مروری بر دو گفت‌وگوی کافه میرداماد با زنده‌یاد خشایار الوند

هیچ‌وقت دوست نداشتم جگوار سوار شوم!

او چند روز است رفته تا ببیند آن طرف دنیا چه خبر است و احتمالا الان به بخشی از جواب‌هایش رسیده و ما هنوز گیج از این رفتن نابهنگام از خودمان و دیگران می‌پرسیم چرا اینقدر زود رفت؟ جواب را خودمان می‌دانیم اما به روی خودمان نمی‌آوریم تا همچنان گیج بخوریم و ندانیم چگونه باید زندگی کنیم تا وقتی رفتیم همه گریه کنند و اما خودمان خوشحال باشیم. آدم‌ها معمولا به یک دلیل زود می‌روند؛ وقتی جایی باشند که به آنها خوش نگذرد و اذیت شوند. مگر آدمیزاد چقدر توان جسمی و روحی دارد که مدام خودش را شارژ کند، به هرحال یک روزی کم می‌آورد و می‌رود. گاهی جغرافیا و سرزمینش را عوض می‌کند و گاه دری را باز می‌کند و به دنیای دیگر می‌رود؛ دنیایی که ما به آن دسترسی نداریم.
کد خبر: ۱۱۹۵۱۳۸

خشایار الوند که امروز به خاک سپرده می‌شود اما جوری رفتار می‌کرد و جوری حرف می‌زد که اصلا متوجه نشدیم که چقدر دارد به او سخت می‌گذرد و آنقدر خلقش از این سختی‌ها تنگ شده که یکباره بدون خداحافظی تصمیم می‌گیرد، برود و می‌رود. تعارف که ندارد. حالا درست است همیشه می‌خندید و همیشه تلفنش را جواب می‌داد و همیشه اول هر صحبت کلی بگو و بخند می‌کرد که حالت را خوب کند اما به هرحال آدمیزاد است و طاقت آدمیزاد حدی دارد و به قول آنا گاوالدا، نویسنده، یک روز باید در را محکم ببندی و بروی تا بدانند اگر تا حالا مانده‌ای، رفتن بلد بوده‌ای ....
شاید هم دارم حرف بی‌ربط می‌نویسم. دارم به جای مردی می‌نویسم که الان نیست، شاید اگر بود با همان خنده‌های همیشگی‌اش می‌گفت: نه بابا! اینجوری‌ها هم نیست... اما بله، شرایط این روزها سخت شده است و عده‌ای دارند زرنگ‌بازی درمی‌آورند و فکر می‌کنند ما متوجه نمی‌شویم....
شاید خلق‌اش از زرنگ‌بازی‌ها تنگ شد، قلبش گرفت و در را بست و رفت و به پشت سرش نگاه هم نکرد...

اواخر مهر ماه سال 96 با خشایار الوند هم‌صحبت شدم، درباره خودش و خانواده‌اش و سبک زندگی‌اش. امسال هم روز جمعه 14 دی بود که تلفن کردم و کلی با هم گپ زدیم.در فاصله این 16 ماه کلی روحیه‌اش عوض شده بود. بار اول انگار سختی‌ها و شرایط روزگار کلافه‌اش نکرده بود اما بار دوم، قشنگ توانستم دلخوری را از کلماتش بفهمم.می‌گفت: این حجم از عصبانیت و پرخاشگری را تا به امروز در جامعه ایران ندیده است.
به خشایار الوند گفتم: می‌گویند همه چیز به درون آدم‌ها بستگی دارد و خانواده‌ای که در آن زندگی می‌کنیم. شاید اگر حال اعضای خانواده خوب باشد و حامی یکدیگر باشند، احوالات عمومی جامعه هم بهتر شود.
الوند گفت: در شرایط نابه‌سامان امروزی همه ما تلاش می‌کنیم به بچه‌ها آسیب کمتری برسد و آنها کمتر متوجه اوضاع خراب اقتصادی شوند، اما واقعیت این است که آنها هم متوجه شده‌اند. به فروشگاه می‌روی و دخترت می‌گوید بابا این شکلات را بردارم، می‌گویی، بردار... می‌گوید:گران نیست! یعنی او هم فهمیده اوضاع چطوری است!
به نظرم ما الان باید فراتر از خانواده و مدرسه و... به ماجرا نگاه کنیم.با این حجم عصبانیت و پرخاشگری که در جامعه موج می‌زند به آشتی ملی نیاز داریم.باید این خشم و کینه انباشته شده در ذهن و روان مردم به نوعی تخلیه شده و آرامش به آنها برگردانده شود.برای برگشت آرامش به جامعه به گفت‌وگویی کلان در سطح جامعه نیاز داریم که سرشاخه اصلی آن مدیران هستند که باید به مردم توضیح بدهند و همه چیز شفاف بیان شود. این که گروهی فکر کنند با زرنگ بازی می‌توانند حق مردم را بخورند و بروند، بدترین حس ممکن است. اولین زخمی که باید درمان شود همین عدم توضیح و پاسخگویی و زرنگ‌بازی است.

تلاش کرده بود جوری زندگی کند که به دردانه‌اش کمتر آسیب ببیند. همان دختر شیرین زبان که وقتی به الوند تلفن کردم، کنار پدرش بود و چند بار پرسید: بابا کیه؟ چیکار داره؟ و هر بار خشایار الوند با صبر و مهربانی توضیح داد کی هستم.از صبح پنجشنبه تا همین الان که این مطلب را می‌نویسم صدای دلنشین دردانه توی گوشم است. از روز پنجشنبه تا همین الان چند بار سراغ پدرش را گرفته و چی جواب شنیده؟ مهدی ژوله در پست اینستاگرامش به این نکته اشاره کرد و نوشت: باید اشک‌ها را پاک کرد و دنبال جواب برای بچه‌ها گشت...!
اصلا دوست ندارم از واژه‌های مرحوم و زنده‌یاد برای خشایار الوند استفاده کنم.دلم به قول نیشابوری‌ها ریش ریش می‌شود وقتی سال 96 به من گفت: ته‌تغاریم و برادرانم؛ سیروس 17سال و داریوش 20 سال از من بزرگ‌ترند و من بیشتر تحت‌تاثیر سیروس بودم.
چقدر تلخ است ته‌تغاری خانواده برود و هرگز برنگردد.ته‌تغاری که رفت پی دلش و نویسنده شد و تصمیم داشت فیلم هم بسازد که جناب عزرائیل مهلت نداد.خودش درباره آرزوهایش گفت: دندانپزشکی خوانده‌ام. اگر دنبال پول بودم، دندانپزشکی رشته پولسازی است، اما دنبالش را نگرفتم.در کودکی، آدم زیاد دنبال مادیات نیست. بازیگران و خوانندگان پولدار زیادی به خانه پدری‌ام رفت و آمد داشتند، مثلا یکی از آنها قبل از پیروزی انقلاب با ماشین جگوارش به خانه ما می‌آمد، اما من به این فکر نمی‌کردم خواننده یا بازیگر شوم و برای خودم جگوار بخرم! ما زندگی متوسطی داشتیم و الان هم پولدار نیستیم. بیشتر به دنبال علاقه شخصی بودیم تا پول و شهرت.

خودش گفت سطح توقعش را پایین آورده تا بیشتر به او خوش بگذرد: وقتی توقع نامعقول داشته باشی و به خواسته‌هایت نرسی، مسلما به تو خوش نمی‌گذرد؛ اما وقتی توقع چندانی نداشته باشی اما تلاش کنی، دستاوردهایت خیلی راضی‌ات می‌کند و برایت ارزشمند است.
دی‌ امسال در آن بعدازظهر جمعه که با خشایار الوند هم‌صحبت شدم از روزگار گفتیم و شرایط سخت. باز هم روی خانواده تاکید کرد. باز هم گفت اگر هوای یکدیگر را داشته باشیم این روزها هم خواهد گذشت. فقط باید حواسمان به هم باشد. بعد خاطره‌ای تعریف کرد: یکی از اقوام ما یک خانه بسیار شیک با قیمت بسیار بالا خریده. وقتی از او پرسیدم چرا این همه پول بابت این خانه دادی، گفت: ضد زلزله است و تا 8 ریشتر زلزله را تحمل می‌کند! به او گفتم، تصور کن زلزله بیاید و همه فامیل و دوستان تو بمیرند و تو در خانه ضد زلزله‌ات سالم بمانی، آن زنده بودن واقعا ارزشش را دارد، خوشحالی از این زنده بودن؟ کمی فکر کرد و گفت: تا حالا از این زاویه به قضیه نگاه نکردم! نه، ارزش ندارد! حالا حکایت خیلی از مردم حکایت همین فامیل ماست، فقط خودشان برای خودشان اهمیت دارند و زنده یا مرده، شاد یا غصه‌دار شدن بقیه برایشان اهمیتی ندارد.

آقای خشایار الوند حالا شما رفته‌ای و ما غصه‌دار رفتن شما هستم. آن حجم از مهربانی و همدلی را کجا می‌شود پیدا کرد؟ آن خنده‌های بی‌نظیری که فقط ته‌تغاری‌ها بلدند را کجا می‌توان در میان نویسنده‌هایی که روز به روز تلخ‌تر می‌شوند، پیدا کرد؟ خداحافظ خشایار پدر دردانه. راستی به دیاکو و دردانه‌ات چه بگوییم وقتی سراغت را می‌گیرند؟

طاهره آشیانی
روزنامه‌نگار

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها