همزمان با سالگرد حادثه تلخ زلزله بم، پای حرف‌های عکاس برگزیده آن روزها نشستیم

زودتر از هیأت دولت به بم رسیده بودیم

طعم تلخ بعضی داغ‌ها تمام نشدنی‌است و آثار آن تا سال‌های سال در روح و جان هر کسی که حتی خبر آن را شنیده باقی می‌ماند. بعد هم که تاریخ و تقویم بهانه‌ای می‌شود برای یادآوری هر ساله آن؛ زلزله بم یکی از همین تلخی‌هاست که جدا از اخبار و داغدیدگانش، عکس‌ها و تصاویری که با یک جست‌و‌جوی ساده جلوی چشمتان ظاهر می‌شود، باعث شده تا همیشه به یاد بیاوریم در پنجم دیماه 16 سال پیش چه حادثه غمباری برسر شهر بم فرود آمد. چه کودکانی که زیرآوار این رخداد طبیعی جان دادند و چه خانواده‌هایی که به عزای عزیزترین‌هایشان نشستند. صدها فریم عکس از این حادثه بیرون آمد که هر کدام حرفی برای گفتن دارند و برخی از آنها چنان تأثیرگذارند که نمی‌توان بی‌توجه از کنارشان گذشت، مثل یکی از عکس‌های عطا طاهر‌کناره که در آن پدری به همراه دو پسر بی‌جان در آغوشش باعث ثبت قابی شد که هر بار دیدن آن غمی عجیب را به بیننده منتقل می‌کند. این عکس که سال 2003 در بخش تک عکس خبری مسابقه معتبر World Press Photo برگزیده شد، باعث شد تا به بهانه سالگرد این حادثه دردناک سراغ عکاس آن یعنی طاهر‌کناره برویم.
کد خبر: ۱۱۸۱۸۵۹

اول صبح 5 دی‌ماه بود که اخبار زلزله کم و بیش منتشر شد، از همان ابتدا شروع کنیم. شما کی به آنجا رسیدید؟
همان جمعه تلخ حدود ساعت 8 با من تماس گرفتند و گفتند چنین اتفاقی افتاده. البته در آن زمان هنوز کسی نمی‌دانست وسعت آن چقدر است و چه خرابی به بار آورده، هیأت دولت هم بعدازظهر در جریان آن قرار گرفت. آن زمان من هم در روزنامه همشهری بودم و هم خبرگزاری فرانسه، اولین بار خبر را هم از همان خبرگزاری شنیدم و با من تماس گرفتند. ساعت 10 به فرودگاه رفتیم و با پرواز کرمان راهی آنجا شدیم. تقریبا حدود 12و30‌دقیقه بود که به بم رسیدیم.

و باز همان سؤال تکراری که البته برای هر اتفاقی روایت خودش را دارد. لحظه ورود و آنچه با آن روبه‌رو شدید... .
وقتی به بم وارد شدم اولین چیزی که دیدم شوک و بهت مردم بود!‌ آنها با اتفاقی بزرگ روبه‌رو شده بودند که اصلا فکرش را هم نمی‌کردند. اولین تصویری که در بم دیدم و هرگز فراموش نمی‌کنم دختری بود که هاج و واج نشسته بود کنار جسد پدر و مادرش! با دیدن ما و این‌که می‌خواستیم از او عکس بگیریم زد زیر گریه و خودش را انداخت روی جنازه پدر و مادرش، انگار تازه فهمید چه اتفاقی رخ داده است. بچه‌ها جزو گروهی بودند که بیشترین صدمه را آنجا دیده بودند، این خیلی دردآور بود. خیلی از آنها تصوری از زلزله نداشتند و بعد هم نمی‌دانستند چطور با تلخی که به جا مانده کنار بیایند یا آن را بپذیرند. تصور کنید؛ یک بچه چهارساله آن هم وقتی پدر و مادرش را از دست داده با آن حجم از ویرانی و آوار روبه‌رو می‌شود، این آسیب و درد خیلی جدی است؛ به همین دلیل در چنین حوادثی باید مراقب بچه‌ها بود و در ازدحام و شلوغی بعد از زلزله نباید آنها را از یاد برد.

سراغ چیزی که برای آن راهی بم شدید برویم، عکس گرفتن در چنین شرایطی حتما سختی‌هایی دارد، برای شما این فضا چطور بود؟
بله؛ واقعیت این است که اولش اصلا نمی‌توانستم عکس بگیرم و با دیدن صحنه‌های دلخراشی که وجود داشت، گریه‌ام می‌گرفت، در یکی از گفت‌وگوهایم هم قبلا گفته بودم که همه عکس‌ها را با چشم پر از اشک گرفتم! نباید فراموش کرد که ما هر چند به‌عنوان عکاس به بم یا هر جای دیگری که اتفاق ناگواری رخ می‌دهد، می‌رویم، اما بدون احساس نیستیم.

عکس‌ها دیجیتالی بودند یا آنالوگ؟
برای آن حادثه با دوربین دیجیتالی تصاویر را ثبت کردم.

فرستادن و انتشار آنها چطور انجام می‌شد؟
آن زمان که اینترنت همراه و این موارد نبود ما تلفن‌های ماهواره‌ای داشتیم که با آن به لپ‌تاپ وصل می‌شدیم و عکس‌ها توسط برنامه‌ای به خبر‌گزاری مخابره می‌شد و آنها عکس ارسال شده را دریافت می‌کردند. ما حتی آن موقع نمی‌دانستیم که این عکس‌ها چه برد خبری می‌توانستند داشته باشند.

خیلی‌ها عکس موفق را تنها مرهون حضور صرف عکاس در یک موقعیت می‌دانند، ولی عکسی که از شما برنده شد و سروصدا کرد، مربوط به یک مجموعه بود... .
بله در اصل پنج تا عکس بود، اما این تصویر به عنوان تک عکس خیلی بولد شد و خبرگزاری فرانسه از آنجا که هر بار این عکس را کسی برمی‌داشت، آمار دانلودش را داشت، گفت که این میزان از برداشت و استقبال از یک عکس تا این حد بی‌سابقه بوده. یکی از نکاتی که درباره آن عکس وجود دارد این است که من در زمان دیدن آن لحظه و ثبتش تنها نبودم؛ ما سه عکاس بودیم، من، محمد فرنود و کارن فیروز که آن موقع برای رویترز کار می‌کرد. همین عکس را آنها از زوایای دیگر و جلوتر گرفتند، اما من سعی کردم کادربندی قرینه‌ای را داشته باشم و پشت سر او ایستادم، طرحی که شبیه یک صلیب شد.
ضمنا چهره پدر هم در عکس مشخص نیست و بچه‌ها هم انگار خوابیدند،‌ فضایی که در عین خشونت با یک لطافت غم‌انگیز همراه شده است.

این عکس برای همان روز بود؟
نه آن عکس را روز بعد از زلزله گرفتم و حتی ناراحت بودم که چرا این لحظه پر از اندوه را ثبت کرده‌ام، اما وقتی بازخورد آن را دیدم و این‌که مردم ایران و جهان با دیدن این عکس انگیزه کمک‌رسانی زیادی پیدا کردند، حالم بهتر شد. چون وظیفه رسانه همین است و همان‌طور که همیشه گفته‌ام هر رسانه‌ای باید واقعیت را چنان بیان کند که بیشترین تاثیرگذاری را داشته باشد. در کار ما هم سرعت عمل به‌خصوص در آن شرایط خیلی مهم بود، چون خبرگزاری با آژانس خبری تفاوت دارد. در آژانس گروهی مدتی کار می‌کنند و بعد یک مجموعه را منتشر می‌کنند، اما در خبرگزاری سرعت عمل و انتشار هر چه سریع‌تر اهمیت زیادی دارد. ما در آنجا کل زمانی را که روز اول عکاسی کردیم یک ساعت نشد. در آن زمان عکس‌ها را با سرعت گرفتیم و به دنبال آن بودیم که هر چه سریع‌تر ارسالشان کنیم. چون کمی بعد از این اتفاق هنوز عکس و خبری از آن نبود و همان‌طور که گفتم ما حتی از هیات دولت هم زودتر آنجا بودیم و خیلی‌ها از آن عکس‌ها استفاده کردند، اصلا در ابتدا چند عکاس بیشتر در آنجا حضور نداشتند.

الان حدود 15 سال از این حادثه گذشته است، شما در آن زمان چند سالتان بود؟
31 ساله بودم.

شما جنگ را لمس کردید، اما آن موقع با دوربین و در چنین موقعیتی قرار نگرفته بودید. می‌توان گفت این اولین تجربه کاری شما بود که در حادثه با چنین وسعتی حاضر شدید.
البته قبل از آن هم زلزله قائن را دیده بودم و من به واسطه این که در همشهری بودم برای عکاسی از یک سانحه هوایی که فکر می‌کنم سال 74 بود و طی آن هواپیمای مسافربری در کوه‌های کرکس سقوط کرد به آنجا رفتم، در آن زمان هم جزو تنها عکاسانی بودم که عکس رنگی از آن حادثه گرفتم، البته به صورت آنالوگ.
آن اتفاق هم به اندازه خودش دلخراش بود، چون سر، دست و تکه‌های بدن در اطراف پراکنده شده بودند. البته بم واقعا عجیب و غریب بود، چنان حادثه‌ای به وسعت یک شهر خیلی دردناک بود.

اما در آخر دوست دارم بدانم از بین تمام عکس‌هایی که - از زمانی که دوربین به دست گرفتید - تا امروز انداختید، خودتان کدام را بیشتر دوست دارید؟
من عکسی را زمانی در همشهری گرفته بودم که مربوط به کودکان کار بود.
در واقع آن موقع جشنواره بین‌المللی از سوی سوره برگزار می‌شد که هر سال درباره کودکان بود و من برای آن در اوایل عکاسی ام، عکسی را گرفته بودم که در آن دختربچه‌ای در خیابان انقلاب به درختی تکیه داده و کبریت و وسایلی را که می‌فروخت جلویش قرار داشت، آن عکس به دختر کبریت‌فروش معروف شد و خودم آن را خیلی دوست دارم. چون حسی که در آن وجود دارد، آدم را درگیر خود می‌کند.

امید رحمانی

گروه فرهنگ و هنر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها