هوشنگ مرادی کرمانی فردا 74 ساله می‌شود

شما خیلی آشنایید

می‌گویند سن شناسنامه‌ای آدم‌ها فقط یک عدد است، باید این جمله را به شکلی دقیق تر بیان کرد و گفت، سن شناسنامه‌ای آدم‌ها می‌تواند یک عدد باشد؛ عددی که شخص آن را چندان جدی نگیرد و درحال هوای خودش زندگی کند، به گذر شب‌ها و روزها با این نگاه که در هر رفت و آمدشان از عمرمان می‌کاهند، نگاه نکند و مسیر خودش را برود. دنیا از این آدم‌ها دارد، هر چند تعدادشان کم است، اما هستند و مثل درختان که ریه‌های زمین هستند، به ما برای نفس کشیدن کمک می‌کنند. دنیا نه فقط به درخت‌ها که به انسان‌ها هم برای نفس کشیدن نیاز دارد. هوشنگ مرادی‌کرمانی یکی از همین راه‌های نفس کشیدن در دنیاست. درختی تنومند و پربار و متواضع. مردی که نوشته‌هایش را نه یک نسل و دو نسل بلکه چندین نسل خوانده‌اند و با آنها کودکی کرده‌اند. این نویسنده روز جمعه 74 ساله می‌شود و آن‌طور که خودش تا به حال بارها بیان کرده، هنوز هم کفش‌های کودکی‌اش اندازه پاهایش هستند و تسلیم بالا رفتن سن نشده است.
کد خبر: ۱۱۶۳۳۷۶

عادات زندگی آقای نویسنده

بیش از 25 سال است که هر روز صبح پیاده روی میکند. بیش از 40 سال است کوه میرود. اهل مهمانی و شبنشینی و دورهمیهای معمول میان بسیاری از نویسندگان و هنرمندان نیست و آنطور که خودش میگوید، زندگی خیلی محدودی دارد که نمیتوان در آن اثری از روشنفکربازی پیدا کرد. او قند و فشار خونش را با ورزش کنترل می‌کند و هر جای دنیا که باشد، اولین کارش پیدا کردن نزدیک‌ترین پارک به محل اقامتش است تا بتواند ورزش و پیاده‌روی روزانه‌اش را انجام دهد. همان‌طور که خیلی‌ها رستوران‌های معروف هر شهر ایران را می‌شناسند، مرادی‌کرمانی پارک‌ها را می‌شناسد و آنها پاتوق‌های اصلی‌اش محسوب می‌شوند. خلاصه که او می‌تواند در هر شهری نشانی پارک خوبی را به شما بدهد، چون در آن ورزش کرده است. طبیعتا نوشتن هم دغدغه اصلی آقای نویسنده خواهد بود اما حتما تا همین حالا متوجه شده‌اید او زمان‌بندی دارد و هر کاری را سر جای خودش انجام می‌دهد. ذهن به تعبیر خودش روستایی او و همینطور نوشته‌هایش پر است از طبیعت، بنابراین نمی‌تواند روزی به پارک نرود و درختان و پرنده‌ها را نبیند.

زیستن میان دره

مرادیکرمانی در روستایی به نام سیرچ به دنیا آمده است. روستایی که میان یک دره در استان کرمان قرار دارد و نویسنده در کتاب «شما که غریبه نیستید» درباره اش نوشته است. او در این روستا تا 13 سالگیاش هیچ اتومبیلی را ندیده بوده و آنطور که روایت کرده، شبها وقتی روی پشت بام میخوابیده آتشی را در کوههای اطراف میدیده و میگفته آنچه میبینند آتش چوپانهاست که دور آن نشستهاند و دارند برای هم قصه و خاطره تعریف میکنند. او می‌گوید: فکر می‌کردم این چوپان‌ها هیچ گرفتاری دیگری ندارند که دور آتش می‌نشینند و برای هم قصه تعریف می‌کنند. بعد خودم درباره آنها قصه می‌ساختم. همیشه این ذهن قصه‌ساز را داشتم. خاطرم هست اگر پدربزرگم قصه‌ای تعریف می‌کرد و نصفه‌کاره می‌ماند باقی را خودم می‌ساختم. من همیشه با قصه‌ها زندگی کرده‌ام.

نویسنده و آدمهایش

مرادیکرمانی، نویسنده خاصی است. در داستانهایش هرگز از انتقام خبری نیست. آدمهایش بد نیستند، آدم خوب هم نیستند. آدمهایی معمولی از زندگیهای معمولی و واقعی بیرون میآیند و روایت میکنند. روایت دردها و رنجهایشان را که ابدا هم اگزجره نمیشوند و همان گونه که هستند، روایت میشود. قهرمان‌هایی که اغلب نوجوان هستند و بار تلخی‌های داستان را به دوش می‌کشند، اما کم‌نمی‌آورند و ادامه می‌دهند. هر چند مرادی کرمانی هرگز سیاسی نشده، هرگز روشنفکر نشده، اما داستان‌های ساده‌اش آدم‌هایی را روایت می‌کند که با تلخی‌های زمانه و فقر و تنگدستی روبه‌رو هستند و البته نکته بسیار مهم این‌که در روایت آنها دچار شعارزدگی‌های معمول اغلب نویسندگان نمی‌شود.

اگر نویسنده نمیشد...

اگر نویسنده نمیشد چه میکرد؟ باز هم قصه میگفت. اصلا بدون قصههایش نمیتواند زندگی کند. خودش میگوید اگر راننده تاکسی هم میشد، باز هم قصه تعریف میکرد. او زندگی را قصه میداند، قصههایی که هر کدام فلسفهای را هم در خود دارند. او میگوید: همه داستانها فلسفهای درون خودشان دارند، حتی داستان شنگول و منگول...البته گاهی داستانها از قبل هدفی سیاسی یا عرفانی را دنبال میکنند. مثل دیوار ژان پل سارتر یا داستانهای مولانا در مثنوی. هر چند من هم نمیتوانم انکار کنم لابهلای داستانهایم تفکری دارم که روایتم در آنها پیچیده شده است.

روایت مرادیکرمانی در داستانهایش، روایت واقعی زندگی است. او هیچوقت پی جریانهای روشنفکری را نگرفته و هرگز هم به سیاست نزدیک نشده است. نه روشنفکر شده و نه سیاسی، خودش میگوید آدم سادهای است، اما میشود گفت او گنج است، یکی از معدود آدمهایی که درگیر هیچ جریان جانبی نمیشود و خودش میماند، خود خودش، همان مردی که اگر راننده تاکسی هم شده بود، همین حالا گوشه و کنار ایران داشت برای مسافرهایش قصه میگفت.

تجربه خبرنگاری و جاودانه کردن قصه‌ها

هوشنگ مرادی کرمانی روزی روزگاری در مطبوعات هم فعالیت داشته است. او درباره این دوره از عمرش به ایسنا می‌گوید: مدت کمی خبرنگاری کردم‌. یادم می‌آید در یک مصاحبه با کسی که به کوه اورست رفته بود چون شناختی از این حوزه نداشتم اولین سوالی که از او پرسیدم این بود که دربند هم رفته‌اید؟ این سوال به نظر من سوال خیلی خوبی بود. چون من شناختی از این موقعیت نداشتم. شما خبرنگاران قصه‌ساز هستید. با قصه‌ها زندگی می‌کنید و با قصه‌ها حرف‌های‌تان را می‌زنید. هر اتفاق خوب یا بدی که می‌افتد، شما قصه می‌سازید. ما در کشوری زندگی می‌کنیم که آدم‌هایی در طول تاریخ چیزهای ناراحت‌کننده و ظالمانه دیده‌اند، یا به طرز وحشیانه‌ای آدم‌ها را کشته‌ و زندانی کرده‌اند. خبری از آنها به ما نرسیده اما ابوالفضل بیهقی یک جوان خوش‌فکر و تاریخ‌نگار ساده قصه «حسنک وزیر» را با آن نثر خوب، جاودانه کرده است. شما هر چیزی را می‌توانید جاودانه کنید، زیرا خبرنگاری هستید که ذهن قصه‌پرداز دارید و از هر چیزی می‌توانید قصه بیرون بکشید. این کاملا درست است که می‌گویند «داستان شما چیست؟» نمی‌توان از قصه فرار کرد.

زینب مرتضاییفرد

فرهنگ و هنر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها