آن وقت تنها کاری که از دستتان برمیآید این است که یک گوشه بایستید و تماشا کنید که چطور لحظه به لحظه هر آنچه شعلههای آتش به آن میرسد، میسوزد و نابود میشود، اما شما حاضر نیستید از جان شیرینتان بگذرید. حالا به هر دلیلی که باشد مثلا برای نجات دادن همه دار و ندارتان. وقتی پای شعلههای آتش در میان باشد، مصلحت ایجاب میکند از همه چیز بگذری، اما آنها آمدهاند تا به دل آتش بزنند و از خطرات این راه باکی ندارند، چراکه کار آنها یعنی استقبال از خطر.
وقتی به ایستگاه آتشنشانی در میدان حسنآباد میرسیم، تقریبا ساعت خلوت کار ایستگاه است، هرچند برای یکی از قدیمیترین ایستگاههای آتشنشانی شهر تهران که روزی حداقل هفت هشت مورد حادثه جور واجور به خود میبیند که نیاز به اعزام نیرو به محل حادثه وجود دارد، این سکوت یعنی آرامش قبل از توفان. یک اکیپ به محل حادثهای که همین نیم ساعت پیش در محدوده بازار اتفاق افتاده اعزام شدهاند، یک گروه از بچهها هم که تازه از ماموریت برگشتهاند، مشغول استراحت هستند. با این حال وقتی میفهمند برای چه کاری آمدهایم، چند نفری داوطلب میشوند، باوجود همه خستگی که در چهرههایشان پیداست مهربان و با حوصله با ما گفتوگو کنند.
در ایستگاه آتشنشانی میدان حسنآباد تعطیلی واژهای بیمعناست، بخصوص وقتی ایستگاه آتشنشانی نزدیک محدوده بازار باشد. چون اینجا حادثه هر لحظه در کمین است، پس لازم است نیروهای آتشنشان در قالب چند شیفت به صورت بیست و چهار ساعته حاضر و آماده پای کار باشند.
لحظه لحظه زندگی و کار بچههای آتشنشان یکجورهایی با استرس و هیجان گره خورده است. چه وقتی داخل ایستگاه نشسته باشند، چه مشغول استراحت روی تخت آسایشگاه یا مشغول ورزش در محوطه حیاط باشند، زیر دوش حمام و حتی وقتی دور هم نشستهاند و هنوز از زنگ اعلام خطر خبری نیست تا به ماموریتی اعزام شوند.
یکی از بچهها به شوخی میگوید، حتی موقع استراحت هم عادت کردهاند که خوابشان سبک باشد. میگویند وقتی زنگ ایستگاه به صدا درمیآید، ضربان قلب بچههای آتشنشان تندتر میزند.
زیاد عمر نمیکنیم
بچههای آتشنشان باید هر لحظه گوشهایشان را تیز کنند تا کی آژیر ایستگاه به صدا در بیاید و بعد هم خیلی تر و فرز از همان میله استوانهای شکل معروف سر بخورند. پایین و خیلی تند و چابک بنشینند داخل ماشینها و بدون از دست دادن وقت راهی محل حادثه شوند. بچهها میگویند استرس طول عمر ماموران آتشنشانی را کم کرده و به همین خاطر است که خیلی ساده میگویند ما آتشنشانها زیاد عمر نمیکنیم.
بعد هم یکییکی از دوستان قدیمی نام میبرند که هر کدامشان در حین انجام ماموریت یا فقط چند سال بعد از بازنشستگی به دلیل سکته قلبی و دیگر بیماریهایی که مهمترین دلیل آن همین استرسهای مدام در طول دوره کارشان بوده، جانشان را از دست دادهاند. سر درددل بچههای آتشنشان که باز میشود گلایه دارند از اینکه چرا با این همه سختی، استرس و فشار روحی و روانی در کنار حوادثی که لحظه به لحظه سلامت جسمیشان را تهدید میکند و حتی مرگ را برایشان دور از انتظار نمیداند، هنوز کارشان جزو مشاغل سخت محسوب نمیشود. ماموران آتشنشانی تمام طول زندگیشان را با مصائب یک شغل استرس زا زندگی میکنند، هرچند خودشان شغلشان را انتخاب کردهاند و عاشق کارشان هستند، اما واقعیت این است که اگر شانس بیاورند و از همه حادثههای ریز و درشتی که در سالهای خدمت بر سرشان میآید، جان سالم به در ببرند، وقتی به دوره بازنشستگی میرسند، دیگر بازنشستگی برایشان یعنی پایان خط.
مشت و ناسزا به جای تشکر
بچههای آتشنشان میگویند متاسفانه همیشه دستمزدشان را با تشکر و قدردانی از مردم نمیگیرند، هرچند تاکید میکنند وظیفهشان را انجام میدهند و از کسی در آن شرایط توقع تقدیر و تشکر ندارند، اما خودتان را بگذارید جای آنها، مشت و سیلی و ضرب و شتم هم حق این همه از خودگذشتگی نیست.
مرتضی مجیدی، فرمانده عملیات نجات با 16 سال سابقه کار هم به نکته جالب دیگری اشاره میکند؛ اینکه بچههای آتشنشان کاملا به مردم حق میدهند که در آن شرایط مستاصل باشند و روی اعصاب و رفتارشان کنترلی نداشته باشند، اما گاهی وقتها پیش میآید که در محل حادثه مردم به بچههای آتشنشان بیشتر به چشم یک پیش مرگ نگاه میکنند تا آتشنشان!
مثل صاحب آن کارگاه در بازار که وقتی مغازهاش آتش میگیرد، دستش به هر کدام از بچههای آتشنشانی که میرسد سعی میکند آنها را به زور داخل کارگاه هل بدهد تا به هر قیمتی شده نگذارند مغازه و وسایل داخل آن بیشتر از این در آتش بسوزد. بعد از پایان عملیات امداد و نجات هم داستانهای خودش را دارد، مثلا وقتی بچهها تا جایی که در توان داشتهاند سعی کردهاند خسارت آتشسوزی را به حداقل برسانند، اما هر آتشسوزی هم خسارات مالی خودش را دارد. اینجاست که بعضی وقتها آنهایی که اموالشان طعمه حریق شده بیتوجه به همه زحماتی که بچهها کشیدند با برخوردهای تند از فحش و ناسزا گرفته تا ضرب و شتم شدید فیزیکی بچهها را محکوم به کمکاری میکنند، اما ماموران آتشنشانی که این صحنهها را جزئی از شغلشان میدانند با این بیانصافیها کنار آمدهاند و ترجیح میدهند واکنش متقابلی نشان ندهند تا شرایط آرام شود.
چیزی شبیه معجزه
هرکدام از بر و بچههای آتشنشان در سالهای کارشان صحنههای تلخ و دردناک زیادی دیدهاند و اتفاقات زیادی را تجربه کردهاند، اما لابهلای این همه سیاهی و تلخی گاهی وقتها هم صحنههایی دیدهاند که به قول خودشان چیزی از معجزه کم نداشته است.
مثل حادثهای که مهدی متقینیا برایمان تعریف میکند: سال 91 که تهران چند روز پیاپی بارندگی شدید و آبگرفتگی معابر را تجربه کرد، یک شب در مسیر غرب به شرق اتوبان بعثت تصادف شدید یک دستگاه پاترول با خودروی پراید موجب تخریب جدی خودروی پراید و آسیبدیدگی شدید زن و مرد جوانی شد که سرنشین پراید بودند و البته خوشبختانه با اقدامات لازم و حضور اورژانس مجروحان بلافاصله به بیمارستان منتقل شدند، اما نکته جالب تماشای نوزاد چند ماهه این زن و مرد جوان بود که بدون اینکه حتی خراش کوچکی دیده باشد کاملا صحیح و سالم در حالی که لبخند شیرینی به لب داشت در آغوش این آتشنشان جوان آرام گرفته بود. این صحنه برای او و همکارانش بیشتر شبیه یک معجزه و لطف الهی بود تا یک اتفاق ساده. البته بچههای آتشنشان امدادهای غیبی هم کم ندیدهاند؛ چیزی که باعث شده با تمام وجود احساس کنند، چقدر خدا آن لحظه هوایشان را داشته است.
البته بچهها صحنههای تلخ هم زیاد دیدهاند که تا مدتها روح و روان خودشان را هم درگیر کرده است، از جسدهای سوخته، خفگی بر اثر گازگرفتگی عروس و داماد جوان در شب عروسی، اجساد خونین تصادفات رانندگی و... اما خودشان اعتراف میکنند هیچ حادثهای به اندازه حوادثی که یک پای آن کودکان هستند دلشان را به درد نمیآورد، مثل کودک دو سالهای که دستش در اثر بیاحتیاطی در چرخ گوشت گیر میکند و در بیمارستان با وجود تلاش پزشکان و ماموران آتشنشانی نمیشود برایش کاری کرد و انگشتانش قطع میشود.
امان از مزاحمان تلفنی
از روی بیکاری یا از سر تنهایی. مشکل روانی داشته باشند یا فقط بخواهند چند دقیقهای هیجان را تجربه کنند. هرچه باشد مزاحمان تلفنی از شماره 125 آتشنشانی هم نمیگذرند.
دل آتشنشانها از تماسهای سرکاری مزاحمان تلفنی حسابی پر است. فکرش را بکنید، همه گوش به زنگ اعلام خطر نشستهاند و با اولین بیسیمی که زده میشود و از وقوع حریقی مرگبار در فلان خیابان حکایت میکند، یک اکیپ کامل با کلی تجهیزات و وسایل و چندین نیرو با ماشینهای قرمز رنگ آتشنشانی آژیرکشان در این ترافیک سنگین با هر سختی و مشقتی که هست راهی محل حادثه میشوند و آنجا با صحنهای مواجه میشوند که انتظارش را ندارند. از آتشسوزی خبری نیست! اینجاست که ماموران آتشنشانی میفهمند باز هم گرفتار یکی از آن تماس تلفنیهای مزاحم شدهاند که سر کارشان گذاشته است.
کاویانی میگوید: تصور کنید در همان لحظه یک حادثه آتشسوزی واقعی در منطقه دیگری از شهر اتفاق میافتد که از قضا به دلیل کمبود نیرو و اینکه دیگر اکیپها در ماموریتهای مشابهی در سطح شهر اعزام شدهاند چارهای نیست جز اینکه همین اکیپی که تاکنون در محل حادثه غیرواقعی حاضر بودهاند در این ترافیک سنگین خودشان را به نقطه دیگری از شهر برسانند که حادثه واقعی در آن رخ داده و هر لحظهای که زمان را از دست بدهند، کار امدادرسانی برایشان سختتر میشود.
به گفته وی، تقریبا این مشکل مبتلابه تمام ایستگاههای آتشنشانی است و در این ایستگاه نیز ماهانه 10 تا 15 تماس تلفنی سرکاری برایشان پیش میآید که پس از اعزام به محل حادثه تازه متوجه غیرواقعی بودن گزارش میشوند.
البته نه اینکه اپراتورهای سازمان آتشنشانی ناشیانه رفتار کرده باشند، چراکه به آنها آموزشهای لازم برای انجام یکسری سوال و جوابها که نشان دهد چقدر ادعای فرد گزارش دهنده واقعی است، داده شده، اما نکته جالب این است که این مزاحمان بیانصاف موقع تماس تلفنی خود با اپراتورهای سازمان آتشنشانی چنان حرفهای رفتار میکنند و حالت مضطرب و مستاصل میگیرند یا حتی گریه میکنند و با داد و فریاد از وقوع حادثهای با نشانی دقیق حتی تا اعلام شماره پلاک خبر میدهند که اپراتورهای مرکز شک نمیکنند این تماس سر کاری باشد. کاویانی، نبود هماهنگی از سوی مراجع قضایی و مجازاتهای سختگیرانه برای متخلفان را دلیل مهمی میداند که باعث شده هنوز مزاحمان تلفنی براحتی و بدون نگرانی از عواقب کارشان با شمارهای که صرفا برای اعلام خطر در زمان حادثه است تماس بگیرند و وقت باارزش ماموران آتشنشانی را که میتواند صرف نجات جان انسانها شود به بازی بگیرند.
پروازهای ملکوتی از میان شعلههای آتش
فرقی نمیکند جوان باشی و تازهکار یا باسابقه و پیشکسوت. وقتی شغل آتشنشانی را انتخاب کرده باشی، باید خودت را هر لحظه برای خطر و حادثه آماده کنی. آتشنشانهای فداکار شهر ما آگاهانه به استقبال خطر میروند. آنها خوب میدانند شغلی را انتخاب کردهاند که کمترین و دم دستیترین سانحهای که ممکن است برایشان اتفاق بیفتد سوختگی دستها و صورت است تا جراحتهای عمیقی که ممکن است راهی بیمارستانشان کند و نهایت همه اینها بزرگترین اتفاقی است که هر آتشنشانی در این حرفه خودش را برای آن آماده کرده است؛ اینکه هر روز میتواند آخرین ماموریت او باشد.
بچههای آتشنشان در سالهای خدمتشان کم دوست و همکار آتشنشان را در صحنههای حوادث امداد و نجات از دست ندادهاند. سازمان آتشنشانی تهران تاکنون 39 آتشنشان شهید تقدیم این مرز و بوم کرده که 22 نفر آنها در حین عملیات امداد و نجات و اطفای حریق دچار حادثه شدهاند و 17 نفر دیگر در جبهههای جنگ هشت سال دفاع مقدس به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. علاوه بر این 67 نفر از نیروهای آتشنشانی نیز حین عملیات اطفای حریق به دلیل شدت جراحات وارده دچار آسیبهای شدید جسمی، نقص عضو و حتی قطع نخاع شدهاند و درواقع به درجه جانبازی نائل شدهاند. در میان آتشنشانان شهید و آنهایی که در حین عملیات به دلیل شدت آسیبها و جراحات به درجه جانبازی نائل شدهاند، هم آتشنشان جوان دیده میشود و هم پیشکسوت. بعضیها تازه داماد بودهاند، بعضیها تازه پدر شده بودند و بعضیها هم چیزی به بازنشستگیشان نمانده بوده است. حسین خلیلیها، مرادیها، علی خورشیدیفرها، جواد محمدیها، امید عباسیها و خیلی از بچههای آتشنشان که بیدریغ از جان شیرین خود گذشتند تا جان هموطنانشان را نجات دهند.
پوران محمدی / گروه جامعه
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
گروسی: مشکل تیم روحی و روانی است
شاهین بیانی در گفتوگو با «جامجم»: