در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
چندین بار گفتهاید فیلمنامه در بروژ تا امـروز بهترین فیلمنامهای است که به شما پیشنهاد شده است، چرا؟
برای این که این فیلمنامه تا امروز بهترین فیلمنامهای بوده که خواندهام( !میخندد) اما واقعیت امر این است که این فیلمنامه خیلی خوب و جذاب است و آن را خیلی دوست دارم. برایم خیلی فوقالعاده بود که در چنین فیلمی بازی کنم و وارد دنیای ویژهای شوم.
راه و روش خاصی در این فیلم به کار گرفته میشود و کاراکترهای اصلی آن به شکل ویژهای در ارتباط با یکدیگر قرار میگیرند.
نوع نگرش هر دو شخصیت اصلی قصه (من و گلسن) به دنیای اطـراف خود دیدنی است. قصه فیلم، سطح صداقت این دو را مورد بررسی قرار میدهد و جنبههای انسانی آنها را ــ تا رسیدن به یک حقیقت تازه ــ به چالش میطلبد. آنها موجوداتی عجیب و غریب هستند که در یک دنیای عجیب و غریب هم رها میشوند. این طور به نظر میرسد کارهایی که آنها برای زندگی و ادامه حیات انجام میدهند یک جور خودشناسی بزرگ است.
کــاراکـتـر خـودتـان را چـگـونـه ارزیـابـی میکنید؟
خب، در نگاه اول او آدم خیلی خوبی به نظر نـمـیرسـد. بـه هـر حـال، وی یـک گـنـگـسـتر خردهپاست. اولین ماموریت کاری او ایجاد یک هرج و مرج کامل است که پیامدهای تراژیکی را به دنبال دارد، اما همکار او کن (براندن گلسن) آدمی است که سابقه کاری بیشتری دارد و یک حـرفـهای تـمـامعـیـار اسـت، ولی یک ارتباط فوقالعادهای بین آنچه که آنها انجام میدهند و تاثیراتی که این اقدامات دارد، وجود دارد.
آنها با این تجربه میانه خوبی ندارند و نمیخواهند جان آدم دیگری را بگیرند. فکر میکنم کاراکتر براندن احساسات کمتری در مقایسه با کاراکتر من دارد. او میتواند حرفهاش را ادامه دهد و همچنان در کارش ثابتقدم بماند، اما کاراکتر من تازگی و طراوت خاصی دارد و هنوز کاملا وارد آن دنیا نشده است.
او با دنیای اطرافش هم مشکل دارد.
در قصه فیلم شاهد تلفیق دنیاهای مختلف و متفاوتی با یکدیگر هستیم. در این دنیاهاست که احـسـاسـات و تـفـکـرات بـا یـکدیگر برخورد میکنند. برایم بینهایت دلپذیر بود که به آن زبان زیبای بلژیکی صحبت کنم. بازی در این فیلم فرصت خوبی برایم فراهم کرد تا با یک دنیای تازه ــ که کاملا متفاوت از دنیای خود من است ــ روبهرو شوم. این یک فرصت عالی و فوقالعاده بود.
نگران آن نبودید که با فیلمی سر و کار دارید که محیط و زبان آن چندان برایتان آشنا نیست؟
خیر، به هیچ وجه. میدانم که میتوانستم متهم به این شوم که نسبت به اتفاقات دور و برم بیتفاوتم، البته در قصه فیلم من از بروژ متنفرم و میخواهم هر چه زودتر از آنجا فرار کنم. این نـکـتـه را حـتی در چند دیالوگ هم بر زبان مـیآورم، ولـی ایـن مساله در داخل فیلمنامه است و کاراکتر من در آن ایجاب میکند که چـنـیـن بـاشـم، امـا ایـن قـضـیه مفهومش آن نیست که خود من هم از این مکان متنفرم. احساس میکنم کارگردان فیلم کاراکتر مـرا در ایـن اثـر خـیلی خوب پرورش داده است.
او شخصیت خیلی خوبی خلق کرده است. وقتی فیلمنامه را خواندم، خیلی زود این کاراکتر و دنیای او را قبول کردم. زمانی که بازی در فیلم را شروع کردم، اصلا تصورش را نمیکردم که چنین شخصیت جالب و جذابی از کار دربیاید. قصه فیلم در حال تعریف یک دنیای ویژه بود و وضعیت و موقعیت کاراکترها در آن لوکیشن، خیلی خوب پرورش یافته بود.
این قصه از جنبههای مختلف آدمهایش را در موقعیتهای ویژه قرار میداد و این از نکات خیلی خوب فیلمنامه بود. شخصیتهای قصه دنیا را آن گونه که خودشان میدیدند، توصیف میکردند و نوع قضاوتشان از مسائل خیلی تماشایی بود.
کاراکتر شما در طول قصه با تحولات و تغییرات خیلی خوبی روبهرو میشود. خودتان متوجه این نکته بودید؟
در طول قصه، هیچ اقدام خاصی از سوی کاراکتر من صورت نمیگیرد. او هیچ تهدیدی برای محیط اطراف خود نیست و به هیچ وجه، قصد توطئه علیه کسی را ندارد. در حقیقت او موجودی بیگناه و صاف و ساده است و هنوز متوجه واقعیتهای سرد و تلخ دنیای پیرامونش نشده است. بسیاری از آدمهای معمولی که در دنیای اطراف خودمان میبینیم، چنین آدمهایی هستند.
او چیزهای جذابی را هم همراه خودش دارد. در سطح ظاهر قصه، ما با خشونتها و خون و خونریزی روبهرو هستیم، ولی لایه زیرین این قصه، بسیار لطیف و انسانی است. من خـودم فیلم را یک قطعه پراحساس ارزیابی میکنم که حال و هوایی جادهای دارد. بحث اصـلـی فـیـلـم هـمان بحث معروف و قدیمی رسـتـگـار شـدن آدمهـاست که در جستجوی بخشیده شدن هستند.
صحنههای فیلم همه در بروژ فیلمبرداری شده است. آیا این محل به همان بدیای است که کاراکتر شما در طول فیلم توصیف میکند؟
(مـیخـنـدد) اصـلا! خودم اینجوری فکر نمیکنم، وقتی برای شروع فیلمبرداری به بروژ رسیدیم، اواسط فصل زمستان بود، به همین دلیل ساعت 4 عصر همه جا تاریک میشد و دیگر کسی را توی کوچه و خیابان نمیدیدید، به همین دلیل حس خاصی به من دست داد که نکند در اینجا یک بیماری واگیردار خطرناک شیوع پیدا کرده و کسی در اینباره چیزی به ما نگفته است! ولی خیلی زود دیدم که عجب شهر زیـبا و فوقالعادهای است و مردمی خونگرم و مهربان دارد که از توریستها و خارجیها استقبال خیلی خوبی میکنند.
حضور در آنجا چگونه بود؟
ایـــــن پـــــروژه در محلـی فــیلمـبـرداری مـــیشـــد کــه لوکیشنها در آن نقش اساسی و مـهـمـی داشـت. مـا باید راهی محلی میشدیم که حضور در آن، حـس و حـال خـاصـی به کاراکترهای اصلی آن بدهد. حتی انتخاب فصل زمستان هم برای زمان فیلمبرداری، انتخابی آگاهانه و دقیق بود.
شما اگر در فصلی به جز زمستان به بروژ بروید، با دنیایی دیگر و حال و هـوای مـتـفـاوت روبهرو میشوید و زندگی متفاوتی را تجربه میکنید. خیلی جالب است در یـک مـکـان واحـد، شـما با 2 انرژی متفاوت برخورد میکنید.
کاری به این ندارم که کاراکترم در فیلم از این مکان متنفر است، ولی خودم از حضور در بروژ خیلی لذت بردم و احساس شادی و راحتی میکردم. بروژ جامعه کوچک و سازمانیافتهای است که دنیای خودش را دارد.
حضور در آنجا تجربه بسیار خوب و جذابی بود. نکته جالب این که من از حضور در بروژ خیلی راضی و خشنود بودم و از همان زمان باید جلوی دوربین، نقش آدمی را بازی میکردم که حضور در این محل را اصلا دوست ندارد! به همین دلیل بازی در این نقش سخت بود و کار مرا مشکل میکرد. این وضعیت حدود 10 هفته ادامه داشت و من مدام در حال نقش بازی کردن بودم.
آیـا ارتـبـاط میان کاراکتر شما با براندن گلسن، خاطرات دوران کودکی و سفرهایتان با پدرتان را به یادتان میآورد؟
خیر. من همراه پدرم همیشه به سفرهای ارزانـقـیـمـت مـیرفـتم. او همیشه ارزانترین مکانها را پیدا میکرد، چون پول زیادی برای خرج کردن نداشت. با این حال، همیشه به ما خوش میگذشت و اوقات خیلی خوبی داشتیم ، خـیـلـی بـه فـرانـسـه سـفـر میکردیم. به دلیل مشکلات مالی پدر، نمیتوانستیم به جاهای زیادی برویم و سفرهایمان محدود بود.
برای هـمـیـن، خـاطـرات آن روزها را نمیتوان با وضعیت من و گلسن سر صحنه فیلمبرداری در بروژ مقایسه کرد. با این حال، کاراکتر براندن تاثیر خیلی زیادی روی من گذاشت، واقعیت این است که ما دو نفر تنها بودیم و باید کل شهر را با یکدیگر گشت میزدیم. انتخاب دیگری نداشتم!
بازی در یک فیلم و نقش کمدی چطور بود؟ در فیلمهای قبلیتان فرصت بازی در چنین نقشی پیش نیامده بود؟
خیلی خوب بود. همان بار اول که فیلمنامه را خواندم، احساس کردم خیلی باشکوه است. در عین حال از همان صفحه اول فیلمنامه این حس در آدم ایجاد میشود که لایههای پنهانی در دل این قصه وجود دارد و این کاراکترها قرار است تبدیل به چیزهای دیگری شوند. اقدامات آنها تاثیرات متقابل و زیادی روی هر دوی آنان میگذارد.
صحنههای فلاشبک طوری است که آدم را وارد دنیای متفاوتی میکند که کاملا با این دنـیـای تازه در تضاد است. با این حال، در هیچیک از صحنههای فیلم این حس کمیک از کاراکتر من دور نمیشود، هرچند گاهی اوقات با درد و رنج خاصی همراه است.
بـرای بـازی در ایـن نـقش تمرین زیادی داشتید؟
پیش از شروع فیلمبرداری، 3 هفته تمرین کردیم. خود کارگردان کمک خیلی زیادی به من کرد تا نقشم را بهتر درک و بازی کنم. میدانید، نـکـتـه اصـلـی ایـن بـود کـه سـر صحنه خیلی میخندیدیم و فضای سرشار از خنده بر کل صـحنهها حاکم بود باید. تلاش میکردم تا هنگام بازی خندهام نگیرد و این کار خیلی سختی بود. صحنههای زیادی از فیلم حال و هوای کمدی دارد و در چنین موقعیتی من باید کاملا جدی بازی میکردم.
ایجاد تناسب منطقی بین این دو عامل کار راحتی نبود. سر صحنه وقتی خندهمان میگرفت، دیگر نمیتوانستیم جلوی خودمان را بگیریم و خندهمان را کنترل کـنـیـم. مـارک بـه مـن گـفـت، وقـتـی دوربـیـن فیلمبرداری را شروع میکند تو فقط به نقشت فکر کن و اصلا به این موضوع توجه نداشته باش که قرار است این صحنهها بانمک یا کمدی باشد. همین جمله کمک کرد تا فقط به واقعیت مـوقـعـیتها بیندیشم و خودم را از مصیبت کمدی بازی کردن رها کنم.
بعد از چند فیلم موفق در آمریکا، برای بازی در فیلم «در بروژ» دوباره به انگلستان برگشتید. برایتان خیلی مهم بود که دوباره در سرزمین خود در فیلمی سینمایی بازی کنید؟
بله. این یک انتخاب آگاهانه بود. همیشه دلبسته شهر دوبلین بودهام و از ظاهر شدن جلوی دوربین فیلمبرداری در این محل لذت میبرم. اگر قرار باشد سالی 2 فیلم بازی کنم، ترجیح میدهم یکی از آنها در دوبلین باشد، ولی نکته اصلی این است که باید فرصت و شانس انجام چنین کاری پیش بیاید.
همه چیز در دست بازیگر نیست و او تابع شرایط و موقعیتهاست. شما به عنوان بازیگر باید در محلی حاضر شوید که فیلمبرداری در آنجا ادامه دارد. در این حالت باید خودت را وقف نقش و کاراکتر کنی و برایت اهمیتی نداشته باشد که فیلم مورد نظر در کجا فیلمبرداری میشود. تو مسافر هواپیمایی هستی که مسیرش را کس دیگری تعیین میکند!
کار جدید چه دارید؟
فیلمی به نام «قلب دیوانه» که در مرحله پستولید است و بزودی آماده نمایش میشود، این فیلم درام را اسکات کوپر کارگردانی کرده است و در آن با جف بریجز و رابرت دووال همبازی هستم.
یک سند عجیب و غریب
کالین فارل بازیگر ایرلندیتبار سینما در آخرین روز ماه می 1976 در شهر دوبلین به دنیا آمد. او که در بدو ورود به دنیای سینما به دلیل خلق و خوی تند خود مورد انتقاد رسانههای گروهی و منتقدان سینمایی قرار گرفته بود، خیلی زود تغییر رویه داد و توانست نظر مثبت آنها را به خود جلب کند. این در حالی است که بازی او در جلوی دوربین همیشه با استقبال منتقدان و تماشاگران جدی سینما روبهرو شده است.
اولین فیلمی که او در هالیوود بازی کرد تایگرلند (محصول 2000) بود که قصهاش درباره سربازانی بود که در سال 1971 در ایالت لوئیزیانا تعلیمات جنگی میدیدند تا خود را برای شرکت در جنگ ویتنام آماده کنند. این درام ضد جنگ اگرچه فروش خوبی در گیشه نمایش نکرد ولی جایزه انجمن منتقدان فیلم بوستون را برایش به ارمغان آورد.
فارل در فیلم در نقش جوانی به نام باز ظاهر میشود که هیچ چیزی از واقعیتهای تلخ جنگ نمیداند و فکر میکند جنگ شبیه آن چیزی است که در فیلمهای اکشن سینما به تصویر کشیده میشود. بازی او در نقش مقابل کوین اسپیسی در درام گنگستری دوبلینی تادئوس اوسولیوان به نام «جنایتکاران معمولی کوچک» (2000) هم تحسین منتقدان سینمایی را به همراه داشت.
بازی خوب فارل در جلوی دوربین سینما اتفاقی نیست. او فارغالتحصیل رشته بازیگری از مدرسه درام دوبلین است. وی که از کودکی به بازیگری علاقه داشت، تصمیم گرفت به جای حضور در دانشگاه پزشکی ــ چیزی که خواسته پدرش بود ــ به سراغ بازیگری برود. خانوادهاش وقتی علاقه زیاد او را به این حرفه دیدند به حمایت از او پرداختند.
پس از پایان تحصیلات، فارل در چند نمایش تئاتری ظاهر شد، تا این که در سال 1996 برای بازی در مجموعه تلویزیونی «بالی کیسانجل» شبکه بی.بی.سی انتخاب شد. بلافاصله پس از آن در مجموعه 4 قسمتی دیگری به نام «دیوید کاپرفیلد» بازی کرد. تیم روث، بازیگر جوان برای اولین فیلم سینمایی خود در مقام کارگردان به نام «منطقه جنگی» (1999) او را انتخاب کرد.
پس از «تایگرلند»، فارل توانست اولین نقش مهم و بزرگ خود را در فیلم «اتاقک تلفن» جوئل شوماکر بگیرد و این اتفاق در سال 2002 رخ داد. موفقیت فیلم نام بازیگر را در سطح وسیعی مطرح کرد و باعث شد تا وی به یک چهره درجه یک تبدیل شود. این دومین بار بود که فارل با شوماکر همکاری میکرد.
او در فیلم نقش جوان دلالی را دارد که با فریبکاری زندگی خود را میگذراند، اما خیلی زود در یک اتاقک تلفن به دام یک تیرانداز میافتد که وی را وادار میکند در جلوی دوربین تلویزیون به خطاهای خود اعتراف کند. فیلم که در یک محدوده بسته فیلمبرداری شده و میتوان گفت تنها بازیگر آن کالین فارل است، مورد پسند منتقدان و تماشاگران قرار گرفت.
بعد از این فیلم، فارل با استیون اسپیلبرگ فیلمساز افسانهای سینما در «گزارش اقلیت» (2005) کار کرد و این در حالی بود که فقط 25 سال داشت. از اینجا به بعد درهای موفقیت یکی یکی به روی کالین فارل باز شد و او در حال حاضر جزو بازیگران درجه یک سینماست. کمدی درام سیاه «در بروژ» در کارنامه سینمای فارل یک استثناست. این اولین بار است که او (پس از بازی در چند فیلم اکشن و ماجراجویانه) در فیلمی نقش کمدی بازی میکند، البته کمدی فیلم بیشتر کمدی موقعیت است و این روح حاکم بر صحنههاست که باعث خنده تماشاچی میشود.
فارل و برندان گلسن در نقش ری و کن دو گانگستر خردهپای دوبلینی هستند که آخرین ماموریت آنها خراب از کار درآمده است. ری هنگام ماموریت، ناخواسته باعث مرگ یک بچه شده است و رئیسشان این دو را به شهر تاریخی بروژ در بلژیک میفرستد تا هم استراحتی کنند و هم در دوبلین آبها از آسیاب بیفتد، اما بزودی معلوم میشود هدف این سفر تفریحی چیز دیگری است و کن باید در فرصتی مناسب کلک همکارش، ری را بکند.
زمانی که کن میخواهد ماموریت خود را انجام دهد، متوجه میشود ری (که دچار عذاب وجدان شده) قصد خودکشی دارد. کن مانع از این کار میشود و ری را به یک کشور دیگر اروپایی فراری میدهد.
او با رئیس خود تماس گرفته و کل جریان را به وی میگوید. ری به دلیل مشکلاتی که هنگام سفر برایش به وجود میآید، دوباره به بروژ برگردانده میشود و این در حالی است که رئیس هم راهی بروژ شده تا درس خوبی به کن به خاطر سرپیچی از دستور بدهد.
در این محل است که رئیس و ری با یکدیگر رودررو شده و سکانس درخشان نهایی فیلم را رقم میزنند. «در بروژ» که با هزینهای اندک ساخته شده، در قاره اروپا با استقبال خوب تماشاگران روبهرو شد و تا به امروز لقب یکی از کارهای پرفروش سینماهای اکثر کشورهای اروپایی را به خود اختصاص داده است.
نمایش عمومی فیلم در آمریکا هم با موفقیت همراه بوده است. منتقدان سینمایی در اروپا و آمریکا هر دو فیلم را تحسین کردهاند و بازی روان و جذاب فارل ــ در نقش یک گانگستر تازهکار پریشانحال ــ را در آن ستودهاند.
فارل برای بازی در این نقش چند ماه تمرین کرد و حتی یک بار به کارگردان آن گفت که توانایی بازی در آن را ندارد ولی هنگامی که جلوی دوربین ظاهر شد، به قدری خوب بازی کرد که منتقدان سینمایی وی را شایسته نامزدی اسکار در بخش بهترین بازیگر مرد دانستند.
مترجم : کیکاووس زیاری
کوتاه شده از:Orangeuk.com
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
اکبرپور: آزادی استقلال را به جمع ۸ تیم نهایی نخبگان میبرد
در گفتوگوی اختصاصی «جام جم» با رئیس کانون سردفتران و دفتریاران قوه قضاییه عنوان شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگوی بیپرده با محمد سیانکی گزارشگر و مربی فوتبال پایه