مروری بر 10 فیلم جشنواره فیلم فجر 34

در غم ژانر

هر سال با شروع جشنواره فیلم فجر تمام امید علاقه‌مندان به هنر هفتم دیدن آثار شاخص است. برای بدنه سینمای ایران نیز جشنواره فیلم فجر فرصتی برای بروز و ظهور هنرمند‌ی‌ها و قابلیت‌هاست.
کد خبر: ۸۸۱۲۱۱
در غم ژانر

به گزارش جام جم سیما،همچنین همگی منتظریم با پدیده یا خون تازه‌ای در زمینه بازیگری، کارگردانی و موارد فنی روبه‌رو شویم. شاید این مورد آخری یعنی کشف پدیده‌ها مهم‌ترین اتفاق برای یک جشنواره سینمایی باشد.

امیدواریم فجر 34 بتواند جبران مافات کند و نقطه عطفی برای سینمای در حال احتضار ایران باشد. سینمایی که بدنه شریف، نجیب و محبوب آن سزاوار بهترین‌هاست.آنچه در پی می‌آید مروری است بر ده فیلم از آثاری که در فجر 34 اکران شده‌ است.

ابد و یک روز

سعید روستایی در فیلم «ابد و یک روز» داستان یک خانواده از طبقه فرودست را روایت می‌کند که از هر منظر که بنگری هیچ نقطه اتکایی ندارند و از درون و بیرون پوسیده و متلاشی شده‌اند.

به نظرم ابد و یک روز کار خوبی است. داستانک‌هایش شدیدا مابه‌ازای فردی و اجتماعی دارد و تماشاگر می‌تواند با تمام وجود آنها را حس کند.

در یک خانواده شلوغ روابط خواهر و برادرها صمیمانه نیست و در این بزنگاه یکی از خواهر‌ها به نام سمیه قرار است ازدواج کند. در این میان تنها چیزی که بر فضای خانه حکمفرمانیست شادی و طرب و یکدلی است.

مرتضی برادر بزرگ‌تر سمبل آدم‌های حریص و رذل و برادر کوچک‌تر که معتاد است سمبل حماقت است.

در کنار این خانواده عجیب اگر کسی هم بخواهد مثل سمیه یا دیگری وفاداری به خرج دهد نتیجه خوبی نخواهد دید؛ یا سرزنش خواهد شد یا این‌که مثل سمیه سیاه‌بخت.

در واقع روستایی در فیلمش چند قلمرو جدا از هم، اما زیر یک سقف را روایت کرده است. هرکس زیر این سقف بدون توجه به رگ و ریشه و احساس خواهر و برادری در پی سود و نفع بیشتر است.

سمیه بدبخت‌تر از همه است. برادر بزرگش مرتضی برای راه‌اندازی یک شغل دیگر بر سر خواهر معامله کرده و او را می‌خواهد شوهر دهد.

همه اینها به نحوی بازخورد مشکلات و معضلات اجتماع است. هر کاراکتر فیلم روستایی می‌تواند معناشناختی یک شخص حقیقی در جامعه واقعی باشد.

در ابد و یک روز فضا به کلی ویرانگر و تکان‌دهنده است. سیاه‌نمایی در کار نیست و بخشی از حقایق تلخ اجتماعی در فیلم روایت می‌شود. خانواده‌ای که در ابد و یک روز شاهدیم به تنهایی روایتگر یک جزیره متلاطم است؛ جزیره‌ای که هر آن احتمال دارد زیرآب برود.

روستایی می‌تواند خون تازه‌ای برای سینمای ایران باشد. بازی نوید محمدزاده را نیز در فیلم بسیار پسندیدم. او یک بازیگر تئاتری است، اما قواعد بازیگری را بخوبی می‌داند.

بادیگارد

اگر «بادیگارد» ابراهیم حاتمی‌کیا یک تفاوت با دیگر ساخته‌های او داشته باشد همانا رونمایی از آرمانگرایی جدید در فیلم اوست.

در بادیگارد، آرمانگراها و مدینه فاضله‌جوها همگی کمی تا قسمتی دچار بحران فلسفی و روحی و عقیدتی شده‌اند. آنها که زمانی سرباز‌های خط مقدم نظام بودند، حالا ژنرال‌هایی پر از سوءظن جلوه‌گری می‌کنند.

جدای از این، تماشاگر تمام انگاره‌های زیرساختی پیشین حاتمی‌کیا را در بادیگارد اعم از شهادت، عزت نفس، ایثار و غرور و کرامت انسانی را می‌تواند مشاهده کند.

یک تفاوت دیگر بیرون کشیدن کاراکترهای آژانس شیشه‌ای از فضای بسته به زیر سقف آسمان است.

این خود یک پیشرفت فزاینده برای طرح دغدغه‌های حاتمی‌کیاست. برای همین او سراغ موضوعات روز رفته است‌: یکی از بادیگاردهای شخصیت‌های دولتی و حکومتی و دیگر دانشمندان هسته‌ای و جالب اینجاست که اینجا با دومشکل جذاب روبه‌رو هستیم که هر دو مربوط به این اشخاص هستند.

اوضاع به گونه‌ای است که نسبت به عقاید شخصی و سیاسی و مذهبی دانشمندان هسته‌ای و همچنین میزان وفاداری حال حاضر بادیگاردها سوءظن وجود دارد.

حقیقت این سوءظن یا مردود بودنش حرف اصلی داستان حاتمی‌کیا نیست. آنچه مهم است استحاله کم و بیش درونی آنهاست که البته فقط موضوعی شخصی است.

چنانچه وقتی بازرس ماجرا به حیدر (پرویز پرستویی) سوءظن پیدا می‌کند، ابتدا به ساکن رزومه او برایش تردید‌برانگیز است که چگونه به شخصی اینچنین خاص می‌توان مشکوک شد؟

فیلم حاتمی‌کیا قصد ندارد کسی را محکوم کند. به‌زعم او جبر زمانه و تغییر خلق و خوی حاکم بر سیستم ناگزیر باعث شده بین بادیگارد‌ها و مسئولان اختلاف‌هایی بروز کند. اگرچه بر زبان آورده نشده و با هم روبه‌رو نکنند.

اما درد دل‌های آنها با خود و در دنیای خودشان بیانگر همه چیز است. دیالوگ بسیار جالبی در فیلم وجود دارد: «من از شخصیت سیاسی خوشم نمیاد. نمیخوام بادیگاردشون باشم. آدم نمیدونه تو کله‌شون چی می‌گذره!»

بادیگارد فیلم خوبی است. داستانش روان بوده و ضمن بی‌پروا بودن هتک حرمتی روا نمی‌دارد. دیالوگ‌ها عالی از کار درآمده‌ است.

حاتمی‌کیا ششدانگ حواسش را به کارگردانی معطوف کرده است. با این همه باید امیدوار بود بادیگارد او در اکران عمومی کمی تا قسمتی دچار سانسور نشود.

نیمه‌شب اتفاق افتاد

درام عاطفی «نیمه‌شب اتفاق افتاد» در‌باره رابطه‌ یک زن میانسال بیوه و مردی بسیار جوان‌تر از خودش است.

روایت ماجرا نیز آنچنان عادی نیست. یعنی رابطه زن میانسال با بازی رویا نونهالی و پسر جوان با بازی حامد بهداد قالبی خاص دارد. عشق زن فقط به خاطر کشش دل خود بوده و معنوی است.

نه پول دغدغه اوست و نه منزلت اجتماعی. نیمه‌شب اتفاق افتاد بر همین اساس یک داستان به کلی قهرمان محور و زنانه است.

مهم‌ترین تفاوت این فیلم با دیگر ساخته‌های مشابه در رفتارشناختی همین قهرمان زن است. او وقتی عاشق می‌شود مهر سکوت بر لب نمی‌زند یا در خود فرو نمی‌رود، بلکه به دنبال عشق خود می‌رود و ابایی از حرف و حدیث‌های مردم ندارد.

فیلم تینا پاکروان اگرچه داستانک‌های جمع و جوری دارد، اما یک شلختگی در ارتباط با آنها مشاهده می‌شود. به همه اینها سکانس پایانی را اضافه کنید که به کلی بی‌ربط و غیرقابل قبول از کار درآمده است.

فیلمبرداری فیلم به غیر از لوکیشن اصلی خوب و سرخوشانه و امیدوار کننده است. لوکیشن اصلی نیز که عمده نماها در آن کار شده بسیار پرمعنی است.

این مکان باغی است که هم برای عزا و هم برای عروسی اجاره داده می‌شود. ترسیم زنی واقعگرا و بسیار عاطفی در این لوکیشن خوب از کار درآمده است.

اما موسیقی در نیمه‌شب اتفاق افتاد روی اعصاب است. فیلم پاکروان احتیاجی به چنین موسیقی نداشت و تصویر را از بین برده است.

در مجموع، نیمه‌شب اتفاق افتاد یک روایت نو اما تقریبا پر از لکنت از سیمای زنی است که در پی عشق است و در ابراز آن واهمه‌ای نشان نمی‌دهد.

مالاریا

«نفس عمیق» محصول 1381 را یادتان هست؟ شخصیت‌های کامران و منصور آن فیلم را به خاطر دارید؟ جوان‌هایی که از خانه بیرون می‌زنند تا دنیا را بهتر ببینند. «مالاریا» تقریبا ورسیون دختر و پسری همان نفس عمیق است که شهبازی 14 سال پیش ساخت.

شهبازی که سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی را برای فیلم دربند در کارنامه دارد، در مالاریا کار خاصی انجام نداده و به نظرم بدجوری درجا زده است.

شروع فیلم یک انفجار است. به سبک فیلم‌های نوآر شما با یک دنیای پر از اضطراب آشنا می‌شوید. چرا که یک دختر و پسر از خانه فرار می‌کنند و بی‌پروا وارد کلانشهری می‌شوند که از قواعد زندگی در آن هیچ نمی‌دانند.

خب در ادامه تماشاگر توقع دارد داستانک‌های خاصی برای این دو روی بدهد، اما شهبازی هر چه می‌خواهد بگوید در میانه ماجرا رها کرده و به شاخه دیگر می‌آویزد.

بازی‌ها در مالاریا همگی ضعیف از کار درآمده و بجز ساغر قناعت بقیه واقعا بد کار کرده‌اند. به اینها حضور یکسری بازیگر بیکاره در روایت و ماجرا را نیز مانند آزاده نامداری اضافه کنید که اصلا معلوم نیست چه کاره است.

شخصیت‌ها هیچ بالانسی ندارند و هرچه داستان اصلی جلو می‌رود سردرگمی تماشاگر بیشتر می‌شود.

شهبازی دارد به حاشیه‌ها می‌رود. او از خط قرمز‌ها می‌خواهد عبور کند تا به قول فرنگی‌ها یک کار پر‌سرو‌صدا قبل از اکران را یادآوری نماید. این مهم به ضرر اوست و به ضرر سینمای ایران.در مجموع مالاریا فیلمی ضعیف و مغشوش است.

آخرین بار کی سحر را دیدی؟

آخرین ساخته فرزاد موتمن بی‌گمان اثری مغشوش سرشار از نمادهای بی‌خود و بی‌توجه به قواعد ژانر است؛ کاری که او در دو فیلم آخرش نیز انجام داد.

فیلم با حضور مادری در کلانتری آغاز می‌شود که گم شدن دخترش را اطلاع می‌دهد. از آن‌سو با جسد مرده دختری در حاشیه یک بزرگراه روبه‌رو هستیم.

همه اینها تماشاگر را به سمت یک درام معمایی جنایی سوق می‌دهد، اما وقتی فیلمی توسط موتمن ساخته می‌شود و ادای روشنفکری هم دارد، طبیعی است که در ادامه در‌یابیم اصلا موضوع قتل و جنایت شاخصه اصلی فیلم نیست.

مانند همیشه موتمن لحظه‌ای نمای بسته را رها نمی‌کند و همه را از خرد و کلان در نمای بسته نشان می‌دهد؛ مظنون، مامور کلانتری، مادر و... گویی در فضایی محسور شده قرار دارند و این کارگردان است که بسته به حس و حال خویش شاید فضای کناری آنها را نیز نشان دهد و شاید هم نه.

طبیعی است موتمن می‌خواسته داستان بگوید و حتی شاید قرار بوده آخرین بار کی سحر را دیدی؟ داستان محور باشد، اما این‌گونه نشده است.

چرا که لحن فیلم سراسر شعاری و نصیحت‌گونه است و دیالوگ‌ها تکراری و بسیار سطح پایین. از منظر دیگر شروع فیلم و برخی نماها شاید مربوط به سینمای نوآر باشد، اما اگر هم این‌گونه باشد سینمای نوآر فرسنگ‌ها با نماها و دیالوگ‌های شعاری فاصله دارد.

ایستاده در غبار

اولین ساخته محمدحسین مهدویان در دو بخش سودای سیمرغ و نگاه اول سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر حضور دارد.

«ایستاده در غبار» زندگی حاج احمد متوسلیان، فرمانده جاویدالاثر لشکر محمد رسول‌الله(ص) از دوران کودکی تا سال‌های حضور در جبهه‌های جنگ و مفقود شدنش را روایت می‌کند.

در این فیلم از صدای بسیاری از شهیدان که از زمان جنگ به جا مانده استفاده شده است. پیش از این از محمدحسین مهدویان فیلم‌های مستند استخوان لای زخم، ثنا و آخرین روزهای زمستان را دیده بودیم.

ایستاده در غبار یک فیلم دارای حرمت است، چرا که درباره یک سردار بزرگ و عزیز بوده و طبیعی است که دارای قداست باشد، اما از منظر سینمایی مهدویان فیلم خوبی نساخته و به‌ویژه رخدادهای کودکی و سکانس‌های مربوط به زمان نوجوانی این شهید را بسیار طولانی و کشدار کار کرده است.

استفاده از مقوله صدای شهدا نیز کاربردی خوب نداشته و گاهی صدا از تصویر پیش است و گاهی بسیار غیرمرتبط.

ایستاده در غبار بسیار مستند و پژوهشی کار شده، اما در روایت سینمایی فرم مناسبی را انتخاب نکرده است.

خشم و هیاهو

هومن سیدی قبلا نشان داده بود که سینما را می‌شناسد. البته هنوز زود است که او را با فرهادی یا حاتمی‌کیا و... مقایسه کنیم، اما هرچه باشد آثار او سکانس‌های زجر‌دهنده کمتر دارد.

شاید از این جهت که «خشم و هیاهو» بیشتر در ژانر معمایی است که این سکانس‌های خوب بیشتر در فیلم نمایان شده.

فرم و محتوای خشم و هیاهو البته تازه نیست. هرچند فرم فیلم در سینمای ایران که معضل ژانر دارد کمی تا قسمتی برجسته‌تر از محتواست.

یکی از جالب‌ترین همین سکانس‌ها روایت دختر متهم به قتل است. با این‌همه محتوای خشم و هیاهو چندان یکدست نیست و هومن سیدی بیشتر به ظواهر تکیه کرده تا این‌که ششدانگ حواسش را به کارگردانی فیلمش بسپارد.

ژانر جنایی و معمایی در سینمای ایران هر از گاهی بروز و ظهور دارد و عمدتا هم با شکست مطلق روبه‌رو شده است یا این‌که از آن طرف بام سقوط کرده و ادای روشنفکری درآورده.

با این همه خشم و هیاهو اگر چیزی هم برای گفتن نداشته باشد، تنوعی در سینمای ایران ایجاد می‌کند و آن هم ارائه فیلمی در ژانر جنایی پلیسی و معمایی است که البته و متاسفانه اخبار آن را در صفحه حوادث روزنامه‌ها می‌توانیم هر روز ببینیم.

بارکد

«بارکد» پنجمین فیلم مصطفی کیایی است. او تا به حال هرچه ساخته درام‌های اجتماعی با بار کمدی بوده و البته دیدن کارهایش حداقل عذاب آور نیست.

مانند بعدازظهر سگی، عصر یخبندان و حتی خط ویژه آخرین فیلم کیایی، دغدغه‌های اجتماعی را بیان می‌کند.

داستانک‌های کیایی ممکن است مابه‌ازای اجتماعی داشته باشند، اما حقیقتا در عمده بخش‌ها چاشنی طنز و بازی‌های بد لطمه اساسی به کل فیلم زده است.

از مواد مخدر تا روابط دختر و پسری و حتی مقوله اختلاس و دزدی در فیلم کیایی موجود است، اما همه این معضلات اجتماعی به طور یکسان توانایی رونمایی پیدا نمی‌کنند.

با این همه ریتم فیلم خوب است و غافلگیری‌های بامزه‌ای نیز در داستان اصلی وجود دارد. جدای از فیلمنامه دیالوگ‌های آن گاهی دلپذیر است. تدوین فیلم حرفه‌ای بوده و موسیقی نیز آزار‌دهنده نیست.

اما بازی‌ها در بارکد بسیار بد است. سحر دولتشاهی و مرتضی کیایی که در فیلم قبلی مصطفی کیایی نیز حضور داشته‌اند و همچنین بهرام رادان حقیقتا خوب کار نکرده‌اند.

اژدها وارد می‌شود

قطعا «اژدها وارد می‌ شود» برای مخاطب خاص ساخته شده و محال است تماشاگر عادی حوصله برای تماشای آن داشته باشد و دست برقضا حق هم با همین تماشاگر است.

از سوی دیگر، مانی حقیقی با ساخت اژدها وارد می‌شود می‌خواهد نمونه‌ای خاص از سینمای واقعگرا و سینمای تخیلی و ماورایی به ما نشان دهد.

در اژدها وارد می‌شود همه رقم اتفاقات روی می‌دهد. از یک سلام و علیک ساده تا موارد پارانویایی و مالیخولیایی.

گاهی اصلا تماشاگر تصور می‌کند مشغول دیدن یک مستند به نام اژدها وارد می‌شود است. مخصوصا سکانس‌های گشت و گذار در جزیره و نماهای مربوط به قبرستان متروکه این مهم را تجلی می‌کند روایت قصه‌گو نیست.‌

اژدها وارد می‌شود روایت غیر‌خطی دارد و اگر دنبال محتوا در فیلم هستید باید خیلی صبور باشید، اما در فرم فیلم مانی حقیقی حرف‌هایی برای گفتن دارد.

فیلمبرداری اژدها وارد می‌شود کار هومن بهمنش است و به‌نظرم واقعا خلاقانه کارکرده، با همه این حرف‌ها اژدها وارد می‌شود بیشتر یک فیلم شنیداری - دیداری است و دیالوگ بر روایت تصویری گاهی غلبه می‌کند که البته این معضل تمام سینمای ماست.

اژدها وارد می‌شود بعد از پذیرایی ساده به ما نشان می‌دهد که مانی حقیقی حرف‌های زیادی برای گفتن دارد.

عادت نمی‌کنیم

اگر فیلم اول ابراهیم ابراهیمیان یعنی ارسال آگهی تسلیت برای روزنامه را دیده‌اید، می‌دانید او یک فرهادی‌ساز است؛ یعنی از سینمای اصغر فرهادی پیروی می‌کند.

«عادت نمی‌کنیم» نیز مثل کار اولش یک فضای بسته آپارتمانی دارد که نسبت به فیلم دومش البته لوکیشن آن بیشتر شده است.

روایت ابراهیمیان داستان تکراری یک زن و شوهر و بازهم ظاهر شدن یک دختر وسط زندگی این دو است.

ابراهیمیان نشان داده در سوراخ شدن یکباره سقف آسمان و ورود کاراکترهای سبک به داستانک‌هایش تبحر دارد.

فیلمنامه عادت نمی‌کنیم البته به نظر خوب است، اما کارگردان فیلم آن‌قدر روی جزئیات و آن هم غیرمهم پافشاری می‌کند که از اصل ماجرا وامانده است.

و در آخر این‌که تیم بازیگری ابراهیمیان سپر بلای اوست. بازی‌های خوب و متوسط هدیه تهرانی و فروتن به هرحال داستان را پیش برده است.

مهدی تهرانی

ضمیمه قاب کوچک

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها