مرگ ‌اریک نتیجه ‌اعتیاد ‌‌او بود

«اریک خیلی خوب می‌دانست که من به خاطر مشکلات مالی که داشتم با او ازدواج کرده بودم. او می‌دانست که من گذشته سیاهی را پشت سرگذاشته‌ام و وقتی با او ازدواج کردم به دنبال یک سرپناه می‌گشتم که بتوانم به آن تکیه کنم. او از گذشته من خیلی خوب خبر داشت و برایش گفته بودم که تنها چیزی که از او می‌خواهم آرامش در زندگیست. آرامش برایم سکوت و داشتن مقداری پول بود که بتوانم با آن گذران زندگی کنم. حقیقت این بود که هیچ انتظار دیگری از زندگی نداشتم یعنی آن قدر سختی کشیده بودم که دیگر از جذابیت‌های زندگی چیز زیادی نمی‌فهمیدم اما روزی که متوجه شدم او معتاد شده است به‌هم ریختم. انگار دنیا روی سر من آوار شده بود.
کد خبر: ۲۵۲۹۵۵

 او می‌دانست که من از اعتیاد وحشت دارم. او می‌دانست که من زندگی گذشته‌ا‌م را به خاطر همین مساله از دست داده‌ام با این حال با وجود تمام قول و قرارهایی که با هم گذاشته بودیم رو‌به این ماده آورده بود. دیوانه شده بودم و نمی‌دانستم چه‌کار کنم. انگار بار دیگر تمامی خاطرات تلخ زندگی به من هجوم آورده بود. از دست دادن زندگی، از دست دادن آرامش و خوشحالی همان چیزی بود که می‌دانستم اعتیاد با خودش به خانه می‌آورد و این را نمی‌خواستم. مریض شده بودم. افسرده و پراسترس پیش روانشناس می‌ر‌فتم تا کمکم کند. او به‌من گفت وحشتی که من نسبت به این موضوع دارم طبیعی است. حق داشتم دچار چنین استرسی بشوم اما به گفته او این پایان دنیا نبود. من باید یاد می‌گرفتم که چطور با این مشکل کنار بیایم و آن را برای خودم حل کنم. وقتی گفت که می‌تواند راه‌هایی را به من نشان دهد که زندگی‌ام به پایانی که تصورش را می‌کردم کشیده نشود کمی آرامتر شدم من دست کم 20 جلسه پیش دکتر رفتم تا یاد بگیرم خشمم را کنترل کنم و با اعتیاد همسرم کنار بیایم. من همه سعی‌ام را کردم اما بی‌فایده بود.»

خانم «نیکول بلیچ» زن 33 ساله‌ای است که به اتهام به قتل رساندن همسرش «اریک»‌ دادگاهی شده است،‌ مرگ آقای «اریک» بلیچ زمانی که وی خواب بوده رخ داده است. طبق آنچه که در پرونده مرگ وی درج شده او با فشار آمدن جسمی نرم همچون بالش روی صورتش دچار مشکلات تنفسی شده و جان خود را از دست داده است.

خانم نیکول پس از چند جلسه بازجویی در حالی که سعی خودش را می‌کرد تا تبرئه شود به اتهام قتل راهی دادگاه شد و پذیرفت که همسرش را در خواب به قتل رسانده است. نیکول علت این کارش را اعتیاد شدید همسرش به هروئین و بی‌نتیجه ماندن تلاش‌های او در ترک دادن شوهرش عنوان کرد. «زندگی قبلی‌ام زندگی خوبی بود. 20 ساله بودم که ازدواج کردم و همسرم پسر یکی از دوستان پدرم بود. او را از قدیم می‌شناختم اما از اخلاق و روحیاتش چیز زیادی نمی‌دانستم وقتی قرار شد که ازدواج کنیم تنها 3 ماه بود که چندین بار به ملاقات او رفته بودم و به نظرم مردی جذاب و مهربان بود که می‌توانست زندگی خوبی برایم بسازد. اما اشتباه می‌کردم. 22 ساله بودم که متوجه شدم او معتاد است. اعتیاد او آنقدر زیاد بود که هیچ طوری نمی‌توانستم جلویش را بگیرم. به گفته خودش از 15 سالگی  مواد استفاده می‌کرد و در 25 سالگی من نمی‌توانستم او را ترک بدهم. تا وقتی کاری به کار من نداشت برایم مهم نبود که چه به روزگارش می‌آید اما کم‌کم اوضاعش بدتر شد. از محل کارش اخراج شده بود و به ناچار رو به فروش وسایل خانه آورده بود. من درمغازه‌ گل فروشی پدرم کار می‌کردم و درآمد ناچیزی داشتم.
چند ماه مجبور شدم که همه درآمدم را هم برای خرید مواد به او بدهم. زندگیم رو به زوال می‌رفت و خودم می‌فهمیدم قدم به قدم به آخر خط نزدیک‌تر می‌شوم. او پس از اخراج شدن از کارش حالت‌های بدتری گرفته بود و از آنجایی که از نظر روحی دچار مشکل شده بود اعتیادش به مواد روز به روز بیشتر می‌شد. وسایل خانه را می‌فروخت و خرج خرید مواد می‌کرد و من حق اعتراض کردن نداشتم.
چندین بار روی من دست بلند کرده بود و جرات حرف زدن نداشتم. 3 سال بعد از ازدواجمان و در حالی که بشدت از نظر مالی در مضیقه بودیم و راه فراری هم از همسرم نداشتم متوجه شدم باردارم. اوایل می‌خواستم این موضوع را از او مخفی کنم زیرا می‌دانستم حتما با وجود بچه مخالفت خواهد کرد. اما نقشه‌هایی در سرداشتم می‌خواستم با پرداخت پولی به او راضی‌اش کنم که از من جدا شود و اجازه دهد که فرزندمان را خودم بزرگ کنم اما زودتر از آنچه برنامه‌ریزی کرده بودم متوجه شد کودکی در راه داریم و به جای این که رفتارهایش را بهتر کند بدتر شد. انگار هر چه بیشتر التماسش می‌کردم تا خودش را از دست این ماده خلاص کند نتیجه عکس می‌داد. به محض این که به او اعتراض ‌کردم شروع به فریاد و فحاشی می‌کرد و چندین بار هم به سمت من وسایل خانه را پرتاب می‌کرد. سن زیادی نداشتم و نمی‌دانستم چکار باید بکنم. 5/3 ماهه بودم که یک شب دعوای سختی بین ما در گرفت. او به خاطر عصبانیت شدید و از دست دادن کنترل رفتارش مثل دیوانه‌‌ها شده بود و دور خانه به دنبالم می‌دوید تا مرا به باد کتک بگیرد من خواستم از طبقه بالا به پایین بیایم و برای‌ آخرین  بار خانه را ترک کنم که پایم لیز خورد و به زمین افتادم چندین پله بلند بود که بعد آن دیگر چیزی نفهمیدم. وقتی چشمانم را باز کردم در بیمارستان بودم. بچه‌ام را از دست داده بودم و تنها پدرم بالای سرم می‌گریست. باورم نمی‌شد که تنها امید زندگیم را این طور جلوی چشمانم از دست داده بودم. شوهرم بعد از افتادنم از پله با پدرم تماس گرفته بود و از خانه گریخته بود. وقتی از بیمارستان مرخص شدم تنها 12 ساعت بود که خبر دادند همسرم به علت تزریق بیش از حد ماده مخدر به رگش دچار مسمومیت دارویی شده و او هم جانش را از دست داده است. زندگیم به پایان رسیده بود. بدون این که بدانم چه می‌‌کنم تنها یک ساک برداشتم و از شهر خارج شدم و از کانادا به آمریکا مهاجرت کردم و در یک شهر کوچک مشغول به کار شدم.  گذشته تاریکم هیچ زیبایی‌ای را مقابل چشمانم نگذاشته بود. اعصابم بشدت ضعیف بود و تمام شب تا صبح را تنها می‌گریستم تا این‌که با اریک آشنا شدم. تصور می‌کردم با این‌که برایش داستان زندگیم را تعریف کنم می‌توانم به او بفهمانم که کسی که چنین سختی‌هایی را کشیده دیگر تحمل دردهای بیشتر را ندارد. اما او از اعتماد من سوءاستفاده کرد. وقتی بعد از ازدواجم فهمیدم او هم از موادمخدر استفاده می‌کند انگار دیوانه شده بودم. همه سعی‌ام را کردم تا این بار زندگی را به آسانی نبازم. پیش روان‌شناس رفتم تا به من کمک کند به شکلی با این مشکل کنار بیایم. نمی‌خواستم همه چیز دوباره از نو تکرار شود اما اریک هم همان طور بود. استفاده از مواد و لذت کوتاهی که می‌برد برایش کافی بود. یک شب از خواب پریدم. حال بدی داشتم و صداهای زیادی در سرم می‌پیچید وقتی اریک را دیدم که راحت روی تخت خوابیده انگار بدبختی‌های گذشته‌ام به یادم آمد. یادم نیست چه شد اما وقتی به خودم آمدم دیدم زندگی را از او گرفته‌ام. من انتقام همه مشکلاتم را از او گرفتم.»

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
روایت اول، شرط پیروزی

در گفت‌وگو با دکتر سیدمرتضی موسویان، ضرورت و اهمیت داشتن دکترین در رسانه و دلایل قوت و ضعف رسانه‌های داخلی و معاند را بررسی کرده‌ایم

روایت اول، شرط پیروزی

نیازمندی ها