در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
ستایش افراطی بودریار از از سرزمین روزولت، برای منتقدین غیر قابل تحمل بود و بیشرمانه و غیر مسوولانه به نظر میرسید.
از سویی دیگر فیلیپ پتی آن را به منزله غسل تعمید و تولد دوباره در «بیابان» امریکا به منظور دفع خستگی و ملال اروپای کهن در نظر گرفت و باومن در مورد آن نوشت : « او حتی وقتی از پنجره اتومبیل پرشتاب خود منظره بیرون را تماشا میکند، چیزی میبیند که شبیه فیلمی تلویزیونی است و فقط بر اساس مقتضیات فیلم تلویزیونی قابل درک است وشاید اصلا فیلمی تلویزیونی باشد» (باومن: 267)
کتاب در 6 بخش تنظیم شده است: «نقطه محو شدن» «نیویورک» «امریکای ستارگون (درخشان)» «آرمان شهر تحقق یافته؟» «پایان قدرت امریکا»، «بیابان بی پایان»
ترجمه فارسی امریکا، در کل ترجمه روان و قابل قبولی است که نسبت به ترجمههایی که از دیگر آثار بودریار شده است،وضعیت به سامانی دارد. با این وجود ، اگر سخت گیر باشیم، در مورد ترجمه عرفان ثابتی میتوان گفت که «فرو پاشی» یا «فرو ریزی» به جای «انفجار به درون» برابر implosion یا «وانمایی» به جای«وانمود» برابر simulation،یا «بت انگارانه» به جای «یادگار پرستانه» برابر fetishistic، ... برابرهای جاافتادهتری هستند.
برای بودریار،بیابان گودالی است که همه ارزشها و مفاهیم در آن گیر میافتند و فرو میپاشند. آنجا میدانی است برای تجربه واقعی وانمایی .راز بیابان در این است که واقعیت دیگر وجود ندارد.درست همان طور که راز قمار بازی در این است که پول و راز نظریه در این که حقیقت وجود ندارد.
بودریار وقتی از سالت لیک سیتی، نیویورک یا سانتاکروز مینویسد، کاری به واقعیت جامعه شناسانه آنها ندارد.او «در جستجوی امریکای ستارهگون است، نه امریکای اجتماعی وفرهنگی» (ص13...) امریکای بی اعتنایی، ابتذال... امریکا از پنجره یک اتومبیل پرسرعت... وفرار متافیزیکی از اروپا. او مینویسد: «سرعت،ابژههای ناب میآفریند... زمین و نقاط ارجاع ارضی را خذف میکند، چون پیشاپیش زمان میدود تا خود زمان را فسخ کند،چون سریع تر از علت خویش حرکت میکند...سرعت پیروزی معلول است بر علت» (همان،16...) سرعت به سبب رها بودن آن از مبدا و مقصد (بر خلاف فاصله) موجد ناپدیدی مکان و پیشروی برگشت ناپذیر در بیابان زمان و سرگیجهای همزاد با آن نا پدیدی است.سرعتی وجد آور که با شتاب مولکولها در گرما همراه است وموجب تبخیر نامحسوس معنا میشود.(ص19)
بودریار بی شک جامعه شناس نیست، اما همان طور که خود میگوید ضد جامعه شناسی هم نیست(1993:81.)Baudrillard, اگر به زبان خود او بخواهیم بگوییم:«او جامعه شناس نیست.از آن بدتر است»
او پیشتر در کتاب در سایه اکثریتهای خاموش (1978) برای امر اجتماعی چند فرض را طرح میکند:
1- امر اجتماعی اساسا هیچ گاه وجود نداشته و امور همیشه به صورت نمادین، جادویی و ناعقلانی... اتفاق افتادهاند و آنچه بوده وانمایی امر اجتماعی و رابطه اجتماعی بوده است
2- امور اجتماعی واقعا وجود داشته، موجودیتی هرچه فزون تر یافته، پیروز و مسلط شده و همه را از میدان بیرون رانده است. اما، در وهله ی عمومیت یابی و اشباع،وقتی همه چیز اجتماعی شده باشد، امر اجتماعی نیز دیگر خود نامینخواهد داشت. امر اجتماعی نه در حال مرگ که به منزله انباشت مرگ است. رشد امر اجتماعی مثل رشد ناخنها پس از مرگ،«پس ماندی» است
3-امر اجتماعی به راستی و به درستی وجود داشته، اما دیگر وجود ندارد و در تنگنای نظم دوم وانمودهها و جذب شده در نظم سوم وانمودهها، در حال مرگ است.در این حالت امر اجتماعی، اجتماعی تر از اجتماعی است.اجتماعی نیست از آن «بدتر» است.
بدین ترتیب،بودریار کاری به خطوط زیگزاگی واقعیت و هستیهای واقعی ندارد. به لحاظ او نظریه و داستان علمی-تخیلی ژانرهای مجزایی نیستند چراکه در عصر فروریزش، «فاصلهای که امر خیالی را از امر امر واقعی جدا میکند؛ ناپدید شده و توسط خود مدل جذب شده است.» (بودریار،126:1383. ) در بخش «آرمان شهر تحقق یافته» بودریار، از امریکا به عنوان جهش ژنتیکی اروپا و نسخه اصلی مدرنتیه (برخلاف نسخله دوبله شده یا دارای زیر نویس اروپا) مینویسد. او میگوید: «تاریخ و مارکسیسم شبیه شرابهای عالی و آشپزی درجه یک هستند: آنها واقعا از اقیانوس عبور نمیکنند.» (ص 106.) و میافزاید انتظار دارید یک آرمان شهر تحقق یافته چه شکلی باشد؟ «اینجا بهشت است.سانتا باربارا بهشت است، دیزنی لند بهشت است، امریکا بهشت است.بهشت فقط بهشت است. اگرچه ممکن استاندوه بار، ملال آور و سطحی باشد، ولی بهشت است» (ص 129)
در مصاحبهای، فیلیپ پتی از بودریار میپرسد:«آیا نمیتوان گفت شما بافندهای اوهام هستید؟» بودریار پاسخ میدهد:«اگر توهم نه چون وانموده یا ناواقعیت بلکه به عنوان تجاوز به جهان بیش ازاندازه شفاف فهمیده میشود، بله.(1998:71 Baudrillard) در برابر جهان آکنده از اطلاعات افسونزدایی شده وانماییها که در پی گسترش بیوقفه سخن ومعنا است، راهبرد بودریار نوعی بازی است. بازی وجد آور هر لحظهگی. هنر مجاور ساختن پدیدار و ناپدید...برای او،کمال نظریه نقطه محو در چرخهی پدیداری و ناپدیداری آن است،همان طور که کمال اروپا، امریکای ستاره گون است.(و البته نه امریکای اجتماعی که دیگر وجود ندارد)
در بخش «پایان قدرت امریکا؟» بودریار می نویسد، وقتی نه قدرتی دیگر وجود دارد و نه مرکزی و «همه چیز به سیناپس ایفای نقش وظاهر خلاصه می شود» (ص 141) و در شرایطی که هیچ اشتباه سیاسیای به موقعیت ریگان لطمه نمیزند و اعتماد افراد به او منوط به بر میزان شکست و «فقدان صفات برجسته: در اوست، قدرت امریکا وارد مرحله ی رشد» پس ماند شده است، درست مثل تاریخ، سیاست و جامعه.
«پس ماند، فرایندی است که از رهگذر آن چیزی به کمک اینرسی هم چنان گسترش مییابد،فرایندی که از رهگذر آن معلول حتی پس از نابودی علت تداوم مییابد. مثل جسم در حال حرکتی که حرکتش را مرهون اینرسی یا سرعتی است که قبلا به دست آورده» (ص 148)
آیا این به منزله پایان جهان و پایان جامعه جهانی نیست؟
بودریار در کتاب توهم پایان (1992) پاسخ میدهد که وقتی آیندهای در کار نیست،هیچ پایانی برای هیچ چیز وجود ندارد(پایانی که بتوان برایش سوگواری کرد) و تنها واژگونی مدام تاریخ بر خویش و عرصه افقی از وقایعی بینتیجه و تمرین مدام پایانهایی وجود دارد که پایان واقعی را تا ابد به تاخیر میاندازند. وقتی ما از پایان تاریخ، پایان امر سیاسی، پایان امر اجتماعی یا پایان ایدئولوژی صحبت میکنیم هیچ کدام از اینها درست نیست.
در بخش کوتاه «بیابان بی پایان»،بودریار مینویسد که چگونه کشوری که هم ترافیکش روان است و هم سطل آشغالهایش تمیز، میتواند به چیزی امید وار باشد و آینده و پایانی داشته باشد؟
«این کشور بی امید است( »ص 155) لطفا انقلاب کنید! خب خب، بس است. حالا آنجا سرمایه است که خودش را از دست کارگران نجات میدهد.
چیزی بیشتر: چیزی بدتر
او معتقد است معنابافی منتقدان برپایه حرفهای بی معنای اش، حاکی از این امر است او مینویسد: «آیا فکر نمیکیند که از آن پس درها به دنیایی مهیج تر گشوده خواهد شد؟ دنیایی که اطمینان بخش تر نیست، اما قطعا تکاندهندهتر خواهد بود، دنیایی که نام بازی همچون رازی خواهد ماند» (بودریار، 66 :1379)بله، این آدم نادان، کلبی مسلک و بیمسوولیت (به قول سوزان سانتاگ)، فلسفه (یا جامعه شناسی)اش را بیان نمیکند. شرح نمیدهد، بلکه آن را بازی میکند. آن را رانندگی میکند. نام بازی یک راز است،همان طور که شیوه عمل یک ویروس کامپیوتری.وقتی او به جای فلسفه بافی، بازی میکند، گویی هم صدا با هورا س میگوید: آیا من دستخوش سرسام دلپذیری نیستم؟
پی نوشت
- نگاه کنید به: فوکو، 1375، این یک چپق نیست، مانی حقیقی، نشر مرکز. فوکو آنجا مینویسد: «هم سانی وانموده را در مقام مناسبتی نامعین و وارونه شونده،میان رونوشت و رونوشتی دیگر به گردش در می آورد» (49)
منابع در دفتر مجله موجود است.
امیر کیانپور
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
رضا بدرالسماء هنرمند پیشکسوت عرصه نگارگری در گفتوگو با «جامجم»:
وزیر صنعت، معدن و تجارت در گفتوگوی اختصاصی با «جامجم» مطرح کرد:
حسین الحاج حسن، نماینده پارلمان لبنان در گفتوگو با «جامجم» بیان کرد:
در گفتوگو با دکتر سیدمرتضی موسویان، ضرورت و اهمیت داشتن دکترین در رسانه و دلایل قوت و ضعف رسانههای داخلی و معاند را بررسی کردهایم