در جایی از قصه، عباس میگوید: «پرواز اندازه آدمو برملا میکنه. هرچی بالاتر میری. هرچی بالا و بالاتر میری. دنیا از دید تو بزرگتر میشه و تو از دید دنیا کوچکتر! بهمون گفتن خلبانی یعنی دستوپنجه نرمکردن با مرگ. خلبانی هواپیمای جنگی یعنی اصلا خود مرگ!» همین چند جمله چکیدهای از زندگی اوست که در قامت قهرمان ملی، ملموس و باورپذیر تصویر شده است. عباس بابایی در «شوق پرواز» نه آنقدر آسمانی و دستنیافتنی است که مخاطب برای نزدیکشدن به او مسیری نیابد و نه از جنس آدمهای معمولی است که میشناسیم. ماجرای حقیقی او که در مصاحبه با خانوادهاش به نگارش درآمده با جنبههای دراماتیک در هم آمیخته و چند شخصیت داستانی نیز به آن افزوده شدند. زاویه و محور اصلی سریال، خانواده بابایی و ارتباط عاطفی او با همسرش است. از سوی دیگر این قصه به امروز پیوند میخورد و با زندگی یک روزنامهنگار در هم میآمیزد اما این همان بخشی است که اتفاقا در این روایت خاطرهانگیز و تماشایی، خلل ایجاد میکند. به نظر میرسد زندگی عباس بابایی چه از دریچه شخصیتی نظامی و چه از بعد خانوادگی و عاشقانه، آنقدر جذابیت و کشش داشته که نیازی به افزودن شخصیتهای جدید نداشت. به هر روی سریال شوق پرواز بهدلیل روایت زندگی یکی از قهرمانان وطن، به نمایش درآوردن بخشی از تاریخ معاصر کشورمان، به تصویر کشیدن قصهای که با عواطف مخاطبان بهخوبی ارتباط برقرار میکند و همچنین حضور بازیگران چهره و توانمند توانسته تا امروز به یکی از ماندگارترین آثار تلویزیونی بهخصوص در ثبت زندگینامه شهدا تبدیل شود؛ سریالی که همچنان در بازپخشها نیز بیننده دارد.