سلامی چو بوی خوش آشنایی

اوه اوه اوه، سلام علیکم یاران شفیق! دوستان با مرام، آقایان و خانم‌های کافه‌نشین! می‌بینم که این دفعه مودب شده‌ایم ، اول سلام می‌کنیم... به‌به، به‌به. راستش این ماجرای سلام کردن از همان اوان کودکی به یک معضل اساسی در زندگی ما تبدیل شده. چون اصولا از همان ازل ما اهل سلام‌کردن نبودیم که نبودیم. هر چقدر هم توی سرمان زدند آدم نشدیم که نشدیم. بگذریم، شما این قسمت را به صورت شطرنجی شده بخوانید چون اصولا بدآموزی دارد.
کد خبر: ۲۵۱۰۹۱

فی‌الواقع بیش از 30 فروند ( بالاخره واحد شمارش ایمیل را خودمان اختراع نمودیم) برایمان میل رسیده از اقصی نقاط کشور. این است که جای روده درازی نیست. فقط باید برویم سراغ کار اصلی خودمان. چاره‌ای نیست.

و اما خبر مهم این‌که جناب استاد عرشیا شفیعیون بعد از یک قرن بالاخره دوباره کافه نوازی کردند و برایمان ایمیل فرستادند. ما هم کلی منبسط شدیم. ما که دلمان نمی‌آید به نامه ایشان جواب بدهیم پس به جای روده درازی فرازهایی از نامه استاد را می‌چاپیم، البته شما هم برخی از شکسته‌وزنی‌ها را ببخشید، به روی خودتان نیاورید، بالاخره استاد بر وزن شاهنامه سروده‌اند: <بسی رنج بردم در این ماه چار/ ایمیلی فرستم چنان طومار / ایمیلی که برحسب قول سبق / بیارد برت خنده با صدطبق / ایمیلی که پر می‌شد از یاه یاه/ سپهر میل باکس را همچو ماه / همی شعر گفتم همی چرت و پرت/یه عالم چرند و کمی چرت و پرت /بشد نیشم از شرق تا غرب باز/ که من اینچنین نامه کردم ساز /ولیکن ز شانس بد و فال شر/ از آنجا که غرقم در دردسر/به هنگام سرویس ویندوزمان/ سیه گشت چون شب رخ روزمان/ ایمیلم چو روغن بشد بر زمین/ و من سخت ضایع بگشتم،همین! / بگفتم جهنم! دوباره نویس/ نخت پنبه گشته؟ دوباره بریس/ من آن کاتب از سریش بدترم/بدین سادگی از سرت نگذرم/ به نامه نوشتم درآویختم/در آن نامه هم هی نمک ریختم / همی شعر گفتم همی چرت و پرت/ یه عالم چرند و کمی چرت و پرت / به خویشتن بگفتم عجب نامه‌ای/ زند طعنه بر کیک و نون خامه‌ای /ز شادی ز هر قرص اکس بهتر است/ دگر نامه‌ها سنگ و این گوهر است/به هنگام تایپش بدم برق رفت/خفن بنده ضایع شدم برق رفت / و من خیره برواقعه بنگرم/و دودی که برمی‌خاست از سرم.> عرشیا جان بابت تئاتر اولش کلی متاسف و بعد هم خوشحال شدم که بالاخره موفق شدی. بابت اون موضوع از آن جایی که من خیلی اهل آه و ناله نیستم فقط می‌توانم بگویم، دمت گرم، همین جوری برو جلو که شیرین صد و بیست سال رو زدی توی رگ. آره داداش! شعری را هم که با لهجه اصفهانی فرستاده بودی در همین خانه دوست چاپ می‌کنیم.

بابایی هم گفته: <دنیا حدود 6 میلیارد جمعیت داره، یکی نیست بگه من چرا دارم واسه تو مسیج می‌دم؟> البته گفته‌اند که این در مورد ایمیل مصداق پیدا می‌کند... بله!

دختر پاییز بنده ارتباطات خوانده‌ام، دانشگاهش را هم نمی‌گویم چون روی سر درش عکس بنده را بزرگ چاپ کردند و زیرش نوشته‌اند:‌! WANTED این است که می‌ترسم لو بروم.

جیرجیرک جان، هزار جور کتاب درباره داستان‌نویسی هست که نمی‌شود همه‌اش را معرفی کرد ولی مثلا کارگاه داستان با ترجمه احمد گلشیری می‌تواند شروع خوبی باشد. از ما گفتن بود.

شهریار جان به روی چشم بسته ارسالی شما را هم باز می‌کنیم.

فهیمه از فولادشهر چه ربطی دارد؟ این ماجرا هر دو طرفش ضرر است. زن و مرد هم نمی‌شناسد. ولی آن روش جدیدت را نیستم چون کافی است ما چنین حرفی از دهان‌مان بیرون بیاید آن وقت است که.... بله! نه آبجی همچنان داشتن لپ تاپ به این دردسرها نمی‌ارزد.

بالاخره حسرت به دل نماندیم و دل دوستان به رحم آمد. این هم بخش کاشانی ایمیل منیرخاتون: باقالا کاشونَم دَس اومِدَ بِرِ هِمی تِرونیا را اُفتیدَن اومِدَن کاشو گونی گونی می‌خِرَن می‌بُرَن. قَبلِش باقالا دِزفول اومِدِ بوُ هَ ؟ وِلی باقالا کاشو بَز باقالآ اوناس! تَبلیغَم کَردَم بِرِ باقالا کاشو ! دِگِه چی چی بُگوُ اَم ؟ جادوُ خالی یَ بِلیطِ کُنسِرت تو دَسِّمَ، هِمی جوُری دادن بِشِم آخِه بِلیطاشونُ دُرُس کردم بِرِ چاپ، نِشِسَّم زُل زِدَم بِش ! نمی‌دونم چِبِش کنم ! وَخ نِدارم بِرم... راسّی گُلا مُحَمِدیا دارَ دَس میاد خاسّیدوُ بی‌یَیدوُ کاشو، بُگویدوُ هَوادونُ داشته باشم ! هَ بِسِد شد کاشونی ؟ خیلی باحال بود. به جان خودم راست می‌گویم.

البته سکینه خانم هم در این زمینه به لهجه کاشانی قلم‌فرسایی کرده‌اند که می‌شود به‌عبارتی: سِلام خوبی چِِ می‌کنی؟چِِ خِبَر؟خوش میگذِرَ ؟چِِطُ مِگِ؟

صونا خانم خاطره‌ات در ستون خانه دوست چاپ می‌شود. در مراسم آلوچه خوران جای ما را هم خالی کن. البته ما قبلا خودمان جای خودمان را اساسی خالی کردیم. آنقدر خوردیم که کارمان کشید به دوا و دکتر. چه می‌شود کرد؟ سر فدای شکم، نه؟

فائزه خانم نگران نباش ما سر و مر و گنده‌ایم، به قول خانم والده، بادمجان بم بالاخره روزی آفت می‌زند، اما تو.... بعید است! تو هم به دوستان سلام برسان.

ای بابا قایق شکسته تو که باز قاط زدی. به شتر پیغامت را می‌دهم. خدا عقلت... ببخشید صبرت بدهد خواهر!

علیرضا پوردوستار از کرج، داداش ما شرمنده‌ایم. شما ببخش که اسمت را اشتباهی چاپ کردیم. به هرحال ظاهرا این مشکل بدجوری رفته روی مخ ات. پیغامت را هم همین الان به گوش جهانیان می‌رسانیم: <ای مردم عزیز یه کم با دقت بیشتر به چیزی که بهتون میگن گوش کنید. الهی آمین>

ف تنها، ما هم با نظر شما همه جوره موافقیم. ولی بی‌خیال، حوصله حرص خوردن ندارم!

شقایق خانم، ایمیل شما هم رویت شد. جواب مفصل بماند برای بعد که حرف و حدیث در این باره بسیار است.

شکوفه خانم تولد شما هم مبارک!

الف. میم جان اولا که نابغه بودن اصولا از وجنات شما پیداست. از آن شعر‌هایکو خواندن و گفتن‌ات پیداست. دوم اینکه خیال کردی ما در آن جور مواقع چه می‌کنیم. دور از تو یک هفت هشت تایی سکته می‌زنیم و بعد هم تا دلت بخواهد حرص می‌خوریم. حالا تو برای چی قلبت را گرفته بودی؟ دقیق برایم توضیح بده که نظرت درمورد این جور اتفاق‌ها چیست؟

مژگان خانم، تا ایمیل فارسی ندی موژ یا موج یا هر چیز دیگری صدایت نمی‌کنم. چون نفهمیدم دقیقا کدامش درست است! بابا خارجی تو هم که با گوشی‌ات ایمیل می‌دهی ... عجب... عجب...

آخر ناشناس از یه جایی تو را جز خودت چه کس دیگری می‌شناسد که نوشتی آبرویت رفته ؟ بعد هم مشروطی که خجالت ندارد! چند سال دیگه جزو افتخاراتت هم محسوب می‌شود. از ما گفتن بود. من خودم در این زمینه کلی تجربه دارم دخترم، نگران نباش!

دنیا خانم نوشته‌ات در مورد مترو خیلی باحال بود. مخصوصا ماجرای آن کارت‌ها ... خیلی غصه نخور، بالاخره فقط صد سال اولش سخت است! در مورد کتاب هم... راستش من نمی‌توانم این کار را بکنم چون اولا از سلیقه تو خبر ندارم و دوما تبلیغ می‌شود! این است که با اتکا به هوش و علایق خودت راهی نمایشگاه کتاب بشو که خوب جایی است... خوب....

ای خاک بر سرم! صفحه تمام شد و هنوز به نصف ایمیل‌ها هم جواب ندادم. تازه نامه‌ها هم مانده... ای خدای عزیز دل، لطفا تا اطلاع ثانوی چراغ کافه را همین جور فروزان نگه دار... بشمار... تا خودمان هم از زور خوشی نترکیده‌ایم، برویم دنبال کار و زندگی مان. تا هفته بعد عزت همگی زیاد.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها