تجربه را میتوان در ردیف بزرگترین معلم انسانها دانست. دهه اخیر در بین گونههای مختلف تاریخ شفاهی نگارش تجربه زیسته شاید در دستهبندی کتب معلمانه قرار بگیرد. در این بین اگر بتوان کتابی یافت که هم رنگ و بوی نقاشی داشته باشد و هم ردی از خطاطی و صدای خوش سرود در آن پیدا شود حتما در لابهلای صفحاتش انسانهایی تنفس میکنند که آنها را مربیان پرورشی مینامند.
در هفته امور تربیتی و تربیت اسلامی وقتی کتاب «با سفیران دهه۶۰» به دستم رسید، وارد زیست انسانهایی شدم که در میان صدای گلوله و توپ بهدنبال تربیت میگشتند. زنگ پایان مدرسه تازه زنگ شروع آنهاست و محیط مدرسه برایشان آنقدر کوچک است که کلاس تربیتشان را تا جبههها ادامه میدادند. شعله جهانگیری، نویسنده کتاب بهدنبال سوژههایی رفته که پیشتر آن را در کتابهایی مثل «مربای گل محمدی»، «برپا» و ... دیدهایم. سوژههایی که هرقدر از آنها میگوییم و مینویسیم باز هم انگار حرف ناگفتهای در سینه دارند که میتوانند ساعتها از آن سخن بگویند.
با سفیران دهه۶۰ به خاطرات مربیان پرورشی جنوب شرق استان تهران در بازه زمانی اوایل انقلاب میپردازد؛ خاطراتی که میتواند تجربه زیسته سالیان بعد مربیان امروزی باشد. فضای کتاب همانطور که پیشتر بیان شد، فضای پویایی است. انگار کتاب را در زنگ تفریح پر هیاهوی یک مدرسه شلوغ نوشتهاند سراسر صداست و حرکت؛ حرکتی که امروز بیشتر نیازش دیده میشود. ادبیاتی که در بین مربیان دهه ۶۰ برای فعالیتهای حوزه امورتربیتی وجود داشته است را باید برای امروز نسخه پیچید. موقعیتهای مشابهی از زبان راویان با زمانه حاضر ترسیم شده که خواننده اگر دستی از دور هم بر آتش پرورشی داشته باشد، میتواند در مقام قضاوت بنشیند و قیاس کند. جنس فعالیتها هر چه باشد دو عنصر مشترک بین تمام آنها خودنمایی میکند. شاید بتوان به جرات گفت که «عشق» و «احساس تکلیف» دو مؤلفه است که اگر از کتاب برداری کتاب را قبض روح کردهای.
تورق این کتاب باعث شد بهانهای پیدا شود تا با تعدادی از مربیان جدیدالاستخدام آموزش و پرورش به دیدار یکی از راویان کتاب با سفیران دهه۶۰ برویم؛ یکی از مربیان پرورشی ساکن شهرستان پیشوا که اهل گفت وگوست و شیرینی بیان خاطراتش، روایت به روایت بیشتر میشود. یوسف تات، مربی پرورشی دهه۶۰ که به گفته قدیمیترها امور تربیتی روی کاکل ایشان میچرخید، یک ساعتی منزلشان بودیم. وقتی فهمید تعدادی از نیروهای جوان همراهمان است فرصت را غنیمت شمرد و انگار یادش رفته باشد مهمانش شدهایم، دستمان را گرفت و گام به گام درس داد. این خاصیت مربیان تربیتی اوایل انقلاب است که هر فرصتی را برای تربیت غنیمت میشماردند. ساعتی که آنجا بودیم سراسر خاطره شد و یادگیری. از عشق به کار صحبت کرد. همانی که مخرج مشترک اکثر خاطرات کتاب تازه چاپ شده انتشارات «رسول آفتاب» است. ویژگیهای یک مربی را دانه به دانه برایمان شمرد. از لباس پوشیدن گرفته تا نحوه راه رفتن. از هرکدام خاطرهای روایت کرد. میگفت یک بار امتحان کردم اگر آخرین دکمه پیراهنم را ببندم چه اتفاقی میافتد. هفته بعد وقتی سرکلاس رفتم تعدادی از بچهها دکمه هایشان را به شکل مشابه بسته بودند. برایمان از گروه سرود و شرایط تمرینشان گفت که در کتاب هم به آن اشاره شده بود. «برای تمرین سرود و تئاتر، مکان مناسبی در اختیار نداشتیم. اتاق سرایداری جایی بود که مثل انباری، خرت و پرتهای زیادی از جمله بخاری شکسته، لولههای خراب، صندلیهای از کار افتاده و... را جمع کرده بودند. با بچهها آنجا را مرتب کردیم و تمریناتمان را انجام میدادیم. یک بار وسط تمرین سرود بودیم که علی مظفر (که بعدها شهید شد)، معاون آموزش و پرورش با مدیر مدرسه برای بازدید وارد انباری شدند و اشاره کردند به کار ادامه دهیم. سرود که خوانده شد از من خواستند آن را در هفته معلم برای معلمهای کل شهرستان در دانشگاه ابوریحان پاکدشت اجرا کنیم. بعد هم بچهها را تشویق کردند. به خودم گفتم: نکند این بچهها را از روستا ببرم آنجا و سرود را خراب کنند...!
این سفیران تربیت در دهههای پیشین را از هر طرف نگاه میکنی طرحی از دغدغه و تلاش دارند. البته لازمه تحلیل هر ظرفی، ابتدا بررسی مظروف آن است. فعالیت منافقان و تبلیغات مستمری که در مدارس داشتند یک جبهه منسجم برای مقابله ایجاد میکند. دهه۶۰ اولین سالهای بعد از پیروزی انقلاب است و بین معلمان و مربیانی که با فاصلهای کوتاه بعد از انقلاب وارد فضای جنگ میشوند یک وحدت رویه ایجاد میکند. البته آنچه از آن زمان به یادگار مانده، نوع نگاه به امورتربیتی است. در بخشهایی از کتاب میخوانیم که برخی معلمان و کادر آموزشی بر حسب جنس کار مربیان آنها را بدون فعالیت میدانند یا به طعنه به آنها «چایخور» هم میگفتند! آنچه چای فعالیتهای این مربیان در مدارس را شیرین میکند «شهدای دانشآموز» و «شهدای امورتربیتی» است. در خاطرات مربیان میخوانیم که در ایام جنگ برای افزایش روحیه رزمندگان، گروههای سرود و تئاتر مدارس را به مناطق عملیاتی میبردند و دانشآموزان در سنگرها به اجرا میپرداختند. ماحصل آن فعالیتها درخواست دانشآموزان برای اعزام به مناطق عملیاتی و حضور خود مربیان به عنوان رزمنده بود. آنجایی که بذر محبت در تربیت را درو میکردند و ماحصل تربیت خود را برچسب شهادت میزدند.
از ترسیم فضای آن روز باید به بررسی امروز برسیم. حوادث اخیر در مدارس و فضای غبارآلودی که در جامعه تحقق پیدا کرد، این مهم را بیش از پیش برای آحاد جامعه روشن کرد که آموزش به تنهایی کارساز نیست و نیاز جدی به جاماندهای به نام امورتربیتی را روشن کرد. میتوان با یک آموزش با کیفیت یک دانشمند به جامعه تحویل داد. با یک تربیت غلط دانشمندی میشود که ویروس تولید میکند، با یک تربیت درست دست به تولید واکسن میزند. انگار ردپای منافقین دهه ۶۰ را بهتر میتوان امروز در کلاسهای درس و در حیاط مدارس دید. این تهدید میتواند فرصت مناسبی برای ایجاد یک وحدت رویه باشد. امروز بیشتر نیاز به حضور اهالی امورتربیتی در مدارس احساس میشود.
بعد از قانون احیای معاونت پرورشی هنوز با آنچه مطلوب قانون تصویب شده، فاصله داریم. برخی از مسیر احیا را باید در اصلاحات ساختاری جستوجو کرد اما آنچه به نظر نگارنده میتواند کمک حال حرکت کند احیای معاونت پرورشی باشد، آگاه سازی و مطالبه اولیاست. آنچه امروز خواست اصلی آنهاست، موضوع آموزش است. در تحلیل این نوع نگاه باید یک نگاه تبارشناسانه داشت که موضوع این نوشتار نیست. برای مطالبهگری اولیا در امورتربیتی ابتدا «نیاز» را باید در آنها ایجاد کرد. اولیای دانشآموزان نیاز به یادگیری الفبا، ریاضیات و ... را برای فرزندانشان میدانند و درصدد رفع آن هستند اما چقدر برای امور مربوط به تربیت فرزندانشان که در سند تحول بنیادین آمده است، احساس نیاز میکنند؟
به موضوع نوشتار برگردیم. انتشار کتابهایی که خاطرات مربیان امورتربیتی را روایت میکند چه مثل «مربای گل محمدی» برای مربیان آذربایجان باشد چه همانند «با سفیران دهه۶۰» به جنوب استان تهران بپردازد برای نسل امروز مربیان مفید فایده است. همانند صحبتهای یوسف تات که سراسر سرزندگی بود و امید. یادم است که میگفت با این که چند سال است بازنشسته شده اگر باز هم بخواهند حاضر است ساعاتی را به تدریس و حضور در مدرسه بگذراند. با این که از هر یک از مربیان چند صفحه روایت شده اما هرکدام یک جلد مجزا هستند که نیاز است به تجربه نگاری و نگارش روایتهایشان. برای حسن ختام این یادداشت سراغ پشت جلد کتاب میروم. جایی که شاید تعریف کوتاهی از مربیان پرورشی را بتوان پیدا کرد: «اگر یک نفر وقت کلاس، معلم باشد، زنگ تفریح، دوست. وقت نماز، امام جماعت. بعد از مدرسه، برادر. روزهای تعطیل، کارگردان نمایش، مربی سرود. شبها، هم مسجدی، هم پایگاهی و هنگام نواخته شدن شیپور جنگ، رزمنده... جانباز... شهید... تو اسمش را چه میگذاری؟! دهه شصتیها اسمش را گذاشتند؛ مربی پرورشی.»
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد