به گزارش خبرنگار جامجم، ساعت ۱۶و ۳۰ دقیقه بعد از ظهر شانزدهم اردیبهشت امسال یکی از ماموران کلانتری شهرک گلستان در تماس تلفنی با بازپرس کشیک قتل دادسرای جنایی تهران او را در جریان قتل زنی جوان در طبقه اول ساختمانی سه طبقه در نزدیکی محله چیتگر خبر داد. با دستور قضایی تیمی از ماموران اداره دهم پلیس آگاهی به محل اعزام شدند. آنها در اتاق خواب خانه با جسد زنی ۳۶ساله بهنام زهرا میرزایی روبهرو شدند که بر اثر اصابت ضربههای جسم سخت و برنده روی سر، بدن و گردن به قتل رسیده بود. شواهد نشان میداد بیش از ۶ ساعت از مرگ او گذشته است. وسایل خانه به هم ریخته و در کنار جسد کاغذهایی سوخته بود. تیم بررسی صحنه جرم هم چکش و چاقوی خونآلود را در خانه کشف کردند.
خواهر مقتول که جسد را یافته بود، در جریان تحقیقات گفت: خواهرم در طبقه دوم تنها زندگی میکرد. من و مادرم هم در طبقه اول و سوم ساکنیم. خواهرم، فعال اجتماعی بود. او دکترای حقوق خانواده داشت و در زمینه مشاوره خانواده نیز فعالیت میکرد. گاهی به عنوان کارشناس مسائل خانواده در برنامههای صداوسیما و رادیو حضور مییافت. چند روز قبل مردی حوالی ساختمان محل زندگیمان پرسه میزد و مشکوک بود. یک روز در نبود ما خانه به هم ریخته و گردنبندهای بدلی و نقره سرقت شده بود. مادرم به مشهد رفته بود و چون طلا در خانه داشت از من و خواهرم خواسته بود حواسمان به خانه او باشد. خواهرم امروز به من گفت پسر خالهمان که با زنش از قبل دچار مشکل شده قرار است بیاید تا به او مشاوره بدهد. من هم برای انجام کاری قبل از ظهر از خانه بیرون رفتم. بعداز ظهر که بازگشتم به خانه خواهرم در طبقه دوم رفتم اما در را باز نکرد. با کلید یدک در را باز کرده و وارد شدم که دیدم خانه بهم ریخته است و بوی سوختگی به مشام میرسد. لکههای خون از آشپزخانه تا اتاق خواب دیده میشد. در اتاق خواب جسد او را یافتم. طلاهای مادر و خواهرم نیز به سرقت رفته بود.
ماموران از طریق بازبینی فیلمهای دوربین مداربسته اطراف خانه متوجه شدند پسر خاله مقتول آخرین نفری بوده که به خانه آمده و ساعاتی بعد سراسیمه محل را ترک کرده بود. پلیس که به او مظنون شده و دنبالش بود او را خانهاش در محله تهرانپارس شناسایی و ساعت ۲۱ همان شب بازداشت کرد و طلاهای سرقتی از او کشف شد.
متهم ۳۲ ساله دیروز به شعبه پنجم بازپرسی دادسرای جنایی تهران منتقل شد و گفت: به دلیل مشکلات مالی تصمیم گرفتم، طلاهای خالهام و دختر او را سرقت کنم. به بهانه گرفتن مشاوره خانوادگی نزد او رفتم و در ادامه غافلگیرش کردم و او را کشتم تا راز سرقتم فاش نشود. با ضربههای چکش و چاقو دختر خالهام را کشتم و میخواستم طلاهای سرقتی را بفروشم که خیلی زود بازداشت شدم.
محمدجواد شفیعی، بازپرس شعبه پنجم دادسرای جنایی تهران با تایید این خبر به جامجم گفت: با اعتراف متهم به قتل وی در بازداشت به سر میبرد و برای بررسی سلامت روانی قرارشد به پزشکی قانونی معرفی شود .
گفتوگو با متهم به قتل
وسوسه سرقت طلا مرا قاتل کرد
در حاشیه جلسه تحقیقات فرصتی به خبرنگار ما دست داد تا با قاتل ۳۲ ساله گفتوگویی انجام دهد که در ادامه میخوانید.
از کار و زندگیات بگو؟
یک سال و نیم قبل ازدواج کردم. پیش از این به عنوان راننده برای شرکتی کار میکردم و بعد هم از آنجا رفتند و من بیکار شدم. خودرویم را فروختم تا سرمایهگذاری کنم که آن پول را هم از دست دادم. در زندگی با مشکلات مالی روبه رو شدم.
با دختر خالهات اختلاف داشتی؟
نه او آدم خوبی بود. به خانواده و فامیل کمک میکرد. ارتباط خوبی با او و خانوادهاش داشتم. او چند سال قبل طلاق گرفته بود و تنها زندگی میکرد. مدتی قبل هم با زنم برای مشاوره نزد او رفته بودم که شرایطمان داشت بهتر میشد.
نقشه قتل را چطور طراحی کردی؟
اول قرار نبود او را بکشم. میخواستم طلاهای او و خالهام را سرقت کنم تا با فروش این اموال شرایط زندگیام را بهتر کنم. فهمیده بودم خاله ام برای سفر به مشهد رفته است . از روز سیزدهم اردیبهشت امسال نقشه سرقت را طراحی کردم. اطراف خانهشان پرسه زدم و یک بار از خانه خواهر مقتول سرقت کرده و بدلیجات را پیدا کردم و بردم. در خیابان قزوین از یک دستفروش یک چکش و چاقو خریدم. بعد هم بنزین خریدم. چون از قبل به دختر خالهام گفته بودم با زنم برای مشاوره میآییم او آن روز ساعت ۱۰ صبح منتظرمان بود.
بعد چه شد؟
گفت همسرت کجاست گفتم تو راه است و میآید. برایم چای آورد. روی مبل نشسته بود. ۱۰ دقیقه با هم درباره شرایط زندگیام و مشکلات پیش آمده حرف زد. بعد رفت برایم از آشپزخانه میوه بیاورد. نایلونی که کنارم بود را بازکردم و چکش را از داخل آن برداشتم. ترسیده بودم که موقع سرقت مرا لو دهد. پشت سر او رفتم و یکدفعه غافلگیرش کردم و ضربهای با چکش به سرش زدم که افتاد. بعد با چاقو ضربه زدم که بیهوش شد. او را کشان کشان به سمت اتاق خواب بردم و هفت هشت ضربه دیگر زدم. نبضش را گرفتم و فهمیدم مرده است. مانده بودم با جسد چه کنم، از سویی اثر انگشتم هم مانده بود. کاغذ و وسایل دیگری آوردم و بنزین روی آن ریختم تا خانه و جسد را آتش بزنم. بعد طلاهای مقتول و خالهام را سرقت کردم. یک ساعتی در خیابان سرگردان بودم. گوشیام را خاموش کردم و به خانه بازگشتم. طلاها در جیب شلوارم بود که پلیس آمد. میخواستم طلاها را بفروشم و مشکلاتم را حل کنم و بعد با زن و بچهام به شهری دیگر برویم اما قبل از آن دستگیر شدم.