سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
اغلب، نوشتن و حرف زدن درباره فیلمهای زندگینامهای، بلافاصله تبدیل میشود به قضاوت درباره شخصیت اصلی فیلم و در مرسومترین حالت ختم میشود به داوری این که آیا فیلم بر واقعیت زندگی او، منطبق بوده یا نه. شما هم اگر عیار نقد آخرین اثر بهرام توکلی را از این بازار داغ حواشی پیرامون شخصیت «جهان پهلوان تختی» گرفتهاید که از قضا اخیرا هم دوباره به حرارت افتاده، حتما به همین دام خواهید افتاد! فیلمها، دقیقا از جایی شروع میشوند که واقعیت مبهم و غیرقابل قضاوت میشود. خب جذابیتش هم به همین است! در حقیقت، روایت کارگردان هم، فقط یکی از نظرها درباره زندگی قهرمان است که چون تبدیل به فیلم شده، از قدرت اعمال سلطه بیشتری بر سایر نظرها برخوردار است یا در نهایت به این دلیل که مخاطب روی تحقیقات مسیر تولید فیلم حساب باز کرده، اعتبار بیشتری نزد او پیدا کرده است.
تختی، سیاه و سفید
بیایید با همین مقدمه از خیر جدال بر سر این که تختی واقعا خودکشی کرده یا کشته شده است، بگذریم! لااقل به این دلیل که کارگردان هم با این رویه بیشتر موافق است؛ یک خبرنگار، داستان زندگی تختی را روی تصاویر سیاه وسفید و شبهمستند، برایمان روایت میکند و ما صدای او را بیش از همه شخصیتها و حتی خود تختی میشنویم. خبرنگاری که سرآخر هم صراحتا اعلام میکند «منم ادعا نمیکنم همه چی رو میدونم اما...» او همان راوی پنهان فیلم یعنی کارگردان است. هم اعتراف میکند که همه چیز را نمیداند و هم همزمان، خودکشی را نشان میدهد. راوی آشکار کنار راوی پنهان میایستد چون فیلم، اصلا قرار نیست مثل نسخه قدیمیترش به کارگردانی بهروز افخمی، یک درام جنایی و کارآگاهی باشد. برای توکلی چه در مقام کارگردان و چه در مقام راوی-خبرنگار، ابهام مرگ تختی اهمیتی ندارد چنان که صدا در آخرین پلانها تصریح میکند: «تختی به خاطر نوع زندگیاش بزرگ شد نه راز مرگش»! و توکلی در سراسر فیلم طولانیاش، روی به تصویر کشیدن همین زندگی تمرکز داشته است. او یک درام اجتماعی-سیاسی را در حساسترین برهههای تاریخ معاصر کشور در قالب یک فیلم بیوگرافیک از زندگی تختی به تصویر کشیده است.
اما جدا واقعیت این قدر بیاهمیت است؟ بیاهمیت یا مبهم یا در این موارد دستنیافتنی یا هر چی! درست این است که سؤال را اینطور بپرسیم: آیا اصلا لازم است فیلم، منطبق بر واقعیت باشد؟ قطعا نه آنقدر که لازم است بدانیم چرا از این زاویه خاص به واقعیت، نگاه شده است. راوی-خبرنگار فیلم هم، روی یکی از سکانسهای انتهایی میگوید که «تختی رو وقتی زنده بود کشتنش!» و این یعنی اگر همان طور که توکلی نشان میدهد، روایت خودکشی را بپذیریم، انسانهای بسیار بسیار بیشتری در قتل تختی دست داشتهاند! ساواک، تنها یک مقصر بیرونی بوده تا بقیه دامن خود را از آلوده شدن به لکههای ظلم بزرگی که در حق اسطوره اخلاق و پهلوانی روا داشتند، منزه دارند. کارگردان اما این لکهها را در طول فیلم در جایجای رفتارهای اطرافیان تختی نشان میدهد. از خانوادهای که در عین نیازمندی خودشان، دستودلبازی او را برنمیتابند تا رفقایی که در حسادت از زدن هیچ ضربهای دریغ نمیدارند؛ از مردمی که همیشه توقع لطف بیشتر از تختی دارند، اما سر بزنگاه هم شایعات پیرامون او را میخرند و داغ میکنند و میفروشند؛ از سیاستمدارانی که با تختی عکس میگیرند، اما هر روز او را محدودتر و محدودتر میکنند و... تختی فیلم توکلی، آنقدر سفید است که هیچ سفیدی بالاتر از او از سوی مخاطب پذیرفته نمیشود الا این که از زبان او اعتبار گرفته باشد و مصدق تنها مصداق این سفیدی است. کسی که تختی او را مرهم درد مردم میداند، برای او نامه مینگارد و از هیچ کمکی به جبهه ملی او دریغ نمیدارد.
پس از نمایش آخرین ساخته بهرام توکلی در جشنواره فیلم فجر و بازگشت دوباره بحث سرانجام تختی به زبانها، بسیاری طرح روایت خودکشی را مصداق اسطورهشکنی دانستند حال آن که سراسر فیلم توکلی، اسطورهپردازی از شخصیتی بود که کوچکترین خلل و نقصانی در او دیده نمیشد و لااقل در مقایسه با نسخه افخمی، اطلاعات بسیار روشن و دقیقتری از زندگی پهلوان ارائه میداد که هر مخاطبی را به کرنش در برابر روح بزرگ او وامیداشت. بنابراین طرح و استناد به روایت خودکشی را دستکم در ساخته توکلی، نمیتوان مصداق اسطورهشکنی دانست، بلکه او در ادامه رویکرد مألوفش که در سراسر کارنامه کاریاش دیده میشود، به جامعه نگاهی همراه با تلخی و تردید و بیاعتمادی دارد. اسطوره او در جایی پا به عرصه میگذارد و میبالد که اثری از هیچ همراهی و شیرینی و کمکی نیست و آینده بهتری هم برای آن انتظار نمیرود. تماشای علی قربانی، نوجوانی که شمایل او، یادآور قهرمان فیلم قبلی توکلی، «تنگه ابوقریب» است، نومیدانه از جامعه سیاه و پر از حسادت و بدبختی نزد تختی گلایه میکند که این مملکت، دیگر جای ماندن نیست و تختی به او پاسخ میدهد که باید بمانیم و مشکلات را حل کنیم. اما همین تختی آرمانگراتر از یک نوجوان است که در پایان فیلم خودکشی میکند! همین تختی که راوی فیلم میگوید در سالهای سیاه بعد از کودتای 28 مرداد، تبدیل به نماد پیروزی و غرور شده بود، اما مردم را با تبلیغ عسل گول نمیزد چون خودش هیچ وقت نخورده بود! همین تختی که به قیمت بیآبرو کردن دولت وقت و برانگیختن لجاجت دوستان کشتیگیرش، مدالهای تهیهشده از غصب زمینهای کشاورزان را پس فرستاده بود! همین تختی که از پای آسیبدیده حریف روسیاش برای برد استفاده نمیکرد و نگران کشتیگیران پاکستانی بود که غذا و جای خواب داشته باشند! همین که متهم بود به این که با شاه، صبحانه میخورد و با مصدق، ناهار و با طالقانی، شام اما کنار دانشجوهای ناراضی میایستاد و پیشنهاد دیدار با وزیر و شهردار شدن را رد میکرد! همین اسطوره آرمانگرایی را همانها که تشویقش میکردند شکستند و کشتند.
فیلم توکلی اتفاقا روایتی اسطورهپردازانه از زندگی تختی است و به هیچیک از اقدامات تختی، کوچکترین نقد و ایرادی ندارد. از این حیث، پایانبندی خودکشی هم درراستای همین اسطورهپردازی قرار میگیرد تا همه بدانند اگر بیش از ساواک در مرگ تختی مقصر نباشند، کمتر از آن هم نیستند. آدمبدهای فیلم غلامرضا تختی، فقط دستگاه اطلاعاتی ـ سیاسی شاه نیستند، بلکه همه ما هستیم که جامعه را اینطور ساختهایم.
فاطمه ترکاشوند
فرهنگ و هنر
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگوی «جامجم» با مینا مهرنوش، کارآفرین و عضو هیات علمی دانشگاه تهران:
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد