سر به فلک کشیده را در آغوش می‌کشد.
کد خبر: ۳۹۴۰۰۶

خانه‌هایی با سقف‌های شیروانی با رنگ‌های قرمز و زرد اطراف جاده را تزیین کرده‌اند. کامیون چند پیچ را رد می‌کند و مسافتی را طی می‌کند. سپس آنچه ما شاهد آن هستیم نمایی ازشهر است. برج‌های سیمانی، خانه‌های آپارتمانی و در آخر نمایی از آسمانی کثیف و دودآلود. بله، کل موضوع این سریال سفر از آسمانی زلال به آسمان دودگرفته پایتخت است.

به این ترتیب ما با مهاجرت از شهری کوچک به شهری بزرگ مواجه هستیم. در طول سریال متوجه می‌شویم که این مهاجرت، موفقیت‌آمیز نیست، چرا که مهاجران تصمیم به برگشت به شهر خودشان می‌گیرند.

در قسمت آخر این سریال هما می‌گوید: تهران خیلی جای خوبیه، اما جای ما نیست حال سوال اینجاست که مگر چه تفاوتی میان شهر علی‌آباد و تهران است که هما چنین می‌گوید. حتی زمانی که در مسیر برگشت به علی‌آباد، پلیس راهنمایی و رانندگی می‌گوید تا شب عبور کامیون ممنوع است و آنها باید به تهران برگردند،چرا همه‌شان ترجیح می‌دهند در جاده بمانند یا حتی از جاده خاکی بروند ولی به تهران برنگردند.

فردیناند تونیس (1936ـ1855)، فیلسوف و جامعه‌شناس آلمانی جوامع گوناگون را برحسب نوعی از روابط درونی، میزان انسجام، میزان پیچیدگی و... به 2 دسته اصلی تقسیم می‌کند: 1ـ اجتماع یا جامعه معنوی (گمن‌شافت)، 2ـ جامعه صوری (گزل‌شافت) تونیس توضیح می‌دهد که در اجتماع معنوی یا همان گمن‌شافت نوعی همبستگی عمیق، احساسی بین افراد وجود دارد. ولی در جامعه صوری یا همان گزل‌شافت، نظم قانونی، تقسیم کار، مالکیت و تضاد در بین افراد حکمفرماست. روابط اجتماعی در جامعه معنوی برپایه عاطفه، سنت، خویشاوندی و دوستی قرار داد. اما در جامعه صوری محبت و عاطفه جای خود را به وظیفه، الزام و نیاز می‌دهد و خدمت‌رسانی جای خود را به سودجویی و حمایت جای خود را به رقابت می‌سپارد.

لازم به ذکر است که اجتماع (گمن‌شافت) و جامعه (گزل‌شافت) در هر زمان و مکانی ترکیبی است و به‌طور خالص وجود ندارد و باید به این نظریه به عنوان یک مدل ایده‌آل نگریسته شود. چرا که درون اجتماع، جامعه و درون جامعه، اجتماع قابل مشاهده است.

با این حال، با اندکی تسامح، می‌توان شهر کوچکی مانند علی‌آباد را نمونه یک اجتماع یا به زبان تونیس همان گمن‌شافت دانست و همچنین شهر بزرگی مانند تهران را نمونه یک جامعه صوری یا گزل‌شافت در نظر گرفت.

حال چه تفاوتی بین روابط افراد در علی‌آباد وجود دارد که این خانواده را متقاعد به برگشت به شهر خودشان می‌کند؟ برای پاسخ دادن به این سوال به تحلیل این سریال با عینک تونیس می‌پردازیم:

تونیس اضافه می‌کند در یک اجتماع به علت این‌که افراد تشکیل‌دهنده این گروه کم می‌باشد این افراد یکدیگر را می‌شناسند و روابط صمیمی بین آنها حاکم است. در اجتماع، تنهایی و بی‌خبری از یکدیگر مفهومی ندارد. همان طور که از گفت‌وگوهای بین اعضای این خانواده مشخص می‌شود که در علی‌آباد همه یکدیگر را می‌شناسند. برای مثال نقی به صمد می‌گوید: من خودم دوتا از خواهرهام را شوهر دادم و صمد در جواب می‌گوید آره، توی علی‌آباد همه می‌دونن، زبانزد همه است یا در جایی دیگر هنگامی که اعضای خانواده با یکدیگر 20 سوالی بازی می‌کنند، زمانی که گفته می‌شود پاسخ چیستان، یک فرد است، همه‌شان می‌پرسیدند این فرد اهل علی‌آباد است؟ از این سوال چنین بر‌می‌آید که آنها تقریبا تمام اهالی علی‌آباد را می‌شناختند.

یکی دیگر از خصوصیات اجتماع این است که ارتباطات افراد در آن عمیق است. یعنی روابط بین افراد در این گروه براساس روابط خونی و نژادی و همکاری متقابل صورت می‌گیرد. همان‌طور که در این سریال مشاهده می‌شود تمام افراد با هم نسبت خونی و فامیلی یا همشهری دارند.

همچنین یک اجتماع نوعی جامعه معنوی است که در آن هر حرکت نه در خدمت فرد و مصالح شخصی بلکه در خدمت جمع است. در حقیقت تمام اعضای آن یک نفر به شمار می‌آیند. همان‌طور که در این سریال دیده شد، افراد در تمام امور با یکدیگر مشورت و توافق می‌کردند. چنانچه کسی از پیروی از گروه تخطی می‌کرد از طرف گروه طرد می‌شد. برای مثال هنگامی که لوازم خانه را در حیاط خانه نقی و هما گذاشتند، ارسطو گفت تصمیم دارد تنهایی به علی‌آباد برگردد. در آن لحظه هما و نقی بسیار عصبانی شدند، هما به ارسطو گفت در این شرایط که آنها نیاز به کمک دارند، درست نیست ارسطو آنها را ترک کند، هنگامی که ارسطو دلایل شخصی خود را (سر زدن به مادرش و خانه) برای برگشتن به علی‌آباد گفت هما و نقی قانع نشدند و توقع داشتند ارسطو همکاری خودش را با گروه ادامه دهد. در نتیجه این عصبانیت ارسطو را از خانه‌شان بیرون کردند و...

در واقع آنها هر شخص را به صورت مجزا نمی‌دیدند و کل گروه‌شان را یک نفر می‌پنداشتند. همچنین هنگامی که بچه‌های هما از او پرسیدند کی به خانه‌شان می‌روند؟ چرا به علی‌آباد نمی‌روند؟ هما در جواب گفت: ما هر جایی که باشیم خوشبخت هستیم، اگه گفتید چرا؟ برای این‌که ما پیش هم هستیم در اینجا هما خوشبختی را تعلق به گروه خانوادگی تعبیر می‌کند، حتی اگر این گروه در شرایط دشوار خانه به دوشی باشد، خوشبختی‌اش خدشه‌دار نمی‌شود.

در یک اجتماع افراد علاوه بر این که یکدیگر را می‌شناسند، سوابق و گذشته یکدیگر را کاملا می‌دانند. اگر چیزی در مورد گذشته یکدیگر ندانند تعجب می‌کنند. هنگامی که برادر هما در جایگاه تلافی گفت نقی قبل از هما به خواستگاری دختر محمود نقاش رفته است، هما دچار شوک شد. چرا که توقع داشت همه چیز را در مورد گذشته فردی که اهل علی‌آباد است، بداند. این خانواده که در یک شهر کوچک(علی‌آباد) با خصوصیت‌های یک گمن‌شافت (اجتماع) شکل گرفته و بزرگ شده بودند به یک شهر بزرگ(تهران) با خصوصیات یک گزل‌شافت آمده بودند. حال روابط در این شهر بزرگ به چه صورت است که آنها در این شهر راحت نبودند و بابا پنجعلی مدام می‌گفت: نقی ناراحته. این ناراحتی از کجا نشات می‌گیرد؟

در یک جامعه (تهران) روابط صوری و قراردادی است. وسعت جامعه موجب عدم امکان شناخت متقابل می‌شود این نوع تجمع روابط صوری و قراردادی نهایتا تنهایی انسان‌ها را در پی دارد. هنگامی که طی ماجراهایی، هما و نقی به خانه همسایه‌شان می‌روند، خانم همسایه در حالی که دارد با هما درددل می‌کند می‌گوید: من برای این‌که توجه همسرم را جلب کنم، انواع عمل‌های جراحی را انجام دادم، اما همیشه احساس تنهایی می‌کنم، بهش اعتماد ندارم، چون همیشه من رو تنها می‌ذاره هما در جواب می‌گوید من حرف‌ها و مشکلات شما را درک نمی‌کنم. ما خودمان مشکلات زیادی داریم، ولی مشکل‌های شما رو نداریم، من اصلا این چیزهایی که می‌گی نمی‌فهمم. همچنین در یک جامعه(تهران) ارتباطات سطحی است. اعضا بیشتر به ظاهر و اطلاعات محدود و مورد نیاز اکتفا می‌کنند لذا فاقد دیدگاه‌های درونی و معنوی هستند. برای مثال هنگامی که در تهران ارسطو و گلرخ برای فروش طلا و تهیه پول به طلافروشی می‌روند، طلافروش قیمت کمی را برای طلا تخمین می‌زند، ارسطو به طلافروش می‌گوید که این رسم غریب‌نوازی نیست، درواقع ارسطو خواهان رابطه‌ای صمیمانه‌تر است، ولی طلافروش حالت رسمی خودش را حفظ می‌کند و به آنها می‌گوید اگر قصد فروش با این فیمت را ندارند بیرون بروند و مزاحم نشوند. درواقع طلافروش‌ خواهان رابطه سطحی و رسمی فروشنده و خریدار است.

در یک جامعه(تهران) هر عمل انسانی تابعی از عقلگرایی و مصلحت‌اندیشی است و پیوندهای او با جامعه براساس مصالح و محاسبه سود و زیان انجام می‌پذیرد. حسابگری میان وسایل و اهداف تعیین‌کننده رابطه میان اعضاست. برای مثال هنگامی که گلرخ از طلا‌فروش خواست طلایی که یادگار مادرش است را نگه دارد، طلا فروش در جواب گفت اگر تا فردا پول را بیاوری، طلا را پس می‌دهم، چرا که برایمان سود ندارد طلا را نگه داریم، اینها را آب می‌کنیم، در واقع در اینجا برای طلافروش این موضوع که یک دلبستگی میان گلرخ و یادگاری مادرش وجود داشت، اصلا اهمیت نداشت و تنها چیزی که برای او در درجه اول واجد اهمیت بود، سود و زیان مالی خودش بود. همچنین هنگامی که نقی به ناصر(داماد خانواده صاحبخانه) گفت خانه را به او بدهد چرا که او و خانواده‌اش جایی برای ماندن ندارند، ناصر در جواب گفت آنها باید صبر کنند تا ناصر حق خود را از آن خانه به دست آورد.

در واقع خانه به‌دوشی نقی و خانواده‌اش برای ناصر اهمیتی نداشت. بلکه رسیدن به سود مالی برایش در اولویت اول بود.

در یک گزل‌شافت (جامعه) یک نوع گمنامی و حتی بی‌نامی وجود دارد. تمام افراد یکدیگر را نمی‌شناسند. کارها طبق یک بوروکراسی و قانون انجام می‌شود. پارتی‌بازی نسبت به یک شهر کوچک کمتر است. برای مثال هنگامی که ارسطو از پلیس داخل کامیون پرسید آشنایی نمی‌شناسد که ضاربان صمد را دستگیر کند، آن پلیس فقط جواب داد که این کار مرتبط با بخش آنها نمی‌شود و به بخش دیگری ـ که او اعضایش را نمی‌شناسد ـ مربوط است. این جواب پلیس از تقسیم کار پیچیده‌ای در میان افراد یک گزل‌شافت (تهران) حکایت دارد.

چنان که شرح داده شد، شکافی عمیق میان خصوصیات یک شهر کوچک به عنوان گمن‌شافت و یک شهر بزرگ به عنوان یک گزل‌شافت وجود دارد. خانواده نقی با یک کامیون درون این شکاف افتاده بودند و با همدلی که با یکدیگر داشتند توانستند خود را از این شکاف بیرون بکشند.

افرادی همچون مهدی مظفری‌ساوجی، شاعر جوان، دلخوری‌های خود را از پایتخت چنین در شعرهایشان زمزمه می‌کنند: در پایتخت خبری نیست‌/‌ جای آسمان و اخترانش خالی‌/‌ رهگذران فصل‌ها را نمی‌بینند‌/‌ رنگ‌ها‌/‌ فرقی نمی‌کنند‌/‌ هی می‌دوند و نمی‌رسند‌/‌ عشق را‌/‌ از مغازه‌های لوکس می‌خرند‌/‌ در آپارتمان‌ها‌/‌ دست و پاگیر زندگی می‌کند‌/‌ و در خیابان‌های شلوغ می‌میرند

تونیس معتقد است که تمدن شهری نمی‌تواند خوشبختی و سعادت از دست‌رفته را به دست آورد. خوشبختی هنگامی به این جوامع باز خواهد گشت که افکار عمومی به سرچشمه‌های زندگی «اجتماعی» بازگردند.

زینب محمودآبادی
جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها