جام جم:مصوبه سنا و ابهام در آینده مذاکرات هستهای
«مصوبه سنا و ابهام در آینده مذاکرات هستهای»عنوان یادداشت روز روزنامه جام جم به قلم دکتر ابراهیم متقی است که ر آن میخوانید؛گرچه مقامات ایرانی نسبت به روند مذاکرات رویکرد خوشبینانهای دارند، اما واقعیتهایی که در آمریکا میگذرد، با آنچه که از سوی کارگزاران سیاست خارجی ایران مطرح میشود، تفاوتهای زیادی داشته است.
یکی از نشانههای این تفاوت را میبایست در ارتباط با جایگاه توافق در ساختار داخلی آمریکا تلقی کرد. مجلس سنای آمریکا از جایگاه ویژهای درباره توافقات سیاسی و تعهدات دولت آمریکا برخوردار بوده و میتواند درباره هر سازوکاری که مقامات اجرایی در پیش میگیرند، ابراز نظر کند. به همین دلیل است که این ذهنیت به وجود آمد که شاید سنا دیدگاه خوشبینانهای نسبت به روند مذاکرات داشته و آنچه را که توسط تیم سیاست خارجی پیگیری میشود مورد تائید قرار میدهد. واقعیت آن است که سنا و مجلس نمایندگان تحتتاثیر لابیهای عربمحور و اسرائیلمحور قرار دارند. چنین لابیهایی نگاه حداکثری در ارتباط با مذاکرات داشته و بر این موضوع تاکید دارند که اگر ایران قابلیت لازم در ارتباط با غنیسازی اورانیوم و ایجاد جرم بحرانی در فضای غنیسازی اورانیوم را داشته باشد، در آن شرایط، مخاطرات امنیتی زیادی برای آمریکا و امنیت اسرائیل بهوجود میآید.
نگرش کارگزاران دیپلماتیک در آمریکا معطوف به سازوکارهایی برای کاهش قدرت ابزاری و همچنین کاهش ظرفیت راهبردی ایران بود، اما این تلاشها با تعهدات آمریکایی هماهنگی چندانی ندارد.
براساس لایحه مصوب در سنای آمریکا، اگر دولت درصدد باشد تا زمینههای لازم برای ایجاد تعهد ساختاری به ایران را فراهم کند، در آن شرایط، مجلس سنا بهعنوان مرکز نظارتکننده بر قراردادها و موافقتنامهها ایفای نقش خواهد کرد.
براساس چنین ذهنیتی بود که در حدود دو هفته پیش، زمینه برای طرح لایحهای در مجلس سنا فراهم شد که آن لایحه در کمیسیون سیاست خارجی این مجلس با 19 رأی مثبت تصویب شد. یعنی اینکه تمامی اعضای این کمیسیون پیشنویش لایحهای را تصویب کردند که براساس آن نظارت کنگره بر موافقتنامه هستهای را امکانپذیر میساخت.
مساله مهم این است که این چنین نظارتی نباید معطوف به جزئیات باشد، بلکه کنگره باید نظر نهایی خود را در ارتباط با پذیرش مذاکرات و مفاد آن یا رد کردن آن را در دستورکار قرار دهد. به همین دلیل است که در هفتم ماه می، زمینه برای طرح این لایحه در مجلس سنا بهوجود آمد و 98 نفر از اعضای مجلس سنا به این لایحه رأی مثبت دادند.
نکته جالب توجه این است که «تام کاتن» که در زمره شخصیتهای جنجالی در ارتباط با مذاکرات هستهای ایران و آمریکاست، برخلاف 98 نماینده دیگر، به این لایحه رأی منفی داد. چهره تام کاتن با توجه به بحثهای پلمیکی (نظری) که با جواد ظریف در ارتباط با شناخت ساختار داخلی آمریکا توسط کارگزاران دیپلماتیک ایرانی مطرح شد، از انعکاس قابل توجهی در سطح بینالمللی برخوردار شده است.
با توجه به تصویب این لایحه، زمینه برای نظارت بیشتر کنگره بر مذاکرات فراهم خواهد شد. اما کنگره در روند مذاکرات و جزئیات، دخالت چندانی نخواهد داشت و صرفا کلیات و خطوط قرمز آمریکا را مطرح کرده و تلاش دارد تا آنچه را در ارتباط با ایران بهعنوان امتیاز راهبردی تلقی میشود، کنترل کند.
واقعیت این است که تیم مذاکرهکننده سیاست خارجی آمریکا و گروه 1+5، طی 18 ماه گذشته تلاشهای زیادی به کار بسته اند تا قابلیت راهبردی ایران را کاهش دهند. مشکل اساسی در ارتباط با مذاکرات و روندی که منجر به نظارت کنگره بر توافق هستهای میشود، آن است که در این مدت، ایران قابلیتهای هستهای خود را کاهش داد. اگر ایران قابلیت هستهای خود را در چارچوب هگزافلوراید اورانیوم حفظ میکرد و مذاکرات براساس الگوهای متوازن پیگیری میشد در آن شرایط امکان بهکارگیری الگوهای نظارتی گستردهتر در ارتباط با مذاکرات هستهای ایران و آمریکا از سوی کنگره بهویژه مجلس سنا مطرح نمیشد. واقعیت این است که با طرح موضوع نظارت کنگره بر مفاد قرارداد و توافقنامه هستهای، شرایط برای کاهش تعهد دولت آمریکا برای شناسایی حقوق هستهای ایران به وجود میآید.
درحالیکه ایران در ماههای اخیر همواره بر این موضوع تاکید داشته که حقوق هستهای برای غنیسازی اورانیوم را در روند مذاکرات بهدست آورده است، شواهد موجود نشان میدهد که کنگره تمایلی به تصویب حقوق هستهای ایران خارج از شش قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل که در آن بر ضرورت عدم غنیسازی و تعلیق غنیسازی تاکید شده بود، ندارد. به همین دلیل است که در آینده نزدیک که دور جدید مذاکرات هستهای ایران و گروه 1+5 در وین آغاز خواهد شد، موضوع مربوط به نقش کنگره، یکی از چالشهای اساسی ایران و آمریکا در روند مذاکرات خواهد بود.
کیهان:شرایط انصارالله برای توقف جنگ
«شرایط انصارالله برای توقف جنگ»عنوان یادداشت روز روزنامه کیهان به قلم سعدالله زارعی است که در آن میخوانید؛تمرکز بمباران رژیم سعودی طی روزهای اخیر علیه شهر «صعده» و در حالی که جنگ علیه یمن به بنبست رسیده است، معنای خاصی دارد. طی چند روز گذشته بحث «آتشبس» از سوی محافل سعودی و آمریکایی مطرح شده و جانکری وزیر خارجه آمریکا در «ریاض» از آتشبسی پنج روزه صحبت کرد و اضافه نمود که در صورت موافقت حوثیها با آن قابل تمدید میباشد. اما همانطور که در اظهارات جانکری آمد، مشکل این است که هم اینک «انصارالله» درباره «قید و شرطها» حرف دارد و میگوید توقف جنگ از سوی متجاوز نباید توأم با تعیین شرط برای طرفی که مورد تهاجم و تجاوز نظامی قرار گرفته است، باشد. به عبارت دیگر انصارالله در این میان میگوید نباید پاکسازی یمن از نیروهای القاعده، عوامل شبه نظامی حزب اخوانی وهابی اصلاح و عوامل شبه نظامی منصور هادی که موضوعی کاملاً داخلی یمنیها میباشد و برای امنیت و ثبات یمن ضرورتی اجتنابناپذیر به حساب میآید، مورد خدشه قرار گرفته و با مقوله توقف تجاوز گره بخورد.
تمرکز بمباران علیه صعده برای این است که انصار از احقاق حق طبیعی ملت یمن در اعمال سیاستهای داخلی صرفنظر کند و اجازه دهد، شبه نظامیان وابسته به آمریکا و عربستان که شریک جرم این دو کشور در بمباران یمن و شهادت هزاران نفر از زنان و کودکان و... بودهاند، ادامه حیات دهند و انصار از تعقیب و مجازات این خیانتکاران اجتناب نماید. و البته در یک موضع کاملاً منطقی و منطبق با اصول پذیرفته شده و عام حقوقی، انصارالله میگوید ما صلح تحمیلی با خائنان را نمیپذیریم و علاوه بر آن مداخله آمریکا و عربستان در این موضوع را نیز تجاوز دیگری به استقلال، حریت و شؤون مردم یمن میدانیم.
در این موضوع گفتنیهایی وجود دارد:
1- رژیم وابسته سعودی پس از 45 روز تجاوز و جنگ یکجانبه علیه یمن حتی قادر نیست طرف مقابل خود را به پذیرش متقابل آتشبس در پاکسازی یمن از خائنان وادار نماید و چون راه دیگری ندارد، صعده که به نوعی مرکز معنوی و فرهنگی جنبش انصارالله میباشد را زیر بمباران گرفته و با کشتار زنان و کودکان و... و تخریب بازارها و مدارس و مراکز مذهبی و معنوی این شهر تلاش میکند تا به آتشبس متقابل دست پیدا کند. این در حالی است که سخنگوی نظامیان متجاوز - سرتیپ احمد العسیری- در روزهای اول درباره اهداف جنگ، میگفت تا نابود کردن انصارالله و آزادسازی همه شهرهای یمن از سیطره آنان جنگ ادامه پیدا میکند و تا همین چند هفته پیش و از آغاز عملیات موسوم به اعادهًْالامل با یک عقبنشینی آشکار میگفت تا آزادسازی استانهای جنوبی از سیطره انصارالله، جنگ ادامه مییابد و هم اینک که سیطره انصار در جنوب گستردهتر هم شده است، این رژیم میگوید جنگ را متوقف میکنیم به شرط آنکه انصارالله از ادامه تعقیب همپیمانان ما در یمن صرف نظر نماید و جالب این است که انصارالله در یک موضع محکم و محکمهپسند میگوید این یک موضوع داخلی است و شما حق دخالت درباره آن را ندارید!
2- شکست رژیم سعودی در این جنگ یکطرفه در حالی اتفاق افتاده است که طرف مقابل به جز در موارد بسیار محدود، علیه عربستان وارد جنگ نشده و حال آنکه به لحاظ توانایی نظامی- تسلیحات و نیروی انسانی- میتوانسته تا عمق عربستان و پایتخت آن را مورد تهاجم قرار دهد. یک اکیپ چند صد نفره از انصارالله قادر است به فاصله چند روز هزاران کیلومتر مربع از خاک کشور متجاوز را به تصرف درآورد و موشکهای اسکاد بی، اسکادسی و... و هواپیماهای جنگی یمن میتوانستند تا ریاض را مورد تهاجم قرار دهند اما انصارالله و ارتش یمن در یک سیاست و تاکتیک هوشمندانه انرژی خود را صرف پاکسازی درونی یمن از شبه نظامیان وابسته نموده و از درگیر شدن مستقیم نظامی با رژیم متجاوز خودداری کردند. حاصل کار این شد که رژیم متجاوز اگرچه آسیبهای مهم انسانی و مالی و .... به یمنیها وارد کرد اما چیزی که بتواند پس از خاتمه جنگ از آن بعنوان اهرم فشار استفاده کند، بدست نیاورد. به عبارت روشنتر، عربستان 45 روز پس از حمله یکجانبه نظامی نتوانسته است حتی بر یک روستا و یا یک جزیره یمن تسلط پیدا کند و یا به سیطره عوامل وابسته به خود بر یک روستا یا جزیره یمن کمک نماید و این در حالی است که انصارالله در این 45 روز بیش از هشتاد هزار کیلومتر مربع- یعنی تقریباً به اندازه مساحت امارات و بحرین - پیشروی داشته و به همین میزان عوامل وابسته به عربستان و آمریکا را عقبزده است.
در واقع در این جنگ رژیم سعودی جدای از آنکه از نظر اخلاقی و سیاسی به دلیل متجاوز بودن، شکست خورده است، از جنبه استراتژی و تاکتیک نظامی نیز شکست خورده است چرا که هیچ چیز بدست نیاورده و چیزهای زیادی را هم از دست داده است این در حالی است که در نقطه مقابل آن «جنبش انقلابی دینی انصارالله» جدای از آنکه در صحنه عملیات پیروزی بزرگی بدست آورده و امروز نه تنها بر شمال بلکه بر جنوب یمن هم مسلط شده است، از جنبه اخلاقی و سیاسی هم پیروز بزرگ میدان است چرا که بر رژیم سعودی غلبه کرده است بدون آنکه به مردم مسلمان عربستان آسیبی وارد کرده باشد و یا اصول و قواعد سیاسی اخلاقی را در ارتباط با همسایه خود نادیده گرفته باشد. در واقع میتوان گفت پیروزی انصارالله در جنبه اخلاقی و سیاسی برجستهتر از جنبه نظامی است و این میتواند در کشور عربستان منجر به شکلگیری یک سلسله مباحث سیاسی گردد.
3- شکست نظامی، اطلاعاتی، مخابراتی، تکنولوژیکی، سیاسی و اخلاقی آلسعود در این جنگ، سرنوشت حاکمان جدید را تحت تاثیر قرار خواهد داد. این شکست بزرگ زمانی روی داده است که پادشاه جدید به یک پاکسازی درونی دست زده و نارضایتیهای جدی را در درون سیستم سبب گردیده است. همانطور که اگر دستگاه سیاسی و نظامی سعودی در این جنگ به پیروزی میرسید، میتوانست با تکیه بر آن مخالفان درون سیستم و بیرون آن را به حاشیه براند، شکست در این جنگ، زبان انتقاد و اعتراض مخالفان را بازتر میکند و این به آن معناست که پایان جنگ با یمن، آغاز جنگ در درون آلسعود خواهد بود. براین اساس یکبار دیگر در سطح منطقه این سوال خودنمایی میکند که آیا آمریکا قادر است وارد یک پرونده امنیتی در منطقه شده و آن را به نفع عوامل خود به نتیجه برساند؟ چنین سوالی که پاسخ مشخصی دارد، پیامدهای مهمی در منطقه به وجود میآورد و به سر بر آوردن انصاراللههای دیگر در کشورهای مسلمان وابسته به آمریکا میشود و این طبعا نگرانی بزرگی برای آمریکا و رژیم صهیونیستی خواهد بود.
4- هماینک انصارالله با تکیه بر یک مشروعیت گسترده مردمی که شکلدهنده به مشروعیت حقوقی آن نیز میشود و به دلیل عملکرد موفق در مدیریت جنگ تحمیلی خارجی و مهار گروههای خیانتکار مسلح داخلی دارای مشروعیت مضاعفی شده و نیز به دلیل شکلدهی به یک جریان اجتماعی خدماتی در جنوب، قلب تحول جنوب یمن هم به حساب میآید، چند استراتژی اساسی را مطرح کرده است و از دیگران میخواهد براساس ضوابط شناخته شده حقوقی به این استراتژیها بعنوان «راهحل» مسایل یمن و منطقه توجه نمایند: استراتژی اول: اعلام رسمی متجاوز بودن عربستان در جنگ تحمیلی علیه یمن و تصریح به مشروع بودن دفاع یمنیها در این جنگ از سوی شورای امنیت سازمان ملل. این خواسته انصارالله کاملا منطقی است و با وظایف شورای امنیت تطبیق میکند هر چند این شورا در جنگها نوعا در کنار متجاوز بوده است. استراتژی دوم این است که عربستان بعنوان کشوری که در این جنگ در متجاوز بودن آن تردیدی وجود ندارد، غرامت جنگ را بپذیرد و هزینههای چند ده میلیارد دلاری ناشی از خسارات آن را بپردازد و علاوه بر آن برای کمک به بازسازی یمن یک کنفرانس کمک بینالمللی شکل بگیرد. این نیز خواستهای منطقی و عادلانه است چه اینکه طبق حقوق بینالملل و حقوقاسلامی، متجاوز مجبور به جبران خسارات وارده میباشد.
استراتژی سوم انصارالله این است که صحبت کردن از اینکه منصور هادی و خالد سجاح علیرغم استعفا و فرار و دعوت از رژیم آلسعود برای تجاوز به یمن، هنوز رئیسجمهور و نخستوزیرند و باید به قدرت بازگردند، کنار گذاشته شود، چرا که این دخالت آشکار در امور یمن بوده و با حقوق ملتها و کشورها که در منشور سازمان ملل نیز آمده است، منافات دارد. مردم یمن و از جمله جنبش انصارالله میگویند نحوه اداره یمن را یمنیهای داخل یمن و آنان که مخالف تجاوز خارجی به کشورشان بودهاند، تعیین خواهند نمود. این نیز خواستهای کاملا منطقی است. استراتژی چهارم انصارالله این است که میگوید پاکسازی بقیه یمن از عناصر القاعده، بقایای اندک میلیشیای منصور هادی، عوامل شبه نظامی حزب اصلاح و یا هر گروه و دستهای که امنیت داخلی یمن را تهدید میکنند، تا انتها و همیشه باید ادامه پیدا کند و این موضوعی نیست که ملت یمن و انصارالله بتوانند درباره آن مصالحه نمایند. رهبران انصارالله در روزهای اخیر تاکید کردند گفتگوی یمنی-یمنی فقط شامل آن دسته از گروهها و افراد میشود که در دوره جنگ آلسعود در کنار مردم خود و نقطه مقابل رژیم متجاوز بودهاند. این نیز موضوعی منطقی و منطبق با رویههای پذیرفته شده بینالمللی و اسلامی است. انصارالله میگوید ما هماینک فقط با آن بخش از جریان شش ضلعی موسوم به « القاء مشترک» که حزب اخوانی وهابی اصلاح هم از این گروه است، مذاکره میکنیم که در جریان حمله نظامی سعودی با بیانیه رسمی تجاوز به کشور خود را محکوم کرده باشند.
5- در یک جمعبندی میتوان گفت همانطور که علیرغم مظلوم بودن و خودداری از کشیدن جنگ به درون کشور متجاوز، انصارالله ابتکار عمل در میدان نظامی-در جنگ خارجی و نیز درگیری داخلی- در دست داشته، اینک در میدان سیاسی نیز، اگر فرایندی شکل بگیرد ابتکار عمل در دست انصارالله است چرا که کلیه قواعد، اصول و ضوابط حقوقی، اخلاقی و سیاسی با انصار همراه است. البته ما میدانیم که شورای امنیت، متجاوز بودن عربستان را اعلام نمیکند و آن را وادار به پرداخت غرامت هم نخواهد کرد و عربستان هم کماکان از هادی و سجاح بعنوان دو مقام رسمی یمن یاد خواهد کرد اما در این موضوع هم برای انصارالله یک پیروزی دیگر نهفته است و آن این است که عربستان ناچار به توقف جنگ بدون گرفتن تضمین از انصارالله برای پایان یافته تلقی کردن پرونده جنگ است. انصارالله در شرایطی که از طرق شناخته شده حقوقی- شورای امنیت و... - نتواند حقوق مردم یمن را استیفا کند، میتواند با سلب کردن متقابل امنیت از مرزها ومنابع سعودی- بخصوص در مرزهای مشترک- هزینههای فراوانی را بر این رژیم متجاوز تحمیل گرداند. و ما النصر الا من عندالله العزیز الحکیم.
خراسان:پاسخ قاطعانه مجلس به کنگره برای کمک به تیم هستهای
«پاسخ قاطعانه مجلس به کنگره برای کمک به تیم هستهای»عنوان سرمقاله روزنامه خراسان به قلم محمد سعید احدیان است که در آن میخوانید؛سرانجام طرح نظارت کنگره بر توافق هسته ای با ایران، در سنای آمریکا تصویب شد و پس از تصویب آن در مجلس نمایندگان، با ورود کنگره به مذاکرات ما دیگر عملا نه فقط با دولت آمریکا که با حاکمیت آمریکا روبه رو هستیم؛ اینکه این مسئله چه تاثیری در روند مذاکرات می گذارد مجالی دیگر می طلبد، اما آنچه باید به فوریت مورد توجه قرار گیرد ضرورت مقابله به مثل مجلس و تصویب قانونی مبنی بر ضرورت ارائه و تصویب توافق احتمالی در مجلس است.
این اقدام چند فایده مهم به دنبال دارد:
1. نباید فراموش کرد توافق نامه احتمالی از مهم ترین سندهای نه فقط تاریخ انقلاب، بلکه تاریخ ایران است و از آن مهم تر آثار بسیار زیادی در حال و آینده کشور می گذارد به گونه ای که استفاده از یک کلمه به جای کلمه ای دیگر ممکن است تاثیراتی ماندگار در منافع ملی دراز مدت ما بگذارد بر این اساس ایجاب می کند که در نهایی کردن این توافق نامه با طمأنینه و دقت بیشتری عمل شود.
حال که کنگره آمریکا با ورود به مسئله عملا بار سیاسی این تاخیر را به دوش خود انداخته، بهترین فرصت برای ما ایجاد شده است که با تصویب طرحی مشابه بدون اینکه متهم به مانع تراشی در مذاکرات شویم، با دقت بیشتری فرآیند نهایی شدن این توافق تاریخی احتمالی را طی کنیم.
2. چه دولت اوباما راضی به تصویب این طرح بوده، چه ناچار به امضای آن شده است، نتیجه یکی است و آن اینکه این طرح عملا چماق بسیار خوبی برای مذاکره کنندگان آمریکایی در نوشتن سند نهایی است چرا ما این چماق را به دست تیم هسته ای خود ندهیم.
3. از همه این دلایل مهم تر ضرورت مقابله به مثل دربرابر اقدامات آمریکایی هاست یعنی اگر می خواهیم در مذاکرات به اهداف خود برسیم نباید ذره ای تردید کنیم که دربرابر هر تندی یا موضع سخت آن ها، باید اقدامی متقابل انجام دهیم. اگر آن ها تهدید نظامی می کنند ما هم باید تهدید نظامی کنیم اگر تحقیر آمیز سخن می گویند ما هم باید ضعف شان را به رخ بکشیم و... چرا که بر اساس یکی از منطق های حاکم بر چانه زنی، در امتیاز دادن ها و امتیاز گرفتن ها، پافشاری طرف های مذاکره بر سر مواضع شان کاملا بر می گردد به تصویری که از طرف مقابل دارند چه این تصویر مطابق با حقیقت باشد چه نباشد.
یعنی اگر آنها به این برداشت برسند که ما نیاز بیشتری به توافق داریم، امتیازهای بیشتری طلب می کنند و اگر مطمئن شوند که ما در قبال هزینه های زیاد نیز حاضر به پذیرش زیاده خواهی ها نیستیم، احتمال این که به توافق برد - برد رضایت دهند بیشتر می شود.
به همین دلیل هم هست که رهبری انقلاب نقطه ضعف مهم دولت و تیم هسته ای در این زمینه را شخصا جبران می کنند (که کاش نیاز به هزینه کردن از ایشان نبود) و با مواضع شفاف و صریح و تند در برابر هر موضع گیری تهدیدآمیز یا تحقیر کننده مقامات آمریکایی، اجازه نمی دهند طرف مقابل تصویر همراه با ضعفی از ما در ذهنش ایجاد شود و به فکر زیاده خواهی بیشتر بیفتد.
بر این اساس حال نوبت مجلس است که وارد عرصه شود وبا رای بالا و تصویب قاطع طرح دوفوریتی «تصویب و نظارت بر اجرای توافق هسته ای» به کمک تیم هسته ای بیاید.
جمهوری اسلامی:نمایش انسان دوستی زیر بمبهای خوشهای
«نمایش انسان دوستی زیر بمبهای خوشهای»عنوان سرمقاله روزنامه جمهوری اسلامی است که در آن میخوانید؛همزمان با حضور «جان کری» وزیر امور خارجه آمریکا در عربستان، همتای عربستانی او اعلام کرد عربستان سعودی اجرای یک آتش بس 5 روزه انسان دوستانه را در یمن پیشنهاد داده است. عادل الجبیر، که در کنفرانس مشترک خبری با همتای آمریکائی خود از این آتش بس سخن میگفت، آن را به تسلیم شدن انصارالله و زمین گذاشتن سلاح مشروط کرد و افزود عربستان سعودی در طول آتش بس احتمالی با سازمانهای بینالمللی برای کمکرسانی به مردم یمن همکاری خواهد کرد. وزیر خارجه آمریکا هم در این گفتگو اعلام کرد آمریکا و عربستان هیچ برنامهای برای اعزام نیروی زمینی به یمن ندارند.
این خبر کوتاه، در عین حال که تاثیری در قطع شدن بمباران یمن توسط عربستان نداشت و کشتار زنان، کودکان و سایر غیرنظامیان در شهرهای مختلف به ویژه صعده ادامه یافت، با بیاعتنائی محافل خبری و سیاسی منطقه نیز مواجه شد. شاید علت این بیاعتنائی این باشد که عربستان یکبار دیگر نیز آتشبس اعلام کرده بود ولی در عمل فقط نام عملیات بمباران را تغییر داد و خود بمباران با شدت بیشتر ادامه یافت.
علاوه بر این، وزیر خارجه عربستان برقراری آتش بس را به خلع سلاح شدن انصارالله مشروط کرده است و روشن است که انصارالله چنین شرطی را نخواهد پذیرفت. گروه انصارالله اگر قرار بود سلاحهایش را به خواست عربستان زمین بگذارد، اصولاً مسلح نمیشد و در برابر فشارهای آل سعود که خواستار بلعیدن یمن و گماشتن مهرههای خود در حاکمیت این کشور است مقاومت نمیکرد.
از اینها مضحکتر اینکه وزیر خارجه عربستان، پیشنهاد آتش بس را با عنوان «انسان دوستانه» همراه کرد درحالی که تا لحظه اعلام این پیشنهاد هزاران کودک و زن و مرد بیدفاع توسط آل سعود در شهرهای مختلف یمن به خاک و خون کشیده شده بودند و دهها مسجد، تعداد زیادی بیمارستان و مدرسه و اماکن عمومی ویران و زیرساختهای کشور یمن نابود شده بود. از آل سعود انتظاری غیر از این نیست که کشتار کودکان را انسان دوستی بنامد و درست هنگامی که مشغول فرو ریختن بمبهای خوشهای بر سر مردم فقیر و مظلوم یمن است از آتش بس انسان دوستانه سخن بگوید. حکام عربستان اکنون به الفاظ و عناوینی از قبیل آتش بس و انسان دوستی نیاز دارند، زیرا با ورود مستقیم به عرصه بمباران فقیرترین ملت عرب، که در مسلمانی و ایمان به خدا و عمل به احکام دین شهره هستند، هیچ آبروئی برای خود باقی نگذاشتند و رسماً خود را به کارگزارانی مطیع برای آمریکا و صهیونیستها تبدیل کردهاند. این وحشیگری کم نظیر برای کسانی که مدعی خادم حرمین شریفین بودن هستند هیچ اعتباری باقی نمیگذارد و آنها را نزد ملتهای مسلمان زیر سئوال برده است.
خارج شدن از زیر چنین علامت سئوالی برای آل سعود آسان نیست. آنها با ارتکاب اینهمه جنایت، خود را در سراشیبی سقوط قرار دادهاند.
دخالتهای آل سعود در لبنان، سوریه، عراق و بحرین که در طول سالهای گذشته با ارسال سلاح و پول برای گروههای تکفیری در این کشورها و اعزام تروریستها و حمایتهای سیاسی و مالی از آنها انجام شده و اکنون نیز ادامه دارد، ماهیت پلید حکام سعودی را نشان داد اما ورود مستقیم و آشکار آنها به جنگ علیه مردم یمن آنهم با این بهانه که چرا مردم یمن حاضر نمیشوند مهره سوخته مورد نظر آل سعود را به حاکمیت بپذیرند، ماهیت آنها را بیش از گذشته نمایان ساخت. بیتفاوتی آل سعود در برابر ظلمهائی که به مردم فلسطین میشود و حتی همراهیهائی که حکام عربستان با رژیم صهیونیستی در کشتار مردم غزه به عمل آورد، برای ملتهای عرب و مسلمان اندک تردیدی در ضدیت آل سعود با اسلام و مسلمانان و فرمانبرداری آنها از آمریکا و صهیونیستها باقی نمیگذارد و اکنون جنایات آنان در یمن که سران رژیم صهیونیستی آن را کمک بزرگی به خود دانستهاند این وابستگی و سرسپردگی را بیشتر آشکار میکند.
پیشنهاد آتش بس 5 روزه که وزیر خارجه عربستان اعلام کرده است، نه تنها خاستگاه انسان دوستانه ندارد بلکه نشان دهنده نیاز شدید آل سعود به پایان جنگ است. شرایط جنگ اکنون بگونهایست که حکام عربستان در مرزهای خود احساس ناامنی شدید میکنند. سربازان و افسران ارتش عربستان اصولاً اهل رزم نیستند و انگیزهای برای جنگیدن ندارند. حتی در نیروی هوائی نیز وضع آنقدر خراب است که محمد بن سلمان فرمانده جنگ و وزیر دفاع مجبور شده است تعداد زیادی خلبان غربی اجاره کند تا بتواند به بمباران یمن ادامه دهد. درست به دلیل همین وضعیت است که وزیر خارجه آمریکا گفته است نه آمریکا و نه عربستان هیچ برنامهای برای اعزام نیروی زمینی به یمن ندارند.
در چنین شرایطی، آل سعود نیازمند حضور وزیر خارجه آمریکا در عربستان بودند تا بهانهای برای اعلام پیشنهاد آتش بس 5 روزه به دست بیاورند بلکه با هیمنه دروغین آمریکا بتوانند انصارالله را به تسلیم شدن وادار کنند. طبیعی است که این ترفند نیز راه به جائی نخواهد برد و انصارالله با اطمینان به حمایتی که از مردم یمن دارد به مقاومت ادامه خواهد داد و پیروزی نهائی را نصیب ملت مظلوم اما مقاوم یمن خواهد کرد.
رسالت:دفاع از عظمت و هویت ملت
«دفاع از عظمت و هویت ملت»عنوان سرمقاله روزنامه رسالت به قلم محمد کاظم انبارلویی است که در آن میخوانید؛
مقام معظم رهبری دردیدار با معلمان فرمودند؛ "اگر ملتی نتواند از عظمت و هویت خوددر مقابل بیگانگان دفاع کند قطعا توسری خواهدخورد". بازخوانی عزت و عظمت و هویت ما با بهره گیری از تجربیات تاریخی یک امر ضروری است . ما یک ملتی بزرگ با تاریخی افتخار آمیز هستیم . قبل و بعد از اسلام ملت ایران درتاریخ 3 هزار ساله خود گاهی یک ابرقدرت بلامنازع در زمین بود.
قاجار و پهلوی ایران را به خاک سیاه نشاندند و ملت را در برابر قدرتهای منطقه ای و جهانی ذلیل کردند . استبداد داخلی در پیوند با استعمار خارجی با تشویق سرسپردگی به غرب و تسلیم بدون قید و شرط در برابر بیگانگان بویژه مبانی فکری و نظری مدرنیسم فرصت های پیشرفت ، رفاه و آرامش را از ملت گرفتند. اما ملت هرگز وحدت و یکپارچگی خود را از دست نداد و با جنبش تنباکو و نهضت مشروطه و سپس نهضت ملی شدن نفت کمر راست کرد. اما خائنین به ملت، سرسپردگان به غرب و جریان روشنفکری دوباره زمینه بازگشت استبداد و استعمار را فراهم کردند.
ملت با انقلاب اسلامی فرصتی جدید پدید آورد تا از زیر آوار حوادث روزگار دوباره نام ایران و ایرانیان بر سر زبانهای مردم جهان نقش بندد. ایرانیان با هویت اسلامی و قرآنی پرچمدار رهایی بشر از شر ستم طواغیت زمان شدند و امید تازه ای آفریدند و افق جدیدی را به انسانها نشان دادند.
ما ملتی شجاع داریم که عقبه های خطرناکی را طی بیش از سه دهه اخیر پشت سر گذاشته است . تهدیدات علیه انقلاب به گونه ای بوده که هر کدام می توانست پشت یک قدرت بزرگ را به خاک بمالد. اما ملت ایستاد و از آن عبور کرد. دوران امروز ما هیچ شباهتی با دوران یکصد سال گذشته ندارد. رکوردهای پیروزی ملت در مواجهه با تبهکاریهای دولت های قلدر جهانی بس عظیم است و اکنون ملتها در عراق، لبنان ، یمن و سوریه از تجربیات ما درمقابله با دشمنان اسلام بهره گرفته و ایستاده اند.
تحریم ها کوچکتر از آن هستند که در اراده ملت کمترین خللی به وجود آورند. غرب بویژه آمریکا می داند اگر بخواهد از این طریق روی اراده ملت اثر بگذارد اهرمهایی در دست دولت و ملت است که می تواند به سرعت معادلات نظامی و سیاسی منطقه را بههم ریزد. اما آنها نمی خواهند به سمت این ریسک بروند لذا به گفتگو و مذاکره روی آورده اند، ملت و دولت ما هم طی ده سال گذشته نخواسته است به راهبرد " میز" بی اعتناء باشد.
اکنون هیچ گزینه ای جز پذیرش اراده پولادین ملت ایران بر سرمیز مذاکره نیست. آنها باید در برابر این اراده سرتعظیم فرود آورند و هیچ راهی هم ندارند .
شرایط کنونی به یک نوعی شباهت هایی با دوران نهضت ملی شدن نفت دارد. آن زمان هم دشمن با تحریم می خواست اراده ملت را بشکند اما متاسفانه مصدق درک درستی از سیاستهای تجاوزکارانه آمریکا نداشت و در دیپلماسی خارجی به نوعی دلدادگی به واشنگتن روی آورد.
نهایت این دلدادگی به حدی بود که مصدق درمذاکرات یک آذر 1330 با ترومن رئیس جمهور آمریکا سفره دلش را باز کرد و از اینکه تحریم ها چه آثاری روی زندگی مردم، نیروهای مسلح و پلیس و حقوق کارمندان و معلمین داشته سخن به میان آورد.(1)
رئیس دولتی که مستظهر به پشتیبانی ملت بودکمترین اصول و مبانی دیپلماسی را نمی فهمید در همان زمان که با دشمنی به مقام دلدادگی رسیده بود با نیروهای ملی و مذهبی داخل که پشتوانه حرکت نهضت بودند بنای بی مهری گذاشت در حالی که باید محور وحدت و همگرایی ملت در آن شرایط ویژه برای مقابله با استعمار آمریکا و انگلیس می بود.آن روز ما نه تولید نا خالص ملی قابل توجهی داشتیم نه ارتش پر قدرت اما یک ملت بزرگ در صحنه داشتیم. مصدق ملت را از صحنه با انحلال مجلس خارج کرد و با آیت الله کاشانی بنای ناسازگاری گذاشت و نیز تیغ برگردن جریانی نیرومند مثل فدائیان اسلام گذارد که او را به قدرت رسانده بودند.امروز ما یک ارتش نیرومند داریم که متکی به سلاحهایی است که خواب از چشم دشمن ربوده که البته خود تولیدمی کند. یک اقتصاد درون زا و سرپا داریم که در تمام طول جنگ 8 ساله و پس از آن بازارهای کشور را شاداب و با نشاط حفظ کرده است و از همه اینها بالاتر ملتی شجاع و بی باک و باکرامت داریم که همه هستی خود را برای عزت اسلام و عظمت ایران هزینه کرده است .مقام معظم رهبری دردیدار معلمان کشور ضمن یادآوری عظمت ملت ایران خطاب به مسئولان سیاست خارجی کشور که اکنون مشغول مذاکره با 1+5 هستند ، فرمودند:
1- باید از عظمت و هیبت ملت ایران در مذاکرات دفاع کنید
2- خطوط قرمز و اصلی را به دقت رعایت کنید
3- زیربار هیچ تحمیل ، زور و تحقیر و تهدید نروید
توافق در چارچوب خطوط قرمز نظام و حفظ حیثیت وعظمت ملت ایران یک گام به جلو برای تحکیم آرمانهای انقلاب است .
عدم توافق به دلیل زورگویی ، تحقیر، تحمیل و تهدید دشمن هم یک گام به جلو برای اثبات این معنا است که انقلاب از مسیر خودمنحرف نشده است و همچنان روی معیارهای انقلابی و اسلامی خود تاکید دارد.
لذا فارغ از اینکه چه نتیجه ای بر مذاکرات مترتب باشد ملت و دولت ایران پیروز است .هیچ نتیجه ای نباید ذره ای خدشه به عظمت ،هیبت ، عزت و هویت ملت ایران واردکند. این مراقبت دائمی رهبری معظم انقلاب از عزت ملت، رمز پیروزی ما در مذاکرات با قدرتهای جهانی است .
تیم مذاکره کننده باید بداند مشکلات ملت ایران با آمریکا ریشهای است . از هرگونه سطحی نگری و خوشبین بودن به دشمن باید پرهیز کنیم . باید همواره مراقب خنجری که قرار است از پشت فرود آید، بود.
پی نوشت:
1- احمدعلی رجایی و مهین سروری، پنج دهه پس از کودتا اسنادسخن می گویند صفحه 411 و 412 به نقل از فصل نامه تخصصی پانزده خرداد پاییز و زمستان 93
قدس:رعب و وحشت چاشنی مذاکره به روش آمریکایی
«رعب و وحشت چاشنی مذاکره به روش آمریکایی»عنوان یادداشت روز روزنامه قدس به قلم دکتر محمد حسن قدیری ابیانه است که در آن میخوانید؛مذاکره بین کشور ها برای حل مشکلات در روابط پیش رو و یا جهت گسترش روابط فی مابین امری مطلوب و ضرورتی انکار ناپذیر می باشد.در این نوع مذاکرات رسیدن به نقطه مشترک، رعایت احترام و حقوق متقابل اصلی اساسی است.
از سوی دیگر مذاکره صحیح در صورتی به توافق می انجامد که مواضع دو طرف مذاکره کننده روشن و با نیت رسیدن به درک مشترک و تفاهم دو سویه و براساس منافع مشروع و احترام متقابل استوار باشد.
مذاکراتی که با رعایت اصول فوق انجام گیرد می تواند موجب رفع سوء تفاهمات احتمالی، رفع خصومت و یا گسترش دوستی ها و همکاری ها می گردد.
اما مذاکرات از نوع دیگری نیز وجود دارد که می توان آن را مذاکراتی برای تحمیل نظرات خود بر دیگران و وادار کردن طرف مقابل به پذیرش عمل به اموری است که به نفع طرف قلدر و به ضرر طرف ضعیف تر است.
مذاکراتی که معمولا قدرت های غربی و بویژه آمریکا با دیگران برقرار می کند از این قرار است و هدف درک متقابل، رعایت حقوق کشور مذاکره کننده و احترام متقابل نیست.
مذاکره در قاموس قدرتها ی بزرگ و کشوری همانند آمریکا ابزاری برای ایجاد رعب و وحشت در مخاطبین و تحمیل نظرات خود به آنها است.
رویکرد آمریکا در مذاکره چیزی جز به تسلیم واداشتن طرف مقابل نیست . در مذاکره به روش آمریکایی حق و حقوق ملتها اعتباری نداشته و جایی برای مطرح شدن ندارد، بلکه فقط تحقق منافع امریکا مطرح است هر چند این منافع نامشروع و در تضاد با منافع مشروع طرف مقابل باشد.
تضعیف مقامات طرف مذاکره کننده یکی دیگر از روشهای خاص امریکایی در پیشبرد اهداف خود در مذاکرات است. تطمیع طرف مقابل و اعطای امتیازاتی به آنها و خانواده اشان یکی از ابزارهایی است که امریکا با توسل به آن منافع حداکثری خود را تامین می کند. امتیازاتی که آمریکا به طرف مذاکره کننده می دهد در برابر امتیازاتی که از آن کشور می گیرد به هیچ وجه قابل اعتنا نیست .
در رابطه با هیأت ایرانی در مذاکرات هسته ای باید گفت که اعضای هیات افرادی نیستند که تطمیع گردند و بخواهند برای منافع شخصی منافع ملی را فدا کنند و از این نظر امتحان خویش را در مقاطع مختلف پس داده اند.
اما نکته مهمی که هیات ایرانی باید به آن توجه نمایند و با آمادگی کامل با آن مواجه شوند آگاهی از رعب و وحشتی است که اصلی ترین دستمایه غرب به خصوص آمریکا در مواجهه با هیات مذاکره کننده ایرانی و بالطبع ملت ایران است.
آمریکا در تلاش است تا با ایجاد رعب و وحشت مسئولان و ملت ایران را با زور به پذیرش خواسته های خود وادار کند به این بهانه که عدم توجه به خواست آمریکا علاوه بر افزایش فشار تحریم ها مصادف با خسارت جانی و مالی است که در صورت امتناع از تسلیم در مورد خواسته ای آمریکا در یک جنگ نظامی با ایران بر کشور وارد می شود.
از این رو تهدید به جنگ نظامی یکی از گزینه هایی است که در جهت تضعیف روحیه و مقاومت ملت بدان متوسل می شوند. شناسایی روحیه طرف مقابل از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است و قدرت فائقه را در طراحی جنگ روانی هدایت می کند.
رعب و وحشت سران کشورهای یاد شده از احتمال جنگ و وارد شدن خسارتهای مضاعف، آنها را وادار به همکاری و تامین منافع غرب کرده است. از این رو آگاهی هیئت مذاکره کننده، مسئولان ایرانی و ملت ایران از مهمترین عواملی است که در خنثی کردن توطئه های آمریکا عاملی تعیین کننده است.
یقینا اگر هیئت مذاکره کننده ایرانی به این نتیجه برسد که توافق و تامین منافع حداکثری امریکا بهتر از جنگ است، دشمن به نتیجه مورد نظر خود درباره ایران رسیده و در اهداف و برنامه هایش موفق بوده است. آنچنان که در دور قبلی مذاکرات بین هیات ایران و غرب خبری پخش شد که امریکاییها انفجار بمب سنگرشکنی را آزمایش کردند که توان انهدام تاسیسات فردو را دارد در حالی که هیچ فیلمی از این ماجرا پخش نشد و تنها در حد یک خبر بود. یعنی ممکن است این ادعا فقط در حد حرف باشد و ولی با پخش آن تاثیر دلخواه را بر طرف مقابل بگذارند.
با انتشار چنین خبری می توان دریافت که دشمن هدفی جز ایجاد رعب و وحشت در دل هیات مذاکره کننده و مسئولان و مردم ایران نداشته است.
در سالهای گذشته و نیز در مذاکراتی که در طی ماههای اخیر به حساسیت های خاصی رسیده است، مقام معظم رهبری ضمن تایید صلاحیت هیات مذاکره کننده ایرانی همواره در بیانات خود خطوط قرمز اصلی نظام را مشخص فرموده و بسیار خردمندانه نقشه راه مطمئنی را برای مرعوب نشدن مسئولان ترسیم نموده اند که یقینا چراغ روشنی پیش پای مذاکره کنندگان ایرانی و تضمین کننده موفقیت و سربلندی ملت ایران در برابر توطئه های آمریکا و غرب است.
لذا مانباید لحظه ای از حقوق کشورمان کوتاه بیاییم و البته در عین حال به خاطر تهدیداتی که مطرح می کنند بر توانایی های نظامی خویش و بر آمادگی برای مقابله احتمالی بیافزاییم.
در مذاکرات به تصویب و عمل به پروتکل الحاقی تأکید شده است که البته بسیار خطرناک است و دست دشمن را در کشورمان بسیار باز می گذارد.اما طبق قانون تایید آن باید به تصویب مجلس شورای اسلامی هم برسد. اگر بحث پروتکل الحاقی در صحن مجلس طرح شود تهدیدات امریکا آنچنان اوج می گیرد تا رعب و وحشت را در دل نمایندگان ایجاد کنند تا آنها به اجرای پروتکل الحاقی رای مثبت بدهند.
اگر بر فرض، این موضوع به رفراندوم گذاشته شود باز هم آمریکا سطح تهدیدات اقتصادی و نظامی و جنگ روانی را آنچنان بالا خواهند برد تا مردم از عدم رای به آن دچار وحشت شده و به آن رای دهند.
بی تردید در چنین حساسیتی لازم است مردم ومسئولان برپایه ایمان به قدرت لایزال الهی و توانایی های خود و اتکا به حمایت ها و توصیه های مقام معظم رهبری، با شناسایی ضعف های دشمن به هیچ وجه مرعوب آنها نشوند و مطمئن باشند در این صورت حجم تهدیدها کم خواهد شد.
مسلما ادامه تحریم ها به نفع آمریکا نیست زیرا آنها به این مسئله اذعان دارند که تهدیدها نتوانسته ایران را از پیشرفت بازدارد. شکست آمریکا در عراق و افغانستان و ناکامی اسرائیل در برابر مقاومت و حزب الله و ناتوانی عربستان در تحمیل نظرات خود به دولت یمن، درسهای خوبی برای آمریکا ست تا در برابر ایران موضع شفاف و بهتری داشته باشد.
بی تردید آمریکا متوجه موقعیت ، قدرت و صلابت ایران هست. از این رو می داند کوچکترین تجاوز و حمله نظامای به ایران عاقبت نافرجامی را برای او و متحدانش در پی خواهد داشت و می داند اگر در پی حماقتی به ایران حمله کند تبعات سنگینی را برایش در پی خواهد داشت، از این رو به هیچ وجه در پی حمله نظامی به ایران نیست و فقط ادعا و بلوف سیاسی اش در راستای ارعاب افکار عمومی درایران است.
آمریکا می داند حمله به ایران خاک کشور را به گورستان سربازان آمریکایی و هم پیمانانش تبدیل می کند از این رو برنامه ای برای ورود به جنگ با ایران ندارد .
مرعوب دشمن نشویم و بلکه تلاش کنیم دشمن را مرعوب کنیم و قدرت خود را با تقویت ایران در ابعاد اقتصادی، سیاسی، قرهنگی، اجتماعی و نظامی به رخ جهانیان بکشانیم.
سیاست روز:هدف آمریکا تحقیر ایران، نه تحدید هستهای
«هدف آمریکا تحقیر ایران، نه تحدید هستهای»عنوان سرمقاله روزنامه سیاست روز به قلم محمد صفری است که ر آن میخوانید؛آمریکاییها هر بار بازی تازهای را در جریان گفتوگوهای هستهای با ایران در میآورند، اما این بازیها به دفعات، با شکست روبرو شده است.
هر بار که آمریکاییها خواستهاند به گونهای در جریان مذاکرات، خواستههای خود را تحمیل کنند و یا با زیادهخواهیهای نامتعارف و خارج از چارچوب، به اهداف خود برسند، رهبر معظم انقلاب، با اتخاذ مواضع درست و قاطع، بازی تازه آنها را با شکست روبرو ساختهاند.
کار تیم مذاکرهکننده هستهای کشورمان در مقابل کشورهایی که همواره در تدارک خدعه و نیرنگ هستند، دشوار است، چندین کشور در مقابل یک کشور صفآرایی کردهاند تا آنچه را که خود میخواهند، به ما تحمیل کنند، به همین خاطر است که دستگاه دیپلماسی، دولت و به ویژه اعضای تیم مذاکرهکننده هستهای باید توجه ویژهای به نقد و تحلیل کارشناسان و منتقدین گفتوگوهای هستهای داشته باشند و از همه مهمتر، به تحلیلها و مواضع رهبری معطوف باشند و نکته به نکته سخنان ایشان را درباره گفتوگوها مورد دقت قرار دهند.
در جریان گفتوگوهای هستهای، بسیاری مواضع، خواستهها و تحمیل و تهدید از سوی آمریکاییها و کشورهای غربی عضو ۱+۵ در قالب سخنرانی، مصاحبه، بیانیه، فکتشیت و... مطرح شد، که با واکنش و پاسخ تحلیلی حضرت آیتالله خامنهای روبرو گشت.
یکی از آن موارد زیادهطلبانه بازرسیهای نامتعارف آژانس و حتی آمریکا از تأسیسات هستهای و مراکز نظامی بود، که پس از طرح این موضوع، رهبر انقلاب با قاطعیت آن را رد کردند و با این موضع قاطع، از یک توطئه پلید و استعماری جلوگیری نمودند. ایشان به هیچ عنوان با بازدید از مراکز نظامی وامنیتی کشور از سوی بازرسان موافقت نکردند و خط مشی تیم مذاکرهکننده را در این زمینه روشن ساختند و حتی دستورالعمل تقویت نیروی دفاعی و نظامی کشور را صادر کردند.. نتیجه این موضع این خواهد بود که موضوع گفتوگوها فقط مسائل هستهای است و مسائل دیگر از جمله موارد دفاعی، نظامی و امنیتی در آن جایی ندارد. پس از آن بود که فرماندهان ارشد نیروهای مسلح هم در تبعیت از فرمانده کل قوا اعلام کردند که پاسخ چنین درخواستهایی را با سرب داغ خواهند داد.
اما آمریکاییها، با خیال خامی که در سر پرورش دادهاند، رویکرد تهدید نظامی را دوباره به جریان انداختند. مقامات واشنگتن در چند نوبت، گزینه نظامی را علیه ایران مطرح کردند، اما در سایه این تهدیدات، گفتوگوهای هستهای ادامه یافت.
در دنیای کنونی که حتی قوانین خود نوشته آمریکاییها که به سازمانهای بینالمللی دیکته شده، رعایت نمیشود، زبان دیپلماسی به تنهایی کارساز نیست و باید از زبانهای دیگری برای پاسخ دادن به آنها یاری گرفت.
رهبر معظم انقلاب در دیدار معلمان، پاسخ قاطعی به تهدیدات نظامی آمریکا علیه ایران دادند و فرمودند «غلط میکنید»، ایشان به تیم مذاکرهکننده گفتند، «باید خطوط قرمز و اصلی را رعایت کنند و هم زمان با ادامه مذاکرات باید از عظمت و هیبت ملت ا یران نیز دفاع کنند و زیر بار هیچ تحمیل، زور، تحقیر و تهدیدی نروند.
به نظر میرسد، مهمترین هدف آمریکا از توافق هستهای نه تنها موضوع هستهای ایران بلکه سیاست تحقیر و تهدید ملت ایران اسلامی است، چرا که جمهوری اسلامی ایران بیش از ۳۵ سال است که با حفظ کامل استقلال سیاسی و عزت خود، تن به خواستههای کاخ سفید نداده و اکنون آمریکا تصور میکند در فضای ایجاد شده در مذاکرات هستهای میتواند، عظمت، هیبت و عزت ملت ایران اسلامی را زیر پا بگذارد و تحقیر کند و آنگاه به دنیا بگوید، انقلاب اسلامی ایران پس از ۳۵ سال ایستادگی در مقابل زورگوییهای آمریکا، تن به خواستههای او داده است. این نکته برای آمریکاییها اهمیت ویژهای دارد و برای آنها حیاتی است.
آمریکا به خوبی میداند که الگوی انقلاب اسلامی در منطقه گسترش یافته و برای مهار نفوذ هر چه بیشتر تفکر اسلام ناب محمدی(ص) تنها چاره، مهار ایران اسلامی است. با مهار ایران، آتش زبانه کشیده خیزشها و انقلابهای مردمی و اسلامی منطقه، فروکش خواهد کرد.
اما این رؤیای آمریکاییها با وجود مردمی استوار و مقاوم و همراهی نیروهای مسلح مقتدر و توانمند، هیچگاه تحقق نخواهد یافت.
به همین خاطر رهبر معظم انقلاب در پاسخ به تهدیدات آمریکاییها علیه ایران، تأکید کردند که «من موافق مذاکره زیر شبح تهدید نیستم.»
براساس همان قوانین و مقرراتی که غربیها وضع کردهاند، طبق ماده ۵۲ کنوانسیون وین، معاهدهای که انعقاد آن به وسیله تهدید یا اعمال زور و در نقش اصول حقوق بینالملل مندرج در منشور ملل متحد تحصیل شده باشد، باطل خواهد بود.»
آیا آمریکاییها این ماده از کنوانسیون وین را در جریان گفتوگوهای هستهای برای رسیدن به توافق و معاهده نهایی رعایت کردهاند؟
اگر بنابر تهدید و ارعاب باشد، ما هم میتوانیم در پاسخ به آن تهدیدات، تهدید کنیم. اما تهدید واقعی و جدی.
آمریکاییها مواضع جمهوری اسلامی ایران را جدی میدانند. هنگامی که فرمانده کل قوا میگویند، دوران بزن و در رو تمام شده و ملت ایران متعرض را رها نخواهد کرد، بدانند و میدانند که چنین خواهد شد و در پس آن فرمایش است که سردار سلامی جانشین فرمانده کل سپاه پاسداران میگوید، «خلبانهای آمریکا پرواز خود را پرواز آخر نامگذاری کنند.»
و در ادامه میگوید; «ما به تیم مذاکرهکننده توصیه میکنیم که اگر آمریکا مجدداً با ادبیات ارعاب، تهدید و تحقیر در مذاکرات به دنبال برتریطلبی سیاسی بود، میدان مذاکرات را ترک کنند و این قضیه را به ما بسپارند تا در فضای تهدید با آنها تعیین تکلیف کنیم و کار را ادامه دهیم.»
همگان به این مهم باید توجه داشته باشند که، گفتوگوهایی که در جریان است، صرفاً برای رسیدن به یک توافق نیست. گفتوگو و توافق، ساز و کار خود را دارد، که مهمترین آن، عزت، عظمت و غرور ملت و حاکمیت اسلامی است که باید در گفتوگوهای هستهای از سوی طرف مقابل رعایت شود.
وطن امروز:حضرت امام(ره) و تعاملات اقتصادی
«حضرت امام(ره) و تعاملات اقتصادی»عنوان یادداشت روز روزنامه وطن امروز به قلم دکتر حجتالله عبدالملکی است که در آن میخوانید؛این روزها شاهد مذاکره فشرده تیم مذاکرهکننده ایرانی با کشورهای 1+5 هستیم بنابراین سوالی که به ذهن میرسد این است که چگونه میتوان با کشورهای غربی تعامل کرد بهگونهای که مبانی انقلاب اسلامی حفظ شود؛ پاسخ به این سوال باعث میشود به بررسی این موضوع پرداخته شود که کشوری مانند ایران چگونه باید برای تعامل اقتصادی با جهان با ملاحظات و رویکردهای خاص وارد عمل شود.
در این تعامل اقتصادی، در 2 مورد رعایت احتیاط بسیار جدی است؛ مورد اول این است که دستگاههای بزرگ اقتصادی دنیا، تقسیم کار بینالمللی را به نحوی طراحی کردهاند که منافعشان حداکثر شود؛ به این معنا که نهادهای بینالمللی اقتصاد جهانی مثل بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول و سازمان تجارت جهانی- 3 نهاد اصلی اقتصاد بینالمللی- به کشورهای دنیا القا کردهاند اگر وارد «باشگاه اقتصاد جهان» شوند مستطیع خواهند شد. درحالیکه این مبالغهای است که از طرف قدرتهای اقتصادی جهان مثل آمریکا و چند کشور اروپای غربی مطرح شده است و در عمل برنامه آنها استثمار کشورهای جهان به سود خودشان است نه هیچ چیز دیگر.
متأسفانه در دولت اصلاحات اصرار زیادی برای تعامل با جهان- به معنای قدرتهای استعمارگر- وجود داشت و حال در دولت یازدهم نیز این اصرار و تأکید وجود دارد، زیرا تصور میشود از باب تعامل اقتصادی با آنها، منافع زیادی کسب خواهد شد. به نظر میرسد در دولت یازدهم کم و بیش همان سیاستهای دولت اصلاحات پیگیری میشود. در واقع بدون توجه به مخاطرات این مسیر سعی میشود حداکثرِ ارتباط با اقتصاد جهانی برقرار شود. با در نظر گرفتن این دو ملاحظه، قطعاً میتوان تعامل اقتصادی ایران با جهان را به شکلی طراحی کرد که منافع ایران تأمین شود. این دو خطر مطرحشده بههیچوجه به معنای تعامل برقرار نکردن با اقتصاد جهان نیست، بلکه باید ارتباطی عاقلانه، منطقی و تعریفشده برقرار شود.
حضرت امام خمینی(ره) در جایگاه رهبری انقلاب، رویکردهای اساسی را مشخص فرمودهاند. در بعد اقتصادی، حضرت معظمله به 3 هدف توجه ویژهای داشتهاند و روی آنها تأکید فرمودهاند. این اهداف، «استقلال اقتصادی»، «رفاه عمومی» و «پیشرفت اقتصادی» هستند که ایشان آنها را در چارچوب مکتب اقتصادیِ اسلام مطرح کردهاند. در واقع نظام نیز قرار بوده است بهگونهای عمل کند که این 3 هدف محقق شود. نظر ایشان درباره استقلال اقتصادی این بوده است که کشور برای تأمین مایحتاج اولیه مردم نباید نیازمند قدرتهای جهانی باشد، زیرا آنها هر زمان که بخواهند ایران را تحریم میکنند یا تحت فشار قرار میدهند.
رویکرد اصلی حضرت امام(ره) توجه به خطرات موجود و دامهای پهنشده از جانب کشورهای مستکبر بوده است که برای ایران تهدید بهشمار میآمدهاند. ایشان تأکید و توجه بسیاری در اینباره داشتند و معتقد بودند اگر به اسم جهانی کردن اقتصاد در سطح بینالمللی وابستگی ایجاد شود، این وابستگی خطر بزرگی برای کشور خواهد بود. ایشان آمریکا و انگلیس را هیچگاه خیرخواه ایران نمیدانستند. بنابراین همیشه این احتمال را میدادند که برای دچار مشکل کردن و به چالش کشیدن ایران دامی گسترانده باشند. به این دلیل بر توجه به این خطرات بسیار تأکید میفرمودند. در همان زمان نیز کسانی بین سیاسیون و تئوریسینهای اقتصادی بودند که بر نظریات اقتصاد جهانی تأکید بسیاری داشتند. اینان به بحث همگرایی با جهان، بویژه با کشورهای غربی، توجه ویژهای داشتند. طرفداران اقتصاد جهانی، آن را در کشورهایی مثل آمریکا و چند کشور غربی دیگر خلاصه میکنند. درست است که این کشورها سهم بسیاری در اقتصاد دنیا دارند، اما همه دنیا نیستند. کشورهای دیگری نیز هستند که قابلیت همگرایی دارند. بسیاری از این کشورها نیز از نظر فرهنگی با ایران قرابتهایی دارند. کشورهایی مثل کشورهای آمریکای لاتین و آفریقایی، به دلیل استکبارستیزی و رویکرد سیاسی مورد نظر حضرت امام(ره) و حضرت آقا، حاضرند وارد بازی «برد- برد» اقتصادی با ایران شوند.
اتفاقاً ساختار اقتصادی ایران بهگونهای است که بسیار راحت میتواند با این کشورها وارد تعامل شود.
به عنوان مثال بولیوی که از کشورهای آمریکای لاتین است بهراحتی حاضر به خرید تکنولوژی ساخت نیروگاه از ایران است. در واقع چنین تعاملی در راستای وصیت حضرت امام(ره) نیز خواهد بود. حرکت در این راستا، علاوه بر گسترش تکنولوژی و درآمد ارزی برای ایران، باعث افزایش اشتغالزایی و سطح رفاه عمومی در هر دو کشور خواهد شد. درحالیکه در تعامل با کشورهای اروپای غربی و آمریکا، ایران چنین فرصتهایی را نخواهد داشت، زیرا این کشورها صرفاً خواستار این هستند که از ایران مواد خام و محصولات فرآوری نشده بخرند و با ارزش افزودهای که در آن ایجاد میکنند سود کلانی ببرند. این اتفاقی است که در حال حاضر برای نفت کشور میافتد. بنابراین عرض بنده تذکری درباره خطر تعاملات اقتصادی بیرویه با کشورهای غربی مستکبر است. ضمناً توسعه تعاملات اقتصادی و سیاسی بهتر است با کشورهایی باشد که در نهایت برای هر دو کشور منفعت حاصل شود، نه آنکه اگر نفعی هم وجود دارد برای ایران نباشد!
در واقع با توجه به برخی ملاحظات سیاسی و ایدئولوژیک، گاهی اصالت فایده باید کنار گذاشته شود. البته در حوزه سیاسی گاهی ممکن است کشوری به کشور دیگر امتیازی بدهد. در این صورت ارتباطی شکل خواهد گرفت که در بلندمدت منفعت خواهد داشت. حتی برای آمریکاییها و غربیها نیز اینگونه نیست که در هر جایی کاری انجام بدهند، یک دلار آنها 2 دلار بشود. گاهی یک دلار، 50 سنت میشود اما در بلندمدت منفعت خواهد داشت. مباحث عقلانی اقتصاد نیز حکم به شرکت کردن در این معاملات میدهد. از سوی دیگر فرانسویها حدود 70 میلیون دلار از حضور در هر یک از کشورهای آفریقایی درآمد کسب میکنند. شاید این کشورها فقیر باشند اما مردم آن به تأمین مایحتاج خود نیاز دارند. کشورهایی مثل فرانسه در قبال تأمین این نیازمندیها سود فراوانی کسب میکنند. بنابراین حتی آمریکا، انگلیس و فرانسه نیز که جزو قدرتهای اقتصادی محسوب میشوند فقط با کشورهای قدرتمند تعامل برقرار نمیکنند. آنها حتی با فقیرترین کشورهای دنیا نیز تعاملات اقتصادی دارند. درحالیکه خود این کشورهای در حال توسعه به دلیل ایدئولوژی سیاسی جمهوری اسلامی بیشتر تمایل دارند با ایران کار کنند. در واقع این کشورها به دلیل احساس قرابت بیشتری که با مبانی ایدئولوژیک و سیاسی ایران میکنند، تمایل به برقراری تعامل با کشورمان دارند.
بنابراین حتی در تعامل اقتصادی با کشورهایی که بهظاهر فقیر هستند، منافع قابلتوجهی وجود دارد، زیرا این کشورها نیز جمعیت و منابعی دارند که حاضر هستند از این منابع برای ایجاد رفاه جمعیت خود هزینه کنند. در نتیجه ایران میتواند از درآمدهای حاصل از ایجاد رفاه در این کشورها بهرهمند شود.
دوم، عاملی است که در تقسیم منافع بینالمللی وجود دارد. به این عامل «قدرت چانهزنی» گفته میشود. اگر بخواهید کالایی را به کشوری بفروشید، به چه قیمتی میفروشید؟ برای مثال فرض کنید قیمت تمامشده کالایی برای شما 10 دلار بوده است. خرید این کالا تا 20 دلار برای کشور خریدار آن میارزد. حالا اینکه کالای 10 دلاری به چه قیمتی فروخته شود بستگی به قدرت چانهزنی دو کشور دارد. هرکدام قدرت چانهزنی بیشتری داشته باشند، سود بیشتری میبرند. اگر کشور خریدار قدرت بیشتری داشته باشد 90 درصد سود میکند و شما 10 درصد؛ یعنی شما کالای 10 دلاری خود را 11 دلار فروختهاید.
در تعامل با قدرتهای اقتصادی بزرگ جهان معمولاً ایران قدرت چانهزنی بالایی ندارد- شاید به دلیل عدم خودباوری کسانی که چانهزنی میکنند (مذاکرهکنندگان)- بنابراین اگر تعاملی نیز صورت بگیرد سود بیشتر نصیب کشور مستکبر میشود. در حالی که در ارتباط با کشورهای در حال توسعه مثل کشورهای اسلامی همسایه، کشورهای آفریقایی و کشورهای جنوب آمریکای لاتین، چون ایران قدرت چانهزنی بالاتری دارد میتواند همان کالایی را که آلمانها 10 یا 11 دلار میخرند مثلاً به ونزوئلا 15 یا 20 دلار بفروشد. بنابراین قدرت چانهزنی عامل بسیار مهمی است، زیرا اگر کشوری قدرت چانهزنی قابلتوجهی در سطح بینالمللی نداشته باشد، بخش زیادی از منافع کشورش را کشورهای دیگر از بین میبرند و به نفع خود مصادره میکنند.
جوان:ماشین تهدید چرا همچنان در حرکت است؟
«ماشین تهدید چرا همچنان در حرکت است؟»عنوان یادداشت روز روزنامه جوان به قلم محمد جواد اخوان است که در آن میخوانید؛در طول 20 ماهی که از دوره جدید مذاکرات هستهای میگذرد، به رغم تفاوتهایش با ادوار گذشته، یک ویژگی همچنان به چشم میخورد و آن لحن و ادبیات تهدیدآمیز محور طرف غربی 1+5 و به عبارت روشنتر ایالاتمتحده امریکا است. هرچند گوشها به شنیدن عبارت تکراری «تمام گزینههای روی میز» عادت کردهاند، اما بسیاری انتظار داشتند که پس از رسیدن به توافق ژنو این رویکرد تغییر یابد و دیگر شاهد تکرار چنین عبارتی از طرف غربی نباشیم.
اما نهتنها چنین نشد، بلکه از آذرماه 1392 که میان ایران و 1+5، «برنامه اقدام مشترک» در ژنو به امضا رسید، بارها و بارها به بهانههای مختلف مسئولان رسمی امریکا از برقراری همه گزینهها و از جمله گزینه نظامی سخن گفتند، انگارنهانگار که متنی را امضا کردهاند که در آن تصریحشده بود «در این دوره همه اعضا، با حسن نیت، در جهت حفظ فضای سازنده در مذاکرات فعالیت خواهند کرد.»
این روند البته با بیاخلاقیها و عهدشکنیهای دیگر طرف غربی از جمله تشدید تحریمها در برخی از حوزهها همراه بود، بهگونهای که در ۱۷ بهمن ۱۳۹۲ سه بازرگان ایرانی، ۹ اردیبهشت ۹۳ ده شرکت و یک بانک مرتبط با ایران، ۱۹تیر ۹۳ دومین بانک بزرگ آلمان به دلیل ارتباطات بانکی با ایران (با جریمه 500 میلیون دلاری)، ۲۲ تیر ۱۳۹۳ یک بانک فرانسوی (باجریمه 8 میلیارد و 900 میلیون دلاری)، ۷ شهریور ۹۳، ۲۵ فرد و شرکت ایرانی و غیرایرانی مرتبط با ایران را به بهانه نقض تحریمهای هستهای و سرانجام در تاریخ ۱۰ دی ۹۳، نه شخص و نهاد ایرانی را به اتهام حمایت از برنامه هستهای مشمول مجازات تحریمی خود قرار دادند.
آنچه در این مدت مشاهده نشد، حسن نیت و ایجاد فضای سازنده از طرف غربی، خصوصاً امریکا بود و درعینحال جمهوری اسلامی ایران در تمام این مدت اولاً به تعهدات خود پایبند بود و ثانیاً در بسیاری از حقوق متعارف و طبیعی خود، از جمله رزمایشها و موضعگیریهای نظامی، ملاحظه فضای مذاکرات را در نظر گرفت. پس از 13 فروردین سال جاری نیز که شهر لوزان سوئیس شاهد قرائت بیانیه مشترک ایران و شش کشور بود، تغییری در ادبیات و رویکرد کاخ سفید به وجود نیامد، از آن زمان تاکنون چهار مقام رسمی دولت امریکا، یعنی رئیسجمهور این کشور، معاون وی و وزرای خارجه و دفاع امریکا در اظهاراتی جداگانه از تداوم برقراری «گزینه نظامی» سخن گفتهاند. این لحن ادبیات دقیقاً پس از امضای بیانیه سوئیس و نیز درست همان زمانی که هیئتهای مذاکرهکننده ایران و شش کشور در نیویورک مشغول چانهزنی روی متن توافق نهایی بودند، رخ داد. چنین بهنظر میرسد همین روند در گفتمان سران کاخ سفید همچنان ادامه خواهد یافت. حال در اینجا پاسخ به دو پرسش، ضروری بهنظر میرسد، نخست آنکه هدف دشمن از تداوم تهدید بهصورت موازی مذاکرات چیست؟ و دیگر آنکه در مواجهه با این راهبرد دشمن چه باید کرد؟
در پاسخ پرسش نخست، به دو نکته اساسی میتوان اشاره کرد؛ نکته اول آنکه اتخاذ چنین رویکردی را باید متأثر از ذات و خوی استکباری طرف مقابل دانست و اگر واقعبینانه به صحنه بنگریم، انتظاری دیگر نمیتوان داشت. طرف غربی و بهویژه امریکا بر اساس سرشت نهادینهشده خود، عادت به زورگویی و تحمیل اراده خود بر دیگران کرده است و دیگر کاری به این ندارد که اکنون در حال مخاصمه است یا مذاکره؛ عهد و پیمانی دارد که باید بدان وفادار باشد یا نه. با این وصف بهروشنی میتوان گفت، در ادامه نیز طرف غربی بر همین عادت مألوف خواهد ماند. اما نکته دوم، باید دانست که اتخاذ این رویکرد بخشی از راهبرد مذاکراتی غرب نیز هست که البته برخاسته از ادراک آنها است. ادراک غربیها از فضای مذاکراتی آن است که تحریمها اثرگذار بوده و توافق میوه راهبرد «فشار- مذاکره» است. در چنین فضایی، فشار اعم از تحریمها، فشار سیاسی و حتی تهدید نظامی، شرط لازم و پیشبرنده مذاکرات بوده و در نهایت نیز طرف غربی آن را برگ برنده خود در مسیر مذاکرات میداند. بنابراین به خود اجازه میدهد همزمان با مذاکره همچنان گزینه نظامی را به رخ بکشد تا به خیال خود طرف ایرانی را به عقبنشینی هرچه بیشتر وادارد.
حال میتوان به پرسش دوم نیز پاسخ داد. با توجه به آنچه پیشتر گفته شد، دستیابی به آنچه عدهای بازی «برد- برد» میخوانند، بسیار دشوار است. بلکه باید گفت در صحنهای که یکطرف موفقیت خود را در نفی حداکثری دستاوردها و منافع طرف دیگر میداند و در مقابل نیز حاضر به کوچکترین انعطافی نیست، چگونه دستیابی به برد طرفینی ممکن است؟
با نگاهی به مسیر مذاکرات، میتوان گفت هرچند موضوع و بهانه اصلی مذاکرات، پرونده هستهای کشورمان است، اما هدف طرف غربی محدود به دستاوردهای هستهای نمیشود. نگاه غرب بهمراتب فراتر از سختافزار هستهای یا حتی دفاعی است. غرب نرمافزار و عنصر تأثیرگذار بازیگری جمهوری اسلامی ایران در عرصه جهانی را نشانه رفته است، یعنی «عزت و اقتدار ملی و بینالمللی.»
تهدید و بهتبع آن تحمیل ارادهای که در راهبرد دشمن مشاهده میشود، مقدمهای است برای هدفی بزرگتر و آن عبارت است از «تحقیر». تحقیر ملتی که چهار دهه است تصمیم گرفته مستقل بازی کند و همین رفتار برهم زننده سناریوهای جهانی بهاصطلاح ابرقدرتها بوده است.
امروز جمهوری اسلامی ایران در موضعی برابر در مواجهه با نظام سلطه قرار دارد و اگر پای میز مذاکره نیز رفته است، با همین پیشفرض بوده است. مسئولان و نخبگان ما نیز باید همواره همین نکته را به یاد داشته باشند که مردم، اجازه مواجهه از نقطهضعف را در مقابل دشمن به آنها نداده و نمیدهند. مذاکرهکنندگان ما هیچگونه فشار و تحمیلی را نباید بپذیرند و چارچوبهای «عزتمندانه» را که بر اساس خط قرمزهای نظام ترسیمشده است رعایت کنند. در هر سطح که دشمن خدعهگری میکند باید پاسخ متقابل دریافت کند. هیچ ایرادی ندارد که در مقابل دشمنی که با جسارت تمام تهدید میکند، «تهدید متقابل» نمود. از مسئولان و فرماندهان نظامی نیز انتظار اقدام مشابه میرود. بدانیم که دشمن بسیار بیش از ما به مذاکره و توافق نیازمند است و اتفاقاً همین موضوع میتواند برگ برنده ما در این منازعه باشد. اگر دشمن نیرنگ به خرج میدهد، ما نیز ابزارهای فشار متقابل را داریم. سه دهه پیش، رئیسجمهور وقت امریکا، کارتر برای پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری امریکا به برگ برنده آزادی گروگانها، نیازمند بود و همین برگه از دریغ شد. اکنون نیز میتوان با چنین برگههایی بینی گستاخان کاخ سفید را به خاک مالید.
حمایت:قانون در قاموس شیطان
«قانون در قاموس شیطان»عنوان یادداشت روز روزنامه حمایت به قلم حسام الدین برومند است که در آن میخوانید؛
1-آلبرکامو از فیلسوفان و روزنامه نگاران معروف قرن بیستم است که در سال ۱۹۵۷ برنده جایزه نوبل ادبیات شد . نکته ای که از میان نظرات و آراء او مدنظر است از قضا همان لحظه ای می باشد که کامو هنگام دریافت جایزه نوبل ادبیات به واقعیتی مهم اشاره کرد؛ واقعیتی که گویا او فانوس به دست گرفته تا با کورسوی سخنان بی پرده اش ناموس واژگان در قاموس غرب را نشان دهد. غرب سده ها است که از به اصطلاح مدینه فاضله در قالب لیبرالیسم و حقوق انسان سخن می گوید و رجز می خواند که این نسخه پایانی برای بشر در دوره پسا مدرن است. عناصر کلیدی مبانی اندیشه ای غرب را می توان در چند کلیدواژه به نظاره نشست: آزادی، صلح، دموکراسی، حقوق بشر و... اما کامو اعتقاد دارد که غرب به مدینه فاضله نرسیده بلکه از این مدینه ، فاصله گرفته است.
اینجاست که آلبر کامو وقتی جایزه نوبل را می گیرد ، بر این مطلب انگشت تاکید می گذارد: "ما در عصر فحشای کلمات زندگی میکنیم، صلح میگوییم و از آن جنگ اراده میکنیم، آزادی میگوییم و از آن اسارت اراده میکنیم، علم میگوییم و از آن جهل اراده میکنیم و..."و این واقعیت آمیخته به حقیقت به یک خاطره تاریخی و حس نوستالوژیک تبدیل شد؛ جمهوری اسلامی در ساحتی عمیق تر و دقیق تر این مسئله را به یک مبارزه مبدل نموده و سیمای بدون روتوش مدعیان آزادی، دموکراسی، حقوق بشر و... را در پهنه عرصه بین الملل فاش ساخته است.
این در حالی است که غرب حتی در مبانی اندیشه ای خود از آزادی بیان تا حقوق بشر و دفاع از انسانها و تا مدل دموکراسی برای حکمرانی، دچار غش در معامله شده است. چراکه آزادی و صلح و حقوق بشر را در عرصه تئوریک با مفاهیمی آمیخته که اصل آزادی و صلح و حقوق بشر ، ماهیت خودشان را از دست داده اند و آن همان خوی شهوت ، اباحه گری و بی غیرتی تا تجاوز و جنایت و آدم کشی است که چون مهار نشده انسانیت انسان را نشانه رفته است. در میدان عمل و عرصه پراتیک هم همان می شود که تنها ذره ای از آن را آلبر کامو گفت .
مبارزه جمهوری اسلامی در کشاکش ساحت نظری و میدان عمل بیش از سه دهه است که مبانی فکری و هم هژمونی غرب را به چالش کشیده و این خود دارای خیرات و برکات پرشماری بوده است که واکاوی آن در این مقال نمی گنجد.2-آنچه که این روزها باردیگر چهره بدون روتوش آمریکا را بر ملا کرده است قانون گریزی و قانون ستیزی این کشور برای بدعهدی، زیاده خواهی، تعدی و تجاوز تا نقض حقوق سیاهان و جنایت و آدم کشی است البته در پوشش مذاکره، میانجی گری و حقوق بشر!!! ... چگونه؟ در سه صحنه این بدرقصی شیطان بزرگ قابل مشاهده است؛ پس لطفا بخوانید:
یکم-آمریکایی ها در هفته گذشته در موضوع مذاکرات هسته ای با ایران ،دو اقدام را در پیش گرفتند؛ از یکسو مقامات ارشد این کشور در بحبوحه مذاکرات ،تهدید نظامی علیه کشورمان را پیش کشیدند و نغمه تکراری:"همه گزینه ها روی میز است"! را سر دادند که البته با واکنش قاطعانه رهبر معظم انقلاب روبرو شدند که ؛"ملت ایران مذاکرات زیر سایه تهدیدها را بر نمی تابد"(چهارشنبه-16اردیبهشت 94) و از سوی دیگر؛ پنجشنبه گذشته مجلس سنای امریکا طرح ضد ایرانی نظارت بر توافق هسته ای با جمهوری اسلامی را تصویب کردند. بنابراین اینجا چند نکته قابل اعتناست؛ الف- تهدیدنظامی بر خلاف اصل "عدم توسل به زور علیه تمامیت ارضی کشورها"است که بند 4 ماده 2 منشور ملل متحد به آن اشاره دارد: "کلیه اعضاء در روابط بینالمللی خود از تهدید به زور یا استفاده از آن علیه تمامیت ارضی یا استقلال سیاسی هر کشوری یا از هر روش دیگری که با مقاصد ملل متحد مباینت داشته باشد، خودداری خواهند نمود». اما از این مهم تر، براساس ماده 52 کنوانسیون 1969 وین، تهدید نظامی باعث بطلان معاهده میشود.
بنابراین تهدیداتی که امروز آمریکایی ها در حین مذاکره با جمهوری اسلامی ایران انجام میدهند که اگر مذاکره به نتیجه نرسد، از گزینه نظامی استفاده میکنیم به لحاظ مقررات بین المللی و کنواسیون 1969وضعیتی را بوجود می آورد که هرگونه معاهده و توافقی در چنین وضعیتی اصلا اعتبار نخواهد داشت و حتی اگر تهدیدات نظامی علیه ایران ادامه پیدا کند، طبق معاهده مورد اشاره ،طرف ایرانی میتواند میز مذاکره را ترک کند.ب-تصویب طرح نظارت بر توافق هسته ای ایران در مجلس سنای آمریکا هم چیزی جز بدعهدی و بی منطقی و زیاده خواهی یانکی ها نیست.
دولت آمریکا در مذاکرات تعهدی را عهده دار می شود و بعد نمایندگان این کشور بر خلاف مقررات مسلم بین المللی این ساز را کوک می کنند که توافق را دور بزنند و حتی اوباما که تهدید به وتوی قانون نهایی کنگره درباره نظارت بر توافق هسته ای کرده بود ، اکنون عقب نشسته است . صرفنظر از اینکه این اقدام اوباما ، جنگ زرگری کنگره و کاخ سفید را بر ملا کرده است ، به چنین کشور بی منطق و قانون گریزی چگونه می توان اعتماد کرد.!؟
دوم- هفته گذشته آمریکایی ها از میانجی گری میان یمن و عربستان گفتند. این هم از آن مواضع بی شرمانه ای است که شیطان بزرگ از جنایات خود شرم نمی کند و دم از میانجی گری برای مذاکره می زند. این وجه دیگری از این واقعیت است که آمریکایی ها در جنگ 27 روزه آل سعود علیه یمن، همدست رژیم عربستان می شود و هزاران کودک و غیر نظامی را می کشند و در پایان ژست پلشت میانجی گری می گیرند. در حالیکه با زهم طبق مقررات و قوانین بین المللی و از جمله مواد هفتم و هشتم اساسنامه دیوان کیفری بین المللی- ICC- آل سعود با حمله به یمن مرتکب جنایات جنگی و جنایت علیه بشریت شده و بدیهی است که آمریکا هم به وضوح شریک جرم این جنایت است.
گفتنی است؛ در زمان تصویب اساسنامه دیوان کیفری بین المللی بیش از یکصد کشور به آن رای مثبت دادند اما آمریکا از رای به این اساسنامه خودداری کرد.سوم- سران ایالات متحده آمریکا در بی قانونی و نقض معاهدات و ترور حقوق انسانها به شهروندان خودشان هم رحم نمی کنند و در پوشش "امنیت" دست به کشتار سیاهان می زنند و در شهر حکومت نظامی برپا می کنند که حوادث و وقایع روزهای اخیر در بالتیمور مصداق روشن مشت نمونه خروار است.
پلیس هالیوودی آمریکا به راحتی سیاهان را نشانه می رود و می کشد و داستان تلخ ماجرا این است که کدخدای سیاه کش در بالتیمور تا کودک کش در یمن ، مدعی حقوق بشر است. مگر سیاهان و کودکان جزء بشر نیستند؟! همین روز گذشته، منابع خبری و برخی موسسات آمریکایی اذعان کردند که؛ "پلیس آمریکا در مدت شانزده ماه گذشته یعنی از ابتدای ماه ژانویه سال 2014 تا کنون حدود 1500 را به قتل رسانده است." و بالاخره باید گفت تجربه و رفتارشناسی شیطان بزرگ نشان می دهد به چیزی جز بدعهدی ، افزون طلبی و جنایت در پوشش منافع زیاده خواهانه خود راضی نیستند و اینجاست که برخی ذوق زدگان داخلی باید واقعیت ها را ببینند و با درک این واقعیت ها کمک کنند که توافقی خوب برای ایران اسلامی رقم بخورد.
آفرینش:تکلیفِ بهداشت روان چه میشود؟
«تکلیفِ بهداشت روان چه میشود؟»عنوان سرمقاله روزنامه آفرینش به قلم زهرا کیانبخت است که در آن میخوانید؛بخش حوادث و خبرهای مربوط به آن، در اغلب رسانهها وجود دارد و همواره بخشی از اخبار و گزارشهایی که از طریق رسانههای مختلف؛ اعم از شنیداری و تصویری و مکتوب، برای مخاطبان منعکس میشود، مسائل و رویدادهای اتفاق افتاده در این بخش را هم پوشش میدهد و از آن جایی که وظیفهی رسانهها، انعکاس اخبار و رویدادها برای عموم جامعه است، طبیعی است که این وظیفه، فقط مربوط به یک یا دو حوزه از قبیل حوزههای اقتصادی و سیاسی و... نمیشود و آگاه کردن مردم از حوادث تلخی که در جامعه اتفاق میافتد هم بخشی از همین وظیفه به شمار میرود.
اما در این رابطه، چند نکته قابل تامل است. اول این که به نظر میرسد خبرهای مربوط به قتلها و پروندههای جنایی مختلف، برای تعدادی از رسانهها به دستاویزی برای جذب مخاطبان و خوانندگان بیشتر تبدیل شده است تا از این طریق، موفق به جلب خوانندگان بیشتر شوند که البته به دلیل وجود کنجکاوی در افراد، تیترهای پرآب و تاب این قبیل اخبار موجب میشود به خواندن مطلب درج شده در خصوص آن، ترغیب شوند.
دوم این که دقت در حوزهی حوادث رسانهها و اخبار آن، ما را با نوعی تناقض، روبرو میسازد و آن؛ اینکه این اخبار با وجود برانگیزاندن حس تاسف و تألم در خاطر بسیاری از خوانندگان، از سوی دیگر، به نوعی موضوع بهداشت روانی را در افراد، هدف قرار میدهند و درواقع، به جای اینکه این قبیل جنایات و ارتکاب بدانها، به قول عدهای باعث عبرتگیری و عدم تکرار موارد مشابه شود، در خیلی از موارد هم، ممکن است موجبات تشویش خاطر و افسردگی و حتی ارتکاب به موارد مشابه را در دیگران به دنبال داشته باشد. ضمن این که این مساله میتواند زمینهی ایجاد خشونت و تنش را در زندگی افراد، بیش از پیش موجب شود.
درواقع، درست است که پوشش دادن اخبار مربوط به حوزه حوادث، امری لازم است و قرار نیست افراد، از آنچه در متن جامعهشان در جریان است، بیخبر بمانند -و اصلاً یکی از ویژگیهای یک رسانهی خوب، تعهد داشتن نسبت به انعکاس واقعیتها در سطح جامعه برای مخاطبان است- اما نوع پوشش دادن این اخبار، مسالهای است که ممکن است تبعاتی را برای بهداشت روانی جامعه به دنبال بیاورد.
خیلی از افراد هستند که وقتی روزنامهای را در دست میگیرند بلافاصله به دنبال صفحهی حوادث رفته و سطر به سطر اخبار آن را مطالعه میکنند. اگر هم روزنامهای چنین صفحهای نداشت و به طور مستقل و فراگیر به بخش حوادث، نپرداخته بود، احساس میکنند که آن روزنامه، فاقد جذابیتهای لازم است. غافل از این که در بسیاری از روزنامهها، ذکر حوادث و جنایات مختلف، به همراه ریزترین جزئیات آنها، چیزی است که در درجهی اول، سلامت و بهداشت روان را در جامعه، نشانه گرفته است.
همان طور که اشاره شد، غرض از این سطور، عدم انعکاس آنچه در حوزه حوادث رخ میدهد، نیست. بلکه نوع و چگونگی این انعکاس است که محل بحث میباشد. تیترهای پرآب و تاب، ذکر ریزترین جزئیات جنایت و برای مثال، نحوهی ارتکاب به قتل و شگردهای آن که با خواندن چند روز صفحهی حوادث روزنامهها میشود فهرستی از آن را تهیه کرد، و از این قبیل، چیزی است که به ویژه برای افراد دارای سابقهی اختلال شخصیتی و روان، میتواند اثرات نامطلوبی به همراه داشته باشد. کما این که در بسیاری از کشورها، این قبیل حوادث، تنها به صورت کلی به اطلاع جامعه میرسند و از بیان جزئیات و تشریح وقوع آنها، اجتناب میشود. بگذریم که بخش کثیری از مخاطبان رسانهها، نوجوانان و حتی کودکان هستند و مطلوبیت یا عدم مطلوبیت تاثیر این اخبار بر روان آنها هم خود واضح و گویا است و نیازی به توضیح ندارد.
با توجه به این موارد، به نظر میرسد بخش حوادث در رسانههای ما نیازمند یک نوع نگاه تازه، راهکاراندیشانه و روانشناسانه است تا اخبار مربوط بدان، در عین بازگو شدن و انتشار، خطری برای بهداشت روانی جامعه با خود به همراه نیاورند.
شرق:توصیهای بهظاهر پرخطر
«توصیهای بهظاهر پرخطر»عنوان سرمقاله روزنامه شرق به قلم احمد غلامی است که در آن میخوانید؛نباید نشئه قدرت شد، خماری زود از راه میرسد. سیاست یعنی «بهدستآوردن قدرت و حفظ آن» و البته در موقع لزوم رهاکردنش. اما سیاست کجا شکل میگیرد. سیاست میان «ما» و «آنها» خلق میشود: «میان ما و مخالف». اگر ما و رقیبی وجود نداشته باشد، سیاستی هم به وجود نخواهد آمد. خطری که دولتهای اعتدالی را تهدید میکند، همین است. ناکارآمدی در خلق سیاست. آنچه اساس دولت یازدهم را میسازد، همین منش اعتدالی است: «آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است/ با دوستان مروت با دشمنان مدارا» البته مهم، بندِ بعدی این غزل است: «در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند/ گر تو نمیپسندی تغییر ده قضا را» در برخی دولتهای اعتدالی نگاهی صوفیانه حاکم میشود که تنشهای سیاسی را خنثی میکند. برعکس دولتهای رادیکال مانند دولت احمدینژاد که سیاست در آنها «اُوردوز» میکند.
نقیصه اعتدال، زمانی آشکار میشود که دولت ناچار در معرض انتخاب و بهبیانی صریحتر انتخابات قرار میگیرد. درست مانند همین انتخابات پیشرو مجلس. تجربههای انتخاباتی نشان داده هرکس تنور ما و آنها را بهنفع خودش شعلهور کند، برنده انتخابات خواهد بود. فراموش نکنیم دولت اعتدالی هم ثمره انتخاب بین ما و آنها بوده است. اگرچه خودش در ایجاد این فضا نقش چندانی نداشت، اما میوهچین این تضاد بود. دولتهای اعتدالی شاید زمانی روی کار میآیند که مردم عقلانی تصمیم میگیرند. معمولا تصمیمهای عقلانی و اعتدالگرایانه برای تودهها جذابیت و هیجانی ندارد.
میشود اینطور نتیجه گرفت که دولت یازدهم برای بهدستآوردن اکثریت مجلس باید به نمایشهای جذاب و شاید رادیکال روی بیاورد؛ همان کاری که احمدینژاد کرد و میکند. اما برعکس، واقعیت این است که استعاره اعتدال و اصولا استعاره دولتهای استعاری بهدشواری تغییر میکند و در اذهان مردم باورپذیر میشود. پس دولت باید همان اعتدالی باقی بماند. اما لزومی ندارد همه را معتدل کند. شاید بشود از ائتلاف دولت اعتدالی با اصولگرایان و اصلاحطلبانِ معتدل، دولت آرامی را سامان داد اما نمیشود این اندیشه را به همهجا بهخصوص مجلس تسری داد. با صراحت باید گفت، مجلس با اکثریت نمایندگان اعتدالگرا مطلوب نیست. واقعیت این است که همه وجوه سیاست با اعتدال و عقلانیت پیش نمیرود. اگر اینگونه بود که هرگز چالشی به وجود نمیآمد.
با ائتلاف اعتدالگرایان و اصولگرایان و اصلاحطلبانِ معتدل در مجلس، سیاستی خلق نمیشود اگرچه شرایط برای شکلگیری چنین ائتلافی کاملا مهیاست. بعید است اصلاحطلبان اکثریت مجلس را بهدست آورند با اینکه تفکر آنان هنوز زنده است و در زیر پوست جامعه نفس میکشد اما بهلحاظ عددی نمایندهای ندارند که تفکرات و مطالبات آنها را پیگیری کند. البته این را هم میتوان از خوشاقبالی دولت یازدهم دانست. با فرض اکثریتی بودن اصلاحطلبان در مجلس، تضادی آشکار بین آنها و دولت به وجود میآید. اصلاحطلبان ناچارند حرفها و مطالبات و شعارهایی را که در گذشته دادهاند، در فضایی دیگر اجرایی و عملیاتی کنند و با دستزدن به این کار دولت را بهدنبال خود خواهند کشید و چون دولت بهدلیل موقعیت و ماهیت وجودیاش نمیتواند دوشبهدوش مجلس حرکت یا رقابت کند، ناگزیر به وجه سنتی خود، یکی از وجوه اعتدالگرایان رجعت میکند و این شکافی بین دولت و مجلس و در نهایت بین مردم و دولت میاندازد. حضور حداکثری اصولگرایان در مجلس برای دولت کمخطرتر و حتی مفیدتر است. اصولگرایان نمایندگان ریزودرشتی دارند که میتوانند آن را سازماندهی و روانه مجلس کنند.
ولی چون تفکر آنها در اذهان مردم آسیبی جدی دیده، بعید است هیاهوی آنان در مجلس به ضرر دولت تمام شود و شاید حتی به محبوبیت دولت نیز کمک کند. در تضاد میان مجلس و اصولگرایان و دولت، سیاستی خلق میشود که بهنفع دولت است و مهمتر اینکه در مذاکرات هستهای، نمایندگان اصولگرا، اهرم فشار مناسبی برای دولتهای غربی بهحساب میآیند که روند مذاکرات را بهنفع دولت روحانی تسریع میکنند. حتی اگر در زمان برگزاری انتخابات مجلس، تکلیف مذاکرات هستهای روشن شده باشد، این احتمال میرود که بحث بر سر جزئیات و نحوه اجرای مفاد توافق تا مدتی طول بکشد. اشتباه برای دولت یازدهم دستیافتن مجلس به نیروهای اعتدالگراست. تجربه مجالس دولت اصلاحات و اصولگرا نشان داده مجلس یکدست بهنفع دولت نیست و گاه ضررش بیش از سودش است.
اگر مجلس اینگونه شکل بگیرد که کمیت مؤثر آن را اصلاحطلبان تشکیل بدهند یا هژمونیِ مجلس باشند، دستیابی به مطالبات سیاسی مردم محتملتر میشود. ترکیب مطلوب شاید این باشد که اعتدالیون بیشتر از اصلاحطلبان و کمتر از اصولگرایان باشند. اگر حداکثر مجلس دست اصولگرایان باشد، در آنتاگونیسمی که با دولت و اصلاحطلبان شکل میگیرد، سیاستی خلق میشود که بهنفع دولت و اصلاحطلبان است. زیرا اصولا اصولگرایان با توجه به روند انتخابات پایگاه مردمی ندارند و تا مدتها با پسلرزههای زلزله احمدینژاد دستبهگریبانند. آنها اغلب در انتخابات بر مردمسازی تلاش میکنند.
این دو واژه «پایگاه مردمی» و «مردمسازی» نیاز به توضیح بیشتری دارد که از حوصله این یادداشت خارج است. به همینقدر بسنده میکنم که «مردمسازی» یعنی ساختن و تهییج مردمی موقت برای رسیدن به اهداف انتخاباتی. باری شاید این توصیه جسورانه و پرخطر باشد که شاید باید مجلس را برای اصولگرایان وانهاد و چندان نباید از توفیق قطعی اصلاحطلبان در انتخابات پیشروی مجلس مطمئن بود. در برخی اوقات بهبودی تنها با خوردنِ ناگزیر داروهای تلخ میسر میشود.
مردم سالاری:تصحیح ساختار سیاسی در ایران؛ چرا و چگونه؟
«تصحیح ساختار سیاسی در ایران؛ چرا و چگونه؟»عنوان سرمقاله روزنامه مردم سالاری به قلم حمید فیضی است که در آن میخوانید؛در جامعه ما و غالب جوامع جهان سوم، سیاستمداری و حساسیت آن درست فهم نشده و به همین دلیل، هر کسی که مجذوب پلاکهای سیاسی، ماشینهای ضدگلوله، پنهان کاریهای امنیتی فوقالعاده جذاب، بادیگاردهای شخصی، انعکاس خبری سخنرانیها، حمایت مردمی، شهرت و... میشود سعی میکند خود را به این عرصه وارد کند. در طول تاریخ کشورمان و از زمان مشروطه به بعد، که دولت به معنای مدرن آن شکل گرفته افراد زیادی را میبینیم که به عرصه سیاست وارد شدند و به شهرت رسیدند ولی بعد از خروجشان از این عرصه، و با گذر زمان، وقتی که تاریخ به کرسی قضاوت وارد میشود تنها یک سوال بزرگ بر جا میماند و آن اینکه چرا؟ این سوال بر خلاف کوتاهیش، به وسعت ایران و سرنوشت آن بزرگ است. چرا او آمد؟ با چه هدف و برنامه ای آمد؟ اگر نمیآمد بهتر نبود؟ دستاورد او؟ دکترین سیاسی او؟ منطق کلام او؟ وقتی او را در کنار سیاستمداران به نامیچون کسینجر، چرچیل، بیسمارک، جوزف نای، برژنسکی، کنت والتز،جان مرشایمر، هانتینگتن قرار میدهیم با صحنه ای روبرو میشویم شبیه به زمانی که یک خرافهپرداز را در کنار یک پزشک قرار میدهیم. بله اگر در دوران انتخابات سری به حوزههای انتخاباتی بزنید خرافهپردازان زیادی را میبینید که با نگاهی غیرعلمی و غیرواقع بینانه و با آمارهای کاملا اشتباه سعی دارند برای خود رأیی جمع کرده و خود را به کرسی قدرت برسانند و از لذت قدرت، بهرهمند شود. در حالی که عرصه سیاست، انسانهایی را میطلبد که به مثابه یک پزشک ماهر، علاوه بر شناخت آناتومی جامعه خود به لحاظ ساخت و بافت جغرافیایی، جمعیتی، نظام اقتصادی، نظام حقوقی، تاریخی، فرهنگی و سویههای روانی جامعه خود و جوامع دیگر، در سطح منطقه ای و جهانی، شناختی لازم داشته و بیماریهای جامعه خود را در سطوح مختلف، به موقع تشخیص داده و در نهایت، در رفع و درمان این بیماریها از علوم دیگر استفاده کرده و سلامت را به جامعه بازگرداند. در واقع همانطور که یک پزشک، در رسیدن به غایت خود یعنی درمان، باید: 1- مکانیزم بدن را بشناسد. 2- آشنایی اجمالی با علوم مرتبط داشته باشد. 3- علت یا علل اختلال در بدن را تشخیص دهد. 4- با استفاده از هنر فردی و یافتههای علوم دیگر بیماری را درمان کند، به همین شکل البته با تفاوتهای روشی و معرفتی خاص خود، یک سیاستمدار باید: 1- کشور خود را به لحاظ ساخت جمعیتی، جغرافیایی، حقوقی، اقتصادی، فرهنگی و قومیبه مثابه یک کلیت به هم پیوسته تحت عنوان دولت بشناسد.2- آشنایی اجمالی با علوم مرتبط (الهیات، تاریخ، اقتصاد، جغرافیا، ریاضیات و آمار، روانشناسی، فقه، حقوقو...) داشته باشد. 3- آنتی سیستمها دولت و اختلال (Disorder) در سیستم را به خوبی تشخیص دهد. 4- برای رفع این اختلال از فن سیاسی فردی و یافتههای دیگر علوم کمک گرفته و تعادل را به جامعه برگرداند.
اما این اتفاق در جامعه ما نمیافتد و اکثرا دیده میشود که سیاستمداران به جای تمرکز بر مملکتداری تمرکز خود را صرف پیروزی در انتخابات بعدی میکنند و سرنوشت شایستهای را برای این دولت و مردمش برنامهریزی نمیکنند و ما امروز دانشجویانی را میبینیم که بعد از فراغت از تحصیل، تنها به یک چیز فکر میکنند و آن تباهی عمر است. استعدادهایی را میبینیم که دیده نمیشوند. دادگاههایی را میبینیم که خلوت نمیگردند. تورمیرا میبینیم که کاهش نمییابد. کینههایی را میبینیم که چشم اندازشان صلح نیست. اختلاسهایی را میبینیم که تعجب احدی را دیگر بر نمیانگیزد، مجردهایی را میبینیم که دیگر برای تشکیل خانواده برنامهریزی نمیکنند و هزاران هزار مشکل دیگر که آینده ما را سخت به چالش میکشد. این سرنوشت یک جامعه سیاستزده است. زمانی که نان سیاسی میشود، اعتقادات و باورها، سیاسی میشود، کاغذ سیاسی میشود، اقتصاد سیاسی میشود، کشاورز سیاسی میشود، قصاب و آهنگر و غیره همهوهمه سیاسی میشوند تا برخی انتخابات را بر برخی دیگر پیروز شوند این تئاتر اجتماعی خود به خود ساخته میگردد. اما راهحل چیست؟
1- شکلگیری احزاب: اگر رشته علوم سیاسی دولتها را به لحاظ علمی مجهز میکند، احزاب، دانشگاه سیاست در میدان عمل است. حزب بزرگترین و مورد اعتماد ترین سازمان اجتماعی برای تربیت سیاستمداران حرفه ای و کارکشته و به معنای واقعی رجل سیاسی است. احزاب اجازه نمیدهند افرادی یک شبه به قدرت برسند و هر تصمیمی برای مملکت بگیرند. احزاب اجازه نمیدهند در عرصه سیاست زدوبندهای خلاف مصلحت ملی شکل بگیرد. احزاب بهتر از هر نهاد دیگری تصمیمات دولت مردان را رصد میکنند چون میخواهند در مقابل حزب پیروز در انتخابات بعدی پیروز شوند و باید بتوانند نقاط ضعف آنها را پیدا کرده و به عنوان نقطه قوت خود در انتخابات بعدی از آنها استفاده کنند. احزاب مورد اعتمادترین و قویترین نگهبانان سیاسی هستند. در عرصه سیاست به هیچ وجه نباید تنها به دستگاه قضا تکیه کرد؛ بلکه براساس تجربه کشورهای توسعه یافته، تنها قدرت است که میتواند قدرت را مهار کند و آنتی قدرت حزب پیروز تنها یک حزب یا احزاب غیر است. تا دیر نشده احزاب باید فعال گردند.
2- عبور از فلسفه در امر سیاست: این مسئله بیشتر به رشتههای مربوط به سیاست مانند علوم سیاسی، حقوق عمومی، اقتصاد کلان، مدیریت میشود. در اکثر کشورهای توسعه یافته دانشگاهها دانشکدهای را تحت عنوان دانشکده فلسفه تأسیس کرده و در آن دانشکده فلسفه هر رشتهای را مورد مطالعه دقیق قرار میدهند. از فلسفه اخلاق و هنر گرفته تا فلسفه علوم دقیقه. و وقتی از علوم سیاسی (political science) صحبت میکنند این رشته علمیدانشجویانی را تربیت میکند که از سوالهای فلسفی (مانند اینکه حکومت حق چه کسی است؟و...) به سرعت عبور کرده و وقت خود را صرف مسائل مبتلابه جامعه کرده و تلاشهای علمیخود را به صورت محرمانه (paper policy) به نهادهای تصمیمساز ارائه میدهند. آمریکا، سوئد، سوئیس از نمونههای بارز این وضعیت هستند. ولی در ایران بهترین دانشجویان علوم سیاسی افرادی هستند که خوب بتوانند قدرت حاضر را به لحاظ فلسفی به چالش بکشانند و یا از آن دفاع کنند و این نوع علم نه تنها هیچ دردی را از جامعه درمان نمیکند بلکه با نفوذی که این دانشجویان در رسانهها دارند و با تحریک مجادلههای بیپایان فلسفی، به درد جامعه میافزایند. بنابراین مباحث آماری و کاربردی در رشتههای مرتبط باید تقویت شده و دانشجویان به لحاظ آشنایی با فنون و علوم سیاسی به روز دنیا، هر بیشتر آماده ورود به موسسات علمی جهت ارائه راهبردهای عملی گردند.
3- تقویت پژوهشگاههای علمیدر عرصه سیاست: مردم حکومت کنند؟ یا نخبگان؟ (دموکراسی یا اریستوکراسی؟) این دعوایی است که در کشورهای توسعه یافته به کمک پژوهشگاههای علمی و تخصصی حل و فصل گردیده. این مراکز علمی با کمک و مشورتدهی به منتخبین مردم که عموما غیرمتخصص هستند سطح کیفی آرای نمایندگان را تقویت کرده و از تصمیمات شتابزده و مخرب آنان جلوگیری میکنند. بنابراین هم مردم حکومت میکنند و هم نخبگان.
اگر حساسیت سیاستمداری به درستی فهم شود، خواهیم فهمید که سیاستپردازی، تا چه حد در ایران به بازی گرفته شده است. در کشور ما سیاستمداران حرفهای و نخبه، عموما نه براساس کانالهای حقوقی بلکه براساس شانس یا اعتماد و تیزبینی برخی صاحبان قدرت پا به عرصه قدرت میگذارند و این حضور، به هیچ عنوان تضمین شده نیست و به شدت تحت تأثیر روابط و باند بازی قرار دارد. ماجرای حمام فین و امیرکبیر فقط یک واقعه تاریخی صرف نبود بلکه میتوان آن را به عنوان یک ساخت فرهنگی مورد توجه قرار داد.
ابتکار:حکومت قانون یا حکومت شریعت؟!
«حکومت قانون یا حکومت شریعت؟!»عنوان سرمقاله روزنامه ابتکار به قلم محمدعلی وکیلی است که در آن میخوانید؛ جمله اخیر رئیس جمهور «روحانی» در جمع فرماندهان نیروی انتظامی مبنی بر اینکه "پلیس موظف به اجرای قانون است نه اسلام" واکنش های زیادی را در جامعه به همراه داشت.
به رغم این واکنشها، ایشان در هفته گذشته مجدداً تاکید نمودند که "اجتهاد کار دستبند به دستان و کُلت داران نیست".
عمده واکنش ها به سخنان رئیس جمهور به دوگانه انگاری شریعت و قانون بر می گردد و این گویای این است که بخشی از جامعه همچنان در فضای دو قطبی نظام فقهی و نظام قانونی بسر می برد.
واکنش ها به این صحبت های بدیهی، نشان داد که به رغم نزدیک شدن عمر جمهوری اسلامی به مرز چهل سالگی، همچنان برای عده ای ابهامهای اساسی در مناسبات بین فقه و سیاست وجود دارد و هنوز برای فهم رابطه فقه و دولت سرگردان می باشند! آنها هنوز نمی دانند که مبنای الزام حکم شرعی و قانونی کدام است. به عبارتی بخشی از واکنشها بوی دوگانه انگاری حکم و قانون می دهد. اینکه «حکم» کار فقیه است و «شریعت» عهده دار حکم است و قانون کار دولتها و نظام سیاسی می باشد و این دو متعلق به دو ساحت هستند. گویا پرسش روزهای اولیه انقلاب (با توجه به وجود آراء و فتاوی مختلف فقهی در مورد اینکه دولت موظف به اجرای کدام است.) همچنان برای عده ای بی پاسخ مانده است و یا پاسخ آن قانع کننده نبوده است. این در حالی است که جامعه سالهاست از این پرسش ها عبور کرده و مسیر خود را بر اساس پارادایم نظام سیاسی اسلام و نظریه ولایت فقیه ادامه می دهد. در این پارادایم دیگر دو نظام حقوقی وجود ندارد، دو شکل از حکومت مطرح نیست بلکه رهاورد دکترین ولایت فقیه یکپارچگی قانون و شریعت می باشد. در مشروطه جهت قانون تغییر کرد و انطباق قانون بر فتاوی مشهور الزامی شد اما در جمهوری اسلامی این همانی قانون و شریعت اتفاق افتاد. تا پیش از انقلاب اسلامی ما شاهد دو نظام حقوقی شامل نظام فقهی و نظام قانونی بودیم. آنانکه بر نظام قانونی تاکید داشتند در حقیقت تلاش شان برای نفی نظام فقهی بود و مدعیان نظام فقهی هم به منظور تقابل با نظام قانونی، به عنوان نماد تجدد و غربگرایی، بر فقه اصرار داشتند. در چنان وضعیتی هر کس که بر قانون تاکید می کرد در حقیقت منادی عرفی سازی و سکولاریسم بود و آنکس که بر فقه اصرار داشت برای تقابل با سکولاریسم بود. ولی در جمهوری اسلامی این تقابل و دو گانگی برچیده شده و این همانی رخ نموده است.
امروزه شرع و فقه بخشی از قانون است. هنر امام خمینی (ره) حذف این دو گانگی و یکی نمودن این دو ساحت بود. در چنین فرضی سخن از قانون اسلامی و غیراسلامی، نظام قضایی اسلامی و غیر اسلامی، قانون گذاری اسلامی و غیراسلامی بی معنی است. در ساختار سیاسی حکومت اسلامی با یک دستگاه قانونگزار، یک دستگاه قضا و یک قانون روبرو هستیم. دستگاه قضایی کشور برای اعمال حکم به فتوای علما مراجعه نمی کند بلکه قانون را اجرا می نماید. در پارادایم حکومت اسلامی حکم شرعی و قانونی هر دو از مبنای الزام واحد برخوردار هستند. دیگر علم حقوق در مقابل علم فقه نیست بلکه در تداوم آن بحساب می آید. در این شرایط تاکید بر قانون تصریح به حکم شرعی است. تخلف از قانون در این پارادایم نه فقط دارای آثار وضعی همچون عقوبت های این جهانی که دارای آثار تکلیفی آنجهانی نیز می باشد.
به تعبیری اطاعت از قانون نه یک الزام سیاسی صرف که واجب شرعی است و نقض آن حرام محسوب می شود. حال با این تصویر، آرایش کنونی در مواجهه با صحبت های رئیس جمهور عجیب و جای تامل بسیار دارد. دلواپسانی که با ادعای ولایت پذیری فریاد بر می آورند گویا نمی دانند که منطق رئیس جمهور در بیان مواضع اخیر منطبق بر منطق حکومت اسلامی و نظریه ولایت فقیه است.
جالب این است که این دوگانه پنداری در جای جای رفتار دلواپسان مشهود است. اخیراً رادیو گفتگو موضوعی را با حقیر و یکی از تئوریسین های دلواپسان به بحث گذاشت، طرف مقابل ادعا می کرد برای حجاب لازم نیست به قانون مراجعه شود بلکه هر کسی می تواند رساله را باز نماید و حکم حجاب را از منظر مرجع خویش اجرا نماید. بنده مدعی بودم که مرز حجاب به عنوان یکی از رفتارهای اجتماعی نیازمند قانون است و آن را باید در همه جای حکومت اعم از دانشگاه و اداره و مجامع عمومی، مبنا قرار داد اما آن برادر مدعی بود که بایست توضیح المسائل را مبنا قرار داد.
این نشان می دهد که نگاه های سطحی به ولایت فقیه، حکومت اسلامی و... در فرآیند زمان و در بزنگاه ها می تواند منشاء انحراف باشد و در موارد بسیاری نیز شاهد انحراف مدعیان از خطوط روشن و اصول اساسی هستیم . بر اساس پارادایم امام (ره) قانونمداری آیینه ولایتمداری است و قانون ستیزی آیینه ولایت ستیزی می باشد. در این پارادایم دو نوع حکومت معنا ندارد. حکومت شریعت همان حکومت قانون است.
دنیای اقتصاد:مدارس غیردولتی بیشهریه
«مدارس غیردولتی بیشهریه»عنوان سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد به قلم میثم هاشمخانی است که در آن میخوانید؛
اول) توسعه آموزشی: معلمان و دانشآموزان ایرانی، سالانه حدود 11 میلیارد نفر- ساعت را در کلاسهای درس میگذرانند، اما چند ساعت از این زمان با نگاه کردن دانشآموزان به ساعت و انتظار برای اتمام کلاس سپری میشود؟ چند ساعت به حفظ کردن مطالبی اختصاص دارد که در مدتی زیر 30 ثانیه توسط اینترنت موبایل قابل دسترسی هستند؟ چند ساعت به آموزشهای توسعه خلاقیت یا مهارتهای کلیدی برای زندگی اقتصادی و اجتماعی در دنیای پیچیده قرن 21 اختصاص دارد؟ چگونه میتوانیم شرایط مناسبی برای «توسعه آموزشی» کودکان و نوجوانان، بهمعنای افزایش حتی 2 درصدی در بهرهوری این 11 میلیارد ساعت فراهم کنیم؟
دوم) عدالت آموزشی: در سیستانوبلوچستان، کم نیستند مدارسی که سرویس بهداشتی ندارند و مثلا از سرویس بهداشتی سایر اماکن نزدیک مدرسه استفاده میکنند. مدارس متعدد دیگری هم در کشور وجود دارند که از حداقلهای امکانات ورزشی و تفریحی محروم بوده و محیط افسردهکنندهای دارند. خلاصه آنکه متاسفانه بسیاری از فرزندان خانوارهای محروم کشور، کلیدیترین سالهای شکلگیری شخصیت خود را در مدارسی میگذرانند که ظرفیت «توانمندسازی پایدار» کودکان و نوجوانان بهمنظور «رهایی آنان از چرخه شوم فقر» را ندارند.
چگونه میتوانیم حتی اگر شده وضعیت 2 درصد از این مدارس محروم را بهبود دهیم؟
سوم) همگرایی توسعه آموزشی و عدالت آموزشی: قرن 21، با افت شدید اهمیت «ثروتهای زیرزمینی» در اقتصاد کشورهای مختلف و در عوض اهمیت یافتن «ثروتهای روی زمین» همراه است. توسعه معدنمحور و سرمایهمحور، جای خود را به توسعه انسانمحور داده است. به این ترتیب بحث «توسعه انسانی با رویکرد عدالتمحور» با هدف ایجاد قابلیتهای تولید ثروت دانشمحور و خلاقیتمحور در «تکتک» شهروندان، از کلیدیترین ارکان ارتقای پایدار توانایی رقابتپذیری اقتصادی هر کشور در قرن 21 تلقی میشود.
در این رویکرد، دو مفهوم «توسعه» و «عدالت / فقرزدایی» همگرا میشوند: زمانی که به سیاستگذاری برای محرومیتزدایی در «آموزش» کودکان خانوارهای محروم (بهمعنای تامین حداقلی از امکانات سختافزاری و نرمافزاری آموزشی در کنار تامین معلمان توانمند) و نیز محرومیتزدایی در «آموزش موثر» آنان (بهمعنای تامین حداقلی از امکانات تفریحی و ورزشی، حداقلی از تغذیه و حداقلی از مراقبتهای ناظر به سلامت جسمی و روحی در مدارس مناطق محروم) میپردازیم، چنین برنامههایی از یک طرف جزو «کمفساد»ترین و «پربازده»ترین سیاستهای فقرزدایی هستند و از طرف دیگر، به دلیل تلقی شدن هر شهروند قرن 21 بهمثابه یک موتور ثروتآفرینی بالقوه، سیاستهای «محرومیتزدایی آموزشی» متمرکز بر سالهای کلیدی شکلگیری شخصیت کودکان و نوجوانان، میتوانند با کمک به شکلگیری توانمندی مناسب در «تکتک» شهروندان، حرکت جامعه را در مسیر «توسعه اقتصادی - اجتماعی پایدار» شتاب بخشند.
چهارم) الزامات توسعه مشارکت «غیردولتی» در آموزشوپرورش : رئیسجمهوری در بخشی از سخنرانی ارزشمند خود در هفته معلم، بر لزوم رشد مشارکت بخش غیردولتی در آموزشوپرورش تاکید کرده و تحقق این هدف را در راستای بهبود کارآیی و کیفیت آموزشوپرورش ارزیابی کردند. ایشان همچنین به واگذاری اداره برخی مدارس به تعاونیهای معلمان، بهعنوان یکی از راهکارهای توسعه مشارکت غیردولتی در آموزشوپرورش اشاره کردند.
بهنظر میرسد اگر بخواهیم طرحی منسجم را برای افزایش مشارکت بخش غیردولتی در آموزشوپرورش ارائه دهیم، این طرح باید ویژگیهای زیر را محقق کند:
الف) فضای رقابت بین مدارس برای جذب دانشآموز را افزایش داده و از این کانال به ارتقای کیفیت نرمافزاری و سختافزاری مدارس کمک کند (ارتقای «توسعه آموزشی»).
ب) به کاهش «فقر کمی آموزشی» بهمعنای کاهش جمعیت کودکان و نوجوانان 6 تا 18ساله خارج از پوشش آموزشوپرورش منجر شده و در عین حال به کاهش «فقر کیفی آموزشی» بهمعنای بهبود کیفیت آموزش برای فرزندان محرومترین خانوارهای کشور هم کمک کند (ارتقای «عدالت آموزشی»).
ج) شور و نشاط فرهنگیان را احیا کرده و مشارکت پویا و خلاقانه آنان در مدیریت مدارس را ارتقا دهد.
د) کاملا در راستای اصل 30 قانون اساسی (تضمین ارائه آموزشوپرورش رایگان تا پایان مقطع متوسطه) و بند یک اصل 43 قانون اساسی (ریشهکن کردن فقر از طریق تامین نیازهای اساسی مردم از جمله آموزشوپرورش) باشد.
ه) ظرفیت مشارکت انتفاعی، غیرانتفاعی و عامالمنفعه بخش غیردولتی در حوزه آموزشوپرورش را، تا بیشترین حد ممکن، فعال کند.
و) بتواند توازن مناسبی بین حق نظارتی وزارت آموزشوپرورش، حق بهبود درآمد معلمان، حق استقلال عمل مدیران مدارس و نیز حق دانشآموزان برای برخورداری از آموزش باکیفیت، برقرار کند.
پنجم) طراحی مدارس «غیردولتی» بدون «شهریه»:
با توجه به ویژگیهای اشارهشده، طرح زیر تحت عنوان «طراحی مدارس غیردولتی بدون شهریه» پیشنهاد میشود:
بند 1 - وزارت آموزشوپرورش در ابتدای هر ماه لیست 200 مدرسه خود را برای تبدیل به «مدارس غیردولتی بدون شهریه» در سایت رسمی وزارتخانه اعلام کرده (براساس ضوابط بند 2) و تا پایان ماه، این مدارس را به یک موسسه یا تعاونی واگذار میکند (براساس ضوابط بند 3). موسسهها و تعاونیهای در اختیارگیرنده مدیریت مدارس فوق، کل بودجه خود را از وزارت آموزشوپرورش دریافت کرده و حق دریافت هیچ مبلغی را از دانشآموزان ندارند. همچنین آنها در زمینه چگونگی صرف این بودجه کاملا مختار خواهند بود (مطابق ضوابط بند 4). پس از اتمام دوره 2ساله فوق، وزارت آموزشوپرورش براساس ارزیابی کیفیت عملکرد درباره تمدید یا عدمتمدید قرارداد اجاره مدرسه با موسسه/تعاونی تصمیمگیری خواهد کرد (مطابق جزئیات بند 5).
بند 2 - مدارس 200گانه معرفیشده در اول هر ماه توسط آموزشوپرورش برای تبدیل به مدارس غیردولتی بدون شهریه، باید از میان مدارس دارای سطوح مختلف امکانات سختافزاری و کالبدی انتخاب شده و بهطور متوازن در استانهای مختلف کشور توزیع شده باشند. همچنین بهمنظور تضمین «برقراری رقابت بین مدارس» کلیه این مدارس باید در منطقهای واقع شده باشند که در نزدیکی آنها یک «مدرسه دولتی» وجود داشته باشد.
بند 3 - هر موسسه یا تعاونی (اعم از انتفاعی، غیرانتفاعی یا عامالمنفعه) که دستکم یکسوم اعضای هیاتمدیره آن از فرهنگیان شاغل دارای سابقه کار 10ساله یا بازنشسته آموزشوپرورش باشند، میتوانند متقاضی در اختیار گرفتن مدیریت مدارس مورد اشاره بند یکشوند و مبلغی را بهعنوان اجاره پرداختی به آموزشوپرورش برای اجاره 2 ساله مدرسه مشخص کنند. وزارت آموزشوپرورش موظف است قرارداد اجاره هر مدرسه در قالب «مدرسه غیردولتی بدون شهریه» را با یکی از دو موسسه/تعاونی ارائهدهنده بالاترین رقم پیشنهادی منعقد کند.
منابع مالی دریافتی از بابت اجاره این مدارس، منحصرا صرف بهبود امکانات تفریحی و ورزشی مدارس محروم کشور و نیز برقراری برنامههای بهبود سلامت جسمی و روحی دانشآموزان این مدارس خواهد شد.
بند 4 - وزارت آموزشوپرورش مکلف است بودجه مدارس غیردولتی بدون شهریه را، در هفته اول هر ترم تحصیلی به حساب تعاونی/موسسه اجارهکننده مدرسه واریز کند. این بودجه معادل تعداد دانشآموزان ثبتنامی ضربدر «سرانه دانشآموزی» خواهد بود. «سرانه دانشآموزی» هم برابر است با «بودجه کل آموزشوپرورش در همان سال» تقسیم بر «تعداد کل دانشآموزان مدارس دولتی».
بند 5 - پس از اتمام دوره 2ساله اجاره هر «مدرسه غیردولتی بدون شهریه»، وزارت آموزشوپرورش منحصرا از طریق نظرسنجی از دانشآموزان اولیه مدرسه (دانشآموزان 2 سال قبل) و اولیای آنها، درباره تمدید/عدمتمدید قرارداد با موسسه/تعاونی اجارهکننده مدرسه، تصمیم خواهد گرفت.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد