در آمدی بر فلسفه دین در عصر مدرن

دینداری ‌پرسشگرانه

برای مشکلاتی که بر سر راه دین‌داری و عقلانیت نهفته‌اند، در عمل چاره‌ای جز برخورد با واقعیت وجود ندارد. همه حرف این نوشته همین است اما در برخی بخش‌ها آنچه که نویسنده به آن اشاره کرده و به عنوان دلیل معرفی می‌کند شاید تنها بهره اندکی از حقیقت داشته باشد. به هر حال این نظر نویسنده است و برای آشنایی خوانندگان با چنین نظراتی منتشر خواهد شد. این نوشته بخشی از مقدمه کتاب "سرمایه‌داری و دین: هزینه دین‌داری" نوشته فیلیپ گودچایلد است که درباره فلسفه دین در دنیای امروزی بحث می‌کند.
کد خبر: ۲۵۳۳۱۳

‌آیا خدا وجود دارد؟ آری یا نه؟

چه دلایلی برای دفاع از این پاسخ می‌توان یافت؟

روش جستجوی دلایل همانند روش یافتن آن‌ها نیست چرا که پیشروی شکوه‌مند استدلال، از دلیل ابتدایی تا نتیجه‌گیری نهایی در صحنه بی‌طرفانه فضای عمومی به جلو می‌رود؛ فضای عمومی جایی است که استدلال با نیروی خودش یعنی اقناع‌گری و ضرورت منطقی به پیش می‌رود. اما به دنبال دلیل گشتن، تمرینی است که در حوزه خصوصی فرد و به دور از صحنه پرسش‌آمیز آزمونی عمومی انجام می‌شود. این جستجو با اتکا به تمامی منابع موجود انجام می‌گیرد: رسوم، تکنیک‌ها، سنت‌ها، ابداعات، نظم و اخلاق. ممکن است این جستجو با علایق مادی یا علایق طبقاتی، جنسیتی و نژادی یا اعتقادی انجام شود. این جستجو ممکن است ‌دین‌دارانه یا ملحدانه انجام گیرد: یعنی کسی پیش از این‌که به جستجوی دلایل وجود خدا بگردد در برابر این قضیه موضعی اتخاذ می‌کند. لزک کلاکوفسکی تاثیر چنین موضعی را این‌گونه توضیح می‌دهد:‌

اتخاذ هرکدام از این دو گزینه معیاری را تحمیل می‌کند که بدون‌ هیچ لغزشی می‌تواند با استدلالی دوری از آن موضع حمایت کند: اگر خدایی وجود نداشته باشد معیار تجربی به تنهایی می‌تواند اندیشه ما را راهنمایی کند و معیار تجربی هیچ‌گاه به اثبات وجود خدا نخواهد رسید؛ اگر خدا وجود داشته باشد او خود به ما سرنخ‌هایی را می‌شناساند که بتوانیم اراده او را در تمام وقایع مشاهده کنیم و به کمک این سرنخ‌ها ما معنی الهی همه اتفاقات را در می‌یابیم.

‌دست‌کم به نظر می‌رسد که اگر فلسفه دین دلایل خود را بیابد پس از آن این دلایل بدون توجه به تکرارها و تصمیمات پیشینی می‌توانند به خودی خود منطقی جلوه کنند. در واقع ضروری است که این تکرارها و تصمیمات پیشینی در نتیجه تاثیری نداشته باشند تا بتوانند بی‌طرفانه‌بودن، ضروری‌بودن و قانع‌کننده‌بودن استدلال را تضمین کنند. این روش منجر به این می‌شود که استدلال دچار سفسطه و مصادره به مطلوب شود و نتیجه را در مقدمات دلیل تکرار کند. پس روش استدلال منطقی و استنتاج عقلی همیشگی یا ابدی است یعنی این استدلال‌ها خود را از قید و بند تبعیت از تجربیات زمان‌مند، زمینه‌های تاریخی یا علایق مادی معاف کرده‌اند.‌

اما آیا دلایل به شکلی ابدی به دست خواهند آمد؟ آری یا نه؟

چه دلایلی برای دفاع از این پاسخ می‌توان یافت؟

چنین تصمیمی رشته فلسفه را برای بیش از دو قرن به دو دسته تقسیم کرده بود. دو طرف مخالف با استدلال‌های خودشان وارد بحث می‌شدند. فلسفه تحلیلی دین برای خدایی جاودانه نظریه‌پردازی می‌کرد و دلایلی جاودانه و ابدی فراهم می‌کرد. در طرف دیگر بحث مکتب انتقادی فرانکفورت خود استدلال را تاریخ‌مند می‌دانست. هرکدام از این دو طرف یک معیار داوری معرفی می‌کند که می‌تواند در دوری منطقی از استدلال‌هایشان دفاع کند. ‌

اکنون، آیا این دور منطقی ضروری است؟

چه دلایلی برای دفاع از این پاسخ می‌توان یافت؟ ماهیت تکرار و بازخوانی مکرر یک استدلال چیست؟ ‌

در عمل، در این امر عدم تقارن وجود دارد. اگر به خدا ایمان آوریم از آن پس خدا به عنوان یک پیش‌فرض نهایی به نظر می‌رسد که همه جهان از آن راه برای ما معنی می‌یابد. ضمانت وحی، اخلاق و حقیقت، هسته‌ای است که همه استدلال‌های دوری بر گرد آن می‌گردند یعنی منبع ابدی زمان و سرچشمه پرسش‌ناپذیر همه پرسش‌ها. دور منطقی به نگاه ابدی وابسته است، جایی که زمان و همه چیزها گذرا هستند و به عنوان تصاویری متحرک از ابدیت به چشم می‌آیند. اما اگر به چنین خدایی باور نداشته باشیم، زمان به خودی خود می‌تواند هویت ابدیت را بسازد، حقیقت و ارزش از راه تکرار و بازگویی به وجود می‌آیند؛ خدا به یک خیال یا تاثیری سطحی تبدیل می‌شود. ‌

چگونه کسی از دیدگاه ابدیت‌گرا به دیدگاهی گذرا و موقتی یا از دیدگاهی موقتی به دیدگاهی ابدی می‌رسد؟ هر گذاری میان این چشم‌اندازها از تفکر عقلانی درباره خداباوری یا الحاد فرار می‌کنند. این تفکر نه ابدی است و نه موقتی. اختلاف زیادی میان این دو دیدگاه هست: دیدگاهی که در آن خدا وجود ندارد و یا دیدگاهی که خدا را از راه کنارگذاشتن تمایل به حقیقت ابدی یا بنیادی عقل نتیجه می‌گیرد. در دنیای مدرن برای خداباوران یا ملحدان این امکان وجود دارد که به طور مشابهی زندگی کنند؛ در دنیای جدید همچنان کارکرد این دو استدلال به عنوان حقایقی ابدی فرض می‌شود. شبکه تمامی مفاهیم و ارزش‌ها به هستی عمومی افراد شکل می‌دهند: مفاهیمی مانند آزادی، خرد، پیشرفت، رواداری، ثروت، قانون، قرارداد، حق، اطلاعات، انرژی، زمان و مکان. تکرار این مفاهیم و ارزش‌ها در استدلالی دوری، آیینی برای حسی عمومی به وجود می‌آورد. اندیشه مدرن با دین‌داری بر قرار می‌ماند. اگر کسی چه با انگیزه‌ای دین‌دارانه یا ملحدانه از این استدلال دوری فاصله بگیرد بلافاصله جهان بی‌نظم خواهد شد.

‌در جایی که حتی روندهای منطقی اثراتی غیرمنطقی داشته باشند، جایی که همه چیز ناشناخته به نظر می‌رسد و جایی که حتی حس عمومی هم شکننده باشد، اگر قطعیتی وجود نداشته باشد همه دچار کابوس خواهند شد. بد یا خوب این اتفاق دردناک برای عقلانیت بشری چنین بیان شده است "خدا مرده است." این گفته برای دین‌داری انسان بحران به وجود آورده است، چه سنت دین‌داری چه سنت مدرنیت. فلسفه دین برنامه‌ای مهم تر از این ندارد که دین‌داری‌های مسلط را به سوال بگیرد.

دین‌داری

دین‌داری چه می‌خواهد؟ سعادتی ابدی یا برکتی موقتی؟ ‌

گفتمان دین‌داری اغلب دین‌داری بدون‌غرض‌مندی را ستوده است. برای نمونه می‌توان به هدف "قطع هوس" در آیین بودا، یا وظیفه‌ای که در بهاگاوادگیتا به نام "عمل‌کردن بدون نظرداشتن به حاصل آن" معرفی می‌شود یا "ستایش خدا و تجلیل او برای همیشه" در آیین پروتستانی اشاره کرد. هرکدام از این‌ها برکت موقت را انکار می‌کنند تا به شرایطی فراتر از زمان دست یابند. اما آیا دین‌داری صرفا علایق ابدی را جایگزین علایق مادی می‌کند؟ ‌

در دین اخلاقی اصلی بنیادی وجود دارد که هرکس تا هنگامی که توانایی ذاتی خود را به زیر خاک نبرده است باید هرچه می‌تواند انجام دهد تا فرد بهتری باشد. او باید از زندگی خود به نیکی استفاده کند تا انسانی بهتر شود، او می‌تواند امیدوار باشد که آنچه در توان او نیست از جایی که حساب آن را نمی‌کند فراهم شود


برای این‌که از افتادن به چنین مخمصه‌ای جلوگیری کنیم امانوئل کانت دین‌ها را به دو دسته تقسیم می‌کند دسته نخست دین‌هایی که برای به دست آوردن بندگی مومنان تلاش می‌کنند، حتی اگر این وفاداری صرفا وفاداری آیینی باشد و دسته دیگر دین‌هایی اخلاقی هستند، دین‌هایی که رفتار زندگی نیک را تبلیغ می‌کنند. در اندیشه کانت دین‌های اخلاقی بی‌غرضانه تصور می‌شوند. آن ادیان در خدمت اهدافی هستند که به گروه یا شخص خاصی محدود نمی‌شوند. در ادیان اخلاقی رستگاری فرد تماما به درستی و بی‌غرضی رفتار او بستگی دارد. همه علایق و ضمانت‌های فوق طبیعی باید در پای دانش دینی قربانی شوند. این اخلاق پروتستانی سرمایه‌داری است:‌

در دین اخلاقی اصلی بنیادی وجود دارد که هرکس تا هنگامی که توانایی ذاتی خود را به زیر خاک نبرده است باید هرچه می‌تواند انجام دهد تا فرد بهتری باشد. او باید از زندگی خود به نیکی استفاده کند تا انسانی بهتر شود، او می‌تواند امیدوار باشد که آنچه در توان او نیست از جایی که حساب آن را نمی‌کند فراهم شود.

در مذهب پروتستانی مفهوم لطف الهی تنها به عنوان پاداشی که صرفا خصوصیتی اخلاقی دارد احیا شده است و این مفهوم دیگر وعده‌ سعادتی ابدی نیست. از این منظر لطف الهی تنها شامل حال کسی می‌شود که انسان بهتری باشد: ارزش افزوده به بهره زحمت اخلاقی فرد تعلق می‌گیرد یعنی دین‌داری هم تبدیل به سرمایه‌داری می‌شود. بسیار احتمال دارد که دین‌داری بر ساختار پاداش اجتماعی منطبق شود. از همین رو نیچه در جایی می‌نویسد:‌

یک قاعده عمومی در بنیاد همه ادیان و اخلاقیات این است که "چنین و چنان کن و از این و آن خودداری کن پس تو شادمان خواهی بود وگرنه ..." همه اخلاقیات و همه ادیان از این نوع دستورات پر شده‌اند. ‌

در هر مورد چه ما با اخلاقی سعادت‌باورانه روبه‌رو شویم یا با اخلاقی جز آن، دلایل ما رفتار را به وضعیت آینده مربوط می‌کنند و بر اساس آن می‌سنجند. بر اساس چنین تصویری آن اخلاق یا آن دین معتبر شناخته شده است. به هر حال هرکس به طور معمول نمی‌تواند چنین منطقی را در دین و اخلاق دریابد. هرکس تنها می‌تواند باور کند و امید داشته باشد. دین‌داری به سوی منبع استعلایی برکت هدایت شده است. به همین خاطر دین بنا به آنچه مارسل گوشه می‌گوید ارتباط ما را با واقعیت سازمان‌دهی می‌کند و انسانیت را از دیدن فعالیت این سازوکار منحرف می‌کند.

سپس کارکردهای این سازوکار به عنوان واسطه‌ای استعلایی میان سبب و نتیجه و میان رفتار و شادمانی برقرار می‌شوند. تا جایی که تاثیری بر روی سبب وجود دارد و تا جایی که منطقی سبب را به اثر آن مرتبط می‌کند می‌توان گفت که این منطق کاملا استعلایی نیست. پس برای لطف‌الهی یا ارزشی که به بهره زحمت اخلاقی افزوده می‌شود معیاری وجود دارد. این لطف‌الهی به صراحت در مسیحیت بیان شده است. نیچه اشاره می‌کند:

‌اگر کسانی که شما را دوست می‌دارند دوست داشته باشید چه پاداشی خواهید داشت؟ آیا ماموران وصول مالیات چنین نمی‌کنند؟ اگر شما تنها به برادران‌تان تهنیت بگویید بیشتر از دیگران چه کرده‌اید؟ آیا ماموران وصول مالیات چنین نمی‌کنند؟ اصل محبت مسیحی برای این است که پاداش خوبی بگیرید.

‌دین‌داری همیشه به دنبال منفعت است؟ آری یا نه؟

‌هرکس می‌تواند از شایستگی و درستی دین‌داری راستین دفاع کند و چنین ادعایی داشته باشد در حالی که انگیزه‌اش منافع شخصی است دین‌داری به چیزی بیشتر از هوس دست می‌رساند؟ چنین دفاعی دین‌داری را فی نفسه بیان می‌کند: علاوه بر این چنین دفاعی منافع فرد را آشکار می‌کند. سرمایه‌گذاری در درستی خود دین‌داری. مدافعان دین‌داری از خود دین‌داری انتظار پاداش دارند. برای این که اگر دین‌داری، احترام به استعلایی بودن تحت تردید و بی‌آبرویی قرار بگیرد دیگر ممکن نخواهد بود که فرد دین‌دار باشد.

اخلاق ‌

چه چیزی شایسته است؟ چه چیزی شایسته عبادت، هدایا، قربانی‌ها، اندیشه و خواستن است؟ فرض کنید که ما جوابی برای این سوالات پیدا کردیم، مثلا نمونه‌ای استعلایی یافتیم، این نمونه استعلایی باید چه چیزی داشته باشد تا نشان دهد که شایسته است؟ چه چیزی در نیکی هست که نشانی از نیکی باشد؟ در زیبایی چه چیز زیبایی وجود دارد؟ در عدالت چه چیز عادلانه‌ای وجود دارد؟ یا در یگانگی چه چیز یگانه‌ای هست؟ به طور خلاصه در امر استعلایی چه چیز استعلایی وجود دارد؟ پاسخ به این سوالات به نوعی موجب بیدارشدن ایده‌های ابدی می‌شود. به هر حال این سوالات به نفسه منجر به دوری گردشی از سوالاتی همانند همین سوالات می‌شود. این سوالات اساس تمام ارزش‌ها و بنیادهای فکری است. چنین سوالاتی اندیشه‌هایی قهقرایی را فرامی‌خوانند که به خاستگاه‌ها، ریشه‌ها، بنیادها و امور پیشینی مربوط می‌شوند. این سیر قهقرایی وابسته به امری متناقض است. از آن‌جایی که این بازگشت به ژرفای اندیشه‌ها، خود نوعی پیشروی محسوب می‌شود که در یک راستا در حرکت است پس دیگر نمی‌توان گفت که آیا هدف روش را تعیین می‌کند یا روش هدف را معین می‌کند. کدام امر نخست مطرح می‌شود؟ امر موقتی یا امر ابدی؟ برای نمونه استدلال سن توماس برای وجود خدا با موضوع خدا هم‌زمان به عنوان حد وسط استدلال، انگیزه‌ نخستین، سبب اولیه، واجب‌الوجود، بر‌ترین خیر و خالق مایشاء روبه‌رو می‌شود. این مفاهیم به مفاهیم پیشینی، علت و معلولی،‌ احتمالی و ارزشی یا حتی حرکتی وابسته ‌اند؛ اگر کسی از مفاهیم متفاوتی آغاز کند به اهداف متفاوتی می‌رسد. هدف تنها به عنوان چیزی دانسته می‌شود که استدلال‌کننده به آن رسیده است و همان‌طور که همه می‌فهمند این هدف خدا است. هرکس ایمان را از همان لحظه‌ای که ایمان در وجودش ظهور می‌کند تایید می‌کند. در این مورد هم پیشروی و هم عقب‌گرد هر دو ساختگی هستند. هرکس استدلال خود را در دوری دفاعی قرار می‌دهد تا از بیرون مورد هجوم قرار نگیرد و این حلقه دفاعی نسبت به منافعی که از آن دفاع می کند فراموش‌کار است. هیچ امر استعلایی نمی‌تواند تحقق‌پذیر باشد. ‌

در ابتدای نتیجه‌گیری و در مقدمات استدلال تکرار و بازگویی امری ایدئولوژیک است که به نظر می‌رسد راه پیشروی را سد می‌کند. این استدلال‌ها تنها با تکیه بر خودشان معتبر هستند. این استدلال‌ها، نیاز به بررسی سرچشمه‌های عینی و ملموسی را که از آنجا برخاسته اند از میان می‌برند. با این وجود این استراتژی‌های ایدئولوژیک اگر همه چیز را بدون تغییر به حال خود رها کنند بی‌تاثیر خواهند بود. این استدلال‌ها اهمیتی موقتی دارند؛ اهمیتی مانند آداب دینی که مرتب تکرار می‌شوند. این استراتژی‌های ایدئولوژیک به موضوعی که از آن دفاع می‌کنند اعتبار می‌بخشند. همیشه مقداری از این منافع از این چرخه‌ غلط بیرون می‌پرند. شایستگی‌ها بر هم انباشته می‌شوند، باورها تایید می‌شوند، توقعات افزایش می‌یابند، هویت‌ها تثبیت می‌شوند و زمان می‌گذرد. بنابراین به وجود آمدن امر استعلایی گریزناپذیر است. چیزی که هنوز مورد سوال است مرحله‌ای است که موضع استعلایی فی نفسه به دین‌داری، نیکوکاری و فرزانگی می‌پیوندد. آیا گذشت زمان مایه پیشروی یا افزودگی یا درک بیشتر می‌شود؟‌

تکرار و بازگویی مکانیکی رفتاری است ساعت‌وار؛ درکی علمی از زمان که درجه‌ای حداقلی از پیشروی را نمایش می‌دهد. در عقلانیت مدرن همه این تکرارها در پارادایم قطعیت و دانش تحقق می‌یابند: نتیجه صحیح است اگر تکرارپذیر باشد. در این زمینه عقلانیت مدرن دین‌داری را با یک اقدام قاطع و سریع از بین می‌برد. به همین خاطر تفکر مدرن به تفکری کاملا انتقادی بدل می‌شود. با این وجود خودداری از به میان کشیدن پرسشی درباره امر استعلایی به معنی خودداری از تفکر و اندیشه به حساب می‌آید. یکی از بهترین نمونه‌هایی که می‌توان برای نشان دادن شایستگی به کار برد ارمغانی است که گذشت زمان به بار می‌آورد. با صرف زمان برای هرکس یا هرچیز، می‌توان ارزش، احترام، توجه یا علاقه خود را به آن چیز به نمایش گذاشت. بر خلاف دیگر منابع موجود ما نمی‌توانیم از گذشت زمان جلوگیری کنیم در حالی که می‌توانیم از دیگر منابعی که در دست داریم به هر میزان که مایل باشیم مصرف کنیم. تنها از راه صرف‌کردن زمان به روشی دیگر است که ممکن است بتوانیم زمان را برای خودمان ذخیره کنیم یا دست‌کم به منبعی پایدارتر تبدیل کنیم. جریان زمان ما را مجبور می‌کند که همواره به آن توجه کنیم. این جریان زمان است که هرگز قابل ذخیره‌شدن نیست و فقط ممکن است که این جریان را دادوستد کرد. اگر ما خودمان انتخاب نکرده باشیم که زمان را چگونه صرف کنیم در این هنگام است که تکالیف، رسوم، عادات یا دیوانگی‌های معمول تعیین می‌کنند که زمان را باید به چه نحوی مصرف کرد. چشم‌پوشی از همه این افتخارات و چشم‌پوشی از همه گزینه‌هایی که برای مصرف زمان در نظر داریم به معنی پذیرفتن ارزش‌هایی است که با قدرتی بیرونی بر ما تحمیل می‌شوند. این نوع مصرف زمان به معنای تن دادن به ساختار ارزشی موجود است و نشان‌دهنده پذیرفتن این ارزش‌ها ست. تا حدی که آینده می‌تواند امکانات و احتمالاتی را در دل خود داشته باشد و با اندیشه می‌توانیم از میان این امکانات و احتمالات به انتخاب دست بزنیم می‌توانیم افتخارات زندگی را به نمایش بگذاریم. پرسش از امر استعلایی برای همه مخلوقاتی که در جریان گذر زمان محدود شده اند موضوعیت دارد. موقتی و آزاد زندگی کردن، به معنی دین‌دار بودن است. ‌

بحران تمدن غرب که بدگمانی خود را نسبت به خدا، انسان، حقیقت و فرزانگی ابراز کرده بود بحران مفهومِ عقلانیتی همگانیست که خرد مدرن به آن باور داشت در واقع دیگر فضای عمومی یا عقلانیتی این چنین وجود ندارند

زمان تنها در محدوده ساختار ارزشی موجود محدود نمی‌شود. این تنها زمان نیست که به خودی خود می‌گذرد و این تنها ما انسان‌ها نیستیم که می‌توانیم از زمان استفاده کنیم بلکه اتفاقات و احتمالاتی که با زمان به وجود می‌آیند نیز ابزارهایی هستند که در اختیار ما قرار داده می‌شوند. زندگی با حیات بخشیدن به ما احترام خود را نشان داده است. روش‌های زیادی همانند این روش در بسیاری دیدگاه‌های دینی خواهیم یافت. این دیدگاه‌ها با استفاده از مفهوم وحی به روشنی به این پرسش‌های استعلایی پاسخ می‌دهند. یعنی این امر که چه چیزی باید مایه افتخار باشد و زمان را چگونه باید صرف کرد با اقتداری دینی مفروض گرفته شده است. تقویم‌های سالیانه با مراسم‌های مذهبی دسته‌بندی شده اند، روزها با اوقات شرعی نماز تقسیم شده اند، بر مسئولیت‌ها و تکالیف اخلاقی پافشاری شده است و بر اجرای مراسم آیینی که به طور مرتب اتفاقات اساسی وحیانی را تکرار می‌کنند پافشاری می‌شود. حتی در این مورد هم پرسش از امر استعلایی بدون پاسخ می‌ماند چراکه شایستگی، آشکارگی و امر قدسی در شکلی موقتی و گذرا عرضه می‌شود و ما با این سوال درگیر خواهیم شد که چه نوع شایستگی و آشکارگی و قداستی در این امور موقت وجود دارد؟ پس به این معنی کوچکترین اتهام، شک، بدگمانی و یا کنایه‌ای کافی خواهد بود تا بخواهیم که وحی، دیگر بیش از این در شکل گذرا و موقتی به واسطه آشکارگی خودش ستایش نشود، بلکه می‌خواهیم وحی با الهام معنیِ وحی تکمیل شود و وحی خودِ وحی بماند چرا که وحی، تنها می‌تواند وحی باشد و نه چیز دیگر. ‌

با تمام این تفاصیل دین‌داری در طول زمان ادامه پیدا کرده است و آینده را در پیش گرفته است. در این بازه بلند،‌ دین‌داری مزایایی را که به امر مقدس مربوط می‌شوند نهادینه کرده. حتی اگر ماهیت این امر استعلایی در زمان معنا نداشته باشد، اما معنا و ارزش این امر به طور ضمنی در پیشروی موضوع دین‌داری آشکار می‌شود. فراتر از این‌که فرض کنیم تنها یک امر قدسی وجود دارد که به همه چیز معنی و ارزش می‌بخشد، باید بدانیم که شکل‌های دین‌داری بی‌شماری وجود دارند و ارزش‌ها و معانی قدسی این دین‌ها با روش‌های بسیار متفاوتی عینیت یافته اند. ارزیابی انتقادی از این معانی و ارز‌ش‌ها تکلیفی است که فلسفه دین بر دوش دارد و به نام نظریه انتقادی دین‌داری از آن تعبیر شده است.

عقلانیت ‌

فکر کردن چیست؟ چه نوع فکرکردنی بیشترین شایستگی را با خود دارد؟ چه نوع تفکری شایسته این است که ما زمان را برای اندیشیدن به آن مصرف کنیم؟ در قرن بیستم، به شایستگی سنت خردگرایی اروپایی ضربه‌ای کوچک وارد شد چراکه این سنت علت به وجود آمدن بسیاری از واقعیت‌های آخرالزمانی شده بود: از آدم‌کشی‌های گروهی نازی‌ها و استالین تا تهدید نابودی هسته‌ای و احتمال فاجعه‌ای زیست‌محیطی؛ از فقری که دامن‌گیر بیش از دو سوم جمعیت زمین شده و حاشیه‌نشینان دنیای سرمایه‌داری را تشکیل می‌دهد تا محرومیت‌هایی که به نام مجازات‌های رسمی سازمان ملل به اجرا گذاشته می‌شود؛ از تبعیض آشکاری که علیه گروه‌های اقلیتی اعمال می‌شود تا هنجارسازی‌های فقهی از اندیشه‌های بشری و تجاربی که از راه رسانه‌ها، اطلاعات، تکنولوژی و مدیریت و حسابداری به دست آمده اند همه جز این واقعیت‌ها هستند.

اروپایی در ماهیت خود شریک جرم این اتفاقات مصیبت‌بار است. اگر کسی به این سنت وفادار نمانده باشد و بخواهد نادرستی‌های این تمدن را به محاکمه کشد نمی‌تواند مطمئن باشد که قاضی و هیئت منصفه این دادگاه خود شریک جرم نیستند.

همان‌طور که مانفرد فرانک به این نکته اشاره کرده است: "امروز دوره عقلانیت است، دوره سروری فلسفه، هم عقلانیت و هم فلسفه باید با این دادگاه خیالی مواجه شوند و در برابر آن از بودن خود دفاع کنند." ‌

بهای دین‌داری پیش از رشد عقلانیت اروپایی چه بود؟ برای به وجود آمدن این فاجعه مصیبت‌بار جهانی هیچ دلیل دیگری وجود ندارد الا این‌که ما به رشد صنعتی و بازار جهانی ایمان آورده‌ایم. اضافه بر این می‌توانیم این‌گونه سوال کنیم که فلسفه ما را به کجا می‌خواهد ببرد؟ با از دست دادن ایمانی که به سنت عقلانیت اروپایی داشته‌ایم و اعتقادی که به دانش عمومی و جهانی داشته‌ایم دیگر هیچ معیار عامی برای سنجیدن و قضاوت کردن درباره این سنت وجود ندارد. بحران تمدن غرب که بدگمانی خود را نسبت به خدا، انسان، حقیقت و فرزانگی ابراز کرده بود بحران مفهومِ عقلانیتی همگانی ست که خرد مدرن به آن باور داشت. در واقع دیگر فضای عمومی یا عقلانیتی این چنین وجود ندارند.

در عمل تنها چندگانگی فرهنگ‌ها،‌ ساختارهای اجتماعی، عقلانیت‌ها، اخلاقیات و باورهایی ناسازگار وجود دارند که در کنار هم نشسته‌اند. متفکری که با روش‌های متکثر زندگی‌کردن و اندیشیدن روبه‌رو می‌شود، و کسی که با اسناد تاریخی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و روانی متفاوتی که تفکر را شکل می‌دهند رو‌به‌رو می‌شود نباید تنها بر انگاره فردی خود از دادگاهی عادلانه و عقلانی تکیه کند بلکه باید بتواند بر دادگاهی امید بندد که معیارهای قضاوت و عقلانیت را در محیطی متکثر و چندگونه پذیرفته باشد. ‌

این‌ها مشکلاتی هستند که در دنیای معاصر بر سر راه دین، ارزش و عقلانیت قرار گرفته‌اند و برای ارتباط پیچیده هرکدام با دیگری دردسر تراشیده‌اند. همین ارتباط‌های چندگانه بود که پیش از این به تک‌تک این امور مشروعیت می‌بخشید. برای حل چنین مشکلاتی تنها می‌توان در عمل و تنها در عینیت عمل‌گرایی به پاسخ دست یافت.

از آن جا که بروز این مشکلات به فرایند فی‌نفسه عقلانیت دلالت می‌کنند بازهم مشکلات بیشتری بروز خواهند کرد که حتی نمی‌توان آن‌ها را توضیح داد. به هر حال این مشکلاتی است که تنها در عمل و در واقعیت حل‌شدنی هستند چراکه فرایند عقلانیت از چاره‌کردن مشکلاتی که خود به وجود آورده ناتوان است.

نوشته فیلیپ گودچایلد
ترجمه دانیال شاه‌زمانیان

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها