به گزارش جام جم کلیک،وقتی ساعت 12 شب وارد پارکینگ خانه شدم و خواستم صندوق عقب خودرو را باز کنم، متوجه شدم کلید داخل قفل نمیرود.
فکر کردم شاید کسی شوخی بدی کرده و با فروکردن چوب کبریت یا چیزی مشابه آن داخل قفل صندوق عقب، خواسته سربهسر من بگذارد.
نور پارکینگ کم بود و برای اینکه ببینم چه اتفاقی افتاده چراغ قوه گوشیام را روشن کردم و به سمت قفل صندوق عقب گرفتم.
چیزی داخل قفل نبود، اما زبانه محافظ قفل کمی کج شده بود. حدس زدم چه اتفاقی افتاده است. بیاراده و شاید از روی امیدی ناخودآگاه، دوباره کلید را داخل قفل کردم و این بار فشار زیادی به کلید وارد کردم. کلید جا رفت و در صندوق باز شد، اما خبری از کولهپشتی بزرگ و سنگین من نبود.
جایزه یک روز پر کار
احساس کردم چیزی محکم به سرم خورده است. تمام پروژههای من داخل این لپتاپ بود؛ لپتاپی بسیار بزرگتر از حد معمول، سنگین و با مشخصاتی منحصربهفرد که کاربرد خاصی هم برای کارهای من داشت.
چند دستگاه دیجیتال دیگر نیز همراه آن بود که همگی آنها مجموعهای را تشکیل میداد که جدا از ارزش مادی، امورات کاریام را با آن میگذراندم.
به همکارم تلفن کردم و او هم مثل من آشفته شد. قضیه را به همسرم اطلاع دادم و راهی خیابان شدم تا با کمک همکارم ببینیم باید چه کرد. دو نفری به رستورانی رفتیم که شام خورده بودیم.
چراغها خاموش بود و کارگران مشغول نظافت بودند. از آنان پرسیدیم آیا شخص مشکوکی را دیدهاند که دور و بر این ماشین و صندوق عقب آن بوده باشد؟
کارگران ضمن اظهار بیاطلاعی از این اتفاق، گفتند آنقدر از آنها و بخصوص موتورسیکلتهای پیکهای آنان دزدی شده که همان روز جلسهای را با صاحب رستوران برای نصب دوربین داشتهاند.
کنار محل توقف قبلی ماشین، دوربین یک مدرسه ابتدایی نصب بود که متاسفانه سر دوربین کاملا پایین افتاده بود و عملا نمیتوانست صحنه دزدی را گرفته باشد.
بیخیال نشو
از رستوران به قصد اداره آگاهی محل راه افتادیم، اما از آنجا که یک کیوسک دائمی پلیس در میدان سر راهمان وجود داشت، با خودمان گفتیم پیش از رفتن به آگاهی، سوالی هم از افسران این کیوسک کنیم.
در اطراف میدان خودروی اسپرتی به طرز عجیبی پارک کرده بود و عدهای از مردم و چند افسر دور آن جمع بودند.
از ماشین پیاده شدیم و با افسری میانسال که در میان آنان بود و گویا مافوق بقیه افسران بود، درباره سرقت لپتاپ از ماشین گفتیم.
هنوز حرف ما تمام نشده بود و افسر مذکور جوابی نداده بود که جوانی با ریش و سبیلی عجیب و لباسهایی عجیبتر پرید وسط حرفمان و گفت: «آقا بیخیال شو. گردنبند منو همین کوچه بالایی ازم زدن و هیچ وقت پیدا نشد.
حالا چی بوده مالتون؟» افسر که از حرف این آقا پسر حسابی عصبانی شده بود، سعی میکرد احساس خشمش را کنترل کند.
افسر از من پرسید دقیقا مال دزدی شده چه بوده است. گفتم: «لپتاپ و یکسری دستگاههای دیجیتال دیگر که همه خاص هستند و نه به درد کسی میخورد و نه میشود راحت آنها را فروخت، چون تنها نمونه آن دستگاهها در ایران هستند.»
پسر جوان که حالا فهمیده بودیم صاحب خودروی مازراتی است که در میدان پارک است، پرسید: «لپتاپ را از کجا خریدی که در ایران نیست؟» گفتم از آلمان خریداری شده است.
گفت: «اتفاقا من هم از آلمان میآیم. Ich bin…» من که از بامزگی او کمی روحیه بهتری پیدا کرده بودم، گفتم خودم این دستگاه را نخریدهام و برایم آوردهاند.
افسر میانسال پس از چند سوال که معلوم بود قصدش از پرسیدن آنها این است که بفهمد آیا ما واقعا راست میگوییم یا نه، گفت: «الان نمیخواهد کاری بکنید. فردا صبح به کلانتری بروید.» او نامی هم از یکی از کارآگاهان کلانتری برد و گفت سراغ او برویم.
یک اشتباه استراتژیک و راه نجات
همکارم به من پیشنهاد داد از جعبه دستگاه و برچسب شماره سریال کالا که روی جعبه هم زده میشود، با گوشی عکس بگیریم.
او گفت حتما اگر عکسی از خود دارم که در آن لپتاپ هم افتاده، آن را پیدا کنم و داخل حافظه گوشی بریزم تا بتوانیم فردا به متخصصان و ماموران آگاهی نشان دهیم.
آنچه در آن لحظه از آن غافل بودم این بود که ادامه داستان ارتباط مستقیمی با این پیشنهاد دوستم داشت.
وقتی به خانه برگشتم بلافاصله در «تلگرام» و در جمع محدود همکاران قضیه را مطرح کردم و نوشتم: «دوستان عزیز امشب کولهپشتی مرا که حاوی لپتاپ و دیگر متعلقات بوده، از من دزدیدهاند.
از آنجا که این دستگاه منحصربهفرد است و حتی خود کولهپشتی آن هم برندی است که مخصوص همین لپتاپ ساخته شده و از آنجا که من به دلیل تعمیر این لپتاپ وقتی به تمام نمایندگیهای این برند در ایران مراجعه کردم.
دیدم حتی یک نمونه هم از این دستگاه به ایران وارد نشده، مطمئن باشید هرجا در سایتها و اپلیکیشنهای فروش کالای دست دوم یا مغازهها این لپتاپ یا حتی کیف آن را دیدید، متعلق به من است و به خودم اطلاع دهید.»
موجی از ابراز احساسات از سوی دوستان با این پیغام سرازیر شد. فردای آن روز با همکارم سامان که برنامهنویس بسیار زبدهای است راهی کلانتری شدیم.
در کلانتری به ما گفتند اشتباهی استراتژیک مرتکب شدهایم که همان موقع با پلیس 110 تماس نگرفتیم.
مامور اداره آگاهی محله گفت: «مسالهای نیست، اما مراحل کارتان با تلفن به 110 خیلی راحتتر میشد.
الان باید به دادسرای منطقه بروید و شکایت خود را درخصوص سرقت از صندوق عقب خودرو ثبت کنید و ذکر کنید کالای سرقت شده چیست.»
روال اداری مبتنی بر کاغذ
به دادسرا رفتیم. دادسرا محلی است برای مراجعه انواع شکایتهای عمومی ازجمله شکایتهای سرقت، کتککاری و مسائل زناشویی.
صف سپردن تلفن همراه به بخش امانت دادسرا به قدری شلوغ بود که فقط 15 دقیقه در صف منتظر شدیم.
دوستم با خودش لپتاپ و تبلت داشت و قرار بود بعد از آن راهی محل کار شود، اما نمیتوان لپتاپ، تبلت و تلفن همراه در محیطهایی مثل ادارههای پلیس و دادسرا به همراه داشت.
پس لپتاپ و تبلت او را نیز به مسئول امانت دادیم، اما چون قفسههای اتاق امانتدهی فقط برای موبایل طراحی شده، لپتاپ و تبلت سامان را روی یک صندلی گذاشتند.
وقتی راهی محوطه دادسرا شدیم یک لحظه قلبم به تپش شدیدی افتاد، زیرا به این فکر افتادم که ممکن است شخص دیگری که شاهد این ماجرا بوده بیاید و به هر دلیلی مثلا عوض شدن شیفت کاری مامور امانت ادعا کند لپتاپ و تبلتش را میخواهد.
سریع به طرف اتاق امانت دویدم و گفتم یک رسید یا شماره برای لپتاپ به من بدهد. اتفاق جالبی در همین لحظه افتاده بود.
تمام صندوقهای موبایل پر و شمارهها تمام شده بود. از بلندگو اعلام شد مراجعان به شرط خاموش کردن گوشی میتوانند وارد دادسرا شوند.
مامور امانت گفت نمیتواند رسید یا شمارهای بدهد و خاطرنشان کرد چهره مرا میشناسد و فقط به شخص من این دو وسیله را تحویل میدهد.
ثبت شکایت ابتدا در اتاقی آغاز شد که چند اپراتور شکایتها را پس از وارد کردن اطلاعات هویتی شاکیان بهصورت کلی ثبت میکردند.
وقتی به اپراتور گفتم لطفا شماره سریال و مشخصات دستگاه مرا در شکایت بیاورد، گفت این مشخصات را باید به کارآگاهان آگاهی بدهم. کاغذ مهرداری به ما دادند و سامان که جلوتر از من در صف ابطال تمبر ایستاده و جا گرفته بود، حسابی در زمان صرفهجویی کرد.
یکی دو مرحله دیگر در دادسرا انجام شد که همگی کاغدی و بسیار زمانبر بود. اگر دوستم همراه من نبود این زمان حداقل دو برابر بیشتر طول میکشید.
به کلانتری برگشتیم و پس از مراحل مختلف، شماره سریال و مشخصات دستگاه و متعلقات آن را هم در برگهها ثبت کردیم، اما متاسفانه بخش ثبت رایانهای، تنها مشخصات کلی را ثبت کرد.
اینجاست که داشتن کپی از فرمها به درد میخورد. به دستور کلانتری محل اسناد طرح شکایت را به کلانتری دیگری هم بردیم.
کار ثبت شکایت که از 8 صبح آغاز شده بود ساعت 4 بعدازظهر تمام شد. گرچه چند بخش مهم این ثبت را بخش ثبت رایانهای ادارههای ذیربط انجام دادند، اما کل روال بسیار وقتگیر و مبتنی بر کاغذ بود. اگر دوستم همراه من نبود، احتمال اینکه کار به فردا کشیده شود زیاد بود.
دو روز و نیم کاوش
از ساعت 12 شب شنبه تا دو روز و نیم بعد، من و دوستانم که در تلگرام به آنان اطلاع داده بودم، سایتهای فروش آنلاین را زیر و رو کرده بودیم.
سهشنبه برای جلسهای کاری با حضور همین دوستان راهی مرکز شهر بودم. به عمد یکی دو ساعتی زودتر راه افتادم تا به مغازههای چند مرکز فروش آن ناحیه نگاهی بیندازم.
در تلگرام پیغام گذاشتم: «دوستان من یکی دو ساعتی زودتر راه میافتم تا دنبال لپتاپم بگردم.» وقتی به محل فروشگاهها رسیدم، ساعت 5 و 30 دقیقه عصر شده بود. سهشنبه 20 بهمن، تهران عجیب سرد بود.
از کنار سومین مغازه که رد شدم چشمم به لپتاپم خورد. لپتاپ من از نیم رخ، روی چند جعبه خالی بود و آدابتور و کوله آن طرفتر روی چند جعبه دیگر قرار داشت. احساس کردم خون باشدت وارد رگهای سر و سینهام شده است. دستم میلرزید.
گوشی را از جیبم برداشتم و به سامان زنگ زدم. با صدایی لرزان و کوتاه گفتم: «سامان پیداش کردم.
بیا چهار تا کوچه پایینتر از شرکت.» سامان از خوشحالی فریادی کشید و برای اینکه زودتر برسد، با موتور به طرف مغازه راه افتاد.
به همسرم زنگ زدم و از او خواستم کپی اسناد ثبت در دادسرا و آگاهی را با خود بیاورد. او هم با آژانس راهی شد و بقیه دوستان را هم سامان با تلگرام خبر کرد.
در این مدت من مغازه را زیر نظر داشتم. ساعت 6 و 30 دقیقه عصر شده بود. هوا تاریک و سرد بود، اما همه جمع شدند. برق عجیبی در نگاه تک تک ما بود.
به پلیس تلفن زدیم و مامور جوان و قوی هیکلی به محل آمد. به مغازه رفتیم و پس از مشاهده شماره سریال مطمئن شدیم دستگاه متعلق به من است.
صاحب مغازه گفت دو ساعت نمیشود این دستگاه وارد این مغازه شده است. او متعجب بود که من چگونه به این سرعت دستگاه را پیدا کردهام. همچنین فهمیدم شخصی دستگاه مرا برای فروش به امانت گذاشته است.
صاحب مغازه به بهانه اینکه دستگاه کار نمیکند، فروشنده را به محل کشاند. افسر پلیس با مخفی کردن موتور پلیس خود از دید، خودش هم در گوشهای از مغازه مخفی شد و ما هم در بیرون مغازه و کمی آن طرفتر ایستادیم.
فروشنده دستگاه آمد و او هم گفت آگهی را از اینترنت دیده و دستگاه را به قیمت 400 هزار تومان خریده است.
در همان لحظه دوستان من سایت مورد اشاره او را جستجو کردند، هرچند میدانستیم چنین آگهیای وجود خارجی ندارد چون همه ما سایتهای فروش و ازجمله سایت مورد اشاره این فروشنده را رصد کرده بودیم.
تناقض در گفتارش او را به دام انداخت. دستگاه برای انجام مراحل قانونی به اداره آگاهی رفت و دزد هم با پلیس همراه شد.
10 توصیه
این ماجرا با کمی تلخیص جزئیات آن، اتفاق افتاده است. برای من درسی شده تا تحت هیچ شرایطی اجناس مهم و گرانقیمت را داخل ماشین یا صندوق عقب نگذارم.
در ضمن دزدگیر من هم در آن لحظه کار نکرده بود که بعدا فهمیدم نسخه تقلبی دزدگیر معروفی است که کارایی لازم را در موارد اضطراری ندارد.
من باید دزدگیر ماشین را عوض کنم و این بار فقط به نمایندگی تائید شده آن خواهم رفت. آنچه باعث پیدا شدن این دستگاه آن هم به این سرعت شد، همراهی بیدریغ دوستان و انجام دقیق امور اداری ثبت شکایت بود. این چند نکته را هیچ گاه فراموش نکنید:
1 ـ سعی کنید اجناس را یا نو خریداری کنید یا اگر دست دوم است، همراه با جعبه تحویل بگیرید. در هر صورت از فروشنده رسید یا کاغذ خرید بگیرید.
2 ـ از دستگاهها و وسائل مهم و باارزشتان عکس بگیرید و حتما عکس شماره سریال آن را هم بردارید.
3 ـ پس از اطلاع از سرقت در همان لحظه به پلیس 110 تلفن کنید.
4 ـ جزئیات را با دقت و بدون هیجان با ماموران انتظامی پلیس در میان بگذارید و از حاشیههای بیمورد بپرهیزید.
5 ـ سعی کنید از یک دوست در انجام امور اداری کمک بگیرید، چون حواس مالباخته ممکن است براحتی پرت شود و تمرکز لازم را نداشته باشد.
6 ـ شماره سریال و مشخصات فیزیکی مال سرقت شده را در فرمهای اداره آگاهی قید کرده و ارزش مال را بدرستی و بدون اغراق در فرم ذکر کنید.
7 ـ از فرمها کپی بگیرید و نزد خود نگه دارید.
8 ـ خودتان هم مالتان را در سایتهای فروش اینترنتی و برخی مراکز فروش جستجو کنید.
9 ـ به محض دیدن مال، اگر در سایتها بود به پلیس فتا اطلاع دهید و اگر در مغازه بود به پلیس 110 یا ماموران اداره آگاهی محل.
10 ـ از درگیری مستقیم با فروشنده یا مالخر بهطور جدی خودداری کنید.
محمدعلی پورخصالیان
ضمیمه کلیک
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
بهتاش فریبا در گفتوگو با جامجم:
رضا کوچک زاده تهمتن، مدیر رادیو مقاومت در گفت گو با "جام جم"
اسماعیل حلالی در گفتوگو با جامجم: