سیاست‌های معکوس

دوران‌ پهلوی‌ اول‌ 1320-1304 بار دیگر در کانون‌ توجه‌ قرار گرفته‌ است. پس‌ از یک‌ دوره‌ طولانی‌ (که‌ تقریبا بلاواسطه‌ پس‌ از سقوط‌ رضاشاه‌ در شهریور 20 آغاز شد) که‌ دوران‌ رضاشاه‌ از منظری‌ سیاسی‌ مورد مطالعه‌ بود اینک‌ 2 دهه‌ ابتدای‌ قرن‌ چهاردهم‌ شمسی‌ موضوع‌ مطالعات‌ تاریخی، جامعه‌شناختی‌ و آکادمیک‌ قرار گرفته‌ است. ‌ این‌ رویکرد جدید را باید در زمینه‌ رشد گرایشی‌ دانست‌ که‌ من‌ آن‌ را ادبیات‌ مدرنیزاسیون‌ می‌خوانم. منظورم‌ از ادبیات‌ مدرنیزاسیون، مطالعات‌ آکادمیکی‌ است‌ که‌ دلمشغول‌ بررسی‌ تجربه‌ مدرنیته‌ در ایران‌ است‌ و وجوه‌ مختلف‌ مدرنیسم‌ و پروژه‌ مدرنیزاسیون‌ در ایران‌ را مورد توجه‌ قرار می‌دهد. ‌
کد خبر: ۲۱۷۶۶۳

به‌ عبارت‌ دیگر تجدد به‌ مثابه‌ زمینه‌ مطالعات‌ قرار گرفته‌ است‌ و در این‌ بررسی‌ها کوشش‌ می‌شود میزان‌ کامیابی‌ و ناکامی‌ ایرانیان‌ در ساختن‌ نهادها و نهادینه‌ کردن‌ ارزشها و استانداردهای‌ مدرن‌ و چرایی‌ ناکامی‌ آنان‌ در این‌ راه‌ بررسی‌ شود. ‌

صبغه‌ علمی‌ و تاریخی‌ این‌ دیدگاه‌ مانع‌ داشتن‌ پیش‌فرض‌های‌ خاص‌ نمی‌شود. این‌ رویکرد همچون‌ 2 رویکرد چپگرایانه‌ و اسلامی، تاریخ‌ معاصر و تاریخ‌ پهلوی‌ اول‌ را در چارچوب‌ خاصی‌ قرار می‌دهد که‌ با پیش‌فرض‌ خاصی‌ ساخته‌ شده‌ است. اگر در دیدگاه‌ چپگرایانه، دولت‌ پهلوی‌ حاصل‌ توطئه‌های‌ استعماری‌ و مرحله‌ای‌ در انکشاف‌ روابط‌ سرمایه‌داری‌ دانسته‌ می‌شود و اگر در دیدگاه‌ اسلامی، دولت‌ پهلوی‌ نیرویی‌ ضد مذهب‌ و ضد سنتهای‌ اسلامی‌ انگاشته‌ می‌شد، ادبیات‌ مدرنیزاسیون‌ تاریخ‌ پهلوی‌ اول‌ را تنها در ارتباط‌ با تجربه‌ تجدد در ایران‌ بررسی‌ می‌کند. این‌ دیدگاه‌ گرچه‌ به‌ لحاظ‌ روش‌شناسی‌ از 2 دیدگاه‌ قبلی‌ متفاوت‌ است، اما چارچوب‌ کلانی‌ داشت‌ که‌ نفس‌ این‌ دیدگاه‌ها را در چارچوب‌ نظری‌ خود قرار می‌دهد. به‌ عبارت‌ دیگر چارچوب‌ نظری‌ ادبیات‌ مدرنیزاسیون، بستری‌ است‌ که‌ در آن‌ تنازع‌ نیروهای‌ اجتماعی‌ در میدانی‌ از مواریث‌ فرهنگی‌ و سنتی‌ و الزامات‌ جهان‌ مدرن‌ بررسی‌ می‌شود. نفس‌ روابط‌ پویا میان‌ نیروهای‌ مدرن‌ و سنتی‌ ارزشهای‌ مدرن‌ و مذهبی، از برخورد خصم‌آمیز گرفته‌ تا همزیستی‌ مسالمت‌آمیز و حتی‌ اختلاط‌ و هم‌آمیزی‌ تجربه‌ مدرنیته‌ ایرانی‌ را شکل‌ می‌دهد. ‌

در این‌ بستر، دوران‌ پهلوی‌ اول‌ 20-1304 نقطه‌ عطفی‌ در فرآیند مدرنیزاسیون‌ در ایران‌ به‌ شمار می‌آید. بخش‌ اعظمی‌ از دولت‌سازی‌ state -building در این‌ دوران‌ صورت‌ می‌گیرد و ایران‌ از صورتهای‌ ایلیایی‌ و قبایلی‌ حکومت‌ به‌ سوی‌ دولت‌ مدرن‌ که‌ متکی‌ به‌ نهاد بوروکراتیک‌ است‌ گام‌ بر می‌دارد، نوسازی‌ و مدرن‌سازی‌ جامعه‌ ایرانی‌ در دستور کار قرار می‌گیرد، ترکیب‌های‌ جمعیتی‌ شهر و روستا دگرگون‌ می‌شود، سیاست‌های‌ مربوط‌ بر جنسیت‌ تغییر می‌یابد و...‌

چنین‌ سیاست‌هایی‌ البته‌ تماما کامیاب‌ نیستند و هم‌ به‌ لحاظ‌ محتوایی‌ و هم‌ به‌ دلیل‌ فرمی‌ بسیار نقدبرانگیزند. ‌

فرآیند تکوین‌ دولت‌ ناقص‌ پیموده‌ می‌شود و دولت‌ همچنان‌ شخصی‌ و متکی‌ بر روابط‌ باقی‌ می‌ماند. چنین‌ مساله‌ای‌ کارکرد نهادهای‌ مدرن‌ همچون‌ مجلس، دادگستری‌ و... را دچار بحران‌ می‌کند. نوسازی‌ جامعه‌ به‌ شکل‌ غربی‌سازی‌ آن‌ تقلیل‌ می‌یابد و باعث‌ افتراق‌ اجتماعی‌ میان‌ قشرهای‌ مدرن‌ و سنتی‌ جامعه‌ می‌شود. سیاست‌های‌ جنسیتی‌ نتیجه‌ معکوس‌ می‌دهد و به‌ جای‌ ادغام‌ زنان‌ در جامعه‌ باعث‌ انزوای‌ آنان‌ می‌شود. ‌

چنین‌ نارسایی‌ البته‌ ربط‌ کاملی‌ به‌ فرم‌ مدرنیزاسیون‌ یعنی‌ مدرنیزاسیون‌ از بالا دارند. سیاست‌های‌ مدرنیزاسیون‌ در شکل‌ دستوراتی‌ از بالا و به‌ پشتوانه‌ اراده‌ یک‌ شخص‌ ـ حتی‌ اگر این‌ اراده‌ با اراده‌ شهروندان‌ در تقابل‌ قرار گیرد ـ صادر می‌شود و برای‌ اجرای‌ آن‌ زمینه‌های‌ بومی‌ در نظر گرفته‌ نمی‌شود. این‌ قاعده‌ کلی‌ البته‌ استثنائاتی‌ هم‌ دارد که‌ تجربه‌ داور در دادگستری‌ نمونه‌ای‌ از آن‌ است. ‌

مساله‌ای‌ که‌ نباید در آن‌ غفلت‌ کرد این‌ که‌ سیاست‌های‌ مدرنیزاسیون، سیاست‌هایی‌ بدون‌ پایه‌ و تنها متکی‌ به‌ نیروی‌ بیرونی‌ نبودند. خطرات‌ مدرن‌ شدن‌ است‌ که‌ از زمان‌ مشروطه‌ و حتی‌ پیش‌ از آن‌ هم‌ در میان‌ توده‌ جامعه‌ مطرح‌ بود و هم‌ الزامش‌ از سوی‌ مقامات‌ حکومتی‌ احساس‌ می‌شد. تحولاتی‌ در حوزه‌ جمعیت، امنیت‌ و مسائل‌ جهانی، ضرورت‌ حکومت‌مندی‌ را گریزناپذیر می‌ساخت، اما مساله‌ آن‌ بود که‌ در دوران‌ مشروطه‌ به‌ بعد این‌ ضرورت‌ به‌ متجدد شدن‌ تقلیل‌ یافت‌ و مدرنیته‌ زمینه‌ معنادهی‌ تمام‌ رفتار و اندیشه‌ها شد؛ بعلاوه‌ در تحقق‌ مدرنیزاسیون‌ پهلوی‌ نیروهای‌ اجتماعی‌ به‌ مثابه‌ اشیایی‌ در نظر گرفته‌ شدند که‌ هیچ‌ قابلیت‌ و توانایی‌ ندارند و حکومت‌ درخواست‌ مشارکت‌ نیروهای‌ اجتماعی‌ در فرآیند مدرنیزاسیون‌ را با خشونت‌ سرکوب‌ کرد و خواست‌ تنها کارگردان‌ این‌ فرآیند باشد. ‌

در دستور کار قرار گرفتن‌ سیاست‌های‌ جدید جنسیتی‌ که‌ نیمی‌ از جامعه‌ را به‌ عنوان‌ هدف‌ قرار گرفته‌ بود از این‌ نظر دارای‌ ارزش‌ نمادین‌ و تاریخی‌ هستند که‌ به‌ تمامی‌ نمایانگر جنس‌ سیاست‌ها و نحوه‌ اعمال‌ آنها و بازتاب‌ آنها در جامعه‌اند. سیاست‌هایی‌ که‌ قصد ادغام‌ زنان‌ در جامعه‌ مدرن‌ شده‌ را داشت‌ نتیجه‌ معکوس‌ داد و انزوای‌ اجتماعی‌ زنان‌ را تشدید کرد. ‌ چنین‌ مسائلی‌ شاید دغدغه‌ فاطمه‌ صادقی‌ بوده‌ است‌ تا در کتاب‌ جنسیت، ناسیونالیسم‌ و تجدد در ایران‌ به‌ گفتمان‌ ناسیونالیستی‌ و سیاست‌های‌ جنسیتی‌ بپردازد. ‌

نویسنده‌ این‌ دوره‌ را انتخاب‌ کرده‌ است‌ چون‌ هم‌ از یک‌ سو مهمترین‌ وقایع‌ اثرگذار بر وضعیت‌ زنان‌ در ایران‌ از جمله‌ کشف‌ حجاب، تغییر لباس، تحصیل‌ عمومی‌ و... در این‌ دوره‌ روی‌ داد و از سوی‌ دیگر این‌ دوره‌ مصادف‌ با رشد ناسیونالیسم‌ در ایران‌ و ایجاد دولت‌ ـ ملت‌ جدید ایرانی‌ بوده‌ است. (ص‌ 16)‌

سابقه‌ گفتمان‌ ناسیونالیستی‌ را البته‌ تا دوران‌ میانه‌ قاجار می‌توان‌ به‌ عقب‌ برد. این‌ گفتار تا حدی‌ مبنای‌ عملکرد نیروهای‌ سیاسی‌ در عصر مشروطه‌ هم‌ بود، اما در زمان‌ پهلوی‌ اول‌ است‌ که‌ دیدگاه‌ ناسیونالیستی‌ از حالت‌ یک‌ ضد گفتمان‌ سیاسی‌ مخالف‌ خارج‌ و به‌ آموزه‌های‌ عمل‌ بدل‌ شد. تاکید بر گفتمان‌ ناسیونالیستی‌ از 2 نظر برای‌ نویسنده‌ مهم‌ بوده‌ است. اول‌ آن‌ که‌ تاکید بر گفتمان‌ و نه‌ بر دولت‌ به‌ آن‌ دلیل‌ است‌ که‌ نویسنده‌ از تاکید بر دولت‌ به‌ عنوان‌ یگانه‌ عامل‌ کارگزار در جامعه‌ پرهیز دارد و برعکس‌ فکر می‌کند ناسیونالیسم‌ در این‌ دوره‌ گفتمان‌ غالبی‌ است‌ که‌ بسیاری‌ از طیفها و گروه‌های‌ فکری‌ اعم‌ از مخالفان‌ و هواداران‌ دولت‌ را در بر می‌گیرد. در عمل‌ هم، نویسنده‌ در کتاب‌ بیشتر به‌ ذهنیت‌ این‌ مخالفان‌ و هواداران‌ پرداخته‌ است‌ تا تاثیر گفتمان‌ ناسیونالیسم‌ بر کارگزاران‌ دولتی. ‌

نکته‌ دوم‌ که‌ نویسنده‌ را به‌ تاکید بر گفتمان‌ ناسیونالیسم‌ واداشته‌ آن‌ است‌ که‌ بررسی‌ وضعیت‌ زنان‌ در دوره‌ معاصر اولین‌ بار در گفتمان‌ ناسیونالیستی‌ صورت‌ گرفته‌ است. گفتمان‌ ناسیونالیستی‌ نقش‌ مهمی‌ در شکل‌ دادن‌ هویت‌ زنان‌ مدرن‌ ایرانی‌ داشته‌ است‌ و بررسی‌ آن‌ به‌ گونه‌ای‌ می‌تواند نقد تجربه‌ تجدد ایرانی‌ در حوزه‌ زنان‌ باشد. ‌

نویسنده‌ در مقایسه‌ای‌ که‌ میان‌ تجربه‌ها و تجربه‌ کشورهای‌ عربی‌ در این‌ زمینه‌ می‌کند نشان‌ می‌دهد در حالی‌ که‌ توجه‌ به‌ حقوق‌ زنان‌ جامعه‌ عربی‌ معاصر همیشه‌ متوجه‌ سنتزی‌ میان‌ تجدد و سنت‌ بوده‌ است، بررسی‌ حقوق‌ زنان‌ در ایران‌ تحت‌ تاثیر گفتمان‌ ناسیونالیستی‌ باستان‌گرایانه‌ای‌ که‌ دوره‌ اسلامی‌ تاریخ‌ ایران‌ را نفی‌ و قصد بازگشت‌ به‌ عصر طلایی‌ باستانی‌ را داشت، تجربه‌ای‌ کاملا غیردینی‌ است. چنین‌ مطالعات‌ مقایسه‌ای‌ که‌ البته‌ در این‌ کتاب‌ بسیار موجز به‌ آن‌ پرداخته‌ شده‌ است‌ بخوبی‌ نشان‌ می‌دهد که‌ تجربه‌ واحدی‌ از مدرنیته‌ وجود ندارد. تقابل‌ یا سنتز سنت‌ و تجدد اموری‌ ذاتی‌ نیستند و تنها بستگی‌ به‌ موقعیت‌ تاریخی‌ دارند.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
کری‌خوانی صبح‌گاهی

گفت‌وگوی جام‌جم با هاشم بیگ‌زاده و مجید یحیایی، مجریان برنامه «صبحانه ایرانی »شبکه دو

کری‌خوانی صبح‌گاهی

نیازمندی ها