در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
او دارای مدرک کارشناسی ارشد رشته نقاشی از دانشگاه آزاد تهران است. محراب قاسمخانی همکاریاش با تلویزیون را از سال 78 و با برنامه «ببخشید شما» آغاز کرد. او در آن سریال، هم طراح صحنه بود و هم فیلمنامهنویس. پس از آن در بیشتر سریالهای مدیری همچون «پاورچین»، «نقطهچین»، «مرد هزار چهره» و... جزو تیم نویسندگان سریال بود.
بارها شنیدهایم که بزرگترین معضل کارهای کمدی خلأ متنهای خوب و پخته است. با این حساب باید بپذیریم گروه نویسندگان ساختمان پزشکان سهم زیادی در موفقیتهای این سریال داشتهاند.
با محراب قاسمخانی درباره عناصر فیلمنامه ساختمان پزشکان و نحوه نگارشش به گفتوگو نشستیم.
در فیلمنامه ساختمان پزشکان به موضوعات متنوعی همچون رشوه، انتقادپذیری، مدیریت، رفاقت و... پرداخته شده است. داستانهای سریال چطور در ذهن شما شکل گرفتند. آیا براساس این موضوعات و پیامها بود که یک داستان طراحی میکردید؟
نه، اینطوری نبود که از موضوع به داستان برسیم. پیمان شصت هفتاد خط از داستان را روی کاغذ نوشت. اینها بیشتر پیشنهاد بودند. طرحهای پنج شش خطی بودند که نیاز به پرداخت داشتند. البته داستانهایی هم نوشته شدند که خارج از دایره اینها قرار میگرفتند.
سر سریال خودمان یک درگیری به وجود آمد که باعث شد ما درباره انتقادپذیری داستان بنویسیم. این که چقدر به مسائل اجتماعی بپردازیم به سلیقه نویسندهها برمیگردد. بعضیها دوست دارند مسائل اجتماعی را مطرح کنند اما برخیها دوست ندارند.
فکر میکنم خود شما جزو گروهی هستید که اینجور نوشتن را دوست ندارید. درست است؟
برای من هیچوقت انتقاد اصل نبوده است. اصلا نگفتهام این متن را بنویسم که فلان چیز را زیر سوال ببرم یا فلان موضوع را نقد کنم. برای من مهم است که قصه خندهداری بنویسم. برای من خود قصه مهم است. قصه گفتن را دوست دارم. میخواهم به رابطه بین شخصیتها بپردازم. نه این که از طریق آنها به بیننده چیزی بگویم.
تا حالا شده در خیابان یک آدم بامزه یا اتفاقی را ببینید و بعد بیایید براساس آن یک داستان بنویسید؟
نه. تا حالا این اتفاق نیفتاده است. قصههای من بعضا کاملا ذهنی بودهاند. من آدمی نیستم که خیلی به خیابان بروم. زیاد جاهای عمومی نمیروم. ترجیح میدهم در خانه باشم. داستانهایم یا ذهنیاند یا از کتابهایی که خواندهام و فیلمهایی که دیدهام تاثیر گرفتهام.
یکی از ایرادهایی که از سریال شما میگیرند این است که چرا اینقدر در لوکیشنهای بسته کار میکنید. کار شما یک کمدی به اصطلاح آپارتمانی است. پرهیز از لوکیشنهای خیابانی تعمدی بود یا اتفاقی؟
سریال ما یک کمدی شبانه است که باید تولید سریعی داشته باشد. الان در سریالهای سیتکام (کمدی، موقعیت) خارجی که هفتهای یکبار پخش میشوند از فضای اتاق هم بیرون نمیروند.
کل سریال «فرندز» در دو تا اتاق میگذرد. بعضی وقتها نماهایی بسته از محل کارشان را میبینیم. ما در سریالمان چند بار تا دم در میرویم. اما آنها همینقدر را هم نمیروند. سیتکامهای آن طرف بیشتر در آپارتمان و محل کار اتفاق میافتد. ویژگی این سریالها همین است. رابطه یک سری آدم را در یک فضای کوچک میبینیم.
در این فضاهای بسته کار شما به عنوان فیلمنامهنویس سخت نمیشود؟
بله، سخت میشود. ما باید از برخی اتفاقات پرهیز کنیم. من اگر بخشهایی را برای لوکیشن خیابان بنویسم قصهام خیلی راحتتر میشود. بعضی وقتها قصه لازم دارد بیرون از خانه به یک سرانجامی برسد. بعضی وقتها مشکلات آدمها در بیرون از خانه حل شده و من باید برگشت آنها به خانه را نشان بدهم. ما در این چارچوب داریم مینویسیم و باید قواعدش را هم رعایت کنیم. سریالهای دو مرد و نصفی و همه ریموند را دوست دارند نمونههایی هستند که اتفاقاتشان در محیط بسته رخ میدهد.
حتی شما لوکیشن دم در را هم نمیبینید. در سریال ما وقتی شخصیتمان بیرون پنجره را نگاه میکند شما نمای بیرون را میبینید. اما در سریال فرندز شما یک پلان خیابان را هم نمیبینید. شما باید از واکنش آن آدم بفهمید دارد به چه چیزی نگاه میکند. آن شکل از سریالها دارند اینجا ترجمه میشوند.
میخواهم درباره تکیهکلامهای سریال از شما سوال بپرسم و این که اساسا میانهتان با تکیهکلام چطور است. معمولا کارگردانها رویکرد متفاوتی به این مساله دارند. مثلا میبینیم که تکیهکلام در کارهای مهران مدیری زیاد دیده میشود. اما در سریالهای رضا عطاران نه.
مهران مدیری خودش از تکیهکلام استفاده نمیکند. بازیگرانش استفاده میکنند.
مثلا در سریال نقطهچین تکیهکلامی بود که سیامک انصاری مدام میگفت «پشهها روزها کجا میروند؟» این تکیهکلام را شما نوشتید؟
بله. روزی من داشتم متنهای سریال نقطه چین را مینوشتم. سکانسی بود که باید سیامک انصاری بازی میکرد. سیامک درب و داغون آمد سر لوکیشن. شب قبلش به خاطر پشهها خوب نخوابیده بود. اولین سوالش این بود که پشهها صبح کجا میروند. من در جا دیالوگش را نوشتم. دنبال جملهای میگشتم که سیامک خودش به من کمک کرد.
تکیه کلام« این چهار تا استخون رو توی دهنت میزنم» چطور ایجاد شد؟
این جمله را خود هومن برقنورد گفت. وقتی سروش صحت دید جالب است اجازه داد تکرارش کند.
«واقعا»، گفتنهای خانم شیرزاد چطور؟
ما دوست داشتیم مدام این سوال را بپرسد. چون نشان میدهد او دائم در حال متعجب شدن است. من به عنوان تکیهکلام روی این کلمه فکر نکرده بودم.
خانم شیرزاد چون خنگ است دائما تعجب میکند. شقایق در زندگی واقعیاش هم این جمله را مدام میگوید.
یک وقتهایی هست که تکیهکلام روی کار مینشیند. به شرطی که بازیگر هوشش را داشته باشد و درست و به اندازه از تکیهکلام استفاده کند.
یک وقتهایی هم بازیگر از اولش نیت میکند که من 5 تا تکیهکلام با خودم بیاورم و جابیندازم. این بازیگران دوست دارند تکیهکلامها را سر زبان مردم بیندازند تا مردم مدام یاد آنها بیفتند. من تکیهکلام این شکلی را دوست ندارم. بازیگر در سکانسی که ربطی ندارد از تکیهکلام استفاده میکند. همه جا به تکیهکلام پناه میبرند. این چیزها به کار لطمه میزند.
بامزهترین شخصیت سریال شما از نظر من پرستو شیرزاد است. تحلیل خود شما راجع به این شخصیت چیست؟ به نظر من پرستو شیرزاد یک چارچوب ذهنی دارد و براساس همانها رفتار میکند. او در موقعیتهای پیچیده نمیتواند اتفاقات را تجزیه و تحلیل کند. به همین خاطر به همان چارچوبها تکیه میکند. خود شما در طراحی شخصیت خانم پرستو شیرزاد چه مسائلی را در نظر گرفتید؟
ما آدمی میخواستیم که اصول زیادی داشته باشد و سراصولش پافشاری کند. پیمان قاسمخانی به شقایق دهقان میگفت موقع بازی تو اگر صدای تلویزیون را قطع کنیم تو باید جدی به نظر برسی.
ما به این شکل فکر کردیم. پرستو شیرزاد آدمی نیست که بخواهد شوخی کند و بخنداند. یک منشی جدی است. درکش نسبت به موقعیتها خندهدار است. خانم شیرزاد آدم خنگی است که نه تنها به خنگیاش آگاه نیست، بلکه اعتماد به نفس عجیبی هم دارد.
یادتان میآید برای سریال ساختمان پزشکان اول از همه کدام شخصیت را خلق کردید و بعد به ترتیب چه آدمهایی اضافه شدند؟
محراب قاسمخانی: مهم این است که بازیگر و کارگردان چقدر شوخی را بشناسند. آنها نباید شوخی را بیش از حد کش بدهند. یک جاهایی دیالوگ مهم نیست وواکنش مهم است. به نظر من خیلی از سکانسهای خانم شیرزاد بیشتر بهخاطر بیژن بنفشهخواه خندهدار شدهاند
ما یک آدم محوری میخواستیم که همان نیما بود. شغلش میتوانست چیز دیگری باشد. ما درنهایت به حرفه روانشناسی رسیدیم. نیما آدمی است که فرمول کارهای درست و غلط را میداند. اگر جواب نمیگیرد مشکل اطرافش است. نیما را آدم اصولگرای ایدهآل فرض نکردیم. نیما هم ضعفهایی دارد. او هم برای این که به تلویزیون برود سعی میکند پارتی پیدا کند. سعی میکند زیرآب رفیقش را بزند. حسادت هم دارد. نیما دوست دارد مثل ناصر زرنگ باشد و به او حسادت میکند. نیما مدام به مشکل میخورد. دلمان میخواست یک موقعیت خانوادگی پیچیده داشته باشد. کار نیما راهنمایی زوجهاست. اما خودش طلاق گرفته است. ما جوری نشان دادیم که طلاقش بحق بوده است. کتایون زنی است که نیما نمیتوانست براحتی با او زندگی کند.
نیما به خاطر روانشناس بودنش میتوانست مشاوره بدهد. برای ما بامزه بود که نیما با یکی از مراجعانش ازدواج کند. خانوادهاش را برعکس خودش انتخاب کردیم. نیما دوست دارد شیک باشد. میگوید من دکتر نیما افشار هستم. اما خانوادهاش آبرویش را میبرند. ما در دور و برش افرادی با خصوصیات متضاد نیما چیدیم.
در رابطه با محل کار نیما چطور؟ رابطه پزشکان و نیما را چطور تعریف کردید؟
در محل کار به آدمها به عنوان الگو، دندانپزشک و جراح زیبایی نگاه نکردیم. ما هیچوقت هومن را در حال جراحی نمیبینیم. هومن دوست صمیمی نیماست. این 2 تا از بچگی با هم بزرگ شدهاند. هومن نیما را درک میکند. نمیخواستیم در تضاد با هم باشند. نیما باید بتواند حرفهایش را به هومن بزند.
پس خود محیط درمانی و شخصیت ویژه پزشکان مدنظرتان نبود. همینطور است؟
بله. به نظر من به جای ساختمان پزشکان هر اداره دیگری را میشود جایگزین کرد. فیروز سرایدار هر اداره دیگری هم میتواند باشد. اگر آنجا شهرداری فلان منطقه بود باز هم یک فیروز داشت. شهردار آن ساختمان را باز هم دکتر سهرابی میگذاشتیم. اصولا به فکر رئیسی بودیم که بیشتر خود ریاست را دوست دارد. اما علم مدیریت را بلد نیست. بیشتر به سود و منافع خودش فکر میکند. اگر آنجا مدرسه یا دفتر مهندسی بود به همین شکل با آن برخورد میکردیم.
تضاد اخلاقی و رفتاری ناصر و نیما چقدر برایتان مهم بود و از این تضاد چقدر در درامپردازی استفاده کردید؟
به هر حال این 2 تا با هم تضاد دارند. ناصر در زندگیاش درس نخوانده، خلاف کرده، زندان رفته. نیما یک آدم درس خوانده است. کنار بودن این 2 آدم خود به خود تضاد ایجاد میکند. این تضاد نشانه چیز خاصی نیست. این دو در روش زندگیشان اختلاف دارند.
این 2 تا برادرند و همیشه کنار هم هستند. هر وقت کنار هم باشند این تضاد ایجاد میشود. اگر ایجاد نشود بدانید اشتباهی رخ داده. اما میخواستیم اینها همدیگر را دوست داشته باشند. اختلاف عقیده دارند. اما با هم دوست هستند.
انگار خودتان شخصیت نیما افشار را بیشتر میشناسید و از نظر روحی و جایگاه اجتماعی به او نزدیک هستید. درست است؟
بله. ما با پیمان زیاد سراغ اینجور شخصیتها میرویم. من و پیمان هیچوقت در کوچه و خیابان بزرگ نشدهایم. من خودم یک جاهایی احساس ضعف دارم که اجتماعی نیستم. من در کوچه فوتبال بازی نکردهام. هیچوقت در کوچه دوچرخهسواری نکردهام. من یک مجموعه تفریحات را در زندگیام نداشتهام. مسافرت مجردی نرفتهام. من در دبیرستان و دانشگاه چند تا دوست پیدا کردم، اما پیمان هیچ دوست صمیمی نداشته است.
به همین خاطر شاید نیما به خودمان نزدیکتر است. او را میشناسیم. آدمی که مثل نیما کم معاشرت میکند جامعه را کمتر میشناسد. کمتر میتواند خودش را در دل جامعه جا کند.
من خیلی بچه درسخوان نبودم. مدل بزرگ شدن من اینطوری است. پدر و مادر من هنوز نگرانم هستند. از خانه که بیرون میآیم پدرم دم در میایستد و میگوید مواظب باش. از عرض کوچه که میخواهم رد شوم پدرم نگران میشود. این قضیه روی من هم اثر گذاشته. بچه خودم هم که از پله پایین میرود میترسم.
اگر موافقید برویم سراغ شخصیت ناصر. او شخصیتی است که از راههای خلاف مثل دروغگویی و رشوه دادن به اهدافش میرسد. شما به ناصر حسودیتان نمیشود؟
ناصر در جامعه حل شده است. این چیزها را بلد است. من خودم بلد نیستم. من تا حالا نتوانستم رشوه بدهم. میدانم اگر رشوه بدهم کارم راه میافتد. اما جراتش را ندارم. رشوه دادن اعتماد به نفس میخواهد.
من میترسم. یک بار کارمندی به من گفت میتوانی جریمهات را نقدی هم حساب کنی. آخرش اینقدر خجالت کشیدم که نتوانستم رشوه بدهم. من چانه زدن بلد نیستم. تا حالا چانه نزدم. یک وقتهایی از فروشنده میپرسم تخفیف ندارد؟ فروشنده میگوید نه. من پولش را دو دستی تقدیمش میکنم. بعضا فروشنده خودش منتظر است که من چانه بزنم. اما من بلد نیستم.
من فکر میکنم این حس خوب شما نسبت به ناصر باعث شده که او خیلی منفی و پلشت از آب درنیاید درست است؟
من میتوانم ناصر را دوست داشته باشم. این شکل آدمها اساسا محبوبند. چون اجتماعیاند. من به یک چیزهایی از ناصر حسودیام میشود. دوست دارم این توانایی را داشته باشم که بتوانم در لحظه با مردم رفیق بشوم. من خودم نیمایی بودم که دارم سعی میکنم ناصر شوم.
اتفاقا هومن برقنورد هم در مصاحبهاش با روزنامه «جامجم» همین جمله را بیان کرد. او گفت من یک نیما افشار هستم که دارم نقش ناصر را بازی میکنم.
هومن به این نقش لطف بزرگی کرد. ما خیلی نگران این نقش بودیم. خیلی از بازیگرها اگر میآمدند ناصر را یک لاتلمپن فرض میکردند. یک لاتی که بیسوادی از وجودش میریزد. تمیز نیست. نفرتانگیز میشود. در این صورت خود بهخود به عنوان برادر بیننده پذیرفته نمیشد. اما هومن این شخصیت را به یک لات شیک و تر تمیز تبدیل کرد. شما با این که ناصر با نیما زمین تا آسمان فرق دارد میتوانید او را به عنوان برادرش بپذیرید.
با این حساب شما جزو فیلمنامهنویسانی هستید که از طراحی شخصیتهای منفی پرهیز دارند؟
بله. در اینجور کمدیها به شخصیت منفی نیازی نیست. در خیلی از کارهای کمدی سینمایی شخصیتهای منفی باید جذاب و دوستداشتنی باشند. من اینجور آدمهای منفی جذاب را خیلی دوست دارم.
من اگر بخواهم متن جدی بنویسم یک آدم منفی مینویسم که واقعا منفی باشد. یعنی شخصیت منفی پلید را هم دوست دارم. در این سریال شخصیتهای خاکستری بیشتر جواب میدهند، در عین حال آدمها مهربانند و همدیگر را دوست دارند.
فاصله بین شوخیهای شما در این سریال خیلی خوب است. یعنی شوخیها ریتم مناسبی دارند. این ریتم خوب مدیون متن شماست یا کارگردانی سروش صحت؟
من درباره سیتکامها شنیدهام که باید در هر صفحه 7تا شوخی داشته باشند. ما هنوز به این مرحله نرسیدهایم. خیلی کار سختی است. در برخی کارها کارگردان ایرانی ریتم را میشناسد. ما شوخی را مینویسیم. شوخیها بعضا به آن تعداد نمیرسد. مهم این است که بازیگر و کارگردان چقدر این شوخی را بشناسند. آنها نباید شوخی را بیش از حد کش بدهند. یک جاهایی دیالوگ مهم نیست و واکنش مهم است. به نظر من خیلی از سکانسهای خانم شیرزاد بیشتر به خاطر بیژن بنفشهخواه خندهدار شدهاند. او واکنشهای خیلی بامزهای نشان میدهد. خنده بیننده به خاطر واکنش بیژن بنفشهخواه است. او عکسالعملی نشان میدهد که بیننده دوست دارد خودش نشان بدهد. فکر میکند اگر من هم بودم همین کار را میکردم. بیژن آدمی است که همیشه خودش شوخی میکند. اما الان دارد شوخی بقیه را پررنگ میکند. بیژن جوری رفتار میکند که به شوخی بقیه بخندیم. پشتسر هم دارد پاس گل میدهد. در برخی کارها بازیگر شوخیها را کش میدهد. چهار تا هم به اول و آخرش اضافه میکند. در نهایت شوخی نابود میشود.
کارگردان هم درکی نسبت به آن شوخی ندارد. قرار است روی آن شوخی تاکید شود. اما میبینید شوخی رد شد و شما نفهمیدید. همه کارگردانها این توانایی را ندارند. سروش صحت چون خودش نویسنده و بازیگر است این نکته را میفهمد. موفقیت مهران مدیری به ریتم کارهایش برمیگردد. او سرصحنه مدام از همه میخواهد با ریتم تند کار کنند. دوست دارد بازیگران توی حرف هم بپرند. بین حرفهایشان مکث نباشد. رضا عطاران ریتم را میشناسد. جای شوخیهایش درست است. اندازه شوخیهایش هم درست است. بین بازیگران بعضیها این کار را بلدند و بعضیها هم بلد نیستند. در سریال ما کارگردان و فیلمنامهنویسان نسبت به اندازه شوخیها شناخت داشتند. یک وقتهایی بعضیها لطیفهای را بد تعریف میکنند. محتوای لطیفه یکی است. من بهترین لطیفهها را هم خراب میکنم. مهران مدیری بامزه لطیفه تعریف میکند. او بلد است و من بلد نیستم.
اتفاقا در فیلم «ورود آقایان ممنوع» مانی حقیقی به همین نکته اشاره میکند. او میگوید جک بد نداریم. جک تعریف کن بد داریم. بعد از این دیالوگ رضا عطاران جک هویج و خرگوش را بد تعریف میکند و ثابت میکند که بله جک تعریف کن بد داریم نه جک بد.
در آنجا نکته هوشمندانهاش این بود که رضا عطاران یک لطیفه خوب را بد تعریف کرد و جوری بد تعریف کرد که خندهدار شد. عطاران مکثها و سکوتهایش ایدهآل است.
احسان رحیمزاده
گروه رادیو و تلویزیون
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
اکبرپور: آزادی استقلال را به جمع ۸ تیم نهایی نخبگان میبرد
در گفتوگوی اختصاصی «جام جم» با رئیس کانون سردفتران و دفتریاران قوه قضاییه عنوان شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگوی بیپرده با محمد سیانکی گزارشگر و مربی فوتبال پایه