یک بار در پایان دولت هخامنشی که یونانیان بنیاد چندصدساله آن سلسله را برانداختند؛ شهرها را ویران نموده، از اندیشه و دانش ایرانیان بهره بردند و کتابها را غارت کردند؛ کتبخانه پارسی هرچه بود/ اشارت چنان شد که آرند زود/ سخنهای سربسته از هر دری/ ز هر حکمتی ساخته دفتری/ به یونان فرستاد با ترجمان/ نبشت از زبانی به دیگر زبان (نظامیگنجهای، اسکندرنامه). تخت جمشید را، بهروایتی به تلافی اقدام خشایارشا در تخریب «آکروپلیس» آتن در۱۰۰سال پیش، یا به تحریک زنی روسپی در ضیافتی شبانه به آتش کشیدند (تاریخ ایران آکسفورد، ترجمه زیرنظر تورج دریایی، «ایران درزمان اسکندر و سلوکیها»، ص۱۹۹). دیگر؛ تازیان بودند که دین اسلام را به ایران آوردند و برخی از ایشان در برخورد با ایرانیان راه و رسم نامسلمانی پیش گرفتند، آموزههای پیامبر مهربانی را فراموش کردند، به کشورگشایی روی آوردند وافزونبر سرزمین،بر فرهنگ وزبان ایرانیان نیز تاختند؛ نقل شده که فاتحان، کتابهای بسیار یافتند «سعد ابیوقاص» نامهای به مرکز خلافت فرستاد تا درباره غنیمتبردن آنها کسب اجازه کند؛ پاسخ گرفت: «آنها را در آب اندازید، چه اگر آنها راهنمایی و راستی باشد، خداوند ما را به رهبری بهتر از آنها هدایت کرده و اگر از کتب ضلال و گمراهی است، کتاب خدا ما را از آنها بینیاز کرده است» (مقدمه ابن خلدون، ایران و ایرانیان در متون مقدس، ص ۳۵). سومبار؛ ایلغار مغولان در آغاز سده هفتم بود؛ قومی خونریز و دور از تمدن که به هرجا رفتند، کشتند و غارت کردند که شرح یک ازصدآن دراینجانگنجد. درهرسه این هجومها اگرچه آثار فرهنگی ایران مانندهمهچیز نابود شد، گرچه مهاجمان نمیدانستند که فرهنگ نه سوزاندنی است و نه بردنی؛ از این رو بود که «مؤلفههای فرهنگی هویت ملی ایران» توانست ایران را از زیر آوار ویرانی بیرون کشد. نقش زبان فارسی و فرهنگ ایرانی در هر سه دوره، پررنگ و اثرگذار گزارش شده است. یونانیان کشور را گرفتند ولی حریف فرهنگ و زبان ایرانی نشدند، عمر اسکندر زود بهسر آمد و جانشینانش اختلاف کردند و ایرانیانی از شمالشرق به حاکمیت یونانیها خاتمه دادند؛ سکه دولت مهاجمان بر دو روی ضرب شده بود؛ یک روی آن به زبان پارتی و روی دیگر یونانی؛ و روزگار روی دیگر سکهاش را به ایرانیان نمایاند؛ حاکمیت، خط و زبان مهاجمان برچیده شد و فرهنگ و زبان ایرانی توانست زمینهساز پادشاهی اشکانی شود.
درحمله تازیان؛ برخی خلفا وجانشینان آنها که حکم دربارشان جای احکام نبی(ص)وقرآن راگرفته وچرب وشیرین خلافت به مذاقشان خوش آمده بود، دوست داشتند خلافت خود را شبیه هخامنشیان کنند آنگونه که «تویینبی» مورخ و تمدنشناس مشهور غربی خلافت عباسی را احیای هخامنشی دانسته و میگوید: «نقش تاریخی بنیعباس این بود که امپراتوری هخامنشیان را از نو آغاز کنند»(ابدیت ایران، ص۳۳۲، نقل از ایران و ایرانیان درمتون مقدس، ص۳۹)؛ آنها دربرههای با انتخاب وزیرانی ایرانی از ایرانیان خواستند تا خلافت را که بخش عمده آن در ایران بود، یاری دهند و نیز درصدد برآمدند تا دل ایرانیان را به خود نرم کنند و چون علاقه ایرانیان به اهلبیت نبی(ص) را میدانستند علیبن موسیالرضا(ع) را به ولیعهدی به مرو آوردند تا هم امتیازی داده باشند، هم خود را دوستدار خاندان وحی نشان دهند و هم ایرانیان را در جنگ با رقبای حجازی و عراقی بسیج نمایند؛ بدینسبب کار برای ایرانیان در برخورد با مهاجمان، آسان بود؛ زیرا خدای یگانهای که آنها میگفتند را از دیرباز میشناختند، میپرستیدند و نخبگانی از ایران، پیش از این به دین اسلام گرویده بودند و...همینها باعث شد تا اندکی بعد خود از ستونهای تمدن جدیدی در جهان به نام «تمدن اسلامی» شوند. مغولان نیز با آن همه قساوت، دیری نگذشت که مغلوب فرهنگ و تمدن ایران شدند ودراندک زمانی با کمک کسانی چون خواجهنصیرالدین مروجان ایران، دین، مذهب و زبان فارسی شدند، بهگونهای که در دوره تیموریان و گورکانیان در سرتاسر قلمرو خود برای اعتلای آن کوشیدند، آنگونه که آثار بیشمار دینی، فرهنگی و نسخ خطی ماندگار، از زمان ایشان برپایه فرهنگ، دین، زبان و تمدن ایرانی برجای مانده است.