سریال «تنها گریه کن» که به جدول پخش شبکه افق راه یافته، برگرفته از کتابی با همین نام به قلم اکرم اسلامی است. صادق یزدانی، مدیر شبکه افق بهتازگی در آیین افتتاحیه سریال گفت: «حماسه تنها گریه کن، زندگی پرفراز و نشیب مادر بزرگوار شهید محمد معماریان، سرکار خانم اشرفسادات منتظری را به تصویر میکشد. این حماسه را در قالب کتاب تنها گریه کن خواندیم و امروز شاهد تصویرگری آن در یک سریال هستیم.» به بهانه شروع این اثر نمایشی، در قاب کوچک، نگاهمان را معطوف به آن کردیم تا باز برایتان از پیوند شیرین کتاب و تلویزیون بگوییم.
درباره سریال
یک همکاری رسانهای
ساخت تنها گریه کن نهتنها بار دیگر از پیوند ادبیات و رسانهملی حکایت دارد، بلکه همکاریای را هم میان سه رسانه رقم زده است. پلتفرمهای روبیکا و نماوا و البته صداوسیما این محصول مشترک را راهی آنتن میکنند. میلاد حاجی پروانه، تهیهکننده و علی درخشنده، کارگردان و نویسنده این سریال هستند.
حاجی پروانه که بهعنوان تهیهکننده این سریال معرفی شده، فعالیتهایی نظیر اجرای برنامه تلویزیونی عصرانه، تحقیق مستندهای شکار میراث خانوادگی، پایان مأموریت و نویسندگی پویانمایی آرمن را برعهده داشته است.
درخشنده نیز کارگردان آثاری همچون فیلمهای سینمایی دشمنان، همسایه شما زهره و... بوده است. قصه سریال جدید این کارگردان در فضای دهه ۶۰ میگذرد. در همین رابطه مهدی میرچی، مدیر شهرک سینمایی و تلویزیونی غزالی چندی پیش (زمان تصویربرداری) در گفتوگویی از ساخت لوکیشنهای دهه شصتی در این شهرک خبر داد و بیان کرد: «این دکورها مربوط به سریال تنها گریه کن است. براساس محتوای سریال، نگرش سازمانی و نظارت تیم فنی شهرک، یک محله از دهه ۶۰ ساخته میشود.»
همچنین گفته میشود بخشهای دیگری از سریال در شهر یوش، بلده، لفور، مشهد و قم تصویربرداری شده است. لوکیشنهایی مثل حسینیه ارشاد، اداره فرهنگ قبل از انقلاب، بیمارستان، مدرسه، شهربانی، سالن کشتی و ژاندارمری و... برای این سریال بازسازی شد.
در این قصه تلویزیونی چهرههای شناختهشده، بازیگران جدیدی را همراهی میکنند. مسیحا احمدزاده، پیام احمدینیا، وندا جعفری، سیاوش چراغیپور، خاطره حاتمی، سارا سرابی، مریم شعبانی، حسن رضایی، رها ربانینیا، امین زارع، یوسف صفری بختیاری، علی غریب، داوود فتحعلیبیگی، مرجان قمری، احمد کاوری، رابعه مدنی، آرمان میرزایی، رحیم نوروزی، قربان نجفی، ایمان نظیفی و... بازیگران اصلی سریال هستند و در کنار آنان آینار آقاسی، آیلین جاهد، امیرحسین کردلو، نازنینزهرا باطانی، رها محمودیفرد، سلوا امیرلو، مهرسان معین و... نیز بهعنوان بازیگران خردسال حضور دارند.
درباره قصه
ایستاده در طوفان زندگی
تنها گریه کن روایتگر تنهایی زنی است که در فصل اول سریال، کودکیاش با رنج پدر گره میخورد و تصمیم میگیرد عشق، جوانی و رویاهایش را قربانی ایستادن در برابر ظلم و بیعدالتی کند و در فصل دوم تمام زندگی و داراییهایش را برای آرمانش فدا میکند.
این قصه برگرفته از کتابی است که سردار عزیز جعفری، اخیرا در مراسم رونمایی از سریال درباره آن گفت: کتاب تنها گریه کن، خاطرات خانم منتظری را بیان میکند و اقرار میکنم پای این کتاب، تنهایی خیلی گریه کردم و از آنجا که مقام معظم رهبری برای این کتاب تقریظ نوشتند، وقتی خودم هم آن را خواندم، حقیقتا احساس کردم باید دنبال یک اثر هنری درباره این کتاب باشیم که پیشنهادش را مطرح کردیم و بعد جلسات مختلفی با عوامل برگزار شد.
البته ما هر چقدر قویترین هنرمندان را به پای کار بیاوریم باز هم نمیتوانیم ابعاد معنوی شهدا و خانواده شهدا را به تصویر بکشیم، ولی این مجموعه تلاش خود را کرده و شاید در آینده روی ابعاد دیگری از این داستان باز کار شود، مثلا فیلم سینمایی و... .
درباره کتاب
روایتی عاشقانه
همانطور که اشاره شد کتاب تنها گریه کن نوشته اکرم اسلامی، روایت زندگی اشرفسادات منتظری، مادر شهید محمد معماریان است. کتاب با ۲۶۴ صفحه در انتشارات حماسه یاران به چاپ رسید. در این روایت عاشقانه، زندگی این شخصیت که الگویی از استواری و فداکاری در راه حق و حقیقت است، به چاپ رسید. قصه کتاب، فعالیتهای مبارزاتی این بانو پیش انقلاب، فعالیتهای وی برای خدمت به جبهه جنگ و همچنین پیشگامیاش در امور خیر پس از سالهای دفاعمقدس را بازگو میکند؛ در عین حال راوی زندگی خانوادگی و عاشقانه این زن ایرانی است.
برشی از اثر
شوق یک زندگی ساده
در بخشی از کتاب تنها گریه کن میخوانیم: یکوقت هست آدم با خانواده شوهرش مشکلی ندارد و فقط رفتوآمد میکند، یکوقت هست که با خانواده شوهرش صمیمی میشود، خودمانی و خانهیکی؛ محبتشان را به دل میگیرد. ما این شکلی بودیم. من هرچه ازشان دیدم، خوبی و صمیمیت بود. همراه دوتا جاری دیگرم و مادرشوهرمان توی یک خانه زندگی میکردیم. روزمان تا آمدن مردها، دور هم میگذشت.
نوعروس بودم، ولی مستقل. چند ماه اول، پختوپزم از مادرشوهرم جدا بود. خودم خواستم و سفرهیکی شدیم. گفتم: «دو نفر ماییم، دو نفر شما، آنهم توی یک خانه. چرا دوتا سفره پهن کنیم؟»
عروس ده ماهه بودم که دخترم به دنیا آمد. پدرشوهرم، اول بزرگ خانواده خودش بود، بعد فامیل. بزرگتریاش هم فقط به سنوسال و ریش سفیدش نبود؛ آنقدر دلسوز و مهربان بود که خودش و حرفش روی چشممان جا داشت. اسم بچه را گذاشت فاطمه و ما هم روی حرفش حرف نزدیم.
حبیب مرد زحمتکشی بود. صبح زود میرفت سر ساختمان و آخر شب خسته برمیگشت. بنایی کار راحتی نبود. اصلش، هیچ کاری راحت نیست. مردها صبح به صبح میرفتند و آخر شب بهسختی خودشان را تا خانه میکشاندند. یک لقمه غذا خورده و نخورده، چشمشان گرم خواب میشد. گاهی برای کار و کاسبی بهتر میرفت یک شهر دیگر و روزها میگذشت و ازش بیخبر بودم. من میماندم و فاطمه که برایم مثل عروسک بود. حسابی سرم را گرم کرده بود؛ منتها مریضیام خوب نشده بود و بقیه خیلی مراقبم بودند. عزیز، بیشتر از همه غصه میخورد و فکرش مانده بود پیش من. گاهی که میرفتم خانهشان، احوالم را خبر میگرفت و مدام از دیروز و روز قبلش میپرسید. باید خیالش را راحت میکردم که خوبم، ولی هم او و هم بقیه، میدانستند ازحالرفتنِ من خبر نمیکند. میگفت: «اگه بیهوا وقتی بچه تو بغلته بیفتی، من چه خاکی به سر کنم؟» همه میترسیدند که وقتی میافتم، سرم به جایی بخورد و دردسر شود؛ این بود که با اوستا حبیب صحبت کردیم و قرار شد برویم طبقه بالای خانه آقاجانم زندگی کنیم. اینطوری خیال آنها هم راحت بود؛ مادر و خواهرهایم دور و برم بودند. همان جهیزیه مختصر را بستیم و خانه جدید بازشان کردیم. هر طوری بود، سرم را گرم میکردم. وقت که اضافه میآوردم و بچه خواب بود، گاهی مشغول خیاطی میشدم. یک بلوز ساده برای خودم یا فاطمه میدوختم و کلی ذوق میکردم.