مروری بر روند تغییر ارزش و ضدارزش، درطول تاریخ

مخلوط حق و باطل

قبل از انقلاب بود. چند نفر همراه یکی از علمای بزرگ وقت، رفتند به خانه یک شخصی. وقت ناهار آن عالم دست به غذا نزد و یک جوری سر و ته قضیه را هم آورد تا لب به خوردنی نزند. بیرون که آمدند، دوستان از ایشان پرسیدند که چرا غذا نخوردید. او جواب داد چون دانستم که صاحب خانه اهل خمس و زکات نیست.
کد خبر: ۱۴۲۵۷۰۴

می‌گویند بعد از انقلاب همین جماعت یک بار به خانه فردی رفتند که او هم اهل دین نبود اما با تعجب دیدند که عالم بزرگوار غذای میزبان را خورد. وقتی از او در این باره سؤال کردند، گفت: «قبلا حق و باطل از هم جدا و روشن بود. اما الان آن‌قدر درهم آمیخته‌شده که قابل تشخیص نیست.»
بله، این جدال بین حق و باطل، هنجار و ناهنجار و درستی و نادرستی، از همان روز اول تاریخ وجود داشته و اگر ماجرای شیطان را هم نادیده بگیریم؛ همین بچه‌های آدم علیه‌السلام یعنی هابیل و قابیل، رفتند دو طرف دعوا و از همان زمان این ماجرا ادامه داشته و هیچ‌وقت هم تمام نمی‌شود.
آشوب که می‌شود؛ مخصوصا وقتی پای نوجوان‌های نسل جدید وسط است؛ گروهی می‌گویند ما کم‌کاری کرده‌ایم. مثلا ما باید عقب برخی از اتفاقات مثل بی‌حجابی را برای این بچه‌ها می‌گفتیم تا حواس‌شان را جمع کنند. این افراد از یک ماجرای مهم غافل هستند. این‌که برخی از آن عوارض و عواقبی که از آن دم می‌زنند؛ امروز برای برخی از همین نسل جدید معنی دیگری پیدا کرده است حتی شاید بشود گفت که نه‌تنها قبح آن ریخته، بلکه از یک مسأله زشت و نا‌پسند به‌عبارت دقیق‌تر از یک ناهنجار، به هنجار تبدیل شد و از یک ضدارزش، به ارزش.
مثالش در مورد همین پوشش و حجاب این است که شاید می‌شد ۱۰سال قبل به یک نوجوان بگویی دخترم، بی‌حجابی باعث می‌شود که تو وارد روابط ناسالم بشوی. بعد هم ازدواجت اثر بگذارد. اما برای برخی از نوجوانان امروز، این حرف‌ها بی‌اثر است. یعنی اگر این جملات را بشنود، می‌گوید اصلا چرا من باید ازدواج کنم. خودم که دارم کار می‌کنم و دستم توی جیب خودم است. با هرکس هم دوست داشته باشم، رابطه دارم و هر وقت هم خسته شدم، آن را تغییر می‌دهم. چرا؟ چون دیگر ازدواج برای‌شان ارزش نیست. کار کردن بیرون از خانه با هر عنوانی ارزش است. داشتن روابط متعدد و احتمالا افتادن بار بخشی از خرج زندگی روی دوش آنها هم نشان زرنگی!
خب میدان مبارزه حق و باطل یک زمانی بین مرزهای دو کشور بود یا وسط یک صحرای بزرگ یا در گفت‌وگوهای عالمان دو دین یا مذهب و خلاصه فضا به گونه‌ای بود که اهلش می‌توانستند تفاوت‌ها را متوجه شوند و جهت و موضع خودشان را هم مشخص کنند. امروز فضای مجازی شده یک مخلوط کن بزرگ، برای در هم تنیده شدن حق و باطل. یعنی یک نفر به عمد یا از روی حماقت یک مطلب را بدون استدلال منتشر می‌کند. ممکن است وسط حرف‌های غلطش یکی دو نکته درست هم گذاشته باشد ولی اصل موضوع باطل باشد؛ حالا چه کسی فرصت می‌کند قسمت‌های درست و غلط را از هم جدا کند. اصلا در عصر سرعت و اطلاعات فست‌فودی، چه کسی حالش را دارد؟!
حالا فرض کنیم در دوجبهه حق و باطل، گروه‌های مختلف در حال تولید محتوا باشند که هستند. البته جبهه باطل پرکارتر. این وسط همه هم که توانمندی لازم برای تشخیص درست و غلط را ندارند. نتیجه‌اش می‌شود عده زیادی که یا گمراه می‌شوند و در مسیر باطل می‌افتند یا گیج و منگ به دنبال ارزش‌های گمشده‌شان می‌گردند و عمرشان می‌گذرد. مسخره اینجاست که یک وقت دعوای جبهه حق و باطل سر حکومت بر یک جامعه یا به دست آوردن مقام و موضوعاتی بزرگ بود اما در فضای مجازی، امروز آن‌قدر سطح بحث سخیف شده که گاهی موضوع یک دعوای خانوادگی است اما دشمن رنگ و بوی دروغین به آن داده تا از آب گل‌آلود ماهی بگیرد.
وقتی حرف از جنگ و نزاع و درگیری و جدال است، باید مجهز باشی. نمی‌شود بری وسط جبهه با یک قمقمه خالی و نهایتا یک نقشه پاره. تفنگ لازم داری. تازه باید جمعی حرکت کنی. کلی لوازم و ادوات باید جور کنی. خب میدان مبارزه که عوض شد، طبیعتا ابزار مورد نیازت هم تغییر می‌کند. یک زمان با شمشیر و اسب مبارزه می‌کردند و یک زمان با تفنگ سرپر. زمانی با تفنگ و خمپاره و موشک و الان هم علاوه‌بر اینها، از طریق تولید محتوا، مخصوصا در فضای مجازی.
اگر صحبت از سواد رسانه‌ای و برخی داشته‌های دانشی حرف می‌زنیم؛ مسأله پرشدن دست ما از سلاح است. وقتی میدان مبارزه حق و باطل، همین فضای مجازی است، علاوه‌بر تقویت دین و رعایت تقوا، باید دستت پر شود از دانش‌های اینچنینی. 
گروهی همه‌چیز را نسبی می‌بینند. می‌توان اشاره کرد به قانون نسبیت که انیشتین کشف کرد اما واقعیت این است که یک عده درهمه ابعاد زندگی، به نسبی بودن معتقدند. همین‌ها هستند که هیچ چیز را مطلقا بد یا مطلقا خوب نمی‌دانند. ولی به نظر من قانون اصلی قانون عاشوراست. شما نمی‌توانی در کربلا باشی و نسبی رفتار کنی. یعنی بگویی خب بخشی از حق با حسین علیه‌السلام است و برخی با یزید. اصلا نمی‌شود وسط این معرکه باشی و طرف هیچ‌کدام را نگیری. یا حسینی هستی یا یزیدی؛ یا با حقی یا برحق. 
دقیقا بهترین نماد برای مشخص شدن مرز بین حق و باطل امام حسین(ع) است. برای همین هم بود که حتی خود ایشان برای جذب آدم‌ها وقت می‌گذاشت. مثلا برای زبیر نامه فرستاد. با این‌که زبیر از مکه بیرون زده بود که وارد دعواها نشود. ولی ماجرای طرف حق بودن و جدایی از مسیر باطل، اینگونه نیست که بگویی من سرم در کار خودم است و وارد این دعوا نمی‌شوم. نه؛ باید موضعت روشن باشد. باید هر لحظه و هر کاری که می‌کنی، خودت را بسنجی و ببینی هنوز در مسیر درست هستی یا نه و البته اگر در مسیر درست بودی نباید بگذاری هیچ چیز ولو از دست دادن مال و آبرو و فرزند و ... ناامیدت کند.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها