رضا داوری‌ و فلسفیدن‌ درباره‌ علم

ریشه ‌‌در آب نیست

فلسفه‌ علم‌ به‌ چه‌ معنایی‌ است؟ معنای‌ فلسفه‌ علم‌ در ایران‌ تا حد زیادی‌ تابع‌ ادبیاتی‌ شکل‌ گرفته‌ که‌ به‌ وسیله‌ موسس‌ کرسی‌ فلسفه‌ علم‌ در ایران، عبدالکریم‌ سروش‌ به‌ وجود آمد. فلسفه‌ علم‌ در این‌ فضا، به‌ طور کلی‌ یعنی‌ اندیشیدن‌ به‌ علم؛ اما خود سروش‌ سنتی‌ خاص‌ از فلسفه‌ علم‌ را به‌ ما معرفی‌ کرد. ‌ به‌ طور کلی‌ در تاریخ‌ اندیشیدن‌ به‌ علم‌ 2 مقطع‌ اساسی‌ وجود دارد. مقطع‌ اول‌ زمانی‌ است‌ که‌ علم‌ مدرن‌ در حال‌ شکل‌گیری‌ است‌ و متفکرانی‌ چون‌ بیکن‌ و دکارت‌ سعی‌ می‌کنند مختصات‌ این‌ علم‌ جدید را بیان‌ کنند. فلسفه‌ بیکن‌ و دکارت‌ و گالیله‌ و نیوتن‌ (آنجا که‌ به‌ مساله‌ علم‌ می‌اندیشند) بیان‌ پیشفرض‌های‌ علم‌ جدید، روش‌ آن‌ و غایت‌ آن‌ است. این‌ متفکران‌ عقیده‌ داشتند ، جهان‌ بر مبنای‌ طرحی‌ ریاضی‌ که‌ انسان‌ امکان‌ فهم‌ آن‌ را دارد ساخته‌ شده‌ است‌ و امکان‌ علمی‌ تجربی‌ که‌ غایتش‌ تصرف‌ و تغییر و دگرگونی‌ جهان‌ است، امکانپذیر است. ‌
کد خبر: ۲۵۰۱۱۷

این‌ متفکران‌ در جدال‌ با متقدمانی‌ بودند که‌ همچنان‌ در چارچوب‌ فلسفه‌ سنتی‌ می‌اندیشیدند؛ بنابراین‌ جدال‌ بر سر تغییر پارادایم‌ (به‌زعم‌ کوهن) اندیشیدن‌ و فلسفیدن‌ در باب‌ علم‌ را ناگزیر می‌کرد. ‌

اما مقطع‌ دوم‌ زمانی‌ است‌ که‌ علم‌ جدید در پایان‌ قرن‌ نوزدهم‌ دچار بحران‌ می‌شود. این‌ بحران‌ بیشتر ناشی‌ از سر برآوردن‌ علوم‌ اجتماعی‌ بود؛ علومی‌ که‌ اتفاق‌ نظر بر سر یقینی‌ بودن‌ آنها میسر نمی‌شد. طیف‌ گسترده‌ای‌ که‌ از پوزیتویست‌ها، اهل‌ تفهم، پدیدارشناسان‌ و... در کار تامل‌ در علم‌ شدند. ‌

مساله‌ اصلی، مساله‌ روش‌ بود. روش‌ علمی‌ چیست؟ با چه‌ روشی‌ می‌توان‌ به‌ حقیقت‌ رسید؟ آیا همچون‌ علوم‌ تجربی، روشی‌ وجود دارد که‌ در حوزه‌ علوم‌ انسانی‌ هم‌ به‌ علم‌ یقینی‌ رسید؟ ‌

در دوره‌ اول‌ دکارت‌ بیان‌ کرده‌ بود که‌ با روش‌ درست‌ به‌ کار بردن‌ عقل‌ امکان‌ رسیدن‌ به‌ حقیقت‌ وجود دارد ، اما روش‌ درست‌ چه‌ بود؟ ‌

بسرعت‌ دو جناح‌ اصلی‌ شکل‌ گرفت. در جناح‌ اول، پوزیتویست‌ها معتقد بودند که‌ روش‌ درست‌ همان‌ روش‌ علوم‌ تجربی‌ است‌ و در دیگر حوزه‌ها هم‌ باید به‌ علوم‌ دقیقه‌ اقتدا کرد. در مقابل‌ اما طیف‌ وسیعی‌ قرار داشتند که‌ در تمایز حوزه‌ انسان‌ و طبیعت‌ استدلال‌ می‌کردند. چنین‌ جدالی‌ هم‌ سنت‌ پرباری‌ در فلسفه‌ علم‌ به‌ معنای‌ خاص‌ پدید آورد که‌ به‌ مسائل‌ نظام‌ علم‌ همچون‌ مفهوم‌ تجربه، معنای‌ تبیین، معیار صدق‌ و کذب‌ گزاره‌ علمی‌ می‌پرداخت‌ و هم‌ به‌ فلسفه‌ علم‌ به‌ معنای‌ عام‌ (یعنی‌ اندیشیدن‌ به‌ علم) دامن‌ زد. ‌

فلسفه‌ علم‌ زمانی‌ در ایران‌ مورد توجه‌ قرار گرفت‌ که‌ ما با بحرانی‌ همچون‌ بحران‌ اروپایی‌ قرن‌ 19 و بیست‌ (با در نظر گرفتن‌ نسبت‌ تاریخی‌ ما و غرب) مواجه‌ شدیم. انقلاب‌ پیروز و شک‌ و تردید در باب‌ مشروعیت‌ علوم‌ انسانی‌ فراگیر شده‌ بود. تلاش‌ سروش‌ در معرفی‌ فلسفه‌ علم، تلاشی‌ جدی‌ بود که‌ منازعه‌ درباره‌ علوم‌ اجتماعی‌ را از سطح‌ مباحث‌ سیاسی‌ و ایدئولوژیک‌ به‌ سطح‌ بحث‌ فلسفه‌ علم‌ کشاند. بخش‌ عمده‌ تلاش‌ او مصروف‌ تبیین‌ فلسفه‌ علوم‌ اجتماعی‌ جدید شد. ‌

اما از سوی‌ دیگر، سنت‌ عام‌ اندیشیدن‌ به‌ علم‌ مورد غفلت‌ قرار گرفت.سنتی‌ که‌ نسبت‌ علم‌ و فضای‌ تجدد را مورد توجه‌ قرار می‌داد. علی‌رغم‌ تمایل‌ برخی‌ گرایش‌های‌ فکری‌ به‌ این‌ سنت، کتاب‌ مدونی‌ در این‌ زمینه‌ منتشر نشده‌ بود. ‌

کتاب‌ درباره‌ علم‌ نوشته‌ رضا داوری‌ اردکانی‌ متعلق‌ به‌ این‌ سنت‌ فکری‌ است‌ و قصد آن‌ دارد به‌ بررسی‌ مثلث‌ علم، تجدد و وضعیت‌ ما بپردازد. ‌

دغدغه‌ اصلی‌ داوری‌ در نوشتن‌ مقالات‌ این‌ کتاب‌ بیشتر آن‌ است‌ که‌ چرا علم‌ و پژوهش، علی‌رغم‌ آشنایی‌ 150 ساله‌ جدی‌ ما با تجدد غربی، هنوز در ایران‌ با مشکل‌ و مانع‌ روبه‌روست‌ یا به‌ عبارت‌ دیگر چرا درخت‌ علم‌ در زمین‌ ایران‌ ثمر نمی‌دهد. ‌

روش‌ داوری‌ هم‌ در این‌ مکالمه، فلسفی‌ است. داوری‌ بارها در مقالات‌ این‌ کتاب‌ نسبت‌ علم‌ و فلسفه‌ و شان‌ فلسفه‌ در اندیشیدن‌ به‌ علم‌ می‌پردازد. ایده‌ اولیه‌ داوری‌ آن‌ است‌ که‌ بدون‌ ایجاد شرایط‌ تحقق‌ علم‌ در ایران‌ میسر نمی‌شود: چه‌ شرایطی‌ برای‌ علم‌ و پژوهش‌ علمی‌ لازم‌ و مناسب‌ است؟ و آیا این‌ شرایط‌ صرفا در کشورهای‌ توسعه‌ یافته‌ و پیشرفته‌ علمی‌  صنعتی‌ وجود دارد؟ معمولا وقتی‌ از شرایط‌ علم‌ و پژوهش‌ علمی‌ سخن‌ به‌ میان‌ می‌آید، نظرها متوجه‌ کتاب‌ و مدرسه‌ و فضای‌ آموزش‌ و پرورش‌ و معلم‌ و آزمایشگاه‌ و بودجه‌ پژوهش‌ می‌شود و این‌ توجه، بیجا و بی‌وجه‌ هم‌ نیست، زیرا اگر اینها نباشد چگونه‌ آموزش‌ و پژوهش‌ صورت‌ گیرد؟ اما اینها اگرچه‌ از لوازم‌ علم‌ و پژوهش‌اند، شرط‌ اصلی‌ و حقیقی‌ و مقدم‌ آن‌ نیستند، چنان‌ که‌ ممکن‌ است‌ در جایی‌ همه‌ اینها باشد و اشخاص‌ بسیاری‌ رسما به‌ کار علم‌ بپردازند. اما در حقیقت‌ به‌ چیزی‌ جز کالبد بیجان‌ علم‌ یا علم‌ تقلیدی‌ نرسند. چنان‌ که‌ بعضی‌ از وزارتخانه‌های‌ ما بودجه‌ نسبتا کلان‌ پژوهش‌ دارند، اما در کار پژوهش‌ چندان‌ موفق‌ نیستند. تامین‌ اعتبارات‌ مالی‌ و ساختن‌ مدرسه‌ و تاسیس‌ آزمایشگاه‌ و کتابخانه، مهم‌ و لازم‌ است‌ و عالم‌ علم‌ بدون‌ آنها تحقق‌ نمی‌یابد؛ ولی‌ چیزی‌ باید باشد که‌ داعی‌ پدید آوردن‌ این‌ موسسات‌ و مایه‌ نشاط‌ و دوام‌ آنها باشد. این‌ شرط‌ به‌ نظر بعضی‌ صاحبنظران‌ تعلق‌ و بستگی‌ خاصی‌ است‌ که‌  اگر نظرمان‌ را به‌ علوم‌ جدید و به‌ چهارصد سال‌ اخیر محدود کنیم‌  بیان‌ و صورت‌ نظری‌ آن‌ در فلسفه‌ جدید تفضیل‌ یافته‌ است‌ و با این‌ تعلق‌ بشر توانسته‌ است‌ که‌ زمین‌ و آسمان‌ را مسخر سازد و بر عالم‌ مستولی‌ شود.‌

پیداست‌ که‌ با این‌ تلقی‌ نظام‌ اخلاق‌ و رفتار و سیاست‌ و معاملات‌ نیز دگرگون‌ می‌شود. توجه‌ کنیم‌ که‌ سودای‌ تصرف‌ در موجودات‌ و استیلای‌ بر طبیعت‌ یک‌ امر نفسانی‌ و روان‌شناسی‌ نیست، بلکه‌ جلوه‌ عملی‌ صورتی‌ از تفکر فلسفی‌ است.‌«ص98 و 99»

1. به‌ ساحل‌ رسیدن‌ با دکارت‌

بیش‌ از 70 سال‌ پیش‌ محمدعلی‌ فروغی‌ درمقدمه‌ «مسیر حکمت‌ دراروپا» نوشت‌ که: «برای‌ اشتغال‌ به‌ امری‌ علمی‌ که‌ ضمنا سود ابناء نوع‌ در آن‌ متصور باشد به‌ ترجمه‌ رساله‌ کوچکی‌ که‌ معروف‌ترین‌ اثر دکارت‌ فیلسوف‌ نامی‌ فرانسوی‌ می‌باشد است‌ بروم‌ و پس‌ از انجام،‌ برخوردم‌ به‌ این‌که‌ این‌ رساله‌ به‌ کسانی‌ که‌ از معارف‌ اروپا آگاهی‌ نداشته‌ باشند چندان‌ بهره‌ای‌ نمی‌دهد...» (فروغی، 1383، 5) این‌گونه‌ بود که‌ دست‌ به‌ کار تالیف‌ کتابی‌ در تاریخ‌ فلسفه‌ شد.‌

فهم‌ اولیه‌ بسیاری‌ آن‌ است‌ که‌ علم‌ جدید با مدرنیته‌ و فلسفه‌ مدرن‌ نسبتی‌ دارد،اما این‌ نسبت‌ چیست؟ آیا پیدایش‌ علم‌ به‌ عنوان‌ محصول‌ عصر مدرن، متوقف‌ به‌ تحولاتی‌ در حوزه‌ فلسفه‌ بوده‌ا ست؟ داوری‌ اردکانی‌ چنین‌ نسبتی‌ را رد می‌کندو آشکارا اشاره‌ می‌کند که‌ بسیاری‌ از عالمان‌ نسبت‌ به‌ مسائل‌ فلسفی‌ ناآگاه‌ و حتی‌ بیمیل هستند : « ولی‌ مگر لازم‌ است‌ اهل‌ علم،‌ فیلسوف‌ باشند و ابتدا در باب‌ مبادی‌ علم‌ تحقیق‌ کنند و سپس‌ دنبال‌ فراگیری‌ علوم‌ بروند؟ نه، کسانی‌ که‌ دنبال‌ علم‌ رفته‌اند چه‌ بسا که‌ کاری‌ به‌ فلسفه‌ نداشته‌ و حتی‌ احیانا از آن‌ اعراض‌ می‌کرده‌اند. لازم‌ نیست‌ که‌ عالم‌ ابتدا فلسفه‌ بخواند و سپس‌ به‌ علم‌ بپردازد، ولی‌ اگر برای‌ تحصیل‌ علم‌ باید خاطر به‌ آن‌ داد و علم، دوست‌ داشته‌ عالم‌ است، نباید وابسته‌ به‌ چیز دیگر و وسیله‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ مقصدی‌ که‌ معمولا نسبت‌ به‌ علم‌ دانی‌ است، باشد.‌

اینجا بحث‌ فلسفی‌ مطرح‌ نیست، اما هر وقت‌ و هر جا مردم‌ با علم‌ نسبتی‌ دارند، در یک‌ نسبت‌ علم‌ را می‌جویند و در نسبت‌ دیگر از آن‌ می‌گریزند. هر چند که‌ شاید در حین‌ گریختن، به‌ علم‌ دوستی‌ هم‌ تظاهر کنند.» (ص 94)

اما از سوی‌ دیگر علم‌ جدید بی‌ریشه‌ نیست‌ و ریشه‌ در تفکر جدید دارد؛ بنابراین‌ در بحث‌ از نسبت‌ علم‌ جدید و فلسفه‌ جدید داوری‌ نه‌ به‌ آرای‌ این‌ یا آن‌ فیلسوف‌ که‌ در باب‌ علم‌ مطرح‌ شده‌ است، کاری‌ ندارد. بلکه‌ در پس‌ آن‌ پیش‌فرض‌هایی‌ است‌ که‌ در پس‌ ذهنی‌ عالم‌ جدید قرار دارد: « به‌ هر حال‌ علم‌ و هر چه‌ از ثبات‌ و نظام‌ برخوردار باشد، ریشه‌ در تفکر دارد. درست‌ است‌ که‌ اکنون‌ علم‌ را با کارکرد آن‌ می‌بینند، اما علم‌ با نظر به‌ کارکردش‌ به‌ وجود نیامده‌ است‌ و نمی‌آید و اگر شرایطی‌ که‌ علم‌ جدید با آن‌ به‌ وجود آمد از میان‌ برود، کارکرد و پراگماتیک‌ علم‌ نمی‌تواند آن‌ را نگاه‌ دارد. هر جای‌ دیگر هم‌ که‌ علم‌ ریشه‌ نکند و پشتوانه‌ فکری‌ نداشته‌ باشد، کوششهایی‌ که‌ در راه‌ تعلیم‌ و پژوهش‌ می‌شود چنان‌ که‌ باید به‌ نتیجه‌ نمی‌رسد. یعنی‌ علم‌ را حتی‌ اگر با کارکرد آن‌ ببینیم، این‌ کارکرد در صورتی‌ حاصل‌ می‌شود که‌ درخت‌ علم‌ ریشه‌ داشته‌ باشد و ریشه‌اش‌ در آب‌ باشد. اگر اروپا از ابتدا علم‌ را برای‌ فوائد و کارکردش‌ طلب‌ کرده‌ بود به‌ آن‌ نمی‌رسید. علم‌ در عالم‌ خاص‌ خود شاخ‌ و برگ‌ می‌گستراند و بر و بار می‌دهد.‌» (ص101 )

داوری‌ در بیان‌ خصوصیات‌ اصلی‌ علم‌ جدید می‌گوید که‌ علم‌ جدید حاصل‌ تبدیل‌ فلسفه‌ به‌ روش‌ است‌ این‌ تحویل‌ از تفکر دکارت‌ صورت‌ گرفت. او با نوشتن‌ کتاب‌ کوچک‌ تقریر در روش‌ درست‌ به‌ کاربردن‌ عقل‌ اساس‌ عظیم‌ و مستحکم‌ علم‌ جدید را نهاد... به‌ نظر نمی‌رسد که‌ اگر در تفکر اروپایی‌ تحول‌ دکارتی‌ پدید نیامده‌ بود چه‌ بسا که‌ علم‌ تکنولوژیک‌ هم‌ به‌ وجود نمی‌آمد. مع‌ هذا تصور و تصدیق‌ رابطه‌ و سنت‌ جدید و فلسفه‌ دکارت‌ روشن‌ و آسان‌ نیست. اکنون‌ هم‌ وقتی‌ از نسبت‌ میان‌ فلسفه‌ دکارت‌ و علم‌ جدید سخن‌ به‌ میان‌ می‌آید گمان‌ می‌کنند مراد این‌ است‌ که‌ اگر علم‌ می‌خواهید باید فلسفه‌ دکارت‌ را یاد بگیرید یا اگر فلسفه‌ دکارت‌ ترویج‌ شود علم‌ همه‌ جای‌ را می‌گیرد. اگر اصلاح‌ امور یک‌ جامعه‌ و برطرف‌ کردن‌ نواقص‌ و مفاسد آن‌ با تعلیم‌ یک‌ درس‌ تمام‌ می‌شد وضع‌ بشر و عالم‌ بشری‌ طور دیگری‌ بود. یاد گرفتن‌ فلسفه، هر فلسفه‌ای‌ که‌ باشد مستحسن‌ است‌ و شاید منشاء بعضی‌ آثار هم‌ بشود، اما به‌ صرف‌ یاد گرفتن، علم‌ و پژوهش‌ رونق‌ نمی‌گیرد و نظم‌ و عقل‌ حاکم‌ نمی‌شود. (ص‌ 1)‌

اما فلسفه‌ دکارت‌ بیان‌کننده‌ مسائلی‌ است‌ که‌ در شرف‌ اتفاق‌ بود. به‌ گمان‌ داوری‌ این‌ دکارت‌ نبود که‌ فلسفه‌ را به‌ روش‌ تبدیل‌ کرد، بلکه‌ رساله‌ تقریر در روش‌ بدان‌ جهت‌ ره‌آموز علم‌ و تکنیک‌ شد که‌ حامل‌ تفکر جدید و هماهنگ‌ با نوای‌ تجدد بود: (ص‌ 2)‌

«ما وقتی‌ در گفتار دکارت‌ می‌خوانیم‌ که‌ «هیچ‌ چیز مثل‌ عقل‌ میان‌ آدمیان‌ به‌ تساوی‌ تقسیم‌ نشده‌ است» خوشحال‌ می‌شویم‌ که‌ پیش‌ از دکارت‌ معتزلیان‌ ما به‌ این‌ نکته‌ رسیده‌اند که‌ معتزله‌ پیش‌ از دکارت‌ آدمیان‌ را از حیث‌ عقل‌ یکسان‌ می‌دانستند، اما آنها نمی‌گفتند و نگفته‌اند که‌ با درست‌ به‌ کار بردن‌ عقل‌ می‌توان‌ به‌ حقیقت‌ دست‌ یافت. درست‌ بگویم‌ در تفکر دکارت‌ درست‌ به‌ کار بردن‌ چیزی‌ منفک‌ و جدا از عقل‌ نبود، بلکه‌ عقل‌ با درست‌ به‌ کار بردن‌ مشخص‌ می‌شد و به‌ همین‌ جهت‌ می‌بایست‌ ماده‌ آن‌ موجود باشد تا صورت‌ تحقق‌ پیدا کند یعنی‌ همه‌ مردمان‌ به‌ صرف‌ یاد گرفتن‌ مطالب‌ یاد گرفتنی‌ کتاب‌ دکارت‌ قادر به‌ درست‌ به‌ کار بردن‌ عقل‌ نمی‌شدند، زیرا تفکر به‌ اشخاص‌ تعلق‌ ندارد؛ اما جدا از وجود مردمان‌ هم‌ نیست. تفکر به‌ زبان‌ متفکران‌ بیان‌ می‌شود اما آنها به‌ تنهایی‌ صاحب‌ تفکر نیستند. نکته‌ای‌ که‌ شاید ذکر آن‌ به‌ فهم‌ این‌ معنی‌ مدد کند توضیحی‌ درباره‌ نام‌ اثر دکارت‌ است. دکارت‌ نام‌ اثر خود را تقریر (دیسکور) گذاشته‌ است‌ و این‌ نام‌ لااقل‌ در معنی‌ امروزی‌ آن‌ امری‌ مستقل‌ از سوژه‌ (فاعل‌ شناسایی) است. دیسکور صورتی‌ از نظم‌ سخن‌ است‌ که‌ در گوش‌ مردمان‌ می‌گیرد و اثر می‌کند. آیا دیسکور دکارت‌ نوعی‌ نظم‌ سخن‌ برای‌ دوران‌ جدید بوده‌ است؟ ‌(ص2 )

این‌ دیسکور جدید امکان‌ ایجاد علم‌ جدید را فراهم‌ آورد: «علم‌ جدید با ظهور این‌ عقل‌ پدید آمد. این‌ عقل‌ اگرچه‌ جلوه‌هایی‌ از فلسفه‌ بیکن‌ و سیاست‌ ماکیاولی‌ و ادبیات‌ دوره‌ رنسانس‌ را داشت، اما به‌ قول‌ هگل‌ در تفکر دکارت‌ به‌ ساحل‌ رسید. (همان‌ جا)‌

در مقاله‌ «علم، روش‌ و فلسفه» داوری‌ خصوصیات‌ این‌ عقل‌ جدید را بیشتر توضیح‌ می‌دهد. (دو خصیصه‌ اصلی‌ این‌ عقل‌ جدید یکی‌ طرح‌ سوژه‌  ابژه‌ و فاصله‌ انداختن‌ میان‌ این‌ دو و دیگری‌ اعتقاد به‌ طراحی‌ ریاضی‌ جهان‌ است: « علم‌ جدید با طرح‌ ریاضی‌ موجودات‌ قوام‌ یافته‌ است. مقصود از این‌ بیان‌ را تکرار یا صرف‌ تایید گفته‌ پلانک‌ دایر بر این‌ که‌ علم‌ اندازه‌گیری‌ است‌ تلقی‌ نباید کرد. در اینجا نظر به‌ گفته‌ گالیله‌ است‌ که‌ خداوند جهان‌ را با قلم‌ ریاضی‌ خلق‌ کرده‌ است. گالیله‌ با این‌ قول‌ فیزیک‌ جدید را تاسیس‌ کرد. او طرح‌ ریاضی‌ عالم‌ را عین‌ طبیعت‌ انگاشت. بدون‌ این‌ بینش‌ و بدون‌ طرح‌ ریاضی‌ طبیعت، آزمایش‌ علمی‌ جدید هم‌ ممکن‌ نمی‌شد. ‌علم‌ ابژکتیو گرچه‌ از روان‌شناسی‌ عالم‌ استقلال‌ دارد، اما با تبدیل‌ موجودات‌ به‌ ابژه‌ علم‌ و قرار گرفتن‌ آنها در برابر سوژه‌ عالم‌ پدید آمده‌ است. بشر همیشه‌ نمی‌توانسته‌ است‌ با نظر ابژکتیو به‌ اشیا بنگرد. دکارت‌ گفته‌ است‌ که‌ عالم‌ همان‌ نیست‌ که‌ به‌ چشم‌ و تجربه‌ هر کس‌ می‌آید بلکه‌ حقیقت‌ آن‌ چیزی‌ است‌ که‌ به‌ صورت‌ ریاضی‌ در نظر عالم‌ طبیعت‌ آشکار می‌شود. ‌ اگر برای‌ ما امروزی‌ها رئالیسم‌ علمی‌ یک‌ امر بدیهی‌ یا مسلم‌ به‌ نظر می‌آید از آن‌ روست‌ که‌ از قرن‌ هفدهم‌ تاکنون‌ علوم‌ بسط‌ و پیشرفت‌ داشته‌ و مشکلی‌ که‌ آغازکنندگان‌ راه‌ پژوهش‌ علمی‌ و بنیانگذاران‌ علم‌ جدید داشته‌اند. اکنون‌ دیگر مشکل‌ نمی‌نماید و چه‌ بسا کسانی‌ آن‌ را تلقی‌ طبیعی‌ و همیشگی‌ بشر بدانند. ولی‌ علم‌ جدید روگرفتی‌ از عالم‌ طبیعت‌ نیست‌ بلکه‌ در عالم‌ خاص‌ و در صورت‌ ریاضی‌ ظاهر شده‌ است:‌

پس‌ علم‌ جدید و اطلاق‌ روش‌ علمی‌ مسبوق‌ به‌ تغییر تلقی‌ آدمی‌ از موجود و پدید آمدن‌ بینش‌ ریاضی‌ موجودات‌ است. (ص‌ 18 و 19)‌

به‌ گمان‌ داوری‌ این‌ دکارت‌ نبود که‌ فلسفه‌ را به‌ روش‌ تبدیل‌ کرد، بلکه‌ رساله‌ تقریر در روش‌ بدان‌ جهت‌ ره‌آموز علم‌ و تکنیک‌ شد که‌ حامل‌ تفکر جدید و هماهنگ‌ با نوای‌ تجدد بود


داوری‌ در بیان‌ مابعدالطبیعه‌ علم‌ مدرن، مباحث‌ روشی‌ را حائز درجه‌ دوم‌ اهمیت‌ می‌داند مباحثی‌ همچون‌ نقد مشاهده‌ یا مساله‌ که‌ در سنت‌ خاص‌ فلسفه‌ علم‌ مطرح‌ هستند نسبت‌ به‌ پیشفرضهای‌ اساسی‌ همچون‌ طرح‌ ریاضی‌ جهان‌ که‌ اساسا فهم‌ مدرن‌ از جهان‌ را امکان‌پذیر می‌کند فرعی‌ هستند: ‌« آدمی‌ در رنسانس‌ خود را موجودی‌ یافت‌ که‌ می‌بایست‌ با قدرت‌ یگانه‌ شود و به‌ قول‌ فرانسیس‌ بیکن‌ به‌ علمی‌ رو کرد که‌ به‌ او قدرت‌ داد. علم‌ جدید و درست‌ بگوییم‌ جامعه‌ جدید با این‌ تلقی‌ به‌ وجود آمد. یعنی‌ سیاست‌ و فرهنگ‌ و حقوق‌ و تعلیم‌ و تربیت‌ و... همه‌ به‌ اصل‌ یا اصول‌ معینی‌ بازمی‌گشت‌ و از آن‌ اصول‌ مایه‌ نشاط‌ و وحدت‌ می‌گرفت. تاریخ‌ فلسفه‌ از زمان‌ رنسانس‌ تا قرن‌ نوزدهم‌ گزارش‌ پدید آمدن‌ بشر جدید و مهیا شدن‌ او برای‌ مسخر کردن‌ عالم‌ از طریق‌ علم‌ و تکنیک‌ و سیاست‌ بوده‌ است. فرانسیس‌ بیکن‌ گفت‌ که‌ علم‌ باید بشر را به‌ قدرت‌ برساند و دکارت‌ روشی‌ را طراحی‌ کرد که‌ مایه‌ وحدت‌ علوم‌ باشد و رسیدن‌ به‌ قدرت‌ را ضمان‌ شود و بالاخره‌ کانت‌ که‌ او را فیلسوف‌ تجدد خوانده‌اند به‌ بحث‌ در باب‌ شرایط‌ امکان‌ علم‌ پرداخت‌ و آدمی‌ یعنی‌ موجود عاقل‌ و عالم‌ را چنان‌ وصل‌ کرد که‌ گویی‌ صورت‌ علم‌ را با خود دارد و با صورت‌ بخشی‌ اوست‌ که‌ علم‌ به‌ وجود می‌آید. او در جایی‌ نیز عقل‌ را که‌ می‌گفت‌ منشا علم‌ و اخلاق‌ و سیاست‌ است‌ آورده‌ دوره‌ جدید دانست‌ و نوشت‌ که‌ بشر در همین‌ اوان‌ از محجوریت‌ کودکی‌ به‌ مرحله‌ بلوغ‌ عقلی‌ وارد شده‌ است‌ و پس‌ از او پوزیتیویست‌ها دوران‌ تاریخی‌ علم‌ را دوران‌ کمال‌ بشر دانستند. ‌

می‌بینیم‌ که‌ علم‌ در زادگاه‌ خود با سیاست‌ و فرهنگ‌ و مناسبات‌ و نظام‌ تعلیم‌ و تربیت‌ هماهنگ‌ بود و این‌ هماهنگی‌ در فلسفه‌ بیان‌ می‌شد، اما مردمی‌ که‌ علم‌ را از غرب‌ اقتباس‌ کردند به‌ شرایط‌ و لوازم‌ آن‌ توجه‌ نکردند و نپرداختند و شاید حتی‌ گمان‌ نمی‌بردند که‌ علم‌ شرایط‌ و لوازمی‌ داشته‌ باشد. اینها می‌گفتند  و گفته‌ آنان‌ بی‌وجه‌ هم‌ نبود  که‌ علم‌ به‌ جغرافیا و نژاد کاری‌ ندارد و همه‌ مردم‌ می‌توانند آن‌ را بیاموزند. این‌ سخن‌ درست‌ است.» (ص‌ 123 - 122)

2- نظام‌ علم‌ ‌

ایده‌ دوم، داوری‌ اردکانی‌ آن‌ است‌ که‌ علم‌ وطن‌ دارد. این‌ گزاره‌  اگر بخواهیم‌ از ادبیات‌ خود داوری‌ استفاده‌ کنیم‌  خلاف‌ مشهورات‌ است، چون‌ همواره‌ همگان‌ تاکید داشته‌اند علم‌ بی‌وطن‌ و امکان‌ فراگیری‌ علم‌ برای‌ همگان‌ میسر است. خود داوری‌ اقوالی‌ را که‌ علم‌ را اروپایی‌ یا غربی‌ می‌خوانند، افکاری‌ افراطی‌ و وهمی‌ می‌داند اما مسائلی‌ وجود دارد که‌ نشان‌ می‌دهد علم‌ در جایی‌ ثمر می‌دهد یعنی‌ قادر به‌ حل‌ مسائل‌ زمینه‌ خود است‌ و در نظام‌ جامعه‌ خود جایگاه‌ مشخصی‌ دارد، در حالی‌ که‌ در جاهای‌ دیگر چنین‌ نیست‌ . نمونه‌اش‌ خیل‌ وسیع‌ دانشمندان‌ جهان‌ سوم‌ یا جهان‌ توسعه‌ نیافته‌ که‌ در کشورهای‌ توسعه‌ یافته‌ مدارج‌ علمی‌ را بسرعت‌ طی‌ می‌کنند، اما همان‌ها توانایی‌ استفاده‌ از امکانات‌ و استعدادهای‌ خود را در سرزمین‌ خویش‌ ندارند. ‌

مساله‌ انتقال‌ علم‌ و تکنولوژیک‌ مهمترین‌ مساله‌ و محرک‌ داوری‌ اردکانی‌ در نوشتن‌ این‌ مقالات‌ است‌ و تمام‌ تلاش‌ او برای‌ بررسی‌ این‌ مساله‌ است. داوری‌ این‌ مساله‌ را در ارتباط‌ با ربط‌ علم‌ با پیش‌فرض‌های‌ نظری‌ و پیش‌شرط‌های‌ علمی‌اش‌ مطرح‌ می‌کند. ‌

به‌ نظر می‌رسد علم‌ در عصر جدید از ریشه‌های‌ فکری‌اش‌ جدا شده‌ باشد. بخصوص‌ که‌ به‌ امری‌ ضروری‌ در زندگی‌ ما تبدیل‌ شده‌ است. آیا این‌ کالایی‌ شدن‌ علم‌ خرید و فروش‌ آن‌ و انتقال‌ آن‌ به‌ کشورهای‌ در حال‌ توسعه‌ را تسریع‌ خواهد کرد؟‌

داوری‌ در این‌ زمینه‌ به‌ چند نکته‌ اشاره‌ می‌کند: پیش‌شرط‌ علم، ایجاد نظام‌ علمی‌ است. او می‌گوید: ‌« اما 2 چیز را با هم‌ اشتباه‌ نباید کرد. یکی‌ امکان‌ فرا گرفتن‌ و آموختن‌ علوم‌ و دیگر تاسیس‌ و استقرار علم‌ و فناوری‌ به‌ عنوان‌ دایر مدار نظام‌ جامعه. علم‌ را همه‌ می‌توانند بیاموزند؛ اما کسانی‌ که‌ به‌ مدارج‌ عالی‌ علمی‌ می‌رسند مستعد عضویت‌ در جامعه‌ جهانی‌ علم‌ می‌شوند. زیرا علم‌ جهانی‌ است‌ و هر کس‌ با آن‌ حقیقتا آشنا شود به‌ جامعه‌ جهانی‌ تعلق‌ پیدا می‌کند. اگر این‌ نکته‌ بسیار مهم‌ را دریابیم‌ سوءتفاهم‌ها کمتر می‌شود و مسائل‌ مهمی‌ مثل‌ فرار مغزها را بهتر می‌توانیم‌ درک‌ کنیم. ‌

داوری‌ در میان‌ این‌ تفاوت‌ خصوصیات‌ نظام‌ علمی‌ جدید را شرح‌ می‌دهد. به‌ گمان‌ او نظام‌ تولید علم‌ از روان‌شناسی‌ عالم‌ جدا است‌ و نظامی‌ ساختاری‌ دارد.« قهرا این‌ پرسش‌ پیش‌ می‌آید که‌ چرا کسانی‌ که‌ مایه‌ علمی‌ و رغبت‌ علم‌آموزی‌ دارند، درخت‌ علمشان‌ در جایی‌ عقیم‌ است‌ و در جای‌ دیگر بارور و مولد و مثمر. وقتی‌ به‌ پاسخ‌ این‌ پرسش‌ می‌اندیشیم‌ شاید فرض‌ وجود عالم‌ علم‌ راهی‌ فراروی‌ ما بگشاید. در این‌ صورت‌ می‌توان‌ گفت‌ که‌ عالم‌ علم‌ شرط‌ پژوهش‌ علمی‌ است‌ و نشانه‌ مهم‌ آن‌ وجود پرسش‌ و طلب‌ در جان‌ دانشمندان‌ است. یعنی‌ عالم‌ علم‌ جایی‌ است‌ که‌ در آن‌ اهل‌ علم، پرسش‌ و طلب‌ دارند و منتظر نیستند که‌ برای‌ آنان‌ از بیرون‌ مسائل‌ بیاورند و پژوهش، پیشنهاد و تکلیف‌ کنند. علم‌ تقلیدی‌ در همه‌ جا می‌تواند وجود داشته‌ باشد و اگر عالم‌ علم‌ تحقق‌ نیابد، علم‌ مستعدترین‌ دانش‌آموختگان‌ هدر می‌شود. یعنی‌ دانشمندانی‌ که‌ از عالم‌ علم‌ دور می‌افتند نه‌ از دانش‌ آنها استفاده‌ می‌شود و نه‌ خود می‌دانند که‌ با دانش‌ خود چه‌ باید بکنند، چنان‌ که‌ در وضع‌ کنونی‌ استعداد و توان‌ پژوهش‌ بسیاری‌ از دانشمندان‌ در رشته‌های‌ مختلف‌ علمی‌ و فنی‌ هدر می‌رود و تباه‌ می‌شود. ‌

فقدان‌ پرسش‌ در علم‌ با نبودن‌ پرسش‌ در فلسفه‌ و فرهنگ‌ به‌ طور کلی‌ ملازمت‌ و مناسبت‌ دارد. ما از فرهنگ‌ و فلسفه‌ زیاد حرف‌ می‌زنیم؛ اما به‌ مسائل‌ و پرسشها علاقه‌ نداریم، بلکه‌ دوست‌ داریم‌ بدون‌ درنگ‌ و تامل‌ و تفکر به‌ پاسخها و راه‌حلها برسیم، یعنی‌ به‌ پرسش‌ و مساله‌ای‌ که‌ هنوز درست‌ مطرح‌ نشده‌ است‌ پاسخ‌ بدهیم. اکنون‌ بیش‌ از 100 سال‌ است‌ که‌ ما به‌ جای‌ طرح‌ مساله، یا پیش‌ از آن‌ که‌ مساله‌ مطرح‌ شود، دنبال‌ پاسخ‌ رفته‌ایم‌ و تفاوت‌ نمی‌کرده‌ است‌ که‌ چه‌ کسی‌ با چه‌ شرایط‌ و صلاحیت‌هایی‌ درصدد حل‌ کدام‌ مساله‌ برآید.» (ص‌ 108‌)

داوری‌ پژوهش‌ را عنصر اصلی‌ علم‌ می‌داند. این‌ پژوهش‌ معطوف‌ و مصروف‌ به‌ فناوری‌ است‌ و به‌ طور اساسی‌ علم‌ بدون‌ فناوری‌ معنی‌ نمی‌دهد:« علم‌ جدید اگر با فناوری‌ مناسب‌ خود توام‌ و همراه‌ نباشد در جای‌ خود نیست‌ و رشد نمی‌کند و ثمر نمی‌دهد و جز این‌ که‌ در مدرسه‌ و دانشگاه‌ تدریس‌ شود به‌ درد دیگری‌ نمی‌خورد. این‌ جدایی‌ را با تدابیر معمولی‌ علاج‌ نمی‌توان‌ کرد و تعادل‌ میان‌ مرتبه‌ علمی‌ دانشمندان‌ کشورهای‌ جهان‌ سوم‌ و سطح‌ فناوری‌ آن‌ کشورها به‌ آسانی‌ برقرار نمی‌شود، زیرا نه‌ به‌ دانشمند می‌توان‌ گفت‌ که‌ علم‌ را به‌ اندازه‌ نیاز کشور خود فراگیرد و نه‌ سطح‌ فناوری‌ را بدون‌ فراهم‌ آوردن‌ مقدمات‌ و شرایط‌ آن‌ می‌توان‌ بالا برد.‌

جدایی‌ علم‌ و پژوهش‌ از تکنولوژی‌ و اقتصاد در کشورهای‌ جهان‌ سوم‌ مشکل‌ بزرگ‌ انتقال‌ تجدد است.» (ص‌ 111)‌

اما مثلث‌ عالم‌ علمی‌ و پژوهش‌  که‌ در چارچوب‌ عالم‌ علمی‌ صورت‌ می‌گیرد  ضلع‌ سومی‌ هم‌ داد: پژوهش‌ در عالم‌ علم، یعنی‌ در جایی‌ که‌ مسائل‌ علمی‌ مطرح‌ است‌ صورت‌ می‌گیرد. (ص‌ 117) مساله‌ سوم عنصر مفهوم‌ پژوهش‌ و علم‌ در عصر جدید است. به‌ گمان‌ داوری‌ مشکل‌ پژوهش‌ در کشورهایی‌ همچون‌ ما نداشتن‌ مساله‌ است. چون‌ مساله‌ با فناوری‌ پیوند خورده‌ است. بنابراین‌ مسائل‌ ما یا از خارج‌ وارد می‌شوند یا دانشمندان‌ ما باید مسائلی‌ را حل‌ کنند که‌ پیش‌ از این‌ حل‌ شده‌ است. در نهایت‌ داوری‌ چارچوب‌ عالم‌ علمی‌ را چنین‌ بیان‌ می‌کند: پژوهش‌ در جایی‌ صورت‌ می‌گیرد که‌ پژوهندگان‌ با مسائلی‌ رو به‌ رو باشند و بدانند که‌ به‌ چه‌ مسائلی‌ باید بپردازند و کدام‌ پژوهش‌ ضرورت‌ یا اولویت‌ دارد : پژوهشی‌ که‌ صورت‌ می‌گیرد برای‌ حل‌ آن‌ مسائل‌ و قرار گرفتن‌ در زمینه‌ای‌ خاص‌ باشد و با پژوهشهای‌ دیگر تحکیم‌ و پشتیبانی‌ شود.‌

راه‌ پژوهش‌ با قواعد راهنما و صور مثالی‌ ره‌آموز تحقیق‌ و پژوهش‌ روشن‌ باشد. ‌

پاسخهایی‌ که‌ پژوهندگان‌ به‌ مسائل‌ مطرح‌ شده‌ می‌دهند در نظام‌ علمی‌ و در کل‌ جامعه‌ کارآمد و کارساز باشد. به‌ عبارت‌ دیگر جامعه‌ به‌ آن‌ پژوهش‌ و پاسخ‌ نیاز حقیقی‌ داشته‌ باشد.‌

نظامی‌ وجود داشته‌ باشد که‌ وحدت‌ یا نزدیکی‌ و تفاهم‌ گفتارهای‌ علمی‌ و تلقی‌های‌ دانشمندان‌ را ضمان‌ شود. این‌ نظام‌ وحدت‌ بخش‌ را بعضی‌ فیلسوفان‌ اپیستمه‌ (میشل‌ فوکو) و بعضی‌ دیگر پارادایم‌ (تامس‌ کوهن) خوانده‌اند. ‌

اگر این‌ شرایط‌ در جایی‌ فراهم‌ شود در حقیقت‌ در آنجا عالم‌ علم‌ تحقق‌ یافته‌ است. در عالم‌ علم‌ به‌ آسانی‌ می‌توان‌ آموخت‌ و پژوهش‌ کرد و طرحهای‌ نو درانداخت. توجه‌ کنیم‌ که‌ عالم‌ علم، عالم‌ دانشمندان‌ و ارباب‌ پژوهش‌ و جایگاه‌ تعلیم‌ و تعلم‌ است؛ اما هر جا که‌ چند دانشگاه‌ تاسیس‌ شود و جمعی‌ دانشمند در آنجا گرد آیند ضرورتا عالم‌ علم‌ به‌ وجود نمی‌آید. عالم‌ علم‌ بدون‌ دانشمند تحقق‌ نمی‌یابد؛ اما آن‌ عالم‌ یک‌ نظام‌ خاص‌ است‌ و نباید با مجمع‌ دانشمندان‌ اشتباه‌ شود. دانشمندان‌ باید در عالم‌ علم‌ باشند تا بتوانند به‌ پژوهش‌های‌ مفید بپردازند.‌» (ص118)‌

3- تاریخ‌ ، همیشه‌ دوبار زنگ‌ می‌زند‌

مساله‌ ترجمه‌ و انتقال‌ علم‌ در فرهنگ‌ها موضوع‌ بی‌ سابقه‌ای‌ نیست. نزدیک‌ به‌ 1000 سال‌ پیش‌ اخلاف‌ ما دست‌ به‌ کار بزرگترین‌ انتقال‌ علم‌ در تاریخ‌ نشر شدند. حاصل‌ انتقال‌ حجم‌ بسیار بالایی‌ از دستاوردهای‌ فکری‌ یک‌ قوم‌  یونان‌ و هند  به‌ ملت‌ دیگری‌ یعنی‌  مسلمانان‌  بود. داوری‌ بر اهمیت‌ تاریخی‌ نهضت‌ ترجمه‌ تاکید بسیار دارد برای‌ او مهم‌ است‌ که‌ چرا اخلاف‌ ما در امر انتقال‌ دانش‌ موفق‌ شدند، اما ما ناکام‌ ماندیم. ‌

داوری‌ این‌ مساله‌ را با قدرت‌ پیوند می‌دهد. دانش‌ یونانیان‌ دانش‌ قدرت‌ نبود، اما دانش‌ تجدد، دانش‌ قدرت‌ است‌ و مسحور شدن‌ ما در برابر این‌ قدرت‌ باعث‌ غفلت‌ ما از مبانی‌ آن‌ شده‌ است:‌« علم‌ جدید علم‌ کارساز است؛ اما با سودای‌ حل‌ مشکلات‌ هر روزی‌ به‌ وجود نیامده‌ است. آنچه‌ در قید و بند زمان‌ حال‌ است‌ نمی‌تواند بنیاد آینده‌ باشد. علم‌ جدید نه‌ برای‌ حل‌ مشکلاتی‌ که‌ مردمان‌ با آن‌ مواجه‌ بودند؛ بلکه‌ با پیدایش‌ بشر تازه‌ و برای‌ رسیدن‌ به‌ نظم‌ و شیوه‌ دیگر زندگی‌ و قدرت‌ تصرف‌ در موجودات‌ به‌ وجود آمد. ما که‌ با عالم‌ تجدد مواجه‌ شدیم‌ آشنایی‌ چندان‌ با روح‌ و جان‌ بشر جدید نداشتیم. با سودای‌ قدرت‌ و تسخیر طبیعت‌ هم‌ آشنا نبودیم‌ و نمی‌دیدیم‌ که‌ غرب‌ در چه‌ راهی‌ افتاده‌ و به‌ سمت‌ کدام‌ مقصد پیش‌ می‌رود. از همه‌ آنچه‌ در تجدد پیش‌ آمده‌ بود به‌ اجزایی‌ توجه‌ کردیم‌ که‌ برآورنده‌ نیازهای‌ فوری‌ بود و دریغا که‌ گمان‌ می‌کردیم‌ و هنوز هم‌ کسانی‌ گمان‌ می‌کنند هر یک‌ از این‌ اجزا استقلال‌ دارند و بی‌ هیچ‌ قید و شرطی‌ قابل‌ خریداری‌ و انتقال‌ به‌ هر جا و مستعد بقا و دوام‌ و رشد در هر شرایطی‌ هستند. با این‌ تلقی‌ نه‌ علم‌ به‌ وجود می‌آید و نه‌ امکان‌ رفع‌ نیازها فراهم‌ می‌شود.» (ص‌ 135‌)

داوری‌ به‌ ضرورت‌های‌ متفاوت‌ تاریخی‌ که‌ غرب‌ و ما را در برابر رویکرد علمی‌ قرار می‌دهد اشاره‌ می‌کند و نشان‌ می‌دهد ساختاری‌ بودن‌ در برابر تعلق‌ روان‌ شناختی، ضرورت‌ درونی‌ در برابر ضرورت‌ بیرونی‌ شکافهای‌ بیشتری‌ میان‌ شرایط‌ تاریخی‌ و تجدد اولیه‌ می‌اندازد:‌دانشمندان‌ آغاز عهد تجدد، تصویر عالمی‌ را که‌ با چراغ‌ علم‌ روشن‌ می‌شد به‌ صورتی‌ مبهم‌ می‌دیدند. حتی‌ طرح‌ تملک‌ طبیعت‌ و تصرف‌ در عالم‌ که‌ اصل‌ و بنیاد اساسی‌ عالم‌ جدید شد، نه‌ در روان‌شناسی‌ بیکن‌ و گالیله‌ و دکارت‌ بلکه‌ در مابعدالطبیعه‌ آنان‌ ظاهر شد و حال‌ آن‌ که‌ تعلق‌ به‌ علم‌ در عصر کنونی‌ بیشتر علاقه‌ روان‌شناسی‌ و شخصی‌ است. ما دیده‌ایم‌ که‌ عالم‌ با علم‌ دگرگون‌ شده‌ است‌ و هر جای‌ دیگر که‌ بخواهیم‌ این‌ دگرگونی‌ پدید آید، ناگزیر از توسل‌ به‌ علم‌ هستیم. ‌

اگر ضرورت‌ اعتنا به‌ علم‌ در آغاز عهد جدید ضرورت‌ درونی‌ بود، اکنون‌ مقتضیات‌ و ضرورت‌های‌ خارجی‌ ما را به‌ روی‌ کردن‌ به‌ علم‌ برمی‌انگیزد. یک‌ بار در تاریخ‌ تجدد روی‌ کردن‌ به‌ علم‌ موجب‌ توسعه‌ شد، اما اکنون‌ با فرض‌ مطلوبیت‌ توسعه‌ است‌ که‌ ضرورت‌ علم‌ و پژوهش‌ علمی‌ توجیه‌ می‌شود.‌

بسط‌ علم‌ در غرب‌ از روی‌ طرحی‌ شبیه‌ آنچه‌ اخیرا دولتها یا مراکز علمی‌ و سیاسی‌ درمی‌اندازند صورت‌ نگرفت. یعنی‌ دانشمندان‌ غرب‌ به‌ نمونه‌ و مثال‌ مشخصی‌ که‌ از روی‌ گرده‌ آن‌ بخواهند نظام‌ علم‌ و پژوهش‌ را بسازند نظر نداشتند، ولی‌ ما برای‌ علم‌ برنامه‌ریزی‌ می‌کنیم‌ و ناچار باید برنامه‌ ریزی‌ کنیم‌ و چون‌ برنامه‌ ریزی‌ با نظر به‌ مثال‌ و نمونه‌ صورت‌ می‌گیرد، اکنون‌ به‌ مثال‌ و نمونه‌ای‌ که‌ قبلا متحقق‌ شده‌ است‌ و به‌ گذشته‌ تعلق‌ دارد، نظر می‌شود.‌

جهان‌ توسعه‌ یافته‌ به‌ مرحله‌ پژوهش‌های‌ مصرفی‌ و کاربردی‌ رسیده‌ است‌ و چندان‌ در این‌ راه‌ تند می‌راند که‌ جهان‌ در حال‌ توسعه‌ به‌ گرد آن‌ نمی‌رسد، بخصوص‌ که‌ مسخر سودای‌ مصرف‌ است‌ و با رو کردن‌ حریصانه‌ و نیندیشیده‌ به‌ مصرف، هم‌ احساس‌ ضعف‌ و ناتوانی‌ و حقارت‌ خود را می‌پوشاند و هم‌ به‌ حفظ‌ جهان‌ توسعه‌ یافته‌ مدد می‌رساند.» (ص‌ 103 و 104‌)‌

داوری‌ در این‌ میان‌ به‌تجربه‌ ژاپن‌ و روسیه‌  دو استثنای‌ اخذ علم‌ در جهان‌ غیرغربی‌  اشاره‌ می‌کند و می‌کوشد نشان‌ دهد تجربه‌ این‌ 2 کشور نیز با ایده‌های‌ او همساز است: « جامعه‌ ژاپن‌ وقتی‌ علم‌ غربی‌ را در خانه‌ خود پذیرفت‌ خانه‌ را چندان‌ دگرگون‌ کرد تا برای‌ مهمان‌ از راه‌ رسیده‌ جای‌ آسایش‌ باشد. این‌ که‌ آداب‌ و رسوم‌ ژاپن‌ کم‌ و بیش‌ محفوظ‌ مانده‌ است‌ نادرست‌ نیست؛ اما این‌ آداب‌ و رسوم‌ یک‌ پوسته‌ و قشر است‌ و در حدی‌ حفظ‌ شده‌ است‌ که‌ با نظام‌ علمی‌ جامعه‌ در تعارض‌ نباشد .‌

ژاپنی‌ها در نیمه‌ دوم‌ قرن‌ نوزدهم‌ دریافتند که‌ تمدن‌ غربی‌ یک‌ تمامیت‌ است‌ و برای‌ اخذ و اقتباس‌ آن، شرایط‌ و تمهید مقدمات‌ لازم‌ است‌ و یکی‌ از این‌ شرایط‌ تحقق‌ سیاست‌ کلی‌ است. سیاست‌ کلی‌ در عین‌ حال‌ یکی‌ از شئون‌ تجدد است‌ و ضامن‌ ارتباط‌ و اتصال‌ با گذشته‌ تاریخی‌ و سوابق‌ فرهنگی‌ است؛ اما روسیه‌ که‌ با اورتودوکسی‌ خاص‌ در راه‌ تجدد مردد مانده‌ بود گمان‌ کرد که‌ با بلشویسم‌ می‌تواند علم‌ و تکنولوژی‌ را اخذ کند بی‌آن‌که‌ به‌ غرب‌ تسلیم‌ شود و از اورتودکسی‌ چشم‌ بپوشد (زیرا اورتودکسی‌ لنینی‌ را جایگزین‌ اورتودکسی‌ مسیحی‌ می‌کرد.) این‌ سودا قدری‌ خام‌ بود و به‌ نتیجه‌ نرسید و حتی‌ می‌توان‌ گفت‌ که‌ بسی‌ از استعدادهای‌ روسیه‌ با آن‌ به‌ هدر فت. با این‌ همه‌ علم‌ در روسیه‌ جایی‌ برای‌ خود پیدا کرد. بقیه‌ مردم‌ جهان‌ هم‌ ناچار باید در راه‌ تجدد وارد شوند و اولین‌ مظهر تجدد یا لااقل‌ مقبول‌ترین‌ و موجه‌ترین‌ مظهر آن‌ علم‌ بود و البته‌ علم‌ را زودتر و آسانتر از فرهنگ‌ و سیاست‌ جدید می‌توان‌ اقتباس‌ کرد. ولی‌ توجه‌ کنیم‌ که‌ علم‌ اقتباسی‌ با علمی‌ که‌ در زمین‌ زادگاه‌ خود رشد کرده‌ و بسط‌ یافته‌ است‌ از جهاتی‌ تفاوت‌ دارد.» (ص‌ 121 - 120‌)

خانه‌ای‌ دیگر‌

با این‌ توصیف‌ آیا فراق‌ از علم‌ و فناوری‌ سرنوشتی‌ تاریخی‌ است‌ و ما در این‌ راه‌ ناکام‌ خواهیم‌ بود؟ داوری‌ از نتیجه‌گیری‌ قطعی‌ خودداری‌ می‌کند و اگر چه‌ ناامید نیست، وصال‌ را در گرو کوششی‌ جدی‌ می‌داند. کوششی‌ که‌ در آن‌ خانه‌ جان‌ مهیا شود:« از حدود 2 قرن‌ پیش‌ مسلم‌ شده‌ است‌ که‌ جامعه‌ بی‌علم، در عالم‌ کنونی‌ جامعه‌ علیل‌ و ناقص‌ است‌ و در معرض‌ خطر بیرون‌ افتادن‌ از گردونه‌ تاریخ‌ قرار دارد. در این‌ وضع‌ قدرت‌ علم‌ ظاهر شده‌ و همه‌ اقوام‌ عالم‌ آن‌ قدرت‌ را احساس‌ و تصدیق‌ کرده‌اند و بعضی‌ از آنان‌ بی‌توجه‌ به‌ اساس‌ و بنیاد علم‌ و صرفا به‌ حکم‌ ضرورت‌ و نیاز قهری‌ دانشگاه‌ و پژوهشگاه‌ تاسیس‌ کرده‌ و دانشجو به‌ دانشگاه‌های‌ بزرگ‌ و معتبر فرستاده‌اند. این‌ اقدامها مفید و لازم‌ بوده‌ است، اما علم‌ را به‌ آسانی‌ نمی‌توان‌ از آن‌ خود کرد. تاریخ‌ و تمدن‌ با اختیار و آزادی‌ قوام‌ می‌یابد. شرط‌ شریک‌ شدن‌ در عالم‌ علم‌ نیز اخذ آزادانه‌ علم‌ است‌ وگرنه‌ چیزی‌ که‌ به‌ حکم‌ اضطرار و ضرورت‌ فرا گرفته‌ شود دیر نمی‌پاید. برای‌ این‌ که‌ علم‌ و پژوهش‌ قرار پیدا کند باید خانه‌ وجود را برای‌ آن‌ مهیا کرد. در جایی‌ که‌ علم‌ و دانشگاه‌ در جامعه‌ وارد نشده‌ باشد، نهال‌ علم‌ شاداب‌ نمی‌شود و اگر نظام‌ و تعادل‌ در فکر و عمل‌ به‌ هم‌ خورده‌ باشد حتی‌ از آنچه‌ آموخته‌ می‌شود نمی‌توان‌ بهره‌ مناسب‌ برد.‌» (ص‌ 118‌)

متین‌ غفاریان‌

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
جداسازی برای کارآمدی

رئیس کمیسیون عمران مجلس در گفت‌وگو با «جام‌جم» از طرح تفکیک وزارت راه و شهر‌سازی می‌‌گوید

جداسازی برای کارآمدی

نیازمندی ها