زن مسنی در صندلی عقب کنار زنی جوان می‌نشیند که عکس جوانی در دست دارد. عکس از دستش می‌افتد، روی پای زن جوان.
کد خبر: ۷۴۶۶۳۸
روایت زندگی: امید، درمانم کرد

جام جم سرا:

- ببخشید، معذرت می‌خوام.
- خواهش می‌کنم. اقوامتون هستند؟
- پسرمه. دو هفته پیش فوت کرد.
- چقدر جوان بوده.
-٢٢ سالش بود.
- بیماری داشت؟
- نه. سکته قلبی. تو خواب سکته کرد.
- آخی... تسلیت می‌گم. خیلی سخته. دایی من هم دو‌سال پیش سکته کرد. ٣٥ سالش بود.
- نه، پسر من ٢٢ سالش بود.
- آنقدر فکر و خیال زیاد شده که جوان‌ها هم آرامش ندارند. تازه وضعشون بدتر هم هست. آنقدر می‌شنوم جوان‌هایی که سکته می‌کنند، مریضی‌های سخت می‌گیرند. من خودم هم مریض بودم. یک‌ساله بهتر شدم.
- چه مریضی داشتی؟
- سرطان. دست‌هام مشکل پیدا کرده بود، ورم می‌کرد می‌شد چقدر! الان هم یک‌کم حالم بد هست اما آن دوره را گذراندم. مادرم آنقدر گریه می‌کرد، می‌گفت بعد از برادرم تو هم داری می‌ری. اما خانم، امید کمکم کرد. امیدواری معجزه می‌کنه. من همه‌اش امیدوار بودم که بهتر می‌شم. نهایتش هم گفتند که ما از خاکیم و باید برگردیم به خاک. راستی دلیل سکته‌اش چی بوده؟ معلوم نشد؟
- سکته قلبی بوده دیگه. رد نکرده. دلیل نداشته که.
- استرسی، فشار خاصی، فکری نداشته؟
- هیچی نداشت. شب خوابید، نصفه‌شب بیدار شد گفت تشنمه، بعد گفت دلم شور می‌زنه. رفتم پیشش ماندم، بعد دیدم داره خوابش می‌بره آمدم بیرون. صبح خواستم بیدارش کنم گفت مامان الان نمی‌تونم بیدار شم. دو ساعت دیگه می‌خوام بخوابم. دوباره رفتم سراغش دیدم داره تقلا می‌کنه. برش گردوندم، بالا آورده بود. تا مرا نگاه کرد چشم‌هایش بسته شد. (شهروند)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها