
پدر؛ شهید نفاق
پدر شما یکی از قربانیان سلسله ترورهای منافقین بودند و احتمالاً همین فاجعه سبب شده شما همه توش و توان خود را صرف افشای جنایتهای آنان کنید. به عنوان دبیر کل بنیاد هابیلیان، در این زمینه چه اقداماتی را انجام دادهاید؟
با وجود این همه جرم و جنایت، اعضای گروه منافقین بهراحتی در بعضی از کشورهای اروپایی و آمریکا مشغول فعالیت هستند و امکانات و رسانههای فراوانی را دراختیار دارند. سابقه نداشته هیچ گروهی تا این حد به ملت خود خیانت کرده و در عین حال تا این میزان از حمایت غرب برخوردار بوده باشد! آمار شهدای ترور در ایران 17 هزار نفر است که 12 هزار نفر از آنان به دست منافقین به شهادت رسیدهاند. بنیاد هابیلیان تلاش کرده با گردآوری اسناد و طومارهایی در زمینه این جنایتها و ارائه آنها به سازمانهای بینالمللی، این مجامع را برای محاکمه اعضای این گروه تروریستی و تحدید فعالیتهایشان توجیه کند.
هنگامی که پدرتان شهید شدند، شما چند سال داشتید و چه خاطراتی را از آن روزها به یاد میآورید؟
من آن موقع 17 سال داشتم. چیزی که از پدر به یاد میآورم این است که هیچیک از لحظات زندگی پدرم به خودشان تعلق نداشت. ایشان همواره به ما گوشزد میکردند که کارهای زمین مانده، فراوان و فرصت بسیار اندک است و لذا باید از لحظهبهلحظه زندگی به بهترین نحو استفاده کرد.
کلاس در خانه
آیا ایشان در امور عبادی سختگیری میکردند؟ هیچ وقت پیش میآمد بچهها را طرف مشورت قرار دهند؟
پدرم اهل امر و نهی صریح نبود، ولی به گونهای برنامهریزی و رفتار میکردند که ما به شکلی طبیعی به سمت و سوی خاصی هدایت میشدیم و خودمان برخی محدودیتها و قید و بندها را میپذیرفتیم. ایشان بارها تصمیم گرفتند که در محیط خانه جلساتی را به شکل منظم با اعضای خانواده داشته باشند، ولی به دلیل مشغلههای زیادی که داشتند، معمولاً بعد از چند جلسه، نظم این جلسات به هم میخورد! با تمام این محذورات، ایشان در هر فرصتی تلاش میکردند مطلبی را به ما یاد بدهند. وقتی به سنی میرسیدیم که توان انجام تکالیف شرعی را پیدا میکردیم، قرائت صحیح نماز را به ما یاد میدادند و از احکام برایمان میگفتند. با اینکه فرصت زیادی نداشتند که صرف خانواده کنند، با این همه چون جهتگیری خانواده در مسیری بود که ایشان میپسندیدند و مورد تأئید ایشان بود، الحمدلله فرزندان دچار مشکل خاصی نشدند.
شهید ممنوعالمنبر
میدانیم که مدتی ممنوعالمنبر بودند. آیا در شهرستانها دچار مشکل نمیشدند؟
غالباً در شهرستانها با نام مستعار به منبر میرفتند و تا ساواک میآمد متوجه شود، شهرشان را عوض میکردند! ساواک دائماً در تعقیب ایشان بود. نکته جالب این است که گاهی در جلسات سخنرانی ایشان بیش از پنج شش نفر شرکت نمیکردند، اما از بین آنها قطعاً یک نفرشان ساواکی بود!
دلیل حساسیت بالای ساواک نسبت به سخنرانیهای ایشان چه بود؟
شهیدهاشمینژاد در هر شهری که سخنرانی میکردند، اوضاع آن شهر به هم میریخت و شور و انگیزه زیادی برای مقابله با رژیم در مردم پدید میآمد. همیشه هم وقتی ساواک و شهربانی متوجه میشدند که چه کسی سخنرانی خواهد کرد، بلافاصله سر و کلهشان پیدا میشد! مردم هم همین که از حضور ایشان مطلع میشدند، همگی با شوروشوق خود را پای منبر شهید میرساندند و همیشه آنجا جمعیت زیادی جمع میشد. البته پدر با تغییر اسم سعی میکردند کارشان را پیش ببرند، اما ساواک به دلیل حساسیت بالا نسبت به ایشان غالباً مانعتراشی میکرد.
از رفتن ایشان به شهرستانها و نقاط دور کشور خاطره خاصی دارید؟
یادم هست یک بار عدهای از اهالی یک روستای دورافتاده نزد پدر آمدند و گلایه کردند که بهتازگی کسی به روستای آنها آمده و افکار انحرافی را تبلیغ میکند و آنها به هر جا و هر کسی که مراجعه کردهاند که بیایند و مانع از تبلیغات این فرد منحرف بشوند، به نتیجه نرسیده و نهایتاً تصمیم گرفتهاند به پدرم مراجعه کنند. پدر شرط کردند که آنها نام واقعی ایشان را نگویند، چون افراد زیادی این اسم را میشناختند و طبیعتاً واکنش نشان میدادند. سپس به آنها گفتند که: به روستایتان برگردید و به آن فرد بگوئید که کسی به اسم سید حسینی هست که میخواهد در حضور مردم با شما مناظره کند. آنها رفتند و دو روز دیگر برگشتند و از جانب آن مرد پیغام آوردند که مناظره را قبول کرده است!...
شما همراهشان رفتید؟
بله، مناظره در یک مسجد انجام شد و هنوز نیمساعت نگذشته بود که طرف قافیه را باخت و کلاً از آن روستا رفت و دیگر هم برنگشت! من در مواقعی که مدرسهام تعطیل بود و امکان همراهی با پدرم وجود داشت، حتماً همراهشان میرفتم.
از این سفرها خاطره خاصی به یادتان هست؟
بله، یک بار ایشان را دعوت کرده بودند که در مسجد سید اصفهان ده شب منبر بروند. ایام تابستان بود و با خانواده همراه ایشان رفته بودیم. من خیلی کوچک بودم و موضوع سخنرانیهای ایشان یادم نیست، اما کاملاً یادم است که صحن مسجد پر از جمعیت بود و همین موضوع نشان میداد که ساواک حساس خواهد شد. همینطور هم شد و پدر به ما گفتند که میرویم شیراز! ما هم خوشحال بودیم که میرویم و شیراز را هم میبینیم. در شیراز به مسافرخانهای رفتیم و فردای آن روز هم جاهای دیدنی شیراز را دیدیم، ولی ساواک رد ما را زده بود و پیدایمان کردند و خواستند پدر را دستگیر کنند! ایشان به ماموران گفتند: دستکم به اصفهان برگردیم که من زن و فرزندانم را نزد کسی که در آنجا میزبان ما بود، بگذارم. چیزی که یادم هست،این است که ماشین با سرعت عجیبی حرکت میکرد. ما را به اصفهان بردند و تحویل میزبان ما در آنجا دادند و پدر را با خود بردند. ما از اصفهان به مشهد برگشتیم و از آن زمان پدر در تمام کشور ممنوعالمنبر شدند!
از بازداشتها و زندانهای پدر چه خاطرهای دارید؟
دستگیریها و بازداشتهای کوتاه که مکرراً اتفاق میافتادند و کاملاً برای خانواده عادی بودند. حتی موقعی هم که من به دنیا آمدم، پدر در زندان بودند!
در رابطه با چه اتفاقی؟
در قضیه مسجد فیل مشهد که بعد از سخنرانی ایشان، مأموران میریزند و دو نفر کشته میشوند! دستگیریها برای پدر امری بسیار عادی بودند. مأموران ساواک یا صبحهای خیلی زود یا اواخر شب میآمدند و تمام خانه را زیر و رو میکردند. پدرم همیشه بالاخره اعلامیهای چیزی در جیبهایشان داشتند. وقتی مأموران به ایشان میگفتند: راه بیفتید، پدر میگفتند لباسم مناسب نیست و اجازه بدهید لباسم را عوض کنم... و در این فاصله، آن اعلامیه یا سند را جایی در خانه میگذاشتند و همراه مأموران میرفتند. از سوی دیگر، چون میدانستند که همیشه در معرض دستگیری هستند، در پنهان کردن اسناد و به خصوص اسامی افراد مراقبتها و احتیاطهای لازم را به خرج میدادند، به همین دلیل در کل کتاب چند هزار صفحهای اسناد ساواک درباره ایشان حتی به یک مورد هم برنمیخوریم که نام کسی از زبان ایشان لو رفته باشد!البته این به هوش و تجربه مبارزاتی بالای ایشان هم برمیگشت، چون به ترفندهای ساواک کاملاً آگاه بودند و حواسشان حسابی جمع بود.
از ملاقاتهایی که در زندان با ایشان داشتید چه خاطرهای دارید؟
یادم هست بار اول که برای ملاقات با ایشان به زندان رفتیم، از دیدنشان حسابی یکه خوردیم، چون مو و محاسن ایشان را کاملاً کوتاه کرده بودند! رژیم میدانست که روحانیون نسبت به تراشیده شدن محاسن خود حساس هستند و به همین دلیل سعی میکرد با این کار، روحیه مقاومت را در آنها بشکند. شهید همراه با مرحوم آیتا... طبسی دستگیر و زندانی شده بودند و میگفتند: در ابتدا هر دو خیلی عصبانی شدیم، ولی وقتی همدیگر را دیدیم خندهمان گرفت! برای خود ما هم دیدن قیافه آنها بدون محاسن خندهدار بود.
در ایامی که پدرتان در سراسر کشور ممنوعالمنبر بودند، وظیفه تبلیغ و آگاهیبخشی را چگونه انجام میدادند؟
ما در طول سال در دو مقطع زمانی ایام فاطمیه و شهادت حضرت جواد(ع) در منزلمان روضه داشتیم. پدر از این فرصت استفاده و به وظیفه تبلیغ و روشنگری خود عمل میکردند. حتی هنگامی هم که ایشان در زندان بودند، ما این جلسات روضه را تعطیل نکردیم.
هاشمینژاد و امام
روز پیروزی انقلاب در تهران بودید؟
خیر، در بهشهر بودیم و میخواستیم به مشهد برویم که رادیو اعلام کرد که: این صدای انقلاب اسلامی ایران است! پدر تصمیم گرفتند دو روز در بهشهر بمانند و کمی به اوضاع سر و سامان بدهند و بعد به مشهد برویم.
اولینبار کی و کجا حضرت امام را دیدید؟
ما وقتی به تهران رسیدیم، به مدرسه علوی رفتیم و بعد هم که حکومت نظامی شد و نتوانستیم از آنجا بیرون بیائیم! صبح برای نماز به سالنی که در طبقه پائین مدرسه علوی بود رفتیم و من برای اولین بار امام را در آنجا دیدم.
برخورد امام با پدرتان چگونه بود؟
مرحوم احمد آقا پدر را به امام معرفی کردند و امام به محض اینکه ایشان را شناختند، آغوششان را باز کردند و پدر را در آغوش گرفتند! بعد هم نماز صبح را پشت سر امام خواندیم. پدرم علاقه عجیبی به امام داشتند.چند بار هم موقعی که امام در قم تشریف داشتند، همراه پدر خدمتشان رفتم و چند بار در جماران. پس از شهادت پدر هم چند باری خدمت امام رفتیم.
از جلسهای که پس از شهادت پدرتان خدمت امام رفتید، برایمان بگویید.
یادم هست که امام با لحن متأثری گفتند: نمیدانم من باید به شما تسلیت بگویم یا شما به من! از حرفهایی که درباره پدرم زدند، کاملاً معلوم بود که ایشان را خیلی خوب میشناسند و علاقه خاصی به شهید داشتند. ملاقات با حضرت امام پس از شهادت پدر، بسیار به ما آرامش داد و باعث دلگرمی ما شد.
سهگانه خامنهای، طبسی و هاشمینژاد
شهید هاشمینژاد در کنار رهبر معظم انقلاب و مرحوم آیتا... طبسی، سه محور اصلی انقلاب در مشهد بودند که حوزه علمیه مهمی داشت و بعد از تهران، روی آنجا به عنوان یکی از پایگاههای اصلی انقلاب حساب ویژهای باز شده بود.پس از انقلاب هم که هجمههای فکری از سمت و سوهای مختلف به انقلاب شروع شد و ایشان را به عنوان یکی از نظریهپردازان مهم انقلاب، سخت درگیر خود کرد. به همین دلیل ما ایشان را زیاد در منزل نمیدیدیم، اما پیگیری میکردیم که در کجاها منبر و سخنرانی دارند و میرفتیم و پای منبر ایشان مینشستیم.
خطیبِ کاتب
شهید هاشمینژاد خطیب و مبلّغ برجستهای بودند و به همین دلیل به آثار مکتوب ایشان کمتر اشارهای شده است... فرزند او، دراین باره به جام جم میگوید:
آثار قلمی ایشان 12 کتاب است و سایر کتابها در واقع سلسله درسهای ایشان هستند که تدوین آنها را پس از شهادتشان آغاز کردیم و مجموعه ارزشمندی شده است. چون سخنران بسیار توانایی بودند، به این بعد از شخصیت ایشان توجه بیشتری شده است. با وجود این، کتابهای «مناظره دکتر و پیر» و «درسی که حسین(ع) به انسانها آموخت» همچنان مورد استقبال قشرهای مختلف، بهخصوص جوانان است و قادرند به بسیاری از سؤوالات آنها جواب بدهند.
1. رفع شبهههای دینی به زبان قصه
کتاب «مناظره دکتر و پیر»
کتاب «مناظره دکتر و پیر» را ایشان در 36 یا 37 سالگی نوشتند. به قدری کتاب پرباری است که هنوز هم میتوان از مطالب آن بهره گرفت. این اولین کتابی بود که از ایشان چاپ شد و در آن با زبان قصه، به بسیاری از شبهات دینی جوانان پاسخ دادند. این کتاب بهطرز بسیار گستردهای مورد استقبال جامعه قرار گرفت، اما رژیم بلافاصله جلوی انتشار آن را گرفت و تا زمان پیروزی انقلاب امکان چاپ آن فراهم نشد!
به نظر من پدرم جز رضای خدا و خدمت به مردم نیت دیگری نداشتند و بهدلیل همین اخلاص هم بود که سخنان و کتابهای ایشان بسیار تأثیرگذار بودند. اصولا هر کاری که با اخلاص انجام شود، تأثیرات مثبت خود را در طول زمان به جا میگذارد و اعمال و گفتار خالصانه، ماندگار هستند. پدر من هم با اینکه در 49 سالگی بهشهادت رسیدند و فرصت زیادی برای خلق آثار بیشتر پیدا نکردند، اما همین معدود آثار هم همچنان مؤثرند.
2. پژوهش درباره انحراف از عاشورا
کتاب «درسی که حسین(ع) به انسانها آموخت»
کتاب دیگر ایشان هم با عنوان «درسی که حسین(ع) به انسانها آموخت» بسیار مورد استقبال
قرار گرفت.
شهید در زمینه علل پیدایش قیام عاشورا، تحقیقات مفصلی انجام داده بودند تا به این پرسش پاسخ مناسبی بدهند که: چه شد هنوز نیم قرن از رحلت رسول اکرم(ص) نگذشته، جامعه اسلامی به سمت و سویی رفت که نوه بزرگوار آن حضرت را در صحرای کربلا و به نام دین به شهادت رساندند؟ بدیهی است که پاسخ این بود که: جامعه اسلامی در فاصله نیم قرن، چنان از مسیر اصلی منحرف شد که جز با قیام سیدالشهدا(ع)، اثری از آثار اسلام به جا نمیماند.
شهید هاشمینژاد همه علل اجتماعی و انحرافاتی را که در این فاصله روی داده بود، با دقت بررسی و در کتاب «درسی که حسین(ع) به انسانها آموخت» مطرح کردهاند. از آنجا که قیام عاشورا، رویدادی جاودانی و همواره زنده است، مطالب این کتاب نیز همواره مخاطبان خود را خواهد داشت.
محمدرضا کائینی
جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
دکتر همایون میگویدحقیقت امام فراتر از چیزی است که در انتظارش هستیم
رئیس صندوق رفاه دانشجویان وزارت علوم در گفتوگو با «جامجم» مطرح کرد