اینها ذهنیات خوبی از او درذهن من ایجاد کرده بود؛ اما هنگامی که با او تماس گرفتم و قرار ملاقات گذاشتم دریافتم تمام ویژگیهایی که از او در سریالها دیده بودم تنها گوشهای از شخصیت فوقالعاده اوست.
با لحنی گرم و مهربان مرا به منزلش در گرمدره در جاده کرج دعوت کرد و هنگامی که برای مصاحبه رفتم گویی چند سال است مرا میشناسد و همین مهربانی او بود که این مصاحبه را سوای از کار، به یک مهمانی رویایی و فراموشناشدنی تبدیل کرد.
دکوراسیون خانهاش نیمه سنتی و نیمه مدرن بود، پر از طرحها و رنگهای متنوع. در یک طرف نزدیک پنجره دو تخت سنتی روبهروی هم قرارداده شده که با کوسنهایی سنتی کامل شدهاند.
در سمت دیگر اتاق مبلمانی ساده و زیبا قرار گرفته و تابلوهایی قشنگ و دیدنی هم دیوارها را تزئین کردهاند. آنچه در پی میآید حاصل گفتوگوی من با زهره حمیدی بازیگر نامآشناست.
شما در چه سالی و کجا به دنیا آمدید؟
8 اردیبهشت 1336 در شهرستان اراک در خیابان ملک متولد شدم. دوران دبستان را در مدرسه جواد رهنما و دبیرستان را به نظام وفا در همان خیابان ملک رفتم.
به نظر میآید خلق و خوی اردیبهشتیها را دارید، مهربان و سخاوتمند.
نظر لطف شماست. اما هر کس که راجع به روحیات متولدین ماههای مختلف اطلاعات داشته باشد و من را میبیند متوجه میشود که متولد اردیبهشتم.
چند خواهر و برادر دارید؟ آیا آنها هم به تهران آمدهاند یا در اراک بهسر میبرند؟
پنج خواهریم و سه برادر. یک خواهرم تهران زندگی میکند و بقیه همه اراک هستند.
شغل پدرتان چه بود؟
پدرم تکنیسین لوازم پزشکی بود.
از خاطرات کودکیتان برایمان بگویید.
دوران کودکی شاد و زیبایی داشتم. منزل مادربزرگ ما نزدیک بازار اراک بود. ما بیشتر در خانه مادربزرگ جمع میشدیم و آنجا را خیلی دوست داشتیم.
خانه بزرگی بود و همه فامیل داییها و خالهها همراه فرزندانشان بیشتر اوقات آنجا جمع میشدیم. من خاطرات آن زمان را خیلی دوست دارم.
برخی مناسبتها مانند شب یلدا یا شب عید که دیگر صفای خود را داشت. شب چله خانه مادربزرگ بودیم، آجیل و میوه و شیرینی میخوردیم.
بزرگترها با هم اختلاط میکردند و ما بچهها بازی میکردیم. پدربزرگم شبچله یا شب عید خوراکیهایی را با سینی به منزل دخترانش میفرستاد و دیدن این صحنه برای من بسیار زیبا بود.
در زمان عاشورا تاسوعا در همان کوچه خیابانها مراسم تعزیه مانند تعزیههای الان که به صورت تئاتر است، برگزار میشد.
زندگی امام حسین(ع) را به نمایش میگذاشتند، دیالوگهای جالبی داشت و من عاشقشان بودم. هنگام تعطیلات در باغ پدربزرگم جمع میشدیم. عیدها دید و بازدید فراوان داشتیم.
از روز اول عید تا پنجم ششم به خانه همدیگر میرفتیم. آن موقع راهها نزدیکتر بود و خانوادهها با هم مهربانتر و نسبت به یکدیگر وابستهتر بودند.
ما دوران بچگی خوبی داشتیم و به همین دلیل غنی از محبتیم و روحیه خوبی داریم. افرادی که بچگی خوبی داشتهاند، سختیهای زندگی را راحتتر تحمل میکنند و در روابط کاری و خانوادگی راحتترند. متاسفانه از آن فرهنگ دور شدهایم و الان فقط یک خاطره برایمان مانده.
چند ساله بودید که ازدواج کردید؟ آیا بلافاصله به تهران آمدید؟
14 سال داشتم که ازدواج کردم. قدبلند بودم و بیشتر از سنم نشان میدادم. ما پس از ازدواج به کرمان آمدیم و ده سال آنجا زندگی کردیم.
تحصیلاتم را در کرمان ادامه دادم. دیپلم گرفتم و وارد دانشگاه شدم. آنجا صاحب دو دختر و یک دوقلو پسر شدم.
اما در آن زمان جنگ ایران و عراق بود و خانه پشتی ما در بمباران تخریب شد. به همین دلیل تصمیم گرفتیم به تهران نقل مکان کنیم. سال 63 بود.
چند سال در تهران بودید و چرا به کرج آمدید؟
الان دو سال است که به کرج آمدهام. مدتی در تهرانویلا و بعد در خیابان سعادتآباد زندگی کردیم. به دلیل وقوع یکسری اتفاقات از جمله فوت پسرم ترجیح دادم جایی را انتخاب کنیم که آرام باشد.
من این منطقه شهرک جهاننما را دوست دارم. یکی از دوستانم اینجا آپارتمان گرفته بود. اینجا را دیدم و پسندیدم، این آپارتمان را گرفتم و الان هم از زندگی در این مکان راضیام.
تهران دیگر به آن معنا جای زندگی نیست و اگر برای کسی امکانپذیر باشد بهتر است منطقهای خوش آب و هوا اطراف تهران را برای سکونت انتخاب کند.
از دوران مدرسهتان چه خاطراتی دارید؟ کدام معلمها را بیشتر دوست داشتید؟
دوران مدرسه خیلی شیرین و خوب بود. من خانم مهدوی که دبیر هنر و خانهداری بود و خانم قهرمانی که تاریخ درس میداد را دوست داشتم. هر دوی آنها مهربان، منظم و شیکپوش بودند.
من از این ویژگی آنها خیلی خوشم میآمد. آنها ما را تشویق به منظم و مرتب بودن میکردند و این برای من دوستداشتنی بود.
چه سالی و چگونه ازدواج کردید؟
سال 49 کاملا به شیوه سنتی ازدواج کردم. خانواده آنها من را خواستگاری کردند و ما هم پذیرفتیم.
راجع به بچهها صحبت کنید.
16 ساله بودم که خدا بیتا را به ما داد و 18 ساله بودم که مهتا را به دنیا آوردم. 21 ساله بودم که دوقلوهایم حامد و حمید به دنیا آمدند.
چون تفاوت سنیام با بچهها کم بود با آنها رابطهای دوستانه داشتم. دخترانم درس خواندند و ازدواج کردند.
شوهرم اجازه نمیداد آنها قبل از ازدواج وارد کار هنر و بازیگری شوند. آنها هم بعد از ازدواج دنبال این حرفه نرفتند. بازیگری خیلی زندگی یک هنرمند را تحتتاثیر قرار میدهد.
ما بازیگران گاهی نمیتوانیم در مراسم ازدواج یا وفات فامیل حاضر شویم، چون کاملا درگیریم. چیزهایی را از دست میدهیم تا بتوانیم چیزهایی را بهدست بیاوریم و این سخت است.
بازیگری را دوست دارید؟
در حین بازی روی صحنه یکی از زیباترین احساسات را تجربه میکنم.نقشی که میآفرینم بر مردم تاثیر داشته باشد هیجانزدهام میکند.
خیلی از مردم هنگامی که من را میبینند میگویند خانم حمیدی ما با دیدن شما در فلان سریال احساس آرامش میکنیم و این برای من خیلی زیباست.
شما سنتی ازدواج کردهاید. خودتان برای این دوران با ازدواج سنتی بیشتر موافقید یا اینکه دختر و پسر در محیطی مناسب مانند محیط کار با هم آشنا شوند.
به نظر من آگاهی خود دختر و پسر میتواند ازدواج موفقتری داشته باشند.
جور بودن دو نفر با هم بسیار مهم است. باعث میشود همیشه در کنار یکدیگر راحت زندگی کنند.
اما با تمام این حرفها ازدواج، یک هندوانه دربسته است و ممکن است حتی دو نفر با وجود آشنایی هم کارشان به آخر نرسد.
رابطه شما و همسرتان چگونه است؟ به نظرتان یک زن و مرد چگونه میتوانند با هم خوشبخت باشند؟
همسرم مرد بسیار باگذشتی است. اجازه داد من درس بخوانم و کار کنم. او همواره مشوق من بوده است.
با اینکه شغل من یکسری خللها را به زندگی مشترک وارد میکند، اما باز هم همسرم به دلیل اینکه عشق و علاقه را در من میدید رضایت میداد.
من و همسرم با هم خیلی دوستیم، هر چند ممکن است گاهی اختلافنظر هم داشته باشیم، اما با گذشت کردن به خوشبختی رسیدهایم. گذشت، رمز موفقیت یک ازدواج است.
اگر دو نفر همدیگر را بشناسند هم اختلافاتشان کمتر میشود و هم توقعاتشان. مرد و زن هر کدام یکسری تواناییها دارند. ما نباید از همسر خود توقعی داشته باشیم که خارج از توان اوست.
مهریه شما چقدر بود؟ نظرتان راجع به مهریههای بالا چیست؟ آیا میتواند ضامن خوشبختی باشد؟
مهریه من در آن زمان 50 هزار تومان بود. من موافق مهریه بالا نیستم، اما به نظر من هر زنی باید چیزی را برای تضمین زندگی خودش داشته باشد.
خانمی را میشناختم که هنگام ازدواج مهریه نمیخواست، اما پدرشوهر به اجبار حدود 16 مثقال طلا را مهریه او کرد.
متاسفانه کار آن خانم و همسرش به جدایی کشید و او توانست با همان طلا یک زندگی ابتدایی را برای خودش درست کند. این پول تنها دارایی او بود.
او به من گفت هنگام ازدواج به فکر مهریه نبودم، اما الان همین پول، من را حفظ میکند. اما این حرف من به معنای آن نیست که با مهریههای بسیار بالا موافق باشم.
نمیدانم این چه افتخاری است که بعضیها دخترشان را به هزار و خردهای سکه مهر کردهاند.
با کار کردن خانمها موافقید یا به نظر شما بهتر است خانمها به همان خانهداری بپردازند؟
اگر مرد بتواند از پس مسائل مالی بربیاید و احتیاجی به کار زن نباشد، بهتر است زن به کدبانوگری برسد، بچهها را تربیت کند و به زندگی برسد.
زنی که در خانه است، آرامش بیشتری دارد و بهتر میتواند به مرد خود یاری برساند. اما زندگی این دوره طوری شده که خیلی از خانمها مجبورند دوشادوش آقایان کار کنند تا چرخ زندگی بچرخد
اگر خانم مجبور باشد بیرون از خانه کار کند در عوض مرد هم باید در انجام کارهای خانه به همسرش کمک کند و همه چیز باید تقسیم شود. هنگامی که زن به نانآوری کمک میکند، مرد هم باید در خانهداری و تربیت فرزند مشارکت کند.
برای تربیت فرزند چه توصیههایی به مادران دارید؟
اگر مادر خودش را در قالب فرزند بگذارد بهتر میتواند او را درک کند و بهترین رفتار را با او داشته باشد.
مادری که با فرزندش بیشتر دوست است تا یک مادر به فرزند نزدیک میشود. در این صورت فرزند اسرارش را برای مادر میگوید و نه دوست و رفیقهای بیرون. نزدیکی پدر و مادر به فرزند نقش مهمی در تربیت درست او خواهد داشت.
شما فرزند پسر را بیشتر دوست داشتید یا دختر؟
من با دخترانم رابطهای عالی دارم، اما واقعیتش به اشتباه کمی پسردوست بودم. الان از این مساله ناراحتم و میبینم که یک دختر میتواند چه معجزهای برای خانواده باشد.
حرف فرزند به میان آمد. شما فرزندتان حامد را در عنفوان جوانی از دست دادهاید. راجع به علت فوت او کمی صحبت کنید و بگویید چگونه توانستهاید با این فقدان کنار بیایید.
حامد من چند ماه پیش از فوت سرما خورده بود و ریههایش آب آورده بود. او را بستری کردیم و حالش خوب شد. چند ماه گذشت.
او آن زمان باشگاه بدنسازی میرفت و متاسفانه آمپولهایی برای بدنسازی تزریق کرد که همان موجب سکته قلبیاش شد. من در آن هنگام در اهواز مشغول بازی در سریال ایکس یازده بودم. در دل این پروژه به من خبر دادند که امشب پسرم فوت کرده.
همه میتوانند درک کنند که این مساله برای یک مادر تا چه اندازه سخت و جانکاه است، اما من طرز فکر دیگری دارم.
به نظر من خدا به ما چیزی را میدهد و چیزی را میگیرد. همه ما به این سفر میرویم. اما هیچ چیز در این دنیا از دست دادنی نیست. من حامدم را از دست ندادهام و ایمان دارم که او هست.
خدا صلاح دیده که او الان در این دنیا نباشد، اما در هر صورت روح فرزند نازنین من همواره هست. من او را احساس میکنم، صلاح خدای بزرگ را درک میکنم و به آن راضیام.
این خواست خدا بوده که به من دوقلو بدهد و خواست او بود که یکی را هم ببرد. همه چیز خواست خداست و ما هم باید راضی باشیم به رضای خدا. من او را از دست داده نمیدانم.
همیشه حس میکنم حامد کنار من است یا در وجودم آشیانه کرده و همین برایم آرامش بخش است. ضجه و مویه کردن چه فایدهای دارد؟ خدا دوست دارد بندگانش شاد باشند و ما هم باید شادی را وظیفه بدانیم.
نظرتان راجع به مفاهیم زنسالاری و مردسالاری چیست؟
این مفاهیم را قبول ندارم. زن و مرد باید به یکدیگر احترام بگذارند و هیچیک نباید بخواهد آن دیگری را تحت سلطه خود درآورد.
دوستانتان را از میان چه افرادی انتخاب میکنید؟
من به دنبال افراد مثبتی هستم که برای دوست ارزش قائل باشند و به زندگی نگاهی ژرف و عمیق داشته باشند. افرادی را دوست دارم که قدر مهربانی را میدانند و پاسخ خوبی را با خوبی میدهند.
شما گفتید که در دوران کودکی رفت و آمدهای زیادی را تجربه کرده اید. نظرتان راجع به رفت و آمد خانوادگی چیست؟ آیا خودتان اهل اینگونه رفت و آمدها هستید؟
رفت و آمد را یکی از لازمههای زندگی میدانم که نبود آن تاثیر منفی غیرقابل جبران خواهد داشت. افسردگی، بدبینی، نارضایتی از زندگی و مانند اینها از نتایج رفت و آمد نداشتن است.
واقعیتش را بگویم خودم هم الان بهدلیل شرایط زندگیام نمیتوانم آنگونه که دلم میخواهد رفت و آمد فامیلی داشته باشم و حسرت آن را بر دل دارم.
شما در حال حاضر در آپارتمان زندگی میکنید. نظرتان راجع به آپارتماننشینی چیست؟
زندگی در خانه حیاطدار را بیشتر دوست دارم، اما چه بخواهیم و چه نخواهیم زندگی این دوره زمانه به آپارتمان کشیده است.
در این نوع زندگی باید ملاحظه همسایگانمان را بکنیم، سر و صدای بیش از حد نداشته باشیم یا ماشینمان را هر جایی پارک نکن
البته آپارتماننشینی مزایایی هم دارد از جمله خوبی بعضی از همسایگان و داشتن ارتباط دوستانه با آنهاست. من در اینجا همسایگان خوبی دارم و خوشبختانه روابط خوبی داریم.
آیا خودتان نوه دارید؟ رابطهتان با نوهها و بچهها چگونه است؟
بله، چهار نوه دارم. دخترم بیتا دو پسر به نامهای کسری و کیاوش دارد و مهتا هم آرمان و آرمیتا که دوقلواند.
سه نوه پسر و یک دختر. عاشق آنها هستم. واقعا راست میگویند که نوه از بچه هم شیرینتر است. تولد نوهها نوعی هیجان جدید را به زندگی ما افزود.
من از نوجوانی عاشق بچهها بودم و با آنها رابطه فوقالعاده خوبی داشتم. یادم میآمد در آن زمان در فامیل بچهها را دست من میسپردند و من مثل یک مربی مهدکودک از آنها مراقبت میکردم.
گذشته از شغل هنریتان، آیا اهل هنرهای خانگی مانند خیاطی یا بافتنی هم هستید؟
بله. من زیاد بافتنی و خیاطی انجام دادهام. لباسهایم را تا یک زمانی خودم میدوختم و میبافتم. کارهای آرایشی هم بلدم و این کار را برای خودم انجام میدهم. اهل گلدوزی هم بودم.
آشپزی چطور؟
یادم میآید تا هنگامی که بچهها در خانه بودند همیشه آشپزخانه بهطور منظم به راه بود. من دستپخت خوبی دارم.
هر کس غذاهای من را خورده از آن تعریف کرده و دوست داشته و فکر میکنم علت آن است که من همیشه غذا را با چاشنی عشق میپزم.
حتی اگر یک املت ساده هم درست کنم آن را با شور و شوق آماده میکنم و این در طعم غذا تاثیر میگذارد. بهترین غذای من باقالی پلو با گوشت است.
ماهیچه میپزم و لای ماهیچهها سیر میگذارم و آنها را با آب کم میپزم. ادویههای مختلف هم به کار میبرم.
باقالی پلو را با شوید تازه میپزم، روغن حیوانی به کار میبرم و کمی روغن بادام هم به آن اضافه میکنم. به کلهجوش هم علاقه دارم. غذایی که با پیازداغ، گردوی فراوان، سیر فراوان و کشک درست میشود.
رابطهتان با طبیعت چگونه است؟
عاشق طبیعتم. گل و گیاه حال من را دگرگون میکند. گهگاه به پارک جهاننما میروم و اهل کوه هم هستم.
گاهی به کوهی که در این نزدیکی است میروم. قبلا که تهران زندگی میکردیم به درکه میرفتم و از زیبایی آنجا لذت میبردم.
خودتان هم اهل پرورش گل و گیاه هستید؟ به چه گلهایی بیشتر علاقه دارید؟
دوست دارم، اما چون مرتب در خانه نیستم به آنها رسیدگی کنم نتوانستهام. گل و گیاه رسیدگی میخواهد و اگر چند روز به آنها توجه نشود از بین میروند. خودم به گل نرگس علاقه زیادی دارم و از عطر آن لذت میبرم.
چقدر اهل مسافرت هستید و کدام شهرها را دیدهاید؟
به دلیل شغلم و علاقهام زیاد سفرکردهام. تقریبا همهجا را در ایران رفتهام. شمال، جنوب، شرق و غرب را زیاد دیدهام.
با مسافرتهای داخل ایران خیلی موافقم و به همه توصیه میکنم ایرانگردی را قبل از مسافرت به خارج انجام دهند، زیرا ما در ایران مناطق دیدنی زیبا زیاد داریم.
از ابیانه به دلیل ظاهر سنتی و قدیمیاش خوشم میآید و اصفهان را هم خیلی دوست دارم.
بهجز مسافرتهای کاری بیشتر با چه کسانی سفر کردهاید؟
بیشتر سفرهای من کاری بوده، اما با خانواده و دوستان هم زیاد سفر کردهام.
سختیها و شیرینیهای شغلتان چیست؟
سختیهای آن زیاد است. ما زمان طولانی سر کاریم. گاهی باید چند ساعت بعد از گریم و آماده شدن صبر کنیم تا جلوی دوربین برویم.
گاهی باید ساعت چهار یا پنج صبح بیدار و سر کار باشیم. گاهی باید 14، 15 ساعت سرکار باشیم. بعضی وقتها باید در هوای خیلی سرد یا گرم کارکنیم.
اما شادیهای فراوانی هم در این کار هست. ما طی یکی دو ماه بازیگری مانند یک خانواده در کنار یکدیگریم و ارتباط خوبی داریم.
از این گذشته دیدن نتیجه کار بسیار لذتبخش است. وقتی یک برنامه خوب از آب درمیآید و از آن استقبال میشود خستگی کار از تنمان به درمیآید.
شما در شغلتان موفقید. به نظر شما رمز موفقیت در کار چیست؟
اصلیترین عامل را عشق و علاقه میدانم. وقتی فرد به کار خود علاقه داشته باشد دیگر خستگی برای او معنا نخواهد داشت.
کسی که کارش را دوست دارد در عالم دوستداشتنی خود به سر میبرد و دلش میخواهد بیشترین فعالیتها را داشته باشد.
در میان نقشهایی که ایفا کردهاید کدامیک را بیش از بقیه دوست داشتهاید؟
تمام کاراکترهایم را دوست داشتهام، اما در سریال تولدی دیگر نقش خانم دکتری را بازی کردم که فرزندش را از دست داده بود.
او دیگر بچه نداشت و در یک پرورشگاه به همراه همسرش به بچهها خدمت میکردند. دختری را پیدا کردند و به فرزندی پذیرفتند.
وی خانمی بسیار مثبت و آرمانگرا بود که با شوهرش رابطهای بسیار خوب داشت. من شخصیت آن خانم را خیلی دوست داشتم.
آیا نقشی هست که دوست دارید بازی کنید و هنوز بازی نکردهاید؟
راستش من دوست دارم تمام نقشها را بازی کنم. ایفای نقشهای مختلف برای من لذتبخش است و به همین دلیل در یکی دو سریال نقشهای منفی داشتم.
اما بینندگان به من اعتراض کردند و گفتند دلشان میخواهد همیشه من را در نقشهای مثبت ببینند.
خودم علاقه دارم در یک سریال نقش یک زن مستقل و توانا را ایفا کنم که میتواند به تنهایی از عهده کارهایش بربیاید و به هیچ مردی محتاج و وابسته نباشد.
از سریالهای قدیمی به کدام سریال علاقه داشتید و چرا؟
سریال پدرسالار را خیلی دوست داشتم. بازیها عالی بود و حس خوبی به بیننده میداد. پیام خوبی داشت.
بیشتر حق را به آذر میدادم که باعث شد پدرسالار راضی شود خانه بزرگش را تبدیل به یک آپارتمان چند واحده کند.
همه کارهای آذر را نمیپسندیدم و گاهی جواب دادنهایش به نظرم تند بود، اما در هر صورت او عامل یک انقلاب مثبت در خانواده خودش شد.
اهل مطالعه هستید؟
بله، کتابهای روانشناسی و الهامبخش مثل نوشتههای کاترین پاندر یا وین دایر را خیلی دوست دارم.
این نوشتهها به انسان خیلی کمک میکنند. هر فردی که دوست دارد از لحاظ شخصیتی رشد کند و آرامش بیابد حتما باید این کتابها را مطالعه کند.
چه فصلی را بیشتر دوست دارید؟
بهار. شاید چون خودم در بهار به دنیا آمدهام. من این فصل را نوعی شروع مجدد زندگی میدانم و عاشق بهارم.
در زندگی چقدر برای صداقت ارزش قائلید؟ آیا با این ضربالمثل اشتباه موافقید که دروغ مصلحتآمیز به از راست فتنهانگیز؟
همیشه پیرو صداقتم حتی اگر زیانبار باشد. در زندگی زیاد برایم پیش آمده که صداقت برایم مشکلساز بود، اما باز هم راست گفتهام.
همیشه به دیگران اعتماد کردهام با اینکه متاسفانه زیاد با غیر از این روبهرو شدهام. من باز هم همچنان اعتماد میکنم و اعتماد کردن را دوست دارم.
یک خانواده چگونه میتواند شاد باشد؟
شادی از عمق وجود ما برمیآید. اگر زندگی را ساده بگیریم شادی راهش را به روزگار ما باز میکند. ما نباید زندگی را سخت بگیریم.
همچنین ایمان به خداوند میتواند عاملی بسیار قوی در شاد شدن ما باشد. خداوند از ما بندگانش خواسته که شاد باشیم. پس باید تلاش کنیم از هر طریق که شده فضا را شاد کنیم.
با رنگ، موزیک، فیلم، حرفهای شیرین، بذلهگویی و مانند اینها به سمت شادی پیش برویم. زندگی ساده میتواند مسیری به سمت شادی باشد.
نظرتان راجع به تکفرزندی چیست؟
به هیچ وجه با تکفرزندی موافق نیستم. به نظر من یا زوج نباید بچهدار شوند یا حداقل دو تا داشته باشند. آن هم با اختلاف سن کم. هر بچهای به خواهر و برادر احتیاج دارد.
اوقات فراغتتان را چگونه میگذرانید؟
فیلم میبینم. به تماشای فیلم علاقه زیادی دارم.
به نظر شما یک سالمند چگونه میتواند اوقات خوشی داشته باشد؟ خودتان برای دوران سالمندی چه برنامهریزیهایی کردهاید؟
من همیشه به فرزندانم میگویم من را در سن بالا به خانه سالمندان بسپارند. در آنجا با همسن و سالان خودم طرفم و از وجود آنها لذت میبرم.
خانههای سالمندان زیادی هستند که در مقابل دریافت هزینه سرویس خیلی خوبی ارائه میدهند. ما ایرانیها به اشتباه دیدگاهی منفی راجع به خانه سالمندان داریم.
در حالی که هر کس با همسن خودش راحتتر است. من خانمی را میشناختم که در حال مرگ بود.
دو دخترش با هم قرار گذاشته بودند که هر کدام یک روز درمیان به خانه او بیایند و از او پرستاری کنند.
بعد از مدتی آنها مادر را به خانه سالمندان سپردند. شاید باورتان نشود این خانم در آنجا درمان شد و روحیه بسیار خوبی پیدا کرد.
او الان چهار سال است که در صحت و سلامت زندگی میکند و با بچهها هم رابطه خوبی دارد.
کلام آخرتان برای هموطنان و خوانندگان ما.
برای همه آنها آرزوی شادی دارم و توصیه میکنم زندگی را ساده بگیرند. خودشان را درگیر نکنند و حسرت نداشتهها را نخورند.
من الان که به گذشته نگاه میکنم و میبینم چقدر لحظات خوبی که تجربه کردهام برایم ارزشمندند. از دوستان خوبم خواهش میکنم برای رسیدن به یک زندگی خوب ابتدا توکل به خدا و بعد صبوری و آرامش پیشه کنند. خوشقلبی و مهربانی چراغ راه رسیدن به آرزوهایشان خواهد بود.
لیلا رعیت
ضمیمه چاردیواری
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد