مجیب از سال ۸۲ نویسندگی و بعدها کارگردانی ۹۰ قسمت از رنگینکمان را به عهده گرفت و همسرش عارفه عباسی هم فعالیتش را با تئاتر کودک آغاز کرد. او نیز سالها عروسکگردانی عروسک معروف «چرا» را به عهده داشت و تا امروز به نویسندگی و کارگردانی آیتمهای برنامههای کودک مشغول است. با این زوج هنری و دو فرزندشان آریا و افرا کوچولوی دو ساله که موقع گفتوگو با شیرینکاریهایش سرگرممان میکرد، بیشتر آشنا شویم.
چگونه با هم آشنا شدید و کی ازدواج کردید؟
عارفه: سال ۷۰ در دانشگاه با هم آشنا شدیم. چهار سال بعد با هم نامزد کردیم و کمی طول کشید تا شرایط ازدواج برایمان فراهم شود، اما در نهایت سال ۷۷ با هم ازدواج کردیم.
با توجه به این که دوران آشنایی تان قبل از ازدواج طولانی بوده، چه معیاری برای ازدواج داشتید؟
عارفه: مهیار جوان پر شور و شری بود و شور زندگی در او موج میزد. من خیلی با او راحت بودم و میتوانستم در مورد هر مسالهای با او صحبت کنم و این را خیلی دوست داشتم.
مهیار: اگر به شعارزدگی متهم نشوم میگویم به دنبال نیمه گمشده خودم بودم. عارفه سادگی خاصی داشت و زندگی کردن درست را بلد بود و به من هم یاد داد. او توانست نگاه من را به زندگی عوض کند و در ضمن بسیار با من صادق بود.
وقتی دو هنرمندبازیگر و عروسکگردان با هم ازدواج میکنند، چگونه زندگیای شکل میگیرد؟
عارفه: فکر میکنم زندگیای که در آن درک متقابل در بالاترین حدش باشد. ما هر دو مشکلات کار را میفهمیم. درک درستی از شغلمان داریم مثلا زمانهای طولانی یا ساعات نامنظم کار یا حتی زمانهای طولانی بیکار ماندن و... اگر همسر من غیر از یک هنرمند بود هرگز نمیتوانستم با او زندگی کنم.
در انجام کارها چقدر با هم مشورت میکنید؟
مهیار: همیشه در حال مشورت هستیم و امکان ندارد بدون همفکری با هم کاری را چه در زندگی شخصی و چه شغلی انجام دهیم.
موقع عصبانیت چه کار میکنید؟
عارفه: من وقتی خیلی عصبانی شوم یکباره سکوت میکنم. گاهی بدجوری دادم از دست بچهها درمیآید.
مهیار: من زود آتش میگیرم ولی زود هم خنک میشوم. (با خنده)
قهر و آشتی هم میکنید؟
عارفه: قبلا که بچهها کوچکتر بودند این مسأله بیشتر بود و من گاهی قهر میکردم اما حالا شرایط عوض شده. ولی تا قهر نباشد، لذت آشتی را نمیتوان فهمید.
مهیار: من زود ناراحت میشوم و زود هم آشتی میکنم.
اولین هدیهای که برای هم خریدید چه بود؟
مهیار: یک عروسک میمون برای همسرم خریدم.
عارفه: یک ادکلن خریدم که همسرم هنوز آن را نگه داشته است.
در اوقات فراغت چه میکنید؟
عارفه: بیشتر با اینترنت کار میکنم و گاهی بازی رایانهای.
مهیار: فوتبال بازی میکنم.
تفریح مورد علاقهتان چیست؟
عارفه: از این که بچههایم را به پارک ببرم خیلی لذت میبرم.
مهیار: دوست دارم در خانه باشم و با بچهها بازی کنم.
ورزش هم میکنید؟
عارفه: بله. به طور حرفهای شنا میکنم.
مهیار: من دیوانه فوتبال هستم. یوگا را دوست دارم و غیر از جودو دیگر ورزشهای رزمی را تجربه کردهام.
مطالعه چه جایگاهی در زندگی شما دارد؟
عارفه: بیشتر رمان و کتابهای روانشناسی میخوانم.
مهیار: من عاشق مطالعه در زمینه تاریخ هستم، اگر بازیگر نمیشدم حتما باستانشناس میشدم. در زمینه روانشناسی کودک خیلی کتاب میخوانم.
شما اهل شمال هستید جنگل را بیشتر دوست دارید یا دریا را؟
هر دو با هم: جنگل را.
غیر از حرفه خودتان چه مهارتهایی دارید؟
عارفه: من عاشق اعداد و ارقام هستم. خیلی به حسابداری علاقه دارم و هوش اقتصادی خوبی هم دارم. در شهر خودمان( بابلسر) یک مغازه تاسیس کردهام که خواهرم آن را اداره میکند. در آن اسباببازی و سایر لوازم مربوط به کودک را میفروشیم. در ضمن بافتنیهای خیلی خوبی میبافم. شال گردنهایم معروف است.
مهیار: من آشپزیام خوب است. غذاهای شمالی را نیز خوب میپزم مثل خورش آلو انار، باقلاقاتق، کتلت و ماکارونی هم خوب میپزم.
آقای مجیب پس کارهای خانه را خوب انجام میدهید؟
برعکس. در خانه اصلا کار نمیکنم چون وقتی میرسم خیلی خستهام، شاید گاهی تعمیرات فنی انجام دهم. مسئولیت کار خانه با عارفه است حتی خریدهای بیرون را نیز ایشان انجام میدهد و من از این بابت از او سپاسگزارم.
کدامتان بیشتر اهل پول خرج کردن هستید؟
عارفه: (با خنده) من با شهامت پول خرج میکنم.
آرزوی مشترکتان چیست؟
مهیار: دوست داریم یک باشگاه ویژه مادر و کودک تاسیس کنیم و برنامههای خوبی برای این امر در نظر گرفتهایم. به شهرداری و وزارت ارشاد هم مراجعه و خیلی پیگیری کردهایم، اما تاکنون هیچ نتیجهای نگرفتهایم.
رمز موفقیت زندگی مشترکتان را در چه میدانید؟
عارفه: بیشتر از هر چیز گذشتن از اشتباهات و روراست بودن با هم و درک متقابل از موقعیتها.
آقای مجیب شما در تلویزیون همیشه شوخ هستید و کارهای طنز انجام میدهید، در منزل نیز این طورهستید؟
نه. به عنوان پدر و مسئول خانواده کمی جدی هستم وگرنه نمیتوانم خانواده را آن گونه که شایسته است اداره کنم، البته خیلی سعی میکنم شاد و آرام باشم، اما نمیدانم چقدر موفقم.
برخورد مردم با شما چگونه است؟
مهیار: بسیار متفاوت. گاهیکه تاکسی سوار شدهام و به من گفتهاند چقدر لوس و بیمزه هستی و گاهی هماز من تشکر کردهاند و حتی کرایه مرا حساب کردهاند. بچهها مرا میشناسند و خیلی دوستم دارند. من هم با آنها صادق و صمیمی هستم و دوستشان دارم چون بنا به حرفهام خودم را در مقابل آنها مسئول میبینم، اما در کل همیشه مدیون محبتهای مردم هستم.
آیا تاکنون شهرت باعث آزار و اذیت شما شده؟
مهیار: بله. این موضوع شامل همه هنرمندان میشود. ما هم دوست داریم مانند سایر مردم به پارک و سینما و رستوران برویم و تفریح و استراحت کنیم، اما انگار زندگی خصوصی نداریم. مثلا در رستوران نشستهایم و داریم غذا میخوریم، لقمه توی دهان من است بعد خانمی میآید و میخواهد بچهاش با ما عکس بگیرد. این مسائل باعث افتخار من است، اما کمی خانواده را ناراحت میکند.
رابطهتان با پنگول چطور است؟
مهیار: پنگول دوستصمیمی من است و جزیی از زندگی من شده و از برکت وجود او تمام گربههای تهران مرا میشناسند.(با خنده)
کار برای کودکان چه تاثیری بر زندگی شما گذاشته است ؟
عارفه: باعث شده بچهها را بهتر بشناسم و مادر بهتری باشم.
مهیار: کار کودک مرا وارد دنیای شاد و تخیلی کودکان کرده باعث شده پسرم را بهتر بشناسم و به او نزدیکتر شوم. هم روی او تاثیر بگذارم و هم از او تاثیر بگیرم.
چقدر برنامه کودک تماشا میکنید؟
عارفه: من عاشق کلاه قرمزی هستم وکارتون بابالنگدراز راهم تماشا میکنم.
مهیار: برنامه عمو پورنگ و کارتون تام و جری را خیلی دوست دارم.
با یک جمله گفتوگویمان را تمام کنید.
عارفه: تو همانی که میاندیشی.
پنگول رقیب من نیست
آریا مجیب هفت ساله است و کلاس اول را به پایان رسانده، به هنر علاقه دارد، اما دلش میخواهد در آینده مهندس راه و ساختمان بشود. او ایدههای خوبی در سر دارد و طرحهای هنریاش را به مادرش پیشنهاد میدهد تا در ساخت آیتم «من بگم» که در خلال برنامه رنگینکمان پخش میشود و با بچهها نیز مصاحبه میکنند، مورد استفاده قرار گیرد.
تابستان چطور اوقات فراغتت را میگذرانی؟
من به ورزش علاقه زیادی دارم. کلاس یوگا و تکواندو میروم. زبان انگلیسی هم میخوانم.
با چه هنرهایی آشنایی داری؟
کمی موسیقی بلدم و تنبک میزنم. با روباتیک هم آشنایی دارم. یک ماشین درست کرده و به آن برنامه دادهام که حرکت میکند و یکراست میرود توی آشپزخانه.
در کارهای خانه به مادرت کمک میکنی؟
بله. گردگیری میکنم. نان، شیر و تخممرغ میخرم. خواهرم افرا را نگه میدارم و اگر مریض شود برایش دارو میخرم. چون پدرم را میشناسند وقتی میروم داروخانه به من دارو میدهند.
پدر و مادرت برایت قصه میگویند؟
پدرم شبها برایم از خودش قصههای خیالی میگوید، اما مامانم از روی کتاب داستان میخواند.
پنگول را چقدر دوست داری؟
از ده تا چهار تا دوستش دارم. یه کم زشت است.
نکند به پنگول حسودی میکنی؟!
نه. او فقط یک عروسک است و جان نداردپس رقیب من نیست.
از این که پدرت نقش نیما را بازی میکند چه حسی داری؟
زیاد احساس خوبی ندارم. در مدرسه بچهها به من میگویند تو پز میدهی. یک بار با من قهر کردند. من هم مجبور شدم برای همهشان شیرینی بخرم تا دوباره آشتی کنیم. من زود با همه دوست
میشوم.
در برنامههای پدرت شرکت کردهای؟
بله. به برنامه رنگینکمان، فتیله و یک لقمه خنده رفتهام.
تا به حال پدرت از تو عصبانی شده؟
من پسر خیلی خوبی هستم، اما گاهی پدرم بیدلیل عصبانی میشود.
بیدلیل؟! خب آن وقت چه اتفاقی میافتد؟
هیچی. من را میبرد تو اتاقم و نمیگذارد با رایانه بازی کنم.
بزرگترین آرزوی تو چیست؟
همه دوستانم و همه بچههای ایران شاد باشند و هیچ بچهای ناراحت یا مریض نباشد.
>> جام جم/ ضمیمه چاردیواری/ سعیده موسوی