
این به خودی خود نه تنها یک ایراد محسوب نمیشود که حتی باعث به وجود آمدن یک سبک با امضای مشخص یک فیلمساز میشود، اما ایراد کار زمانی است که یک کارگردان با اثری درخشان شروع کند و در فیلمهای بعدی گام به گام عقب برود. این بهترین توصیف برای فیلم مالاریا آخرین ساخته پرویز شهبازی است؛ فیلمی که در عنوانبندی تهیهکنندهای دارد که بتازگی وارد سینما شده و بسیار علاقهمند به حضور در رسانههاست و فیلم بهعنوان محصول مشترک ایران و لهستان معرفی شده که قطعا در مرحله جلوههای ویژه و پساتولید اتفاق افتاده، اما هیچ نشانی از این محصول مشترک در کار دیده نمیشود.
همه چیز در سد کرج اتفاق میافتد!
شهبازی در «نفس عمیق» داستانش را در سد کرج آغاز میکند و به پایان میرساند. فیلمی عالی که هنوز هم به عنوان یکی از آثار درخشان و مستقل سینمای پیشروی ایران از آن یاد میشود و سالها بعد مرگ «جیمز دینوار» و نابهنگام سعید امینی بازیگرش هم در رسانهها بازتابهای فراوانی داشت. هر چقدر نفس عمیق ماندگار و یگانه است، «مالاریا» تکراری، ناموفق و سردرگم به نظر میرسد. فیلم در بسیاری از ریزهکاریهایش حتی به نفس عمیق ارجاع دارد، اما نمیتواند آن فضا را بازسازی کند و تعلیق و قصهپردازی فوقالعاده «عیار 14» ساخته دیگر شهبازی هم اینجا تکرار نمیشود. علت اصلی آن به نظر نداشتن یک قصه محکم با اوج و فرودهایی است که بتواند مخاطب را همراه کند. مرتضی و حنا به تهران میگریزند تا از شرایطی که حنا در خانه پدری دارد، رهایی یابند و در این میان با آذرخش که یک خواننده و نوازنده دورهگرد است، آشنا میشوند. همان مثلث نفس عمیق که اینجا از جایی به بعد آذرخش از داستان حذف میشود و قصهاش به وضوح ناقص میماند.
داستان با یک منطق از اساس غلط آغاز میشود. حنا به پدرش میگوید، دزدیده شده و از خانوادهاش تقاضای پول شده و زمانی که مرد جوجه رنگ کن با مرتضی درگیر میشود با کارت آذرخش که از کیف مرتضی پیدا کرده به خانوادهاش زنگ میزند و خانواده حنا، آذرخش را گروگانگیر تصور میکنند! منطقی سست و کممایه که براحتی با یک مواجهه حضوری قابل اثبات است و تمام این داستان بیمنطق برای این طراحی شده تا این سه جوان با هم همراه شوند. در میانههای داستان هم یک شخصیت کاملا اضافی با بازی آزاده نامداری به قصه افزوده میشود که براحتی قابل حذف است.
فیلمنامه مالاریا چند تکه و دارای اشکالات بنیادی است. به یاد بیاوریم شهبازی در نفس عمیق و عیار 14 و بخصوص عیار، استادانه توانسته تعلیق را در لایههای زیرین فیلمنامهاش بهوجود بیاورد، اما در مالاریا قصه اصلی از یک جایی به بعد به کلی رها میشود و فیلمساز، دو عاشق تنها را به سد کرج و جاده چالوس میبرد بیآنکه تکلیف قصه را روشن کرده باشد و پایانش هم با توجه به سکانس ابتدایی، پایانی است باز که دیگر مرگ یا زنده ماندن مرتضی و حنا اهمیتی ندارد.
تهران: شب توافق!
مالاریا سکانس و کاراکتر مجزا و به دور از ساختار اصلی فیلم کم ندارد، اما سکانس حضور کاراکترهای فیلم در شادی مردم پس از اعلام توافق هستهای بیربطترین قسمت داستان است. جایی که به یک دیالوگ گلدرشت آذرخش ختم میشود که کاش با این توافق، صاحبخانه هم با من توافق کند. مالاریا شعار زیاد میدهد. از سکانس بانک و بحث مقایسه هنرمند و کاسب تا مثلا در کلانتری یا وضعیتی که حنا در خانه دارد و اینجا بر خلاف فیلمهای قبلی شهبازی که هیچ تلاشی برای بیان انگیزههای کاراکترها نمیشود و همه چیز درونی است فیلمساز میخواهد از انگیزههای آدمهایش بگوید و دیالوگهای کلیشهای در دهان آنها قرار میدهد. شاید بتوان گفت در مالاریا همه چیز در سطح قرار دارد و عمقی برای کنشها و موقعیتها حس نمیشود. فیلم سعی کرده با قرار دادن دو جوان شهرستانی در تهران امروز و شیوه روایی بر اساس فیلمهای موبایلی و تکنولوژی مکالمه تصویری که سمیرا به شکل غریبی روی آن تاکید دارد و گویی فیلمساز هم علاقه من به تجربه آن است به معضلات جوانهای امروزی برسد. از موسیقی خیابانی و زیر زمینی تا خشونت علیه دختران در شهرستانها و نکته جالب اینجاست این بحث تهرانی و شهرستانی هم بارها در فیلم تکرار میشود و در نهایت دو جوان شهرستانی به گفته سمیرا، عوضی از آب در میآیند و آذرخش را تنها میگذارند و میگریزند!!
میخوام برم پکن !
شهبازی در مالاریا سهلانگارانه فیلمش را ساخته است. نمونه کامل این سهلانگاری در سکانسی است که این سه به سفارش دوستی در پشتبام یک کارخانه میخوابند. قرار است حنا اینجا با کلاهگیسی از موهای جان لنون، پسر به نظر بیاید، اما در همان نگاه اول میتوان دختر بودن او را تشخیص داد و جالب اینجاست هیچکس در میان مسافران مسافر خانه غیرمجاز و حتی صاحب آن هم این نکته را نمیفهمند. گریم این سکانس به شکلی عجیب بد و دم دستی است و بیننده درک نمیکند چرا هیچکس جنسیت حنا را نمیفهمد؟!
بازیهای مالاریا تفاوتهای بسیاری با هم دارد. آذرخش فراهانی تمام تلاشش را میکند و به نظر تا حدود زیادی توانسته نقش را در بیاورد، اما ساعد سهیلی و ساغر بیات با آن که کارنامه متفاوتی با هم دارند، بازیهای معمولی و حتی میشود گفت بدی دارند. فلسفه حضور آزاده نامداری هم مشخص نیست و بازیگری به معنای کلاسیک از سوی او اتفاق نمیافتد. در ادامه همان بحث همیشگی عدم توجه به جزئیات در سینمای ایران و فیلمسازی سهلانگارانه میتوان یک سکانس دیگر از این فیلم را بهعنوان نمونه آورد؛ جایی که دختر گروه موسیقی به آذرخش برای کارهایش اعتراض میکند. بازی این بازیگر ناشناس در این سکانس بهقدری بد و ناهمخوان با فضای فیلم است که صرفا میتوان از فیلمسازی همچون شهبازی برای ساخت این سکانس شگفتزده شد.
داستانکهای بیربط
مالاریا بیش از هر چیز از ساختار آشفته و گنجاندن داستانکهای فرعی بیربط به قصه اصلی ضربه میخورد. داستانکهایی که به جای آن که یک قصه متحد و منسجم را بسازند، هر کدام برای چند دقیقه روایت میشوند و به پایان میرسند. این نکته بیش از هر چیز به فیلمنامهای باز میگردد که اصل نیست. فیلمساز اینجا خودش را به شکلی ناموفق کپی میکند؛ چرا که هر دوره و زمانهای قصههای خودش را دارد. شهبازی در اولین آثارش با آنکه فیلمهایی ارزان با سرمایه محدود هستند بهدلیل نگاه اصیل و شناخت درست از قصهگویی به جایگاهی قابل احترام در سینمای ایران میرسد، اما در مالاریا با وجود داشتن یک سرمایهگذار مطمئن، حاصل این اتفاق تکرار نمیشود. کاش شهبازی عیار خودش را باز بشناسد و یک نفس عمیق دیگر در سینمای ایران بکشد.......
بهرنگ ملک محمدی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتوگوی «جامجم» با سرپرست دانشگاه علوم پزشکی ایران مطرح شد
دکتر امیدعلی مسعودی، استاد ارتباطات در گفتوگو با «جامجم» عنوان کرد
گفتوگوی اختصاصی «جامجم» با علیرضا نصیری، قهرمان جوانان جهان
سفیر سابق ایران در پاکستان در گفتوگو با «جامجم» تشریح کرد