خاطرات کاغذی

جیرجیرک و مورچه

در جنگلی بزرگ و سرسبز جیرجیرکی خوشگذران زندگی می‌کرد. جیرجیرک از صبح تا شب زیر سایه درختان نشسته و آواز می‌خواند. برخلاف جیرجیرک، همسایه اش مورچه سیاه حتی یک لحظه هم استراحت نداشت؛ از صبح تا شب کار می‌کرد و گاه آن‌قدر خسته می‌شد که قبل از خوردن شام به خواب می‌رفت.
کد خبر: ۱۴۴۸۱۵۰
نویسنده مریم فلاح

جیرجیرک که هر روز شاهد بود مورچه چطور زیر آفتاب داغ تلاش می‌کند تا در لانه اش غذا ذخیره کند، حیران از این همه تلاش، از او می‌خواست زیر سایه درخت دراز بکشد و از زندگی لذت ببرد، اما مورچه می‌گفت: «باید غذا ذخیره کنم، چون وقتی زمستان از راه برسد هیچ غذایی برای خوردن پیدا نمی‌شود.» بعد از روی دلسوزی از جیرجیرک می‌خواست که به فکر زمستانش باشد، اما جیرجیرک گوشش به این حرف‌ها بدهکار نبود. زمستان که رسید در حالی که مورچه در لانه گرم و نرمش نشسته بود جیرجیرک تنبل نه سرپناهی داشت و نه غذایی، پس عاجزانه از مورچه کمک خواست. مورچه اگرچه از رفتار جیرجیرک دلخور بود، اما در خانه اش را به روی او باز کرد و در آن هوای سرد میزبان جیرجیرک شد. 

«جیرجیرک و مورچه»، (با نام اصلی: Greierele si furnica) محصول ۱۹۶۹ رومانی بر اساس داستانی از نویسنده فرانسوی «ژان دو لافونتن» به کارگردانی ویکتور آنتونسکو تولید شد.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها