راضیه تجار

گرامیداشت زندگی

پیرمرد را با مکتب‌های ادبی می‌شناختیم؛ کتابی با قطع جیبی که داشتن و خواندنش نوعی تفاخر محسوب می‌شد، آن روز و روزگاران. قبل از انقلاب را می‌گویم. زمانی هم سردبیر مجله تماشا بود؛ مجله‌ای قطور با مطالب تخصصی و سنگین و بخشی هم جداول و برنامه‌های تلویزیون.
کد خبر: ۲۵۱۰۱۳
بعدها هم همیشه نامش بود گرچه گاه جسته و گریخته. دهه دوم بود شاید، در یکی از سفرهایی که دفتر ادبیات داستانی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مقدماتش را فراهم کرده بود. با او همسفر شدم. تعداد نویسندگان کم نبود. طبق برنامه پیش‌بینی شده، با هم روی سن رفتیم. غیر از رضا سیدحسینی یکی دو تن دیگر هم بودند.

سیدحسینی در کمتر سفری بود که با خانمش نیاید. زنی مهربان، ساده و صمیمی. اسمشان را گذاشته بودیم کفتران عاشق. با هم و در کنار هم. یک بار از زبانش شنیدم:

- جمهوری اسلامی 5 بورسیه در فرانسه دارد و رضا سیدحسینی به تنهایی یک نفر.

پیدا بود سهم زیادی از آنچه را درمی‌آورد باید بفرستد برای فرزندی که در کشوری گرانقیمت تحصیل می‌کرد و چه با افتخار از او می‌گفت. تا وقتی که شنیده شد پسر مرد.

خبر تلخ بود و سنگین. این جور مواقع نمی‌دانی به صاحب عزا چه بگویی، اما هرجور بود خودم را راضی کردم و تلفن زدم. احساس کردم در پاسخ تسلیت من مانده است که چه بگوید. او هم کلمات را گم کرده بود. اما این جمله‌اش هاشوری از اشک داشت.

- زنم فقط قرص می‌خورد و می‌خوابد.

و من این روزها فکر می‌کنم حالا چه می‌کند؟ در نبود جفتش چه می‌کند؟ باز هم قرص می‌خورد و می‌خوابد؟

رضا سیدحسینی رفت. او که می‌گفت اگر مارکز پرچم رئالیسم جادویی را برافراشت. در عوض ما رئالیسم اعجازی را داریم. فقط کافی است به شهرها و دهات کشورمان برویم و گوش کنیم. قصه‌هایی پر از اعجاز را.

رضا سیدحسینی رفت و خداوند روحش را قرین رحمت کند اما با نویسنده‌ای 70 ساله چه کنیم که صاحب چندین و چند جلد کتاب است و هنوز می‌نویسد اما وقتی به طور اتفاقی همین دیروز در شبکه خبر رادیو به او برخوردم، به گریه افتاد و از نداشتن‌ها گفت و این که به زور تهدید و حتی برخورد فیزیکی توانسته حق‌التالیف 8 کتابش را از ناشرش بگیرد. اندوهناک می‌گفت:

تو مثل خواهرم هستی. تمام زندگی‌ام در آتش سوخته و دیگر چیزی ندارم.

من پول می‌خواهم که زندگی کنم. به که بگویم؟

و من با هر قدمی که به طرفم برمی‌داشت قدمی به عقب می‌گذاشتم و نمی‌دانستم چه کنم.

او هم مثل من تهرانی است. او هم نویسنده چندین و چند کتاب است. به جرات می‌توانم بگویم نویسنده‌تر از خیلی‌هاست و سابقه‌اش از خیلی‌ها بیشتر است. گیرم که مطابق میلمان ننویسد، آیا باید جزع و فزع کند که ندارد؟ آن روز که زنده‌ها را هم به اندازه مرده‌ها عزیز داریم.

رضا سیدحسینی رفت. نمی‌دانم در سال‌های آخر عمر چگونه زندگی کرد. نمی‌خواهم انگشت اتهام را به سوی کسی دراز کنم. اتفاقا می‌خواهم از خودمان گله کنم. نمی‌خواهم توقعم از دیگران باشد. می‌خواهم از خودمان هم باشد. از خود نویسنده‌مان که گرد هم نمی‌آییم تا به مشکلاتمان بیندیشیم و ببینیم برای آن دیگری که مشکلاتی دارد چه می‌توانیم بکنیم. به امید آن روز.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها