در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
یعنی ما با آقای شهیدیفری روبهروییم که اصلا دوست داشته یک چیز دیگر باشد و یک چیز دیگری شده و موفق هم شده؟
نه، این را درباره اجرا میگویم. برنامهسازی را دوست داشتهام.
نمیشود که همه اینها خود به خود و با وجود دوست نداشتن شما اتفاق افتاده باشد. یعنی به قول مسعود شصتچی تمام این مسیر اتفاقی و اشتباهی بوده؟
در زندگیات غایات، رویاها و مقاصدی پیدا میکنی که برای رسیدن به آنها باید از یک مسیر مشخص عبور کنی؛ ولی گاهی در میانه مسیر میمانی. بخش دیگرش هم این است که بر حسب دورههای سنی و روحی مختلف گاهی تغییر مقصد پیش میآید. نمیگویم هیچ تعلق خاطری به اجرا ندارم. چون هنوز هم دارم انجامش میدهم. ولی بیشتر میل به انجام ندادنش دارم. آن سالها همین طور شرایطی فراهم میشد که مثلا باید برای یک مورد خاص کاری میکردم. میگفتم چند ماه بیشتر نیست و بعد دیگر انجام نمیدهم، ولی این ماجرا تا حالا ادامه پیدا کرده. در برنامههای خودم اجرا نداشتهام، جز «اینجا فرداست» و «مردم ایران سلام». آنجا هم دنبال کس دیگری بودم. ولی تا آخرین روز قبل پخش هم امکانش فراهم نشد و مجبور بودیم شروع کنیم. آن موقع هم فکر میکردم بالاخره با فاصله کمی شرایطی که میخواهم، فراهم میشود. ولی هیچ وقت این اتفاق نیفتاد. چون وقتی پخش یک برنامه شروع میشود، دیگر نمیشود این کار را کرد. ولی هیچ وقت اجرا را به این معنا که خودت را تمام و کمال در اختیارش بگذاری، دوست نداشتهام. البته گویندگی و اجرای رادیو را بیشتر از تلویزیون دوست دارم.
خیلی جالب است که آدم از 13 سالگی تا آستانه 40 سالگی کاری را که به قول شما غایتش نیست، انجام بدهد. بد نیست بگویید چی شد که از 13 سالگی وارد این کار شدید.
توی مدرسه اهل سرود و تئاتر و انشا نوشتن و انجمن اسلامی و بسیج و خلاصه فعالیتهای فوق برنامه بودم. یک روز مدرسه، من و چند نفر دیگر را معرفی کرد رادیو مشهد. فکر کردم قرار است مثلا مهمان یکی از برنامههای نوجوانانه باشم. ولی ما را بردند توی استودیو و یک نوشته دادند دستمان که بخوانیم. یعنی ازمان تست صدا گرفتند. کسی هم که این کار را میکرد، آقای جواد آتشافروز بود. از بین آن جمع نمیدانم چند نفره، من برای گویندگی برنامه جوانان مشهد پذیرفته شدم. بدون هیچ انگیزه و تمایل و شناختی. بعد از آن همزمان با درس خواندنم در رادیو مشهد گویندگی هم میکردم.
این مسیر چه جوری ادامه پیدا کرد؟
حدود 8 سال در مشهد همراه گویندگی، گزارش گرفتم، مطلب نوشتم، برنامه ساختم و خلاصه همه کارهای معمولی رادیو را انجام دادم. بعد آمدم تهران سینما خواندم و یکی دو سالی نرفتم سراغ رادیو تلویزیون. ولی باز رفقای بد باعث شدند سر از رادیو دربیاورم. بعد آقای آتشافروز شد تهیهکننده «تا 5/8». من به عنوان شاگردی که همه جا همراهش بوده، شدم یکی از کارگردانان «تا 5/8.» در سری دومش رضا صفدری کار دیگری داشت و من به دستور آقای آتشافروز مجبور بودم با بیمیلی تمام برنامه «تا 5/8» را هم اجرا کنم و این جوری اجرای تلویزیونی هم اتفاق افتاد. در رادیو تلویزیون وقتی به چیزی شناخته میشوی، پیشنهادهای بعدیت هم دور و بر همان میچرخد. اینجا هم اگر به عنوان برنامهساز یک برنامه بسازی همان را میخواهند. من بارها از برنامه ترکیبی ساختن توبه کردهام. ولی شرایط این نوع برنامهسازی بیشتر فراهم شده و نگذاشته کار دیگری بکنم. البته اینها هم بد نیست. ولی میخواهم بگویم اینها فقط قرار بود توی مسیر باشد و انگار من هنوز از این مسیر عبور نکردهام. در همین جایش ماندهام. در حالی که قرار بود خیلی زودتر از این مسیر عبور کنم.
ایدهآلتان چهجور برنامهسازی است؟
اصلا برنامهسازی تلویزیونی ایدهآلم نبود. مستندسازی را خیلی بیشتر دوست داشتم. ولی متاسفانه خیلی فراهم نشد. در حالی که همیشه آماده کردن مقدمات یک برنامه ترکیبی با سرعت هرچه تمامتر فراهم شده و من همیشه برای پیشتولید وقت کم داشتهام.
این سوال درباره همه مجریها مخصوصا مجریان برنامههای صبحگاهی برایم بوده. حتما برای شما هم پیش آمده که مشکلی دارید یا از خواب که بلند میشوی بیدلیل اعصابت خرد است. میخواهم ببینم این جور وقتها با آن حالت چطور میروی جلوی دوربین و با آن همه آدم جلو و پشت دوربین سر و کله میزنی؟
حال آدم داخل و بیرون استودیو فرق میکند. بیاراده و ناخودآگاه همه چیزهایی که دور و برتان و پشت سرتان هست فراموش میشود، اما به محض اینکه میگویم «خداحافظ»، هنوز از جایم بلند نشدهام همه چیز یادم میآید. همینکه میفهمم دیگر دیده نمیشوم، دوباره همه جهان روی سرم خراب میشود.
پس میشود اجرا را هم یک جور بازی تصور کرد؛ یک بازی ناخودآگاه.
نه، بازی نیست. اصرار دارم این کلمه را به کار نبرم. چون این کلمه تعریف خودش را دارد. یک «حال» دیگر است. همه عشق و تعهدی که شما نسبت به مخاطب دارید، انگار یک دفعه در شما حلول میکند. لحظه تجلی، مثل یک جور مستی و شیدایی است. بخصوص برنامههای زنده. کار فوقالعاده ترسناکی است. یک اشتباه میتواند پرونده یک عمرت را ببندد. کمتر کاری اینقدر حساس است. خیلی از همکاران ما وقتی جلوی دوربین قرار میگیرند، یک چیز دیگر میشوند.
چند نمونه خیلی بارزش را از نزدیک دیدهام. مدتی با یکیشان تمام وقت در تماس بودم و دیدم این ور دوربین یا میکروفنش با آن ورش بشدت متفاوت است. این ور یک لمپن است؛ همه چیزش فرق میکند.
خوب شد این را گفتی. هر مکانی چیزهای متفاوتی ایجاب میکند. فضای یک عروسی با یک جلسه اداری یا یک سفر کویر خیلی فرق دارد و باید در هرکدام لباسمتفاوتی پوشید؛ ولی اگر شخصیت جلو و پشت دوربین یک جور نباشد، دوستداشتنی و قابل لمس نمیشوی. رادیو و بخصوص تلویزیون بشدت بیرحمند.
دستت رو میشود و بیننده میفهمد دارید دروغ میگویید. آن وقت دیگر با شما رفاقت نمیکند و دوستتان ندارد. دلیلی هم برای توضیحش نمیبیند؛ ولی وقتی دقت کنید، میبینید طرف دارد دروغ میگوید یا کمفروشی و ریاکاری میکند. با کلمه به کلمهای که میگویید، شخصیت، غایات، علایق و میزان شرافتتان را تعریف میکنید. بهترین کار این است که ادا درنیاورید و مهمتر این که از زندگی این ور دوربینتان بیشتر مراقبت کنید. حداقل به همین دلیل سعی کنید بیش از دیگران اخلاقی رفتار کنید. بعضی از دوستان ما ممکن است خودشان را خیلی مقید ندانند، نمیدانم. البته بیننده هم باید بداند شما معصوم نیستی. کافی است با همه ضعفها و قوتهایی که داری، شرافتمندانه جلوی دوربین ظاهر شوی.
درست یا غلط همه جا آدمهایی که جلوی چشمند، خود به خود کارکرد الگویی پیدا میکنند. این معصوم نبودن را چطور باید به مخاطب منتقل کرد؟
وقتی شما در کشوری با آرمانهای ایدئولوژیک و اخلاقی زندگی میکنید، طبیعی است در رادیو تلویزیونتان هم که به اصطلاح دولتی است و غایتی برای خودش تعریف کرده، تناقضهایی با زندگی جاری مردم پیدا میشود که این رسانه اصرار دارد آنها را نبیند. طبیعی است که غیر از فضائل را هم تبلیغ نکند و آدمهایی که تویش دیده میشوند، آدمهای پیراستهای باشند؛ اما این حرف هیچ وقت ممکن نیست. برای همین دچار تعارض میشوید. این نگاه افراطی چه از جانب مدیران کشور و تلویزیون و چه از جانب مردم و این انتظار که هرچی در صداوسیما میبینند، الزاما امر اخلاقیای باشد، انتظار غلطی است و هیچ وقت محقق نخواهد شد. همه باید یادمان باشد که آدمیم و خطا میکنیم و زمین میخوریم. حق تعالی این را از من پذیرفته، ولی من و شما از هم انتظار عصمت داریم.
این را که نمیشود برای مخاطب عام جا انداخت. نه آقای شهیدیفر نوعی حاضر است خود واقعیاش را عیان کند و نه تلویزیون اجازه میدهد.
چرا، شدنی است. دقیقا باید همین کار را بکنیم. انتظار عصمت را باید برداشت.
موافقید از بحث اخلاق رسانهای برویم سراغ بحثهای فنی ماجرا؟ کلیت بحث اجرا را در سازمان چطور میبینید؟ قبل از شروع مصاحبه گفتید که عضو کمیته کارشناسی گویندگان و مجریان سیما هستید.
چندسالی است مشکل اجرا در تلویزیون برای مدیران هم جدی شده. در رادیو هم همینطور. ولی اصلاح وضع موجود کار سادهای نیست. ضمن این که از حق نگذریم که رو به رشد است. اگر حافظهات یاری بکند با 10 تا 15 سال پیش تفاوتهای زیادی کرده که البته الزاما همهاش مثبت نیست. ولی اجراها واقعیتر شده و برقراری ارتباط را راحتتر کرده است.
یک دلیلش زیاد شدن شبکهها و احساس نیازی بوده که باعث شده جذب بیشتری هم انجام بشود.
بله، ما در هیچ رشتهای متناسب با زیاد شدن شبکهها نیروی انسانی در اختیار نداریم. ولی این ماجرا بیش از هر چیزی در مورد اجرا دیده میشود. همزمان با این ضرورت باید تدابیری میاندیشیدیم که متاسفانه غفلت کردهایم. باید امکان گزینش بهتر و امکان تربیت نیروی متخصص را فراهم میکردیم که نکردهایم. حالا باید دربارهاش فکر کنیم. شما گویندگان و مجریانی میبیند که خودشان هم داعیهای ندارند و هیچوقت هم گوینده یا مجری جدیای نخواهند شد. چون اصلا انتخابشان غلط است.
این تدابیر از نظر شما چی بوده؟
یک بخش آموزش به همان معنای کلاس و اینجور چیزهاست.ولی بخش زیادش در مسیر تجربی کار به دست میآید.کلاس و آموزش میتواند به تو قدرت تحلیل بدهد تا از بین نمونههای خوب، مولفههای اساسی موفقیت همکاران سابقهدارت را پیدا کنی و در کنار ویژگیهای شخصیتی خوب خودت اجرای موفقی داشته باشی. اگر قدرت تحلیل نداشته باشی، تقلید میکنی و متاسفانه این یکی از عارضههای کار ماست. دیگر این که فضای عمومی داخل سازمان فضای ترغیبکنندهای برای افزایش دانش نیست. وقتی با دوستانی معاشرت میکنی که سواد و رفتارشان مثل شماست، انگیزه بالا رفتن نداری.کسانی که قبل انقلاب یا در دهه اول بعد انقلاب وارد سازمان شده بودند، به دلیل گزینشهای دقیقتر آدمهای پیراستهتری بودند و همنشینی با این آدمها در آدم بیسوادی مثل من انگیزه کمال ایجاد میکرد. ولی نیازهای سازمان باعث شد افراد متعددی بدون قابلیتهای ضروری برای این کار وارد بشوند.اگر انتخاب غلط باشد و طرف ویژگیهای اصلی و مولفههای اصلی شکلدهنده شخصیت رسانهای را نداشته باشد، هیچ اتفاقی نمیافتد. آموزش هم درخصوص همچین کسی بیمعنی است.چون اصلا برای کار دیگری ساخته شده و شما دارید اذیتش میکنید.
کلا روی «اخلاق» خیلی تاکید میکنید. در حالی که خودتان هم گفتید هیچ کس معصوم نیست.این تناقض را چه جوری باید جمع کرد؟
تناقض ندارد. آدم با همه کاستیها و قوتهایش وظیفهاش این است که رو به کمال حرکت کند و بهتر بشود. ولی اگر شکست خورد و اشتباهی مرتکب شد، باید ازش بپذیریم. اتفاقا اگر تو را بیعیب و نقص بدانند، بدآموزی دارد. این جوری فقط ریاکاری را تبلیغ کردهایم. باید عین آدم رفتار کنیم. همین کفایت میکند.
تا حالا در آن کمیته کارشناسی گویندگان و مجریان سیما برای پیاده کردن و اجرای چیزهایی که گفتید، چه راهکاری پیدا کردهاید؟
این کمیته دارد سر همین بحث میکند که چطور باید وضعیت فعلی گویندگی و اجرا را در رادیو و تلویزیون تغییر داد. باید آسیبشناسی کنیم که چه اتفاقی افتاده تا به اینجا رسیده. بعد راهش را به مدیران پیشنهاد کنیم و آنها هم اراده انجام و امکان تحقق آن پیشنهاد را داشته باشند. کار سخت، طولانی و دشواری است و اینطور نیست که یکی دوساله جواب بدهد.اولین کار جلوگیری از گزینشهای غلط و تعریف مجاری صالح برای این کار است که البته به دلیل بزرگی سازمان و تعدد شبکهها کار سادهای نیست و در آن اتفاق نظر وجود ندارد. مدیران هم به خاطر اضطرار آنتن مجبورند طوری رفتار کنند که خودشان هم میدانند درست نیست. ما جمعیت زیادی داریم و انتخاب نهایتا 100 نفر به عنوان مجری ناممکن نیست. ولی تدبیر، هزینه و زمان میخواهد.
یکی از خوراکهای اصلی آنتن همین برنامههای ترکیبی است که فکر میکنم «مردم ایران سلام» یکی از بهترین هایش بوده.الان حداقل 2 نمونهاش روی آنتن است. من خیلی وقتها سعی میکنم معیارها و ایدهآلهای خودم را کنار بگذارم و ببینم مردم چطور با یک پدیده روبهرو میشوند. سر و شکل «مردم ایران سلام» و موضوعات اصلیاش خیلی عامه پسند نبود و از جهاتی خیلی هم خاص بود. در عین شخصمحوری، شما با زیرکی هر بخش را به آدمهای خبره آن موضوع سپرده بودید و با وجود این که مدیریت با خودتان بود، هم کارتان را سبک کرده بودید و هم مطمئن بودید که آن آدمها خیلی جاها بهتر از شما کار میکنند. مثلا وقتی برنامه دست اینانلو است خیال آدم راحت است.چون کارش را خیلی خوب بلد است. میماند مراحل اولیه و توجیه حضور این آدمها که حضورشان در رسانه به هر دلیل خیلی عادی نیست. این فرمت از طرف خواص پذیرفته شد و هم از طرف مردم. بعد از یک مدت میدیدم که مخاطبان برنامههای صبحگاهی که معمولا خانمهای خانه دارند، فقط کانال 2 را نگاه میکنند و سراغ بقیه کانالها هم که قاعدتا بیشتر به دردشان میخورد، نمیروند. خیلی دوست دارم بدانم این اتفاق چطور افتاد و چطور به این طراحی رسیدید.
خیلی از مراحل فرآیند طراحی یک برنامه قابل توجیه نیست. فرآیندی است که در ذهن و روح شما اتفاق میافتد و در ذهنتان جرقه میزند.
در عین حال چون تکرارشونده است، خیلی کار سختی نیست.یعنی سختیاش در همان مرحله طراحی است و اجرایش بعد از یک مدت روی دور میافتد.
به یک معنا پیچیده نیست. ولی باید مدام آن را به روز کنید. هر طرحی به ذهن هر کسی نمیرسد؛ به دلیل تفاوت شخصیت آدمها و تفاوت تعریفشان از رسانه و شرایط فرهنگی و اجتماعی. وقتی خودتان اراده میکنید یا به شما سفارش داده میشود که برای یک ساعتی از روز برنامه طراحی کنید، اگر اراده کار متفاوت داشته باشید و هر چیزی شبیه وضع موجود باشد، کنارش میگذارید. برای طراحی هم عناصری را در نظر میگیرید. مثلا این که دلتان میخواهد تعداد بیشتری از مردم ببینند یا خواص؟ دیگر این که این تعاریف با امر واقع منطبق است یا تئوریهای خاص یا حتی غلطی در ذهنتان است؟ خیلی از طرحها از اساس غلط است.متاسفانه چون آموزش جدی ندیدهایم، چه در بین برنامهسازان و چه در بین مدیران، تئوریها و احکام غلط رسانهای وجود دارد.
گمانم اگر از خود برنامه مثال بزنید، بیشتر به بحث کمک میکند.
تعریف صبح در همه جای جهان این است که وقت شروع فعالیت است و باید انگیزههای کافی و امید به رسیدن داشته باشید. نتیجهاش این است که صبح نباید خبر بد بدهیم، نباید کاری کنیم که انگیزه و امید مخاطب را کاهش بدهد. دوم این که باید درست شروع کنیم و به نحوی آموزش هم در آن دخیل میشود. ذهن و روح شما در صبح قابلیتی دارد که در اوقات دیگر ندارد. تلفیق امید و انگیزه و نشاط به علاوه آموزش و دریافت، باعث میشود از لودگی دور باشید. بعضیها چون وجه اول را برای صبح تعریف میکردند، به تفریح و شوخی و اینها رسیده بودند. وقتی هم درست نتوانی تفریح کنی به اسم شورآفرینی و شورانگیزی اسیر لودگی و هرج و مرج میشوی.
دیگر این که سعی میکنم شبیه هیچکدام از کارهای قبلی خودم و دیگران نباشد. چون در سال یا روز دیگری هستیم و قاعدتا اتفاق دیگری باید بیفتد. نکته بعدی این است که باید ببینی این رسانه چقدر توانایی دارد؛ هم تلویزیون به معنای خالص رسانه و هم تلویزیون ایران با توجه به ضعفهای تکنیکی و تجهیزات و منابع مالی. باید اینها را بشناسیم تا طراحیمان قابل اجرا باشد. زمانی که به «مردم ایران سلام» فکر میکردم، دیدم عموما از آموزش به معنایی که در تلویزیون میشود انجام داد، خبری نیست. برای روزی 5/2 ساعت برنامه، نمیشد با یکی دو موضوع کار کرد و غلط بود یک نفر همه این کارها را بکند. برای همین رفتم دنبال متخصصان حوزههای مختلف که هم آن حوزه را میشناسند و هم رسانه را.
ولی غیر از این تفاوت در کلیت، تفاوت در اجزا هم خوب دیده میشد. مثلا ترانهها و کلیپ ها.
با امکاناتی که داشتیم به فتوکلیپ رسیدیم و طی 2 سال هم شکر خدا، رو به کمال رفت. اصرار داشتم ترانههایی که انتخاب میکنم، حتیالامکان کمتر پخش شده باشد و موضوعش هم زایلکننده شور و نشاط و امید نباشد. به لحاظ ساختار شکلدهنده موسیقی هم آثار برتر سازمان باشد. برای همین شما خیلی از ترانهها را هیچ وقت از برنامه ما نشنیدید. ولی نمیخواستیم خیلی هم بزن و بکوب بیخود راه بیندازیم. بنابراین در حرفها و ترانهها و مستندها این را به بیننده میگفتیم که شرایطت را میشناسیم. میدانیم ممکن است غمگین و بیپول و عصبانی هم باشی. ولی میشود با چیزهای دیگری آنها را مهار کنی. توی رنگ هم دقت میکردیم. مثلا هیچ وقت از اسکوپ مشکی استفاده نکردیم. اصرار داشتیم رنگ روشن در همه عناصر کار ما باشد. هم در دکور و هم لباس آدمها و هم مستندها و هم فتوکلیپها. میگفتیم میدانیم فقر وجود دارد، ولی فقر را نمایش نمیدادیم. تحلیل سختی میکردیم، ولی الزاما تصویرسازیاش نمیکردیم. اینها ریزهکاریهایی بود که همه میدانستیم باید رعایتش کنیم.
در عین حال من فکر میکنم خیلی هم واقعگرا بودید.
در عین حال بله؛ دروغگو نبودیم و نمیگذاشتیم شبیه کسانی بشویم که از شرایط اجتماعی خبر ندارند.پس بیننده برنامه ما را یک برنامه واقعی تعریف کرده بود و فهمیده بود از جنس خودش است، ولی سازندگانش متوجهند سر صبح است.اگر قرار بود همان کارها را در بعدازظهر یا انجام بدهیم، حتما جور دیگری برنامه میریختیم.
ولی در عین حال از بعضی کارهای شبه زردی مثل حضور دوقلوهای صفاریانپور هم استفاده کردید.
و خیلی چیزهای دیگر شبیه به این. همیشه با هم مشورت میکردیم.
اتاق فکر داشتید؟
با معنایی که بتازگی مد شده نه. آدمهای اصلی برنامه یعنی همدیگر را حدود 20 سالی بود که میشناختیم. بنابراین اتاق فکرمان هم از 20 سال پیش شکل گرفته بود.
این اتاق فکر خودساخته، فقط همان آدمهای جلوی دوربین بودند؟
قطعا پشت دوربین هم بودند.ما جلسات زیادی داشتیم. تمام روز را با هم سر میکردیم که و فکر میکردیم برای فردا چه کار باید بکنیم. این ارتباط دستکم روزی 15 ساعت برقرار بود و جلسه هم داشتیم. هم بین آدمهای جلوی دوربین و هم پشت دوربین. همینطور از نظرات مدیران سازمان، شبکه و شخص آقای ضرغامی هم استفاده میکردیم. اگر حمایت مهندس ضرغامی نبود، امکان حضور آن آدمهای اصلی پیدا نمیشد. هر چند اولش تردیدها و مقاومتهایی وجود داشت. ولی شکر خدا نتیجه خوب بود و همه سربلند بودیم. کمکم بعد از حدود 7 ماه مهمانانمان هم شرایط برنامه را فهیمده بودند. خلاصه این که در برنامهسازی باید متوجه همه این چیزها باشی. مثلا یکیش ریتم است.
ریتم برنامه شما خیلی هم تند نبود. گفتگوهایتان بعضی وقتها خیلی طولانی میشد.
ریتم یک اتفاق خطی مشخص و ساعتی نیست.این فقط یک مولفه است. تند یا کند بودن کاملا متناسب با موضوع است. گفتگو با دکتر صادق طباطبایی 70 دقیقه طول کشید؛ ولی همه میگفتند چقدر زود تمام شد.خیلی وقتها هم شرایط مطلوب ما نبود. ولی لااقل متوجهش بودیم. حواسمان بود که یک گفتگو چقدر امکان زمانی دارد.یک گفتگو هم فقط 4 دقیقه امکان دارد.
شما چه طوری هم جلوی دوربین بودید و هم به آن مولفهها احاطه داشتید؟
یک کنداکتور فصلی داشتیم که فضای کلی فصل بعدمان را مشخص میکرد و میدانستیم میخواهیم چه بکنیم. وقتی هم نزدیکتر میشدیم اجزای بیشتری به آن اضافه میکردیم تا این که دقیقا ضرورتهای هر برنامه روز قبل معلوم میشد.و آن وقت خیلی چیزها مشخص بود و میدانستیم چیکار میخواهیم بکنیم. البته این باعث نمیشد انعطافمان را از دست بدهیم. چون همدیگر را میشناختیم و به توانایی همدیگر ایمان داشتیم و رسیدن به نقطه واحد خیلی سخت نبود.
به چه نتیجهای رسیدید که برنامه تمام بشود؟ از بالا بود یا خودتان؟
هیچ ربطی به مدیران نداشت. مدیران اصلا مایل نبودند این برنامه تمام بشود؛ هیچوقت. پیشبینی ما در شروع برنامه فقط برای چند ماه بود؛ نهایتا حدود 8 ماه. چند بار گفتم برنامه را تعطیل کنیم که پذیرفته نشد. نهایتا در انتهای سال 86 دیگر من با اصرار تمام گفتم باید تمام بشود و سازمان با اکراه تمام پذیرفت.
دلیل اصرار شما چی بود؟
یکی این که همان جور که میدانی کی باید چهجور برنامهای را بسازی، باید بدانی کی هم تمامش کنی. هر شکلی دارای عمری است و هر برنامهای امکانی برای بازتولید و بازپرداخت خودش دارد.تو باید این شناخت را از شرایط و تغییرات رسانه داشته باشی و حال و احوال عواملت هم امکان تداوم یک برنامه را بدهند. بیش از هر چیزی خستگی ما باعث شد دیگر نتوانیم ادامه بدهیم و برسیم به جایی که خودمان و مردم دوست نداشته باشیم. برنامه ما داشت تبدیل میشد به یکی از خاطرههای ملی این مردم و ما دیگر حق نداشتیم باهاش شوخی کنیم. باید مراقبت میکردیم که این خاطره خراب نشود. در این شرایط باید ببینی تا کجا زورت میرسد شرایط را حفظ کنی. برخلاف تصور شرایط اجتماعی هم خیلی چیزها را برنمیتابد. ممکن بود در ادامه چیزهایی وارد ماجرا بشود و ما را از مسیر خودمان خارج کند.
خب بعد این برنامه چه کردهاید؟ چه برنامهای برای آینده دارید؟
کار تلویزیونی اصلا نکردهام. عادت دارم که بعد از یک برنامه، عمدا تا دورهای برنامه نسازم. نیروی رسمی سازمان نیستم که موظف باشم.ما به خلوت نیاز داریم یک کاسب یا یک کارمند اگر بیاخلاق یا بیسواد باشد، در روز نهایتا به 10 نفر آسیب میزند.ولی من اگر این ویژگی را داشته باشم، به 10 میلیون نفر صدمه میزنم.بنابراین نیاز من برای تقویت روحم، حالم، ذهنم و جسمم خیلی بیشتر از آنهاست. اگر متصل کار کنیم، امکان غفلت از خودمان خیلی زیاد است. باید وقتهایی بگذاریم برای این که خودمان را تقویت کنیم.
جابر تواضعی
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
اکبرپور: آزادی استقلال را به جمع ۸ تیم نهایی نخبگان میبرد
در گفتوگوی اختصاصی «جام جم» با رئیس کانون سردفتران و دفتریاران قوه قضاییه عنوان شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگوی بیپرده با محمد سیانکی گزارشگر و مربی فوتبال پایه