تاملی درباره سخنرانی اخیر پاپ

ایمان ‌و‌ عقل

مدتی پیش پاپ بندیکت شانزدهم در دانشگاه رگنسبورگ آلمان تحت عنوان «ایمان و عقل و خاطرات دانشگاهی و برخی تأملات» به ایراد سخنرانی پرداخت. سخنرانی پاپ در مورد موضوع مهم و خطیری است که قرنها در تاریخ مسیحیت و الهیات مسیحی مورد چالش و مناقشه قرار داشته است. اما متاسفانه ایشان با اختصار و اجمال و به گونه ای نامستند سخن گفته و مواضع فکری خود را به وضوح تبیین نکرده و داوری صریحی در مورد بحثهایی که مطرح کرده ارائه نداده است. نقل قول‌ها بدون قضاوت صریح رها شده و لحن سخنان خطابی، مجمل، خاطره‌آمیز و غیر‌استدلالی و احساس آلود است.
کد خبر: ۲۴۸۴۰۴

و همین عوامل موجب ایجاد خشم و ناخرسندی میان مسلمانان جهان شده و گاهی واکنشهای تندی از خود نشان داده اند که امید است با هدایت عالمان دینی و رهبران دلسوز مورداستفاده سوء دشمنان واقع نشود و عواطف پاک جریحه دار شده آنان به زودی با دلجویی پاپ و تصحیح نظراتش التیام پذیرد.

حقیقت آن است که در آن سخنرانی به لحاظ فلسفی،الهیاتی،بحث‌‌های اپسیتمولوژیک یا «معرفت‌شناسی دینی» و به لحاظ «تاریخ فلسفه» و« تاریخ عقاید» نکات خطا آلودی وجود دارد.که نشانگر بی دقتی‌، شتابزدگی، تعصب نابجای دینی و فقدان مطالعات کافی در مورد دین اسلام است.

بخشهای این سخنرانی را به کوتاهی مرور می‌کنیم ودر مورد هر بخش به کوتاهی اظهار نظر نموده ودر پایان به یک جمع بندی نهایی و طرح برخی پیشنهادات خواهیم پرداخت.

بخش نخست و آغازین سخنرانی پاپ مروری به خاطرات دانشگاهی ایشان است که برفضای دوستانه همکاران قدیمی و تجدید دیدار با اعضای هیات علمی و رئیس دانشگاه، پاپ به شکلی شخصی خاطرات خود را مرور می کند و برای مثال اشاره می‌کند که در زمان آغاز تدریس به عنوان استادیار الهیات در دانشگاه رگنسبورگ دو، دانشکده الهیات وجود داشت و یکی از همکاران او در آن زمان در مصاحبه‌ای گفته بود که «عجیب است که در دانشکده درباره موضوعی که وجود ندارد یعنی خدا در دانشگاه، موجود است.»

او سپس به کتابی از امپراتور بیزانس به نام مانوئل دوم که در حدود سال 1491 منتشر شده و اخیرا توسط پروفسورتئودور عادل خوری از دانشگاه مونستر تصحیح و منتشر شده اشاره می‌کند. در این کتاب داستان مناظره یک امپراتور با یک دانشمند ایرانی درباره اسلام و مسیحیت نقل شده است است. پاپ اشاره می‌کند که هرچند اصل این داستان نسبت به موضوع اصلی من جنبه فرعی و حاشیه‌ای (marginal) دارد اما چون بحث درباره رابطه « ایمان و عقل» است گمان می‌کنم نقل این داستان نقطه شروع جالبی برای تامل در باب نسبت ایمان و عقل خواهد بود.

پس پاپ این داستان را از روی عمد و آگاهی به عنوان زمینه و اساس و مدخلی برای طرح بحث اصلی خود انتخاب نموده است تا از آن در طرح بحثهای بعدی استفاده کند.

سپس در یک پاراگراف مفصل شرح ماجرای این مناظره آمده است. در هفتمین بحث امپراتور در باره «جنگ مقدس (HOLY WAR)» سخن می گوید و به آیه 256 سوره بقره استناد می‌کند که می‌گوید « در (پذیرش) دین هیچ اکراه و اجباری نیست.» پس از این نقل قول پاپ می‌افزاید که طبق نظر متخصصان این آیه مربوط به دوران اولیه دعوت محمد بوده است که در موضع ضعف و مورد تهدید قرار داشته است.که البته به لحاظ تاریخی و علم تفسیر کاملا غلط است.

و امپراتور عمدا این آیه را مطرح ساخته تا تضاد آن را با آموزش اسلامی درباره جنگ مقدس نشان دهد. او سپس بحث را به آنجا می‌کشاند که خطاب به دانشمند ایرانی می‌گوید که «محمد چه چیز تازه‌ای آورده است؟ شما در آموزشهای او جز شرارت و امور غیرانسانی نمی‌بینید. همین طور او فرمان داده است تا دینش را از طریق شمشیر گسترش دهند.» پاپ سپس می‌افزاید که امپراتور می‌دانست که دین را با خشونت نمی توان گسترش داد و تبلیغ دین با توسل به خشونت و زور امری نامعقول است (جالب است که یک امپراتور مستبد و جبار چنین نکته ای را می‌داند و اذعان می‌کند ولی یک دانشمند متفکر صاحب نظر آن را نمی‌داند و جالبتر این که در نقل این داستان هیچ جوابی یا پاسخی از قول این دانشمند نقل نمی‌شود) او سپس می افزاید به کارگیری خشونت هم با ذات خدا و هم با ذات بشری ناسازگار است. لذا امپراتور سخنش را اینگونه ادامه داده است: «خداوند نه از خون خوشش می آید، نه از کار غیر معقول و کارهای نامعقول با ذات الهی تضاد دارند. ایمان مولود روح آدمی است نه جسم او. و هرکس بخواهد آدمی را به ایمان دعوت کندباید این کار را از طریق قدرت کلام و استدلال دقیق انجام دهد.آن هم بدون استفاده از خشونت و تهدید. تا بتواند یک ذهن معقول را متقاعد کند. برای بسط ایمان و متقاعد ساختن دیگران نیازی به بازوی شمشیر یا هیچ نوع سلاحی یا هر گونه ابزار تهدید آمیزی که شخص را به مرگ تهدید کند نیست....(چه امپراتور فرهیخته و مهربان و با شفقتی و چه دانشمند بی اطلاع و خاموش و بی تحرکی)! پاپ در اینجا تأکید می کندکه امپراتور سخن درستی درباره «مغایرت خشونت با ایمان» گفته است. آری عمل غیر عقلانی مغایر با ذات خداوند است و خداوند محصور عقل بشر نمی شود. ویراستار این کتاب تئودور عادل‌ خوری می‌نویسد برای امپراتوری که در فضای تفکر فلسفی یونانی زندگی می‌کرد این سخن امری بدیهی است اما از نظر آموزشهای اسلامی خدا مطلقاً متعالی است و فراتر از هر حد و مرزی است و اراده و قدرت او محدود و محصور هیچ مرز و مقوله ای حتی عقل بشر قرار نمی‌گیرد یعنی عقل بشر نمی‌تواند درباره او داوری کند. او فراتر از عقل بشری است این همان معنای «توانایی و استعلای خداوند» است. فعل خداوند را نمی‌توان با معیار عقل بشری مورد ارزیابی قرار داد و خدا و افعالش ورای حسن و قبح و خوب و بدند.

ویراستار کتاب امپراتور یعنی عادل خوری سخن روژه آرنالدز اسلام شناس فرانسوی را نقل می کند که از قول ابن حزم اندلسی نوشته است که خدا فراتر از هر حدو مرزی است و هیچ چیز و حتی سخن او نیز نمی‌توان محدود سازد. هیچ چیز نمی تواند خدا را مجبور سازد که کاری انجام دهد که حقیقت را به ما نشان دهد. و اگر اراده خدا تعلق می گرفت امکان داشت همه ما بت‌پرست بشویم. در اینجا پاپ بدون هیچ توضیحی برای سخن ابن حزم از کنار آن می گذرد و هیچ تحلیلی در مورد فلسفه یونانی، ذات خدا، محدود بودن یا نبودن آن، داوری در باره افعال خداوند، تحلیل دو صفت اراده و قدرت خدا، رابطه اراده خدا و اختیار بشر ارائه نمی‌دهد. در حالی که این از مهمترین مباحث کلامی است که میان متکلمان و عالمان ادیان بزرگ بخصوص اسلام، مسیحیت و یهود مطرح بوده است. که آیا در مورد کارهای خدا می توان گفت چه زشت است و چه زیبا آیا افعال خدا موصوف به صفت زشت، زیبا یا خیر و شر می‌شود یا نه اساساً حسن و قبح و خوب و بد در ساحت افعال او راه ندارد. به تعبیرشاعر «آنچه آن خسرو کند شیرین بود! » درباره «اراده» و« قدرت» به عنوان دو صفت از صفات خدا هیچ بحثی از سوی پاپ مطرح نمی شود که آ یا اراده فعلی مطرح است یا ذاتی، همچنین قدرت به عنوان «صفت ذاتی» مطرح است یا «فعلی» و رابطه آن با «علم» که صفت دیگر خداوند است و رابطه کل این «صفات» با «ذات» خداوند چگونه است، آیا ذات خدا ترکیبی است از این همه صفات، آیا ذات با صفات مغایرت دارد یا عین هم هستند. کسانی که با « تاریخ علم کلام اسلامی» آشنایی دارند به خوبی می‌دانند که بحث درباره ذات، صفات و افعال باری‌تعالی و تقسیم آنها به «صفات ذاتی» و «صفات فعلی» و دیگرتقسیم بندی صفات به «صفات حقیقیه»،«صفات حقیقیه ذات الاضافه» و «صفات اضافیه محضه» بحث پیچیده و دشواری است که پاپ اشاره ای کوتاه و ناکافی از سوی ابن حزم و آرنالدز می‌کند که نه آرنالدز (اویک اسلام شناس به معنای مدرن این کلمه است و در مورد عرفان اسلامی تحقیق کرده و کتاب خوبی هم درباره منصور حلاج دارد که به فارسی نیز ترجمه و چاپ شده است) و نه ابن حزم هیچ یک عالم دینی و متخصص اسلامی مقبول و قابل استناد نیستند. او نیز یک دانشمند مسلمان طراز اول نیست بلکه فقیهی فقید ظاهرگرا و پیشوای مذهب معروف«ظاهریه» است که فقط به ظواهر و الفاظ قرآنی و معانی لغوی و تحت لفظی قرآن اعتقاد دارد و هیچ بعد باطنی و معنای تاویلی برای قرآن قائل نیست فقط الفاظ و واژه‌‌ها را قبول دارد یعنی اگر تعبیر «ید الله» در قرآن آمده طبق این مذهب یعنی همان معنای دست که در مورد بشر به کار می‌رود می‌باشد. ولی طول و عرض و اندازه دست خدا را نمی‌دانیم و کیفیت این امر برما پوشیده است! این فرقه را در تفکر اسلامی به نامهای مختلف «ظاهریه»، حنابله اهل الحدیث نیز می‌نامند که عقایدی شبیه به فرقه معروف کلامی اهل سنت به نام اشاعره که پیرو ابوالحسن اشعری هستند ،دارند و آنها نیز فقط عقیده به معنای تحت لفظی قرآن دارندو تنها ظواهر معانی آیات را حجت می دانند و سهمی برای تحلیل عقلانی در تفسیر دین قائل نیستند. این نقل قول به خوبی نشان می‌دهد که عالیجناب بندیکت با منابع اصلی و نظرات دانشمندان و حتی به کتاب معروف ابن حزم به نام «الفصل بین اهل الاهواء و النحل» که در 3 جلد قطور و به زبان عربی است مراجعه نکرده است بسیار نا آشنا است. ایشان حتی از آثار اهل سنت معتزلی مذهب که به شدت عقل گرا هستند هیچ نقل قولی نمی‌کند که بر خلاف اشاعره این مذهب کلامی بزرگ بر نقش عقل تاکید می ورزد ودین را در پرتو عقل و با ابزار عقل تفسیر می کند و درست در مقابل دیدگاه ظاهر گرای ابن حزم و اشاعره قرار دارد. سخنان پاپ در اینجا بسیار تأسف انگیز است و نشان دهنده معلومات محدود اوست. او با کلام و فلسفه اسلامی و سیر تفکر در اسلام و تاریخچه مباحث الهیاتی، عرفانی، تفسیری میان مسلمانان کمترین آشنایی دست اول و اصیلی ندارد او نظر ابن حزم را از مقاله آرنالدز نقل می‌کند نه از اصل کتاب او و شگفت‌آورتر این که در این موارد اظهار نظری نمی کند. که عقیده خودش چیست و در مسیحیت با این پرسشها چگونه برخورد می شود و کدام را‡ی و نظر درست است و کدام نظریه خطا است.او این نقل قول راهم بدون نتیجه گیری و قضاوت رها کرده و به بحث بعدی می‌پردازد. بحث بعدی پاپ درباره تضاد عقیده یونانی یعنی« فلسفه یونان» با «‌ایمان مسیحی »است. او از« انجیل یوحنا» نقل می‌کند. که در «سفر پیدایش (Genesis)» آمده، در حالی که «در آغاز «انجیل یوحنا» آمده است که در آغاز کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه، خدا بود» که در ترجمه فارسی «کتاب مقدس» نیز در ترجمه «لوگوس» (Logos) همین کلمه به کار رفته است واژه لوگوس یک واژه یونانی است که چند معنای لغوی برای آن ذکر کرده اند بدین قرار :عقل بشری یا ادراک،کلمه یا واژه لفظی، دلیل به معنای «استدلال»، ذهن، روحیه، شناخت و معنا. در تاریخ تفکر مسیحی و در تاریخ فلسفه یونان، فیلسوفان و متفکران زیادی درباره تفسیر لوگوس و مصداق آن سخن گفته‌اند از هراکلیت، پارمنیدس، سقراط،افلاطون و ارسطو، و قبل از اورواقیون در یونان در باره« لوگوس» و تفسیر آن سخن رانده اند که پروفسور ولفسن استاد معروف‌‌هاروارد در کتاب قطورخویش به نام «فلسفه علم کلام» همه اینها را آورده است. فیلون فیلسوف معروف یهودی نیز در باب« لوگوس» سخن گفته است. بعدها در قرون وسطی متفکرانی همچون آگوستین، توماس آکویناس نیز در باره «لوگوس» بحث کرده‌اند. در آثار مارتین‌‌هایدگر واو شاگرد رودلف بولتمان متکلم مسیحی معاصرنیز در مورد «لوگوس » بحثهای زیادی مطرح شده است. نخستین فیلسوفان یونانی «لوگوس »را بیشتر به دو معنا به کار می‌بردند یکی قانونمندی حاکم بر پدیده‌‌های جهان (Laws of Nature) یعنی سنن تکوینی حاکم برآفرینش یا قوانین خلقت و دیگری به معنای‌‌هاتف غیبی، پیام آور خدایان،یا فرشته وحی. بعدها نیز برخی فیلسوفان یونان «لوگوس» را به عنوان واسطه فیض یا مقامی شبیه به« عقل فعّال» در فلسفه مشابه‌ کار می‌بردند یعنی «عقل کیهانی» یا «عقل کلی (universal intellect/cosmic intellect)» نام می‌بردندکه در سلسله مراتب هستی این عقل« مخلوق اول» است. و واسطه فیض خداوند است. صرف‌نظر از تفسیرهای متضاد و متعددی که از« لوگوس» در تاریخ تفکرمسیحی و یونانی عرضه شده هیچ گاه دیده نشده است متفکری« لوگوس» را خود خدا بداند. بلکه همواره او را فعل خداوند دانسته و خداوند را آفریننده او دانسته‌اند ولی در این سخنرانی جناب پاپ صریحاً میگویند «لوگوس همان خداوند است.» البته متکلمان مسیحی کوشیده‌اند لوگوس را با «پسرخدا (son of God)» یعنی «عیسی مسیح» مطابقت دهند و این تلاش آنها هر چند انحراف از نظر فلاسفه یونانی است که مبتکر برنظریه لوگوس بوده اند، اما با سنت مسیحی سازگار نمی باشد.زیرا طبق آموزه‌‌های مسیحی تثلیث پسر (son غیر از پدر (Father) است و با او فرق دارد. طبق اصول الهیات مسیحی پسر،« کلمه» خداست (Word of God) ، یعنی عیسی مسیح و معلوم نیست پاپ معظم چگونه لوگوس همان خود خدا داشته است در حالی که متکلمان مسیحی به عنوان یکی از سه عضو ثلث با خدا تفاوت دارد و عین او نیست و معلوم نیست پاپ معظم چگونه لوگوس را همان خود خدا پنداشته است در حالی که متکلمان مسیحی «لوگوس» را همان پسرخدا دانسته‌اند نه خود خداوند و این یک انحراف آشکار در سخنان پاپ است که نه با تفسیر فلسفه یونانی سازگار است نه با نظرات متکلمان مسیحی و آموزه تثلیث و حتی با نص «انجیل یوحنا» و «کتاب مقدس.» پاپ در بخش دیگری از سخنرانی خود به «مشابهت عقل با خدا» می پردازد و به گفته پولوس عشق را بالاتر از معرفت می‌خواند. و در تلاشی ناموفق و ناکام برای اثبات تطابق مسیحیت با تعقل باز هم بدون پشتوانه ای استدلالی مدعی می شود که خداوند همان عقل یا لوگوس است و معلوم نمی‌سازد که منظور از این لوگوس و عقل همان عقل بشری است، مجموعه نظام آفرینش و سنت خلقت است یا واسطه فیض یا مخلوق اول است. که هریک از شق را که اختیار کنیم به لحاظ فلسفی و استدلالی مخدوش و مردود و غیر قابل استدلال است. زیرا لوگوس در آن واحد هم خداست و هم مخلوق اوست، هم خداست و هم نظام خلقتی است که آفریده خدا است، هم خدای پدر است و هم پسر است ودیگر کلمه و فرزند اونیست. حقیقت آن است که در تاریخ مسیحیت به لحاظ عقیده بعضی از مسائل و مباحث خردستیز و هضم ناپذیر برای عقل بشری مثل تثلیث (Trinity) ، حلول (Incarnation) وتسجد،کفاره و آمرزش (Attonement/Redemption) ، رستاخیز عیسی و برخاستن از میان مردگان (Resurrection) و دیگر آموزه‌‌های عقل گریز که با اصول فلسفی و ناسازگارتوجیه ناپذیر ند همواره چالشی سترگ و بی‌پایان بین آموزه‌های عقل ودین وجود داشته است و به همین سبب است که می‌بینیم که مساله «عقلانیت (Rationality)» و «معقولیت (Reasonableness)» باورهای دینی در غرب مسیحی و میان متکلمان مسیحی و روحانیان آن همواره مطرح بوده است مسیحیت با عقل مشکل دارد. این یک واقعیت است در این دین اصولی وجود دارد که قابل توجیه عقلانی نیست و هنگامی که سوال می‌شود و مطالبه دلیل می‌شود که این پاسخ مربوط به تعبد و ایمان مربوط است نه به فکر و عقل و لازمه داشتن ایمان تعبد است نه چون و چراودلیل و برهان و استدلال خواستن. در طول الهیات مسیحی تلاشهای زیادی برای ارائه راه حل «تعارض عقل و ایمان» انجام گرفته است. یکی از راه حلها همین «تفکیک میان عقل و ایمان» است که در زمان فریدریش شلایر ماخر مطرح شد. او در کتاب خود «درباره دین (on Religion)» و در اثرش به نام «درباره ایمان مسیحی (on christian Faith)» به صراحت قائل به «تفکیک قملرو ایمان و عقل» شده است.طبق این نظریه ایمان و عقل دو ساحت، دو حیطه و دو قلمرو متفاوت دارند و هریک دارای معیار ارزیابی خاص خویش است. درست کاملا ممکن است که یک موضوعی در قلمرو عقل درست باشد و در قلمرو ایمان غلط باشد و بالعکس. در قلمرو ایمان صحیح و درست و در قلمرو عقل همین موضوع نادرست باشد. این راه حل از زمان لوتر مطرح شد و توسط شلایر ماخر ادامه یافت. هرچند پیش از این در آثارابن رشد فیلسوف بزرگ و مسلمان چنین نظری به نام «حقیقت مضاعف» یا «حقیقت دو گانه (Double Truth)» وجود داشته است که حق تقدم از آنِ این فیلسوف بزرگ مسلمان است. همچنان که درباره «وحدت منشأ عقل و دین» دین یعنی نظریه‌ای که پاپ می کوشد با یکی دانستن لوگوس و ذات خدا آن را اثبات کند قرنها پیش از او در آثار فیلسوف معروف اسلامی حکیم فارابی وجود داشته و او این راه را پیشنهاد کرده است و متأسفانه پاپ بدون توجه به تاریخ فلسفه و تاریخ تفکر بشری و بی اطلاع از جدّ و جهد متفکران مسلمان و مسیحی گذشته در بحثی فاقد استدلال و صرفاً توصیفی و خطابی در سخنرانی‌اش مطالبی نامستند و نامستدل و خطاآمیز ارائه داده است. پاپ برای پرهیز از افتادن در ورطه بحثها‌ی دشوار، پیچیده و مرد افکن فلسفی و کلامی بحث «یونانی زدایی» از مسیحیت را مطرح می‌کند.. (programme of dehellenezation) طبق نظر او طی سه مرحله در تاریخ مسیحیت پروسه «یونانی زدایی» شکل گرفته است مرحله اول در زمان مارتین لوتر در قرن شانزدهم بوده است که «اصل فقط کتاب مقدس (principle of sola scriptura)» یعنی تکیه انحصاری به مضامین کتاب مقدس و پس زدن و کنارزدن مفاهیم و فلسفه یونانی صورت گرفته است.به گفته پاپ، نهضت اصلاحی لوتر و به دنبال آن تاکید کانت بر «عقل عملی(Practical Reason)» و کنار زدن «عقل نظری» به تعبیر خود کانت تلاشی بود برای «آزاد سازی ایمان از شر فلسفه سنتی کهن مابعد الطبیعه ارسطو و افلاطون» جریان کنار نهادن فلسفه یونان و تأکید منحصر و انحصاری به کتاب مقدس و حجیت و اعتبار آن مرحله نخست یونانی زدایی از مسیحیت بوده است. مرحله دوم «یونانی زدایی» به اعتقاد پاپ با ظهور «الهیات لیبرال» در قرنهای 19و 20 صورت پذیرفته است. او بدون اشاره به اینکه نقش شلایر ماخر به عنوان بنیانگذار «الهیات مدرن مسیحی» چیست فقط از آدولف‌‌هارتناک نام می‌برد که این نیز نشانگر شتابزدگی و کم اطلاعی پاپ معظم از تاریخ الهیات مسیحی و تفکر کلامی مسیحی حتی در جهان مسیحیت است!

در مرحله اول «یونان زدایی» جا داشت که ایشان از کارل بارت نام می برد زیرا او با «الهیات دیالکتیکی» خویش و تأکید بر اهمیت «کلام خداوند» به پاکسازی مسیحیت از فلسفه یونان پرداخت ولی در سخنرانی پاپ نامی از وی برده نشده است واین یک غفلت علمی چشمگیر و بارز است.

مرحله سوم «یونانی زدایی» به اعتقاد پاپ با ظهور «پلورالیسم فرهنگی» در دوران معاصر آغاز شده است که اخلاق مبتنی برتئوری تکامل زیستی داروین (Evolutionary Theory) و دانش روانشناسی و جامعه شناسی جدید در واقع دین را به نوعی به «حوزه خصوصی و فردی» سوق داده است و همین جاست که پاپ در سخنرانی خود تأکید می‌کند که تنها معرفت قابل اطمینان و یقینی (certain knowledge) همان «معرفت دینی» است که زاییده ایمان است. اما معرفت علمی که زاییده عقل خطاپذیر بشری است همواره در معرض شک و ردّ قرار دارد. او سپس اشاره می کند عقل عینیت‌گرا، مشاهده گرا و مبتنی بر معیار پوزیتیویستی و تحقق گرایانه است و می افزاید اگر علم پوزیتیویستی را در نظر بگیریم از منظر عقل پوزیتیو از «علمی بودن الهیات» نمی‌‌توان سخن گفت، زیرا الهیات (Theology) با حوزه‌ «ایمان» سر و کار دارد که در آن تعبّد مطرح است نه با عقل خطاپذیر و دانش تجربی و پوزیتیویستی. پس الهیات به این معنا نمی تواند علمی (scientific) باشد.

او در بحث پایانی می‌گوید که سوال از مبدا هستی یا خدا یک سؤال علمی نیست بلکه مربوط به قلمرو ایمان است. پاپ سپس وجود خدا را مربوط به قلمرو ایمان می داند و به درستی می گوید که این تلقی موجب «شخصی شدن دین» می شود و دین را مطلقاً امری کاملا «شخصی (personal)» می‌سازد و البته پاپ به درستی این وضع را بسیار خطر ناک می‌خواند.

در بخش نتیجه‌گیری، پاپ جنبه‌های مثبت مدرنیته را در نظر دارد و در آن بر «روحیه علمی» و لزوم «تبعیت از عقل پوزیتیو جدید» تأکید می ورزد. ولی هرگز به این موضوع نمی‌پردازد که جنبه‌های زیانبار مدرنیته و پست مدرنیته و تعارض آنها با ادیان و مسیحیت چیست زیرا او از خود اعتراف داشت که «عقل مدرن علمی» دین را کاملاً «شخصی» می سازد پس چگونه از هماهنگی عقل و ایمان و هماهنگی آن دو می توان سخن گفت و چگونه عقل با ایمان قابل جمع است؟! شاید خود او نیز متوجه این سئوال بی جواب شده است. لذا در بخش پایانی سخنرانی‌اش می‌گوید «ما باید به همراهی عقل و ایمان به شیوه ای جدید دست یابیم» و این سئوال راه حل‌‌های موجود را ناکافی، ناکارآمد و یا نادرست می داند.دو نکته جالب توجه در آخرین پاراگراف سخنرانی ایشان وجود دارد که یکی استفاده از دو اصطلاح «ابطال پذیری (Falsification)» و «تحقیق پذیری (Verification)» که اصطلاح رایج میان پوزیتیویستهای منطقی و بخصوص کسانی مانند کارل پوپر است. دیگری تعریف جدیدی است که از «دانش الهیات» و وظیفه و نقش آن ارائه داده است که برخلاف تلقی رایج متکلمان مسیحی که وظیفه «الهیات» را تفسیر ایمان برای مومنان یا پاسخگویی شبهات و ایراد مخالفان می‌دانستند. پاپ الهیات را «تحقیق مستمردرباب عقلانیت ایمان» معرفی می‌کند (as inquiery into the rationality of faith) کاملاً پیداست این تعریف از نقش، کارکرد و وظیفه دانش الهیات کاملاً تحت تأثیر فلسفه‌های تحلیلی، زبانی و بحثهای مربوط به «عقلانیت» است که بعد از ظهور ویتگنشتاین مطرح شد به خصوص پس از ظهور «اپیستمولوژی دینی» و «دین پژوهی» و «الهیات جدید» به راه افتاد صورت گرفته است. پاپ در پایان سخنرانیش دیالوگ بین ادیان را نیاز مبرم امروز معرفی می‌کند ولی معتقد است در جهان غرب تنها عقل پوزیتیو حجیت و اعتبار دارد که کاملاً مغایر با آموزه‌های دین و بلکه تا حدودی دین ستیز است و تصریح می کند که مقصود از عقل نه چنین عقل تحصل گرایانه‌‌ای است که پاپ آن را «عقل جدید علمی» می‌داند (modern scientific reason) می خواند. اما ایشان معتقد است که الهیات امروز باید شجاعت ورود به بحثهای چالش خیز امروز را داشته باشد و بتواند در سرتا سر جبهه‌‌های گشوده توسط «عقل مدرن» به چالش آن برود و نباید از انکارهای «عقل علمی مدرن» بهراسد و بدینسان او معتقد است که امپراتور مانوئل دوم درست می گفت آنجا که گفت: «غیر عقلانی عمل کردن متضاد با ذات الهی نیست بلکه مستقل از لوگوس عمل کردن متضاد با ذات الهی است.» این سخن نسبتاً ابهام آمیز و نامفهوم پایان بخش خطا به جناب بندیکت است که بعد از آن همگان را به مشارکت در «دیالوگ فرهنگها» فرا می‌خواند و معتقد است که البته کشف مستمر زمینه‌‌های دیالوگ وظیفه دانشگاه است.

ملاحظات و پیشنهادات:

در سخنرانی بندیکت درباره اسلام سخنان ناصوابی آمده است. آیه شریفه «لااکراه فی‌الدین» نه در مکه بلکه در مدینه نازل شده است یعنی نه در دوران ضعف اسلام بلکه در اوج قدرت و دعوت پیامبر اسلام و تأسیس دولت اسلامی در مدینه نازل شده است. اسلام دینی ضد جنایت، ضد جهالت و ضد شرارت است، دین رحمت و منطق و استدلال است و هیچ مشکلی با عقلانیت ندارد زیرا در این دین تفکر، عبادت و بلکه «برترین عبادت» شمرده شده است. احادیت زیادی با این مضمون از پیامبر گرامی اسلام (ص) به ما رسیده است: «تفکر ساعهٍ افضل من عباده سبعین سنه» یا در حدیثی دیگر آمده که «لاعباده افضل من التفکیر» یا «افضل العباده التفکر» و صدها از این دست احادیث در منابع شیعه و سنی با سند صحیح از پیامبر ما نقل شده است. در قرآن نیز فراوان آمده است که: «افلا یعقلون»، «افلا یتفکرون»، «افلا یتدّبرون» یعنی چرا شما انسانها نمی اندیشید، چرا تعقل نمی‌کنید، چرا به ژرف اندیشیدن روی نمی آورید و این گونه خطابهای عتاب آلود که آدمی را نهیب می زند ودعوت به تعقل می‌کند و نیز در قرآن آمده است که «بدترین جنبدگان و موجودات در نزد خدا کسانی‌اند که تعقل نمی‌کنند»و نیز آمده که «کسانی که تعقل نمی‌ورزند اسیر پلیدی‌ها و ناپاکی‌ها می‌شوند«: »انما یجعل الله الرجس علی الذین لا یعقلون.»

سخن پاپ به نقل قول از امپراتور مانوئل دوم درباره‡ اسلام بسیار ناپخته، دور از واقعیت، نامنصفانه و ناشیانه است. کافی بود ایشان برای نمونه آثار ویلفرد کنتول اسمیت اسلام شناس فقید معاصر و رئیس کالج الهیات دانشگاه معروف‌‌هاروارد را مطالعه می‌نمودند. بخصوص کتاب او تحت نام (on Islam) که درباره اسلام نگاشته و در دسترس است. بسیاری از دین پژوهان و اسلام شناسان معاصر در دسته بندی ادیان اسلام در ردیف دینهای عقلانی (Rational) جا می‌دهند و اتفاقاً این تهمت همیشه بر اسلام وارد شده است که دینی بسیار عقلانی است و تنها برعقل تکیه میکند و به احساس و عاطفه کم توجه است و عرفان و احساس در آن جایی ندارد. البته این سخن به نظر ما کاملاً خطاآمیز است. اسلام هم عرفان دارد و هم یک دین خردگرا، معقول و معرفت زا (Cognitive) است. از دو موضع افراط و تفریط باید برحذر بود. استناد به سخن یک امپراتور و مستند قرار دادن سخنان قیصر بیزانس به دور از منطق تحقیق و شیوه پژوهش علمی است، آن هم قیصری که حتی تفاوت آیات مکی و مدنی را نمی‌داند و جالب است که در هیچ جایی یک کلمه از پاسخ دانشمند ایرانی نیز نقل نمی‌شود! آیا این روش امانت داری علمی است که اصل شبهه در موردی مطرح شود و پاسخ آن نیاید؟! آیا مسیحیان می‌پذیرند مسلمانان نیز لیستی از اشکالات را درباره مسیحیت مطرح نموده و بدون ذکر هیچ جوابی بدانها استناد کنند؟ چنین روشی با تفاهم ادیان منافات ندارد؟ چنین کاری از سوی هر کسی صورت پذیرد به لحاظ روش شناسی علمی و اصول قطعی پژوهش کاملاً مردود است. آری، اسلام با شمشیر پیش رفت ولی نه با شمشیرآهنی و سنگی، بلکه با شمشیر خرد‌ورزی ‌و استدلال! دینی که به شمشیر عقل که برنده تر از شمشیر آهنی است تکیه می‌کند نیازی به توسل به زور ندارد و نباید اعمال ضد اسلامی چند گروهک تروریست و خطا کار را به حساب آموزشهای دین اسلام گذاشت و با استناد به عملیات تروریستی بعضی سازمان‌هایی که اساس و «قاعده» اسلامی ندارند و «طالبان» خونریزی و خشونت هستند نمیتوان درباره روح آموزش‌های اسلامی قضاوت نمود. اگر چنین باشد «جنگهای صلیبی» و جنایتهای زمامداران کشورهای مسیحی را باید به حساب تعالیم مسیح گذاشت در حالی که اصلاً چنین نیست. تعالیم سعادت بخش آن پیامبرپاک خداوند ربطی به اعمال و حشیانه و جنایت‌‌های بعضی گروههای افراطی مسیحی یا سازمانهای خشن تروریستی، صهیونیستی ندارد. منصفانه تر داوری کنیم، عالمانه‌تر بیندیشیم، معیارهایمان را درست انتخاب کنیم‌. زمینه‌‌های دوستی و تفاهم زایی را از بین نبریم. پیروان ادیان در حقیقت اعضای یک خانوار هستند، نگذاریم این خانواده واحد فرو پاشیده شود. دشمنان دین خدا در کمین اند. ملحدان دین ستیز نه به اسلام می اندیشند و نه به مسیحیت. اجازه ندهیم که از شکاف حاصل میان این دو،دشمنان دین بهره ببرند. پاپ می توانداز مسلمانان دلجویی کند و یا با نوشته‌‌ها و توضیحات کافی و افزودن حواشی و تعلیقات، پا نوشت‌ها و پی نوشت‌ها بر متن سخنرانی اش آن را به شکل علمی و ویرایش نهایی به جهانیان عرضه کند و احساسات جریحه‌دار شده مسلمانان را التیام بخشد و این خود نوعی دلجویی است. کسی که به جای «پیتر» نشسته است و از زبان «مسیح» سخن می گوید باید مسیحانه و مهربانانه و در کمال محبت و عطوفت رفتار کند. دلهای مسلمانان نیازمند دلجویی و رفتار مهرآمیز و واکنش جبران‌گر پدر مقدس است، نه کوفتن بر طبل خشونت و ایجاد سوء تفاهم. بازنویسی و تدوین سخنرانی مزبور توسط خود ایشان و افزودن توضیحات میتواند این مقصود را برآورده سازد و گرنه در سخنرانی توانمند ترین سخنرانان نیز احتمال خطا هست. امید است پاپ معظم با در نظر گرفتن مصالح بزرگتر جهان بشری و مسیحیت و اهمیت روابط تفاهم آمیز مسیحیان و مسلمانان در این مقطع حساس تاریخی با این ابتکار عمل نشان دهد که شایستگی جانشینی «پتروس» و «حواری مسیح بودن» و شاگردی او را دارد و به حق برآن جایگاه تکیه زده و بر آن مسند نشسته است.

دکتر همایون همتی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها