یکی از کرسیهای برگزار شده در این هیأت، کرسی نظریهپردازی «چیستی فلسفه دین و مسائل آن» بود که با ارائه تحقیقات دکتر محمد محمدرضایی انجام شد. وی مدیر بخش فلسفه دین دانشگاه تهران در پردیس قم است که تاکنون چندین کتاب و مقاله از وی منتشر شده است.
تجربه دینی بشر، الهیات فلسفی، مبانی فلسفه مسیحیت، تبیین و نقد فلسفه اخلاق و عرفان، براهین اثبات خدا در فلسفه غرب و خدا از نگاه امام?علی(ع) از جمله این آثار است.
همچنین اندیشه اسلامی در 2 جلد از کتابهای تازه منتشر شده این محقق است که با مشارکت آیتاللهالعظمی سبحانی نوشته شده است. محمدرضایی همچنین سردبیر مجلههای علمی ـ پژوهشی قبسات و فلسفه دین است. اکنون گفتگو با وی در ارتباط این نظریه را با هم میخوانیم.
شما کرسی نظریهپردازی با عنوان «چیستی فلسفه دین و مسائل آن» را برگزار کردید، ضرورت این بحث از منظر شما چه بود، آیا به نظر شما چیستی فلسفه دین و مسائل آن بعد از عمر چند دهه فلسفه دین و پس از چندین سال ورود مباحث آن در ایران، معلوم نبوده است؟
در حوزه علوم انسانی رشتهای به نام فلسفه دین مطرح و اخیرا در دانشگاههای کشور این رشته دایر شده و گروههای تحقیقاتی با همین عنوان شروع به تحقیق کردهاند و کتابهای زیادی در حوزه همین علم نوشته و ترجمه میشود که مسائلی را مورد بحث و بررسی قرار میدهند، البته از زمان تأسیس این علم در جهان غرب چند دهه بیشتر نمیگذرد، به هر جهت این رشته اکنون در حوزه علوم انسانی جایگاه ویژه و خاص خود را دارد.
با توجه به اینکه مردم در کشورهای مختلف دارای دین خاصی هستند این مسأله باعث شده که علاقهمند به مباحث فلسفه دین، راجع به آموزههای دین به فلسفهپردازی بپردازند، ولی با تأملی که در این مسأله داشتم یک سؤال اساسی برایم مطرح بود که اصولا فلسفه دین، مسائل آن و حوزه فعالیت این علم چیست؟ به این موضوعها حساس شدم و مدتها مطالعه کردم و قریب 20 سال در این موضوع به تحقیق پرداختم، شاید جزو اولین کتابهایی که در این حوزه ترجمه شد کتابی با عنوان فلسفه دین جان هاسپرس بود که بدون نام مترجم منتشر شد که در واقع مترجم آن بنده بودم و گروه یا پژوهشکده فلسفه و کلام در پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی را بنیان نهادم و سعی کردم این بحثها را در حوزه علمیه قم هم مطرح کنیم.
از آن زمان با این مباحث درگیر بودیم و در سالهای اخیر درباره تعریف دین و حوزه مسائل فلسفه دین حساس و متوجه شدم که در حوزه علوم انسانی راجع به تعریف فلسفه دین مشکلی وجود دارد و متفکران و اندیشمندان هر کدام تلاش کردند که تعریفی ارائه کنند، ولی آن تعریفی که مورد قبول واقع شده تعریفی بوده که یکی از فیلسوفان دین با نام جان هیک در کتابش مطرح کرده و متفکران و اندیشمندان حوزوی و دانشگاهی همین تعریف را پذیرفتند و براساس آن سرفصلهایی را در دانشگاه تنظیم و سعی کردند براساس همین تعریف مشی کنند و مسائلی که فیلسوفان دین مغرب زمین جزو مسائل فلسفه دین دانستند آنها هم در تبعیت از آنها این مسائل را مطرح و تکرار کنند.
با تحقیقی که راجع به این مسأله کردم پی بردم این تعریفی که آنها از فلسفه دین ارائه میدهند برخاسته از فرهنگ و تاریخ مغرب زمین است و با توجه به فضای اسلامی که در آن زندگی میکنیم و فلسفه اسلامی و تفکر دینی که داریم مناسب نیست. براساس همین اعتقاد، یک سری انتقادهایی را به تعریفهای رایج کردم و گفتم این تعریفهایی که از فلسفه دین شده با این مشکلات مواجه است و برای اینکه دچار این مشکلات نشویم باید تعریف جدیدی از فلسفه دین ارائه دهیم. بر این اساس اعتقاد پیدا کردم باید با توجه به این انتقادها تعریفی از فلسفه دین ارائه داد که این انتقادها را نداشته باشد و در واقع باید تعریف جدیدی از فلسفه دین با توجه به بستر تاریخی فرهنگی که در کشور ما وجود دارد ارائه شود.
تعریف رایج فلسفه دین چه بود که شما به مخالفت با آن پرداختید؟
تعریف رایجی که فیلسوفان مغرب زمین از فلسفه دین ارائه داده بودند عبارت است از؛ تفکر فلسفی در باب دین. این تعریف را جان هیک در کتاب فلسفه دین مطرح کرد و دیگر فیلسوفان دین هم در کتابهای خودشان از این تعریف دفاع و تأیید کردند و برخی دیگر از فیلسوفان دین، فلسفه دین را به این صورت تعریف کردند؛ تفکر فلسفی در باب ایدههای دینی یا اصول اساسی دین یا مفاهیم اساسی دین، پلانتینگا، فیلسوف معروف دین آمریکایی فلسفه دین را اندیشه فلسفی در باب موضوعات اصلی دین تعریف کرده است. برخی از فیلسوفان دین به دشواری تعریف فلسفه دین اذعان کردند و گفتند: این مسأله بسیار مشکل است و ما اصلا وارد بحث تعریف فلسفه دین نمیشویم و فقط به مسائلی که در این علم متداول است میپردازیم، چون واقعا بسختی و مشکل بودن تعریف پی برده بودند، اما بنده معتقدم تا زمانی که تعریفی از این علم نداشته باشیم بالطبع مسائل حوزه این علم با چالش مواجه میشود و در واقع نمیتوانیم بگوییم که این مسأله جزو فلسفه دین است یا خیر؟! برچه اساسی مسألهای جزو فلسفه دین محسوب میشود و مسأله دیگر جزو آن محسوب نمیشود. بنابراین باید تعریفی از فلسفه دین ارائه دهیم که حوزه مسائل او دقیقا مشخص شود.
انتقادات خاص شما به تعریف فلسفه دین جان هیک چه بود؟
جان هیک برای اینکه تعریف خود را مقداری مشخصتر بیان کند چند مسأله راجع به این تعریف ذکر کرده است؛ مسأله اول این است که فلسفه دین وسیلهای برای آموزش دین نیست، یعنی نمیتوانیم با فلسفه دین، دین را آموزش دهیم و در ادامه میگوید که لاادریون و افراد متدین به یکسان میتوانند به تفکر فلسفی در باب دین بپردازند. مسأله دومی که ایشان مطرح میکند این است که فلسفه دین شاخهای از الهیات نیست، بلکه شاخهای از فلسفه است. مسأله سوم این است که فلسفه دین، دانش ثانوی یا معالواسطه است و از موضوع تحقیق خودش استقلال دارد، یعنی خود فلسفه دین جزئی از قلمرو موضوعات دین نیست. این سه مسأله تعریف جان هیک از فلسفه دین را مقداری روشنتر میکند. ما به هر سه این مسائل انتقاد کردیم و گفتیم که تعریف جان هیک براساس بستر تاریخی ـ فرهنگی است که این علم در آنجا رشد کرده و جان هیک هم از این فرهنگ مؤثر بوده و با توجه به این مسائل بوده که این مسائل را مطرح کرده است. اولین نقدی که به این تعریف کردیم این بود که گفتیم تعریف فلسفه دین، تابعی از تعریف فلسفه و دین است، تا تعریف این دو برای ما روشن نشود، فلسفه دین هم نمیتواند روشن شود. باید منظور خودمان از فلسفه و دین را مشخص کنیم، چون مستحضر هستید که فلسفه یک مفهوم عامی است که بسیاری از مکاتب فلسفی را شامل میشود. حدود 2500 سال آثار مکتوب فلسفی داریم و همه اینها را فلسفه میدانند، اگرچه اینها با هم بسیار متفاوت و بعضیها هم متعارض هستند، حتی این مکاتب فلسفی در روش هم با هم بسیار متفاوت هستند؛ بعضیها از روش تجربی و استقرایی استفاده میکنند و بعضیها روش شهودی و بعضیها هم روش تمثیلی دارند، همچنین گروهی از برهان کمک گرفتند، بالاخره وقتی فلسفهها را مشاهده میکنیم میبینیم که با شیوههای مختلفی فلسفهپردازی کردند، لذا همین شیوهها باعث شده که مکاتب فلسفی بسیار متفاوتی شکل گیرد که همه اینها تاریخ پر فراز و نشیب فلسفه را شکل دادند و فلسفه در هر دورانی قالب خاصی به خودش گرفته است، پس فلسفه در قالبهای مختلفی متجلی شده است، حال وقتی که میخواهیم فلسفهپردازی کنیم با کدامیک از این دیدگاهها و براساس کدامیک از این مکاتب فلسفی میخواهیم به دین نگاه کنیم؟!
منظور شما این است که هر فیلسوف دین باید تصور درستی از فلسفه و دین یا جنبه اساسی دین و فلسفه داشته باشد و براساس آن راجع به دین فلسفهپردازی کند؟
بله، مسلما. میدانید که دینپژوهان تعریفهای مختلفی از دین ارائه دادند و هر کدام بر جنبهای از دین تأکید کردند و تعریف خود را بر آن جنبهای که برای خودشان مهم بوده مبتنی کردند و تعریف خاصی از دین ارائه دادند، وقتی که تعاریف دین را مشاهده میکنیم میبینیم که یک عرض عریضی است که بعضی مواقع هیچ وجه مشترکی در بین آنها دیده نمیشود، لذا برخی از دینپژوهان با توجه به تعریفهای مختلفی که از دین ارائه شده یکسری ابعادی را برای دین در نظر گرفتند و گفتند با توجه به این تعاریف مختلف اگر بخواهیم مکتبی را دین بدانیم باید واجد خصوصیاتی باشد؛ برای مثال اسمارت، دینپژوه معاصر 6 جنبه و بعد را برای دین در نظر گرفته و گفته جنبههای دین عبارت است از جنبههای آئینی، اسطورهای، عقیدتی، اخلاقی، اجتماعی و تجربی.
هر فیلسوفی یکی از ابعاد دین را اصل قرار داده و ابعاد دیگر را براساس آن تفسیر کرده است. مثلا شلایرماخر اساس دین را بعد تجربی دین میداند، چون اساس دین را تجربه دینی میداند که مواجه انسان با اولوهیت و خداوند است، حتی جنبههای عقیدتی را جنبه فردی و ثانوی دین میداند یا کانت اساس دین را اخلاق میداند و جنبههای دیگر را فرع بر آن میداند یا برخی از فیلسوفان و دینپژوهان جنبه عقیدتی را اصل دانستند و جنبههای دیگر را فرع دانستند، اگر بخواهیم فلسفه دین داشته باشیم با توجه به مکاتب مختلفی که در تاریخ2500 ساله فلسفه وجود دارد و با توجه به تعریفهای مختلفی که از دین ارائه شده که ابعاد مختلفی برای دین مطرح کردند و همچنین با توجه به اینکه هر فیلسوفی یکی از ابعاد دین را اصل و جنبههای دیگر را فرع قرار داده، حال تعریف فلسفه دین چه میشود؟! فلسفه دین از دیدگاه شلایرماخر این است که راجع به جنبه تجربی دین فلسفهپردازی کنیم؛ در واقع در این دیدگاه فلسفه دین با فلسفه عرفان خیلی نزدیک میشود یا کانت که جنبه اخلاقی را اصل و جنبههای دیگر دین را فرع دانسته در این صورت وقتی که راجع به دین فلسفهپردازی میکنیم این دیدگاه با فلسفه اخلاق مترادف میشود، اما بعضیها فلسفه اخلاق و فلسفه عرفان را مخالف با فلسفه دین میدانند، این افراد باید دلایل خود را ارائه دهند که بر چه اساسی و فلسفه دین را چگونه تعریف کردند و... هر فیلسوف دین باید تصور درستی از فلسفه و دین یا جنبه اساسی دین داشته باشد و براساس آن راجع به دین فلسفهپردازی کند، وقتی میگوئیم تفکر عقلی، در واقع در باب دین، این تفکر عقلی تفکرات بسیار متفاوتی از هم هستند، باید بدانیم براساس با چه تفکری میخواهیم راجع به دین صحبت کنیم و کدامیک از ابعاد دین هم مد نظر ماست.
اعتقاد به اینکه جنبههای دین براساس اصل و فرع بنا?شده مانند نظر اسمارت و یا اعتقاد به اینکه وحدت ارگانیکی بین آنها برقرار است آیاتغییری در نتیجه بحث فلسفه دین و تغییر تعریف آن میگذارد؟
بله. اگر هر کدام از این دیدگاهها را بپذیریم تعریف فلسفه دین متفاوت میشود، اگر وحدت ارگانیکی اجزا و ابعاد دین را بپذیریم در واقع فلسفه دین، فلسفهای خواهد بود که راجع به همه ابعاد دین نظر دهد، اگر اصل و فرع بودن جنبههای مختلف دین را بپذیریم باید جنبههای اساسی دین را مورد فلسفهپردازی قرار دهیم. پس هر فیلسوف دین برای اینکه تعریف روشنی از فلسفه دین ارائه دهد باید: اولا منظورش از تفکر عقلی و دین روشن باشد تا افق بحث مقداری روشن شود.
در تفکرات عقلی، مکاتب مختلف فلسفی وجود دارد که در نحوه فلسفهپردازی با هم کاملا متفاوت هستند، مثلا اگر فلسفه اگزیستانس را با فلسفه عقلگرایی توماس آکوئیناس مقایسه کنید فیلسوفانی که هریک، یکی از این دو نگرش فلسفی به دین را دارند، بسیار با هم متفاوت هستند. نکته دیگری که در تعریف فلسفه دین بسیار مهم است نوع خاص رابطه فلسفه و دین است که بر تعریف فلسفه اثر میگذارد، اگر قائل باشیم که فلسفه متمایز از دین است نحوه نگرش به فلسفه دین متفاوت خواهد بود و اگر قائل شویم که دین همانند فلسفه است نحوه نگرش به فلسفه دین متفاوت خواهد بود. همان طور که در مورد دین اسلام معتقدیم که دین اسلام نوعی تفکر عقلی است. علامه طباطبایی میفرماید: فلسفه و دین اسلام در واقع دو تعبیر از یک واقعیت هستند، اگر چنین عقیدهای وجود داشته باشد بسیار متفاوت از عقیدهای است که فلسفه را از دین جدا بدانیم.
این اعتقاد که تفکر دینی از تفکر عقلی متمایز است، چه نتایجی در تعریف فلسفه دین و زندگی دینی مردم بر جای میگذارد؟
تعریفی که جان هیک و دیگر فیلسوفان مغرب زمین از فلسفه دین ارائه دادند مبتنی بر بستر تاریخی فرهنگی مغرب زمین است که فلسفه را از دین جدا میدانسته است. وقتی هیک میگوید: فلسفه دین وسیلهای برای آموزش دین نیست یا فلسفه دین شاخهای از الهیات نیست، بلکه شعبهای از فلسفه است و فلسفه دین از موضوع تحقیق خود که دین باشد استقلال دارد، اینها نشان میدهد که در پس ذهن ایشان این مسأله بوده که تفکر فلسفی کاملا با تفکر دینی متمایز است، اگر ما به این بستر توجه کنیم میبینیم که این بستر کاملا نشانگر این است که تفکر دینی از تفکر عقلی متمایز است، اصول اساسی دین مسیحیت غیرعقلانی و رازوار است، یعنی بزرگان مسیحی میگویند که ایمان بیاورید تا بفهمید، نه اینکه بفهمید تا ایمان بیاورید، چون معتقدند مسائل دینی و الهی را نمیتوان با عقل توجیه کرد. باید اول ایمان بیاوریم تا بعد خداوند لطف کند و مفاهیم دینی را بفهمیم. همچنین در مسائل مختلف دین مسیحیت مانند گناه ذاتی بشر تقابل عقل و دین به چشم میخورد. در این آموزه مسیحی جستوجوی معرفت در تعارض با رستگاری و خلود انسان در بهشت است، یعنی ایمان واقعی با معرفت و تعقل ناسازگار است، انسان یا باید معرفت و تعقل را برگزیند یا سعادت در بهشت را.
آیا اعتقاد جدایی فلسفه از دین یا جدایی تفکر دینی و تفکر عقلانی فقط در میان آباء کلیسا مطرح میشد یا در میان فلاسفه هم مطرح بوده است؟
متدینان مسیحی چنین القا کردند که معرفت با سعادت جاودانه در بهشت ناسازگار است یا باید در بهشت سعادتمند شوید یا باید اهل معرفت شوید؛ این دو با هم جمع نمیشود.
این تفکر در اروپا تفکر ریشهداری بوده و کانت فلسفه خود را به نحوی شکل میدهد که در واقع در حوزه عقل نظری لاادری میشود و معتقد است که در مورد مفاهیم دینی در حوزه عقل نظری نفیا و اثباتا هیچ اظهارنظری نمیتوانیم بکنیم. بسیاری از فیلسوفان بعدی تحت تأثیر کانت قرار میگیرند که در واقع تفکر فلسفی را بیگانه از تفکر دینی میدانند و معتقدند که تفکر دینی در قالب تفکر فلسفی قرار نمیگیرد. در این میان فیلسوفان متدینی مانند کییرکگارد هم بودند که منادی جدایی دین از تفکر عقلانی بودند. وی معتقد است که آموزههای دینی موضوع ارزیابی و سنجش عقلانی قرار نمیگیرند و استدلالهایی را مطرح میکند که 3 استدلال تقریب، تعویق و شور و شوق را مطرح میکند که براساس اینها نباید تفکر و تعقل عقلانی در مورد دین داشته باشم.
شما معتقدید تعریف فلسفه دین غربی با دین اسلام سازگاری ندارد و بر این اساس استدلالهایی را مطرح کردید، در نهایت چه تعریفی از فلسفه دین ارائه دادید؟
دین اسلام معتقد است انبیاء الهی سرآمد تعقل و تفکر عقلانی بودند، تفکرات دینی مسلمانان براساس عقل توجیه میشود در مغرب زمین بستر تاریخی و فرهنگی به گونهای بود که تفکر دینی یعنی منادیان دین در واقع منادی جدایی دین از تفکر عقلانی بودند و فیلسوفان مغرب زمین هم منادی جدایی تفکر فلسفی و عقلانی از تفکر دینی هستند. براساس این بستر تاریخی و فرهنگی علمی به نام فلسفه دین شکل گرفته است. جان هیک در این بستر تاریخی و فرهنگی زندگی کرده است و وی وقتی که تعریف خود از فلسفه دین را ارائه میدهد که فلسفه دین از موضوع خود که دین باشد، مستقل است و فلسفه دین شعبهای از فلسفه است متأثر از این بستر تاریخی و فرهنگی بوده است.
اصول اساسی اسلام برخلاف مسیحیت با تفکر عقلانی عجین است، اگر اصول اساسی دین را بر اساس تفکر عقلانی نپذیرید ایمان، ایمان درستی نیست که در این بحث نمونههایی از کلام اهلبیت(ع) و بزرگان دینی وجود دارد. تفکری که در حوزه اسلام راجع به دین داریم با مسیحیت بسیار متفاوت است؛ تفکری که فیلسوفان مسلمان از دین دارند بسیار متفاوت از تفکر فیلسوفان مغرب زمین از دین است. فلسفه دینی که در غرب شکل گرفته میتواند با تفکر دینی منطبق باشد. به نظر بنده تعریف فلسفه دینی غربی با دین اسلام سازگاری ندارد، لذا ما براساس تفکر دینی خودمان باید تعریف جدیدی از فلسفه دین ارائه دهیم و این نقصی است که در فلسفه دین مغرب زمین شکل گرفته و آنها تفکر فلسفی را متمایز از تفکر دینی میدانستند و ما نمیدانیم. متأسفانه برخی متفکران ما همین تعریف را پذیرفتند و گسترش دادند، لذا به خاطر این مشکل و مشکلات دیگری که وجود دارد تعریف پیشنهادی از فلسفه دین ارائه دادم و گفتم: «فلسفه دین پژوهشی عقلانی است در جهت معقولیت و توجیه دین و آموزههای اساسی آن و سازگاری آموزهها با یکدیگر یا در جهت عدم معقولیت و توجیه و سازگاری آنها.»
سید حسین امامی
جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتوگوی «جامجم» با سرپرست دانشگاه علوم پزشکی ایران مطرح شد
دکتر امیدعلی مسعودی، استاد ارتباطات در گفتوگو با «جامجم» عنوان کرد
گفتوگوی اختصاصی «جامجم» با علیرضا نصیری، قهرمان جوانان جهان
سفیر سابق ایران در پاکستان در گفتوگو با «جامجم» تشریح کرد