در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
تولدتان مبارک: 57 سال تمام میشود دیگر؟
بله. وقتی متولد 30 هستم، به قاعده دیگر 57 سال تمام و کمال زندگی کردهام و پا میگذارم به 58 سالگی.
شاید سوال بیمزهای باشد؛ ولی چه احساسی دارید؟
اگر شما تماس نمیگرفتید، اصلا نه یادم بود و نه توجهی داشتم.
خانواده چه؟ برایتان مراسمی، چیزی نمیگیرند؟
چرا، همیشه غافلگیر میکنند. تقریبا سالی نیست که غافلگیر نشده باشم.
یعنی واقعا هر سال تاریخ تولدتان یادتان میرود؟ مگر میشود؟
چرا نمیشود؟ نمونهاش خود من! 23 اردیبهشت هر سال که میروم خانه، میبینم خانمم کیکی درست کرده و تعدادی از فامیلها هم آمدهاند. حالا فرض کنید بعضی از همان شبها قرار است توی خانه کاری انجام بدهم و میبینم گرفتار شدهام. به اجبار باید ساعتی را بنشینم و بعد به کارهایم برسم.
نگفتید در آستانه 58 سالگی چه احساسی دارید؟ 57سالگی چه مزهای است؟
سیسرون، خطیب روم باستان میگوید وقتی به هر سنی پا میگذاری، متوجه میشوی که ویژگیها و جذابیتهای خاص خودش را دارد. نمیدانم این را به عنوان تسلی برای خودش و آنهایی که از جوانی فاصله میگیرند گفته یا نه؛ ولی هر چی هست تعبیر او این است که هر سن ویژگیهای خاص خودش را دارد. من الان آنقدر درگیرم که نمیتوانم آنالیز کنم این سن چه مزایایی دارد و چه معایبی و نگرانیهایی. اگر مشکلات جسمی که خواه ناخواه در این سن گریبان آدم را میگیرد آزارمان ندهد، خب باید کارمان را انجام بدهیم و فیلممان را بسازیم و زندگیمان را به خوبی بگذرانیم دیگر. شاید بشود گفت بعضی وقتها از شور جوانی و فیلمسازی فاصله گرفته باشم، ولی یک دلخوشی دارم، آن هم این است که به پختگیهایی رسیدهای که آن فیلمهای شورانگیز را دیگر نسازی. ولی حالا فیلمهایت از مزیت دیگری برخوردارند و مشکلاتشان از نظر منطقی کمتر است. اگر هم این جوری نباشد که میشود گفت، با وجود این که طرف سنش بالا رفته، شور جوانی را به شکل معکوسش یدک میکشد.
اگر شور جوانی در شما نبود، در این سن و سال نمیتوانستید این جوری کار کنید. سنی که دارید آن را پشت سر میگذارید، به قول خودتان به قاعده سن بازنشستگی است.
اگر کارمند بودم حق با شما بود و من هم باید بازنشسته میشدم؛ ولی اگر در شغل ما کوروساوا را در نظر بگیری، این کار میتواند تا نزدیک 30 الی 35 سال دیگر هم ادامه داشته باشد. مشروط بر این که مغز کوچک نشود و خمودگی فکری پیش نیاید وگرنه خیلیها در 25 سالگی هم دچار پیرذهنی میشوند.
منظورتان دقیقا بعد فیزیکال ماجراست؟
بله، گاهی وقتها فیلمهایی هست که در جوانی فیلمساز ساخته شده، ولی نشانههای عمیقی از یک جور کندذهنی در آنهاست.
میخواستم به همین نتیجه برسم که کارهایی مثل نویسندگی و فیلمسازی، در این سن که وقت بازنشستگی است، تازه به مرز پختگی و مرحله اصلی خلاقیتشان میرسند. در این سن ممکن است حال و حوصله فرد و شرایط جسمیاش جوری نباشد که بتواند آن پختگی را در اثرش منتقل کند.
طبیعی است. میبینیم که این اتفاق دارد در همه زمینهها میافتد و نه لزوما در سینما. در دنیای مخترعان و مکتشفان و هنرمندان در این سن اتفاقات شورانگیزی رخ میدهد. روح بعضیها در این سن همراه با جسمشان تحلیل میرود. ولی موارد برعکس هم زیاد است که پختهتر میشوند و شیوه ارائه کارشان به مخاطب محترمانهتر میشود. وقتی فیلمسازی 8میلیمتری را شروع کردم، میدانستم که دارم به سمت سینمای حرفهای میروم. کارگردانها و بقیه افراد حرفهای هم که مطبوعات سینمایی برای ما تصویر میکردند، در سنین میانسالی بودند. البته کسانی مثل کیمیایی و مهرجویی در جوانی وارد کار شدند. حتما بقیه هم از جوانی وارد این عالم شده بودند. ولی من در دورهای با آن آشنا میشدم که در دوره میانسالی بودند. خیلی طبیعی است که این باورها در هر شرایطی به دلیل نشانههای مختلفی بهم بریزد. در موقعیتی متوجه میشوید که کار یک فیلمساز هیچ جذابیتی ندارد و کهنه است و از نظر فکری عقبمانده است و شوری که شما به عنوان یک بیننده و تماشاگر لازم دارید، از آن عایدتان نمیشود. در موارد دیگری هم برعکس. روی هم رفته ارائه کارهای خوب در سنین بالاتر چیز زیاد رایجی نیست؛ اما خودش باعث میشود برای اینکه از وجه نادر مساله بهرهمند بشویم، خودمان را به روز نگه داریم و با دنیای سینما حشر و نشر داشته باشیم و مدام ببینیم و سعی کنیم آن شور را تکرار کنیم.
این اتفاق در مورد شما به طور خاص و مصداقی چطور میافتد؟ مثلا میشود گفت یک نمونهاش داوریتان در جشنوارههای مختلفی است که جوانها در آنها شرکت میکنند؟
من همیشه به کارهای تجربی علاقه داشتهام. این کارها همیشه برای من انرژیزا بودهاند. مصداقش مورد خودم است که الان موضوعات فراوانی دارم و مطلقا دچار رکود فکری نشدهام. حتی گاهی وقتها رویکردم به برخی مضامین هنوز شبیه رویکردم به برخی مضامین در همان وقتهایی است که «آن سوی آتش» و «شبح کژدم» را ساختم و به صورت تجربی کارم را پیش بردهام. این رویکرد در همه فیلمهایم بوده و مهمتر از نظر من نظر شما منتقدان است که همیشه گفتهاید عیاری فیلم به فیلمش تجربه کرده و هیچ وقت خودش را تکرار نکرده است. خب این تعریف همیشه برای من خوشحالکننده بوده. ولی فکرمیکنم این میزان تجربهورزی هم تمام ظرفیت من نبوده و میتوانست خیلی بیشتر از اینها باشد.
بد نیست از همین جا گریز بزنیم به سینمای آزاد. فکر میکنید چقدر از این ویژگی تجربهگرایی که گفتید، برمیگردد به این که شما با سینمای آزاد و 8 میلیمتری شروع کردید؟ اصلا آن موقع برای خودتان چنین دورنمایی داشتید یا فقط داشتید مشق میکردید و یک کار به اصطلاح فوقبرنامه انجام میدادید؟
نه، همیشه فکر میکردم باید در چارچوب سینمای حرفهای حرکت کنم.
پس راهتان را انتخاب کرده بودید؟
قطعا. این شوخی را بارها تکرار کردهام که وقتی داشتم به دنیا میآمدم از قابله پرسیدم سینما اختراع شده یا نه و چون گفت بله به دنیا آمدم؛ بنابراین شغل دیگری برای خودم متصور نبودم. چیزی هم که شما دارید به دوران سینمای آزاد تعمیمش میدهید قابل قبول است. شاید بشود گفت یکی از وجوه اصلیاش همین است. چون من فیلمسازی آماتوری را از پانزده شانزده سالگی و در واقع از دوران بچگیام شروع کردم. یعنی از اول عمرم با سینما بزرگ شدهام و جلو آمدهام. هشت نه سالم بود که داییام آپارات 16 میلیمتری سازمان آب و برق خوزستان را میآورد خانه ما و فیلم نشان میداد. اولین فیلم سینمایی هم که دیدیم «هفتمین سفر طلایی سندباد بحری» بود. این جور وقتها خانهمان از نظر من به معبد تبدیل میشد. آن روزها هم بیشتر از آن که از فیلمها لذت ببرم، درباره نحوه شکلگیری و تولید فیلم فکر میکردم و همین مانع میشد که بتوانم به عنوان یک تماشاگر معمولی از چیزی که میبینم، لذت ببرم.
وجه تسمیه سینمای آزاد چه بود؟ چرا به سینمای آماتوری آن موقع میگفتند سینمای آزاد؟
یک عنوان بود. آزاد خیلی پردامنه است. یعنی آزاد از همه جهت، نحوه تولید، نحوه فکر کردن، بیحد و حصر بودن فکر. بیشتر بچههای سینمای آزاد، آزادانه حرفهایشان را میزدند. البته باید اصلاح کنم. مگر حق داریم در آن سن حرفی برای گفتن داشته باشیم؟ حتی آن را برای الان هم تعمیم میدهم. من نباید حرفی برای گفتن داشته باشم. من نباید احساس کنم یک رسالت دارم. تنها کاری که باید انجام بدهم این است چیزی را که دارم میبینم، مجدد پالایش کنم و به شما تحویل بدهم. هر کس یک جوری انرژی مازادش را تخلیه میکند. یکی با فوتبال، یکی با موسیقی، ما هم با ساختن فیلم. همان موقع این را یاد گرفته بودم که هیچوقت نباید رسالتی داشته باشم. گاهی فریب میخوردم که باید به سمت مضامینی بروم که نیاز روز است. ولی فوری متوجه مسخره بودن این فکر میشدم. سریع به خودم نهیب میزدم و خودم را مهار میکردم و باز هم آن چیزی را که دوست داشتم، از نگاه کیانوش عیاری میساختم. نه جوری که مثلا داوران فلان جشنواره یا تماشاگران فلان سینما دوستش داشته باشند. جاهایی هم که چنین ذهنیتهایی داشتم، آن کشتی در باتلاق گیر میکرد.
مثلا کجا؟ مورد خاصی هست که بگویید؟
ممکن است موردی نباشد. شاید در حد چند صحنه.
این یک جور نقض غرض نیست فیلمی بسازیم که حرفی برای گفتن نداشته باشد؟ شاید هم این را باید به حساب تواضع شما گذاشت که میخواهید بگویید لزوما کارتان حرفی برای گفتن ندارد.
نه، تواضع نیست آقای تواضعی! فقط میخواهم همه ذهنیتم را بیهیچ پیرایهای در اختیار خواننده جوانی بگذارم که احتمالا این گفتگو را میخواند.
آخر آن موقع اتفاقا بحث هنر متعهد یا هنر برای هنر در اوج بوده.
من هیچ وقت درکی از این جریان هنر و تعهدش نداشتهام. همان طور که گفتم الان هم همان جوری فیلم میسازم که در دوران سینمای 8 میلیمتریام میساختم. موضوعی برایم جذابیت پیدا میکند که ممکن است چیز خیلی پیشپاافتادهای هم باشد. بعد سیر پیچیدهای طی میشود و ذهن کلی بازی میکند و پالایش میشود تا آن اتفاق پیشپاافتاده به یک موضوع تبدیل و ساخته شود. بعدش دیگر باید شانس داشته باشید که فیلم گیرا و غنی باشد و صرفنظر از سرگرمکننده بودن کمی هم قد شما را بلندتر کند.
اگر نگاه فیلمساز یا خالق اثر نسبت به این ماجرا آگاهانه نباشد، خیلی بعید است که این اتفاق بیفتد. مثلا اگر «روزگار قریب» یا «بودن یا نبودن» مورد توجه قرار میگیرد، مسلما نگاه خاص یا فاکتورهایی از جذابیت یا به قول شما بلند کردن قد دارد. این را که نمیشود کتمان کرد.
«روزگار قریب» یک سفارش بود. من هم از موضوعش هیچ شناختی نداشتم جز این که دکتر قریب بنیانگذار طب نوین کودکان در ایران بوده و لاغیر. دیگر این که خیابانی هست به نام او در اطراف دانشگاه؛ ولی بعد که قرار شد این کار را انجام بدهم، خیلی زود و قبل از این که به سمت بیوگرافیکی کردن سریال بروم، به سمت و سوی دغدغههایم رفتم. یعنی این دغدغههایم بودند که خودشان را به من تحمیل کردند. نوع نگاه سریال هم این را نشان میدهد.
چه سالی وارد سینمای آزاد شدید؟
حدود سال 50.
میشود سینمای جوان را مترادف سینمای آزاد دانست؟ اصلا آن موقع چیزی به اسم سینمای جوان هم بود؟
سینمای جوان فعلی روی پیکر سینمای جوان قبل از انقلاب نیست که اگر بود، یک نهاد بیقابلیت بود. در آن موقع، سینمای جوان دقیقا برای مبارزه با سینمای آزاد به صورت سفارشی و از طرف وزارت فرهنگ و هنر ساخته شد و در واقع همه راندههای سینمای آزاد جذبش شدند. اما نه فیلم خوبی ساخته شد، نه فیلمساز خوبی ازش درآمد. اگر اشتباه نکنم سینمای جوان سال 53 برپا شد و دلیلش هم فقط و فقط مبارزه با سینمای آزاد بود. میخواستند برای ترکتازی سینمای آزاد، بدیل محاصره شدهای داشته باشند. خوشبختانه فیلمهای سینمای جوان بعد از انقلاب، کیفیت کاملا قابل دفاع و گاهی اوقات تفاخرآمیزی دارد.
سینمای رایج آن موقع فیلمفارسی بود و همینها هم بر کلیت سینمای ما غلبه داشت. تلنگر موج نو هم با ظهور مهرجویی و کیمیایی و بیضایی نمیتواند آنقدر جدی باشد که سینمای آزاد را بلرزاند. بخصوص که آن زمان ویدئو و سیدی و این جور چیزها هم نبود که با آنها راحت بشود این فیلمها را دید. پس کسی که میرفت سراغ سینمای آزاد، چی را سرمشق و الگوی خودش قرار میداد؟ چه جوری شروع میکرد به فیلم ساختن؟
وقتی همه در حال رنگ باختن هستند ممکن است عدهای این ور و آن ور شکفته بشوند و بخواهند در اعتراض به چیزی که جاری و ساری است، علم کنند. این داستان همیشه در همه زمانها وجود داشته. در برابر آن سینمای سخیف فیلمفارسی هم یک عده قد علم کرده بودند یا نمیخواستند تسلیم بشوند. قرار نیست چتر ممیزی همه چیز را تحت سیطره خودش دربیاورد.
خاصیت فیلمسازی آماتوری این است چیزی را که من میبینم و بعد عرضه میکنم، شما بهتر و نیرومندتر ببینی. تنها چیزی که در کلاسهایم برای هنر رویش تاکید میکنم این بود که هیچ وقت چنین تفکری را نداشته باشید که جز خودتان و بازیگران و دست اندرکاران فیلمتان، کس دیگری هم قرار است آن را ببیند. فرضتان این باشد که فیلم فقط و فقط مال خودتان است. به فکر تماشاچی و جشنواره هم نباشید. کسی که مقید به نظر منتقدان و جشنوارهها و مدیران جشنوارهای و تماشاگران نباشد، طبیعتا دارد یک فیلم کاملا شخصی میسازد. بندرت میشود چنین وضعیتی را در سینمای حرفهای دید، چون در سینمای حرفهای در شرایط عادی هزینه ساخت یک فیلم متوسط، نزدیک 400 میلیون است. بنابراین خیلی عجیب است که یک فیلمساز با سماجت بخواهد با چنین سرمایه عظیمی یک کار کاملا شخصی انجام بدهد.
بعد از روزگار قریب در حال تهیه چند فیلم تلویزیونی هستید و آن جور که برمی آید، کاملا به سمت تلویزیون کشیده و از سینما دورتر شدهاید. دلیل این گرایش از طرف شما و خیلی از سینماگران دیگر، همان چیزهایی است که گفتید؟
بیتاثیر نیست. البته من پس از سالهای طولانی برای ساخت یک فیلم جدید در حال دورخیزم. اگر ساخت «بیدار شو آرزو» در سال 82 را به دلیل ناگهانی بودن تولیدش کنار بگذاریم، 8 سال است فیلم سینمایی نساختهام. از این مدت چیزی حدود 6 سال درگیر «روزگار قریب» بودم. حالا قصدم ساختن فیلم سینمایی است، ولی سریالسازی را هم کاملا از ذهنم پاک نکردهام. اگر چیزی پیش بیاید که بتواند جذبم کند، چرا که نه. حتما این کار را میکنم. پخش یک ساله «روزگار قریب» از تلویزیون دوران خوبی بود. احساس این که فقط چند دقیقه هم که شده میتوانی به مردم کمک کنی، ممکن است به ظاهر شعار به نظر برسد، ولی خیلی جاها هم میتواند واقعی باشد. کدام فیلمساز هم میتواند مدعی باشد که این اتفاق را دوست ندارد و آن را نمیخواهد؟
ضمن این که بحث بازگشت سرمایه و دغدغههای اینجوری هم در کنارش نیست.
این هم یک مساله است. ولی فقط در ظاهر است که دغدغهای به عنوان بازگشت سرمایه نیست. بازگشت سرمایه همان اقبال یا عدم اقبال مردم است. ما این را یک سال از آذر 86 تا آذر 87 هر هفته تجربه کردیم. هر هفته نگران این بودیم مبادا کارمان برای مردم افت کند. بسته به بازتاب کار، در جاهایی میدیدیم خیلی خوب بین مردم نفوذ کرده است. جاهایی هم ممکن بود آن طور نباشد. پس میبینید که تلویزیون هم حساسیتهای خاص خودش را دارد. از بعد شخصی، این برای من از بازگشت سرمایه خیلی مهمتر است.
و پرمخاطرهتر.
قطعا. چون یک ریموت کنترل در دست مردم هست که خیلی راحت با آن کانالهایشان را عوض میکنند. حتی زحمت رفتن پای تلویزیون را هم نمیکشند.
آن شخصی بودن و بازتاب دغدغههای شما در روزگار قریب عملی شد و در عین حال به دل مخاطب هم نشست. درست است که هیچ وقت نتوانست مثل سریالی مثل یوسف پیامبر تنش و موج ایجاد کند، ولی آهسته و پیوسته جلو آمد و به قول شما افت خیلی شدیدی نداشت. حتی میدیدم خیلی از مردم که به مقوله سینما و تلویزیون نگاه تخصصی ندارند، در همان زمان پخش دنبال سیدیاش میگردند. این اتفاق به نظر شما چطور اتفاق میافتد؟ این سریال چطور توانست بدون استفاده از فاکتورهای جذابیت عام که در فیلمها یا سریالهای مختلف از آن استفاده میشود، این همه مخاطب داشته باشد؟
خیلی از فاکتورهایی که میگویی، به شکل رایج برای ایجاد ارتباط با تماشاگر و جذب تماشاگر در بسیاری از مجموعههای تلویزیونی مصرف شده و متاسفانه به یک کلیشه دستمالی شده تبدیل شده است. در روزگار قریب فضایی که برای تماشاگر ترسیم میشد، تماشاگر را با مضمونی آشنا میکرد و در عین حال جزییات مرتبط با آن هم از منظر دیگری به جز درام تماشاگر را جذب میکرد، اما تجربه یوسف که شما بهش اشاره کردید، این انتظار را از پیش به وجود آورده بود. قصدم کمبها کردن کار سازندگانش نیست. میخواهم بگویم که درام باستانی یوسف پشتوانه نیرومند این مجموعه بود. روزگار قریب چنین درامی نداشت. تجربه روزگار قریب تاثیرگذاری از کانال فضاسازی و قابل باور کردن اتفاقات هرچند کوچک بود. اگر در لابهلای این اتفاقات کوچک، اتفاقات بزرگتری هم مطرح بشود مثل بیشتر بخشهای این سریال طبیعی است که تماشاگر تفاوت را احساس میکند.
خودتان این حس را میان مردم تشخیص میدادید؟
بازتاب سریال را در بعضی روستاییان پیر و قاعدتا بیسواد هم دیدم. مثلا در روستایی در دلیجان که برای تصویربرداری قسمت 35 سریال به آنجا رفته بودیم، با چند تا زن و مرد پیر روستایی صحبت کردم. البته آنها من را آدم حساب نمیکردند و هر چه میپرسیدم، به مهدی هاشمی جواب میدادند. به او میگفتند خوب فیلمی ساخته بودی!
ناراحت نمیشدید که شما را نمیشناسند و نمیدانند کار مال شماست؟
نه، مهم نبود. میخواستم نظر و نگاه و فکرشان را بدانم. علاقهای نداشتم که حالا من را به عنوان کارگردان بشناسند. دلیلی نداشت ناراحت بشوم. اتفاقا خیلی هم کیف میکردم. چون فکر میکنم مهدی هاشمی در اذهان مردم، تجسم چیزی است به اسم روزگار قریب و این کم اتفاقی نیست. بگذار مردم چهره من را هم نشناسند و ندانند کسی مثل من به عنوان کارگردان پشت کار وجود دارد. این نشانهای است از یک موفقیت، تاثیرگذاری رسوب و رسوخ در بین مردم. آنها فکر میکردند اگر الان بروند تهران و در خانه دکتر قریب را بزنند، همین چیزها را آنجا میبینند. این جور اظهار عقیده کردنها به نظر خیلی عوامانه میآید. ولی از نظر من کارآمدتر از این نمیشود به میزان رسوخ یک اثر در بطن یک جامعه پی برد.
گذشته از سریال هزاران چشم که تجربه موفق ولی کوتاهی بود، فکر نمیکنم هیچ وقت اینقدر با مخاطب عام در تماس بوده باشید. روزگار قریب از این نظر چه تاثیری روی کار شما گذاشت؟
تجربه دیرهنگام، ولی بسیار ارزندهای بود. تجربه 36قسمتش برایم اگر به اندازه 36 تا فیلم سینمایی نبود، ولی دستکم به اندازه 20 فیلم سینمایی ساختهام و کلی تجربه کسب کردهام؛ با کلی نکات مبهم و گرهدار حرفه خودم برخورد کردهام و برای رفع آن ابهامات و باز کردنشان تلاش کردهام. چه رسد به جوانی که در این چند سال در کنار من بوده.
اگر بخواهید از نظر فرم و قالب یعنی تفاوت کار در سینما و تلویزیون به این سوال جواب بدهید، چطور؟ فکر میکنم همین باعث شده است شما هم مثل چند سینماگر دیگر مثل پوراحمد و رئیسیان و مجیدی تهیه چند تا تلهفیلم را هم بپذیرید. درست است؟ قرار است چند تا تلهفیلم تهیه کنید؟
راجع به تعدادش فعلا صحبتی نشده است. تا زمانی که مشکل خاصی پیش نیاید، ادامه میدهم. دوست دارم با استفاده از این فرصت، به جوانانی که میتوانند امکان فیلم ساختن بدهم. با سیمافیلم هم توافق کردهایم که از دایره جوانها خارج نشویم.
اینکه جوانها این فیلمها را بسازند، پیشنهاد خود شما بود؟
به نحوی خواسته خود سیمافیلم هم همین است. میدانند کارهای بهتر و نوتر را میشود در قالب کارهای جوانان دید.
به عنوان یک فیلمساز میانسال و باتجربه در یک فیلمساز جوان باید چه مشخصاتی را ببینید تا تشخیص بدهید باید حمایتش کنید؟
ممکن است این نشانهها را در نحوه راه رفتنش ببینم یا در نحوه غذا خوردنش، حرف زدنش یا اظهار عقیدهاش درباره بعضی فیلمها. یعنی درست وقتی در حال توضیح خودش به من نیست. مثلا در شبنم عرفینژاد در طول 5 سالی که در روزگار قریب منشی صحنهام بود، نکات درخشانی دیدم که به رویش هم نیاوردم.
خیلیها معتقدند تلهفیلمها نمیتوانند جایگزین خوبی برای فیلمهای سینمایی باشند. چون به خاطر بودجه یا هر عامل دیگری، نتیجه خیلی درخشان نیست و مخاطب هم تفاوتش را با فیلم سینمایی میفهمد. خیلی هم نمیشود رویشان مانور داد. چون اگر قرار باشد از عوامل کاملا حرفهای استفاده کند، خیلی از معادلات به هم میخورد. نظر شما چیست؟
تا الان همین طور بود. یعنی فضای این فیلمها بیمار و کسالتبار بود. من در تمام عمرم بیشتر از چند تلهفیلم ندیدهام، ولی بتازگی دارد اتفاقاتی میافتد که امیدوارم بشود نظراتمان را نسبت به این ماجرا تعدیل کنیم. اخیرا تلهفیلمی از خسرو معصومی دیدم که بسیار خوب بود. برای اولینبار دیدم دارم یک تلهفیلم را نگاه میکنم. فیلم دیگر هم «دماغ» فرزاد موتمن بود. بخش عمده و غالب این فیلمها باید از سوی فیلمسازان جوانتری ساخته بشود که تازه میخواهند وارد عرصه فیلمسازی بشوند و تله فیلمها هم فرصت خیلی خوبی برای آزمون و کسب تجربه آنهاست. البته نباید فیلمنامههایی که روی دست مانده، به سمت تلویزیون پرتاب بشود. نباید اجازه بدهیم فیلمسازانی که توان کار در عرصه سینمای حرفهای را ندارند، وارد این عرصه بشوند. اگر این اتفاق بیفتد، نتیجه از چیزهای کسالتباری که الان هر دویمان دربارهاش توافق داریم خارج خواهد شد. من دوست دارم به اندازه توان خودم به این اتفاق دامن بزنم.
سابقهتان در سینمای آزاد چقدر در نگاه حمایتیتان به جوانها موثر است؟
نمیتواند یک اصل تعیینکننده باشد. ممکن است خیلیهایی هم که از سینمای آزاد آمدهاند، چنین نگاهی نداشته باشند. ولی به هرحال طبیعی است که تاثیرش را هم گذاشته باشد.
برگردیم به اول گفتگو. در آستانه 58 سالگی و اقتضائات جسمانی این سن، در کنار شور و شوق و نشاط جوانی سالهای سینمای آزاد چه دورنمایی را برای خودتان متصورید؟ برای آیندهتان چه برنامهای دارید؟
کماکان کشف آینده.
جابر تواضعی
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
اکبرپور: آزادی استقلال را به جمع ۸ تیم نهایی نخبگان میبرد
در گفتوگوی اختصاصی «جام جم» با رئیس کانون سردفتران و دفتریاران قوه قضاییه عنوان شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگوی بیپرده با محمد سیانکی گزارشگر و مربی فوتبال پایه