احسان علیخانی در هشتمین قسمت از ماه عسل میزبان بزرگ‌مردانی بود که در اوج نوجوانی حماسه‌ای تاریخی رقم زدند. نوجوانانی که با ایمان و شجاعت خود ایستادگی کردند و کمر دشمن را شکستند و صدام و حامیانش را به زانو درآوردند.
کد خبر: ۸۱۱۸۳۳
روایت روزهای سخت اسارت و درخشش 23 ستاره در ماه عسل

به گزارش جام‌جم سیما، با آغاز ماه عسل در شب هشتم ماه رمضان، احسان علیخانی باز هم به رسم همیشگی خود تشکر کرد از نگاههایی که عمیقاند، به دنبال بهانه نیستند و اتفاقا به چگونگی روایت داستان افرادی که روی صندلیهای سفید ماه عسل مینشینند خیلی حساسند، چون قاب ماه عسل برایشان اهمیت دارد و نسبت به آن تعلق خاطر دارند. وی همچنین از عادتی گفت که گویی رسم خیلی از ما شده، کَلکَل کردن در بد بیاریها، این که خیلی از ما دوست داریم در تجربه هر اتفاق بدی خود را سرآمد دیگران بدانیم. ناشکری میکنیم و بعضی از ما در هر وضع و اوضاع خوبی که داریم خود را گرفتار جلوه میدهیم، غافل از این که ارسال این انرژی عاقبت تأثیر خود را در زندگی نشان خواهد داد. قرار هشتم ماه عسل بر این شد که خوشحالی، موفقیت، محبوبیت، ثروت و سلامت دیگران حالمان را بد نکند و از خوشحالی دیگران حالمان خوش شود.

رفع ابهام در ماه عسل

احسان علیخانی همچنین در خصوص ابهامی که بابت شوخی وی در پایان برنامه هفتم در میان خانمها شکل گرفته بود، توضیحاتی داد. او گفت کسی واقعا قصد اهانت به هیچ خانمی را نداشته، اما باید بپذیریم که شرایط به گونهای است که تعهد و مسئولیتپذیری برای تشکیل خانواده کمرنگ شده است. ویژگی نسل پدرهای ما که تمام آرزوهای دست نیافته خود را برای فرزندانشان میخواستند در جوانان امروز کمتر دیده میشود. این به این معنا نیست که جوان خوب مسئولیتپذیر وجود ندارد، اتفاقا هستند و فراوانند آقا پسرهایی که کاردرست، متعهد و قابل اعتمادند اما باید قبول کنیم که تعدادشان خیلی کمتر از گذشته است.

کهکشانی با 23 ستاره

با باز شدن آسمان ماه عسل علیخانی وارد کهکشانی شد که 23 ستاره در آن ایستاده میدرخشیدند. هر چند یکی از این ستارهها غایب بود و یکی دیگر به آسمان بهشت هجرت کرده بود اما درخشش نور 23 ستاره در کهکشان ماه عسل چشمها را به خود خیره میکرد. احسان علیخانی مخاطبانش را به تماشای مستندی درباره ستارهها دعوت کرد تا در این فاصله سه ستاره برای نشستن روی صندلی سفید ماه عسل داوطلب شوند.

پخش مستند عملیات بیت المقدس

مستند روایتگر جنگی نابرابر بود که در سال 1359 آغاز شد و در سال 1367 به پایان رسید. جنگی که عواقبش هنوز پا برجاست. در نیمه شب 10 اردیبهشت سال 1361، عملیات بیتالمقدس، جهت آزادسازی خرمشهر آغاز میشود و فردای آن روز نوجوانانی که دلاورانه برای دفاع از خاک و ناموس و غیرت و شرف خود به جبههها رفته بودند، به اسارت دشمن درآمدند و بعد از 9 سال سربلند به وطن بازگشتند و ستاره شدند. کسانی که در سال 1361 نهایتا 13 تا 17 سال سن داشتند. نوجوانانی کم سن و سال که داوطلبانه اصرار به شرکت در جبهههای نبرد حق علیه باطل داشتند، خود را به جبههها رساندند و شرافت و مردانگیشان را برای همیشه در پیشانی تاریخ ثبت کردند. نوجوانانی که هیچ ملتی در هیچ یک از ادوار تاریخی مانندشان را به خود ندیده است.

از دروغ تا خودکشی

به درخواست احسان علیخانی هر یک از مهمانان از نحوه رضایت گرفتن از والدین و چگونگی رفتنش گفت. یوسف زاده که روبروی علیخانی نشسته بود تعریف میکرد که مادرش با رفتن او راضی نبوده است و او که برای مرتبه دوم قصد عزیمت به جبهه را داشت، به دروغ به مادرش میگوید که دیگر قصد رفتن ندارد. او بعدها از دروغ گفتن پشیمان شد، اما از رفتن نه... در میان جمع، قهرمان دیگری بود که شناسنامهاش را دستکاری کرده بود تا بتواند برای دفاع برود و هنوز شناسنامه را به یادگار حفظ کرده است. اما یکی دیگر از این ستارهها داستان جالبی داشت. پدر او راضی به رفتنش بود اما با رعایت نوبت و بعد از برادرهایش... او باید در نوبت میماند و طاقت این صبر را نداشت. برای همین خود را دار میزند. تا این که برادرش او را نجات داده بودد و در نهایت پدرش با دیدن شوق او برای دفاع از میهن، به رفتنش رضایت داده بود. یکی دیگر از رزمندههای 14 ساله کرمانی از دست مأموران فرار کرده و با پنهان شدن در زیر صندلیهای قطار خود را به اهواز رسانده بود.

ترفندی برای تضعیف روحیه ایران

یوسف زاده ماجرای اسارت را این چنین آغاز کرد: همه ما از اعضای لشکر ثارالله بودیم. در همان شب اول اسارت ما را به بصره بردند و از ما فیلمبرداری کردند. صدام هم با دیدن تصویر ما مصمم به سوء استفاده تبلیغاتی از سن کم ما شده بود. صدام به نیروهایش گفته بود ما را به اردوگاه نفرستند. چون برای ما برنامه ویژهای در سر داشت. از آن جایی که نیروهای صدام در عملیات بیتالمقدس مجبور به عقبنشینی شده بودند و او در حال از دست دادن خرمشهر بود و این شکست را نمیتوانست بپذیرد، برای حفظ موقعیت خود و به دست آوردن توانی دوباره و تضعیف روحیه ایران به فکر ایجاد یک جنگ تبلیغاتی افتاد. اجرای نقشه شوم صدام از 13 اردیبهشت سال 61 آغاز شد.

جنگ تبلیغاتی آغاز شد

هر 23 نفر از لحظه آغازین اسارت به حیله و مکر دشمن پی برده بودند. دشمن به دنبال فرصتی بود تا در رسانههای دنیا جنگی تبلیغاتی علیه ایران به راه بیاندازد و حضور 23 نوجوان در جبههها بهترین بهانه بود. اسیران نوجوان را به شهربازی بزرگ بغداد بردند و از آنها در حال بازی در بین کودکان عراقی تصویر گرفتند. به آنها وعده دادند که تا چند روز دیگر به وطن باز میگردانندشان. وعدهای که به جای حلاوت دیدار خانواده و بوسه بر خاک وطن، زهر تلخِ ضعیف جلوه دادن ایران را در کامشان فرو ریخت.

اشتیاق علیخانی برای حضور سردار سلیمانی در ماه عسل

یوسف زاده گفت: پیش از اعزام ما به جبههها سردار قاسم سلیمانی که آن زمان فرمانده تیپ لشکر ثارالله در کرمان بود به ما هشدار داده بود، که اگر اسیر شویم نیروهای بعث تحت فشار شکنجه ما را وادار میکنند تا اعتراف کنیم که به اجبار عازم جبههها شدهایم. به همین خاطر ما که پیش از این از حیله دشمن با خبر شده بودیم تن به این ذلت ندادیم و اسارت سرافرازانه را به آزادی با ذلت ترجیح دادیم.

علیخانی از اشتیاقش برای حضور سردار سلیمانی در قاب ماه عسل گفت و از ایشان با عنوان چهرهای قدرتمند و کاریزماتیک در منطقه خاورمیانه یادکرد.

وی افزود: جنایات صدام را نمیتوان فراموش کرد و داغی که بر دل مادران این سرزمین گذاشت هرگز قابل بخشش نیست. خودم را کنترل میکنم تا پسوند و پیشوندی به دنبال اسم او نیاورم. وی سپس مخاطبین را به تماشای مستند جنگ تبلیغاتی صدام دعوت کرد.

وقتی صدام مهربان میشود

یوسف زاده ادامه داد: یکی از روزهایی که در زندان نمور، کثیف، تاریک و دهشتناک بغداد بودیم، مجبورمان کردند تا لباسهایی تمیز و زیبا بپوشیم و ما را با خود به کاخ بزرگی بردند. در وسط تالار میز بزرگی قرار داشت. ناگهان مردی بلند با لباس نظامی وارد شد که همه به او ادای احترام کردند. من او را شناختم چون عکسش را پیش از این دیده بودم. او به همراه دخترش روی صندلی که بالای اتاق بود نشست و احوال ما را جویا شد. از نام و نشانمان پرسید و آرزوهایمان، و وعده داد که ما را به زودی به خانههایمان و پشت میزهای کلاس درس بر میگرداند. همچنین از ما قول گرفت که دیگر به جنگ نیاییم، درس بخوانیم، دکتر شویم و بعدها برای او نامه بنویسیم. دوربینهای خبری تمام تصاویر را ضبط میکردند. ماتم و اندوه نشستن در چنین مجلسی از چهرههایمان پیدا بود. صدام از دخترش خواست به ما گل بدهد و بعد با ما عکس یادگاری گرفت، برای گرفتن عکس تلاش میکردند تا ما را بخندانند. حتی صدام از هلا خواست برای ما جک بگوید. ناگهان در مقابل ما یکی از افسران محکم به پشت سر یک نگهبان زد و این صحنه لبخندی بر لبان بعضی از ما آورد و همین بهترین تصویری را که صدام میخواست، در مقابل لنز دوربینها رقم زد.

شکنجه شدیم تا به ایران برنگردیم

برایمان خیلی سخت و دردناک بود که بپذیریم صدام ما را این گونه به ایران برگرداند. به عنوان کودکانی که به اجبار دولت و از سر ضعف کشورشان به جنگ آمدهاند و با ترحم صدام آزاد شدهاند. به همین جهت تصمیم گرفتیم در مقابل صدام ایستادگی کنیم؛ و برای مبارزه با او و رژیم بعث عراق راههای زیادی نداشتیم. یا باید فرار میکردیم و یا اعتصاب. در نتیجه راه دوم را برگزیدیم. ما 3 خواسته داشتیم. 1. تبلیغات باید متوقف بشود و در روزنامهها بنویسند که ما بچه نیستیم. 2. ترتیب ملاقات با نماینده صلیب سرخ. 3. بازگشت به اردوگاه و عدم ورود هر خبرنگاری به زندان یا اردوگاه. این شروط ما بود... چرا که ما خواهان حفظ آبروی خود بودیم و از آنجا که آنها فهمیده بودند ما وعدههایشان را باور نکردهایم به خشونت پنهان خود در استخبارات ادامه دادند.

اضراب الطعام در استخبارات

استخبارات مخوفترین مکان در زندانهای بغداد بود، به حدی که خودشان از آن وحشت داشتند. همچنین در عراق اعتصاب غذای سیاسی جزایی جز مرگ نداشت. هنگامی که ابووَقاص رئیس زندان، از طریق ملاصالح که مترجم ما بود و در مستند نیز حضور داشت متوجه شد که ما در استخبارات دست به اعتصاب غذا زدهایم، نیم ساعت فرصت داد تا غذا بخوریم و هرکس از دستور او سرپیچی میکرد با آب جوش سوزانده میشد. استخبارات اتاقی داشت که در آن آب جوش و آب یخ را به طور متناوب بر بدن اسرا میریختند و این یکی از هولناکترین شکنجههای عراقیها بود. ما مطمئن بودیم که این کار را میکند. به شدت ترسیده بودیم و وحشت وجودمان را فرا گرفته بود اما جا نزدیم.

همه برای یکی، یکی برای همه

وقتی ابووقاص برگشت و غذاها را دست نخورده دید، کوچکترین اعضای جمع را با خود برد. و یکباره صدایی شبیه بارش بیامان باران زندان را فرا گرفت. این صدا، صدای فرود آمدن کابلهای برق بر تن نوجوانان 13 ساله بود. ناگهان مجید ضیغمی با پا قدرتمندانه بر در آهنین زندان کوبید و فریاد زد ما را هم ببرید و بزنید. آقای یوسف زاده افزود: وقتی کتاب خاطرات آن روزها را مینوشتم، خودم باور نمیکردم که نوجوانان 13 تا 17 ساله در شرایط سخت اسارت 5 روز غذا نخوردند... وی همچنین از دوستانی یاد کرد که جایشان در اتمسفر ماه عسل خالی بود. از سید عباس و حمید مستقیمی که یکی به دیدار حق شتافت و دیگری به علت کسالت موفق به حضور در صحنه ماه عسل نشد.

ادامه روایت 23 نفر در ماه عسل نهم

با نزدیک شدن به لحظههای طلایی اذان و افطار، ماه عسل هشتم هم به پایان میرسید. احسان علیخانی به مخاطبان ماه عسل وعده داد تا بقیه ماجرا و اقدامات ملا صالح را در ماه عسل فردا شب روایت کنند. ملا صالح که حلقه مفقوده داستان بود و گروه ماه عسل تلاش خواهند کرد تا حضور او را در کهکشان ماه عسل نهم شاهد باشیم. (پریناز فروزان/ جام‌جم سیما)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۳
معین
Iran, Islamic Republic of
۱۰:۰۰ - ۱۳۹۴/۰۴/۰۶
۰
۰
خیلی خوب آقای علیخانی سردار سلیمانی را دعوت كن.
ماه عسلیا
Iran, Islamic Republic of
۲۳:۱۲ - ۱۳۹۴/۰۴/۰۶
۰
۰
سلام ممنون بااینكه قسمت اولش و ازدست دادم ولی خدایی قسمت دوم كه خیلی جالب بود. سردار سلیمانی هرجا كه هستند سلامت باشند. همینطور ماه عسلیا و بدخواهان ماه عسل. به هرحال ماه ماه مباركه باید فقط واسه هم بركت و خوبی بخواهیم.
اكبر
Iran, Islamic Republic of
۱۲:۱۸ - ۱۳۹۴/۰۴/۰۸
۰
۰
برنامه عالی یعنی ماه عسل خدایش از این برنامه بهتر وجود نداره ...
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها