عده‌ای هنوز دستمزدشان را نگرفته‌اند

اعتراض تند بازیگران «دودکش» پس از یک سال سکوت

از بزرگی سریال پایتخت و از محتوای عمیق و فرم متعالی آن در روزهای متمادی خواهیم نوشت اما در روزهایی که اغلب مخاطبان رسانه ملی بی‌وقفه به دنبال تماشای چندین باره سریال ماندگار پایتخت بودند، سریال «روزهای بد به در» نیز از سریال‌های شاخص و ماندگاری بود که دنباله گفتمان انتقاد اجتماعی سریالی نظیر دودکش بود.
کد خبر: ۶۵۹۳۱۴
نگاهی به سریال نوروزی «روزهای بد به در»/ همچنان از رنج، گنج می‌بافیم

سریالی که درد و رنج‌های اقتصادی- اجتماعی طبقات پایین‌دستی را به تصویر می‌کشید و البته این تصویرسازی توامان با سیاه‌نمایی نبود و تلألو امید به روزهای متعالی در سریال متجلی بود. سریال روزهای بد به در از این حیث گفتمان فاخری درباره رنج اقتصادی توده‌ها با پرهیز از سیاه‌نمایی مطرح کرد. سریالی که مشخص است نگارش هوشمندانه‌ای داشته و اتفاقا دیالوگ‌نویسی‌های بسیار جذاب و گیرایی داشت. سریالی که زیر سایه پایتخت قرار داشت اما سازندگان رسالت خود را به درستی در مقابل مردم به ثمر نشاندند. اتفاقا یکی از ویژگی‌های ارزنده سریال این بود که گفتمان انتقادی‌اش در لفافه و لایه‌های زیرین سریال نبود و انتقال مفاهیم سریال درباره مشکلات اقتصادی مردم نیز آنچنان در لفافه نبود. روایت سریال در مورد پرویز صدیق‌شریف (هومن برق‌نورد) بود که در دهه سوم زندگی‌اش با اما و اگرهایی می‌خواهد تشکیل خانواده دهد. این مساله که مشکلات اقتصادی، دست‌انداز‌های اجتماعی برای ازدواج فراهم می‌آورد و عمدتا سبک زندگی جاری بدان دامن می‌زند از زاویه کاراکتر پرویز مورد انتقاد قرار می‌گیرد. پرویز برادر کوچکی به نام محمدرضا (محمدرضا شیرخانلو) دارد و در دیالوگی ماندگار به او می‌گوید پول «پ» دارد پدر هم «پ» دارد.

این دو رابطه مستقیم و منفک‌نشدنی با هم دارند؛ یا باید پدرت درآمده باشد یا پدرت را درآورده باشند یا پدرت پولدار باشد یا پدرزنت. محمدرضا هم در پاسخ می‌گوید پس برای من امیدی هست و پرویز جواب می‌دهد برای شما حتما امیدی است چون باید پدرت دربیاد. امیدی که در بطن اجتماعی برای عبور از تنگناهای اقتصادی دارد اما نیاز به تلاش جمعی در سطوح مردم دارد. این سریال بدون اینکه شعار بدهد و به دام مستقیم‌گویی بیفتد نکات ریزی را مطرح می‌کند که بسیار کلیدی است. شخصیت محمدرضا که بدان اشاره کردیم پسری 12-10 ساله است. این روزها دغدغه‌های افزایش و ازدیاد جمعیت یک سیاست استراتژیک به شمار می‌رود. محمدرضا سمبل مطالبه این استراتژی است.

او از پدر و مادری زاده شده که دوران بازنشستگی آنان فرارسیده و فرزندانشان بالای 30 سال سن دارند و وجود چنین فرزندی در سریال برای خانواده صدیق‌شریف ازدیاد کاراکتر نیست بلکه نگرش عمیق و متعالی به افزایش جمعیت به عنوان ماموریت اجتماعی خانواده‌هاست. نام خانوادگی خانواده، صدیق‌شریف است، خانواده‌ای که صداقت، شرافت و نجابت در آن متجلی است. این خانواده با داشتن پویش‌های اجتماعی دارای سه فرزند مجرد است که یکی از آنها در آستانه ازدواج است اما با گرفتاری‌های عدیده‌ای مواجه است. دیگری هم اکبر (بیژن بنفشه‌خواه) در حسرت ازدواج است. اکبر وقتی انگشتر ازدواج برادرش را با حسرت تماشا می‌کند، رو به انگشتر می‌گوید: بالاخره روزی نیمه گم شده‌ام را پیدا می‌کنم، تا آن روز طلا کشیده پایین، دستمزدا کشیده بالا، من هم به آرزویم خواهم رسید. اینجاست که مفهوم حسرت را درک می‌کنیم و رویاهای جوانان مجرد بالای 30 سالی را می‌بینیم که حسرت زندگی مشترک را بر دل دارند و رویای این طیف اجتماعی ملموس است که وضعیت اقتصادی کمی تلطیف شود. واقعا توصیف این شرایط زندگی سیاه‌نمایی نیست، حقیقتی است که باید مسؤولان با مراقبت بیشتری بدان توجه کنند. روایت اصلی سریال درباره خانواده‌ای است از طبقه فرودست که سال‌ها سرایدار مدرسه بوده‌ و با توجه به بازنشستگی مجبور می‌شوند مدرسه را ترک کرده و در وانفسای ازدواج فرزندشان به صورت ضرب‌الاجلی به منزلگاه تازه‌ای نقل مکان کنند.

وقتی خانواده اردشیر در ضرب‌الاجل شب عید برای اجاره خانه به بنگاه‌های معاملات ملکی مراجعه می‌کنند با قیمت اجاره ماهانه یک و نیم میلیونی مواجه می‌شوند. شاید به صورت جمعی باید مسؤولانی که توان اجرایی دارند این تصویر از طبقه فرودست را با جزئیات بیشتری رصد کنند. سریال کمدی صادقانه‌ای است که با صراحت نشان می‌دهد طبقه فرودست اجتماعی که در تهران و سایر شهرهای ایران زندگی می‌کنند با چه معضلاتی دست به گریبانند. صاحب یکی از بنگاه‌های معاملات ملکی به همسر اردشیر و مادر خانواده پاسخ می‌دهد شبی 40 هزار تومان هزینه یک مسافرخانه درجه دوم است که اگر این خانواده بخواهد در آن بماند باید به صورت ماهانه یک‌میلیون و 200 هزار تومان اجازه بدهد آن‌وقت خانواده صدیق‌شریف بدون هیچ امکاناتی دنبال منزلگاهی با اجاره 500 هزار تومان ماهانه می‌گردند. این دیالوگ‌ها واقعا خنده‌دار نیست و با کمی تعمق و تامل اشک‌آور و اشک‌انگیز است. خانواده‌ای که درآمدش تنها 800 هزار تومان است و آنقدر حسرت‌زده هستند که برای استقرار 4 ماهه در خانه ویلایی به عنوان سرایدار، جشن بزرگی می‌گیرند. در یکی از قسمت‌های سریال محمدرضا شیرخانلو به مادر می‌گوید از وقتی داداش پرویز به ماهی‌فروشی مشغول شده ما فقط ماهی می‌خوریم. خانواده‌هایی در این شرایط شاید وعده‌های غذایی مشابهی را تجربه می‌کنند اما خانواده صدیق‌شریف با همه این فشار‌ها خانواده نجیب و عجیبی است که تمام این مشقات و رنج‌ها را یک‌تنه به دوش می‌کشد و امید خود را از دست نمی‌دهد و پدر خانواده دائما یادآور می‌شود که به دام ناشکری کردن نیفتند اما توصیف شرایط اقتصادی اخیر در یک دیالوگ کلیدی مطرح می‌شود؛ پرویز به نامزدش، نگار قبل از عروسی می‌گوید اگر دو سال پیش عروسی می‌گرفتند شاید میهمانان عروسی به آنان یک سکه عیدی می‌دادند، اگر یک سال پیش عروسی می‌گرفتند، نیم‌سکه می‌گرفتند و اگر 6 ماه پیش مراسم آنها برگزار می‌شد یک ربع سکه می‌گرفتند اما در شرایط کنونی میهمانان به آنان یک کارت صد آفرین هم نخواهند داد.

از زمین و زمان بلا بر سر خانواده صدیق‌شریف نازل می‌شود و بالاخره فرد نیکوکاری پیدا می‌شود و در ازای لطفی که خانواده صدیق‌شریف به آنان کرده کلید خانه‌اش را می‌دهد تا این خانواده شرافتمند از سرگردانی نجات پیدا کنند. محمدرضا در لحظات پایانی سریال می‌دود و فریاد می‌زند: مامان... مامان... کلید را گرفتم. و با گرفتن این کلید از سرگردانی نجات پیدا می‌کنند. خانواده صدیق‌شریف با لطف نمی‌دانم جندقی بود یا خندقی، عاقبت به خیر شدند و کلیدی از سر مهر از یکی از هموطنان دریافت می‌کنند و سرپناهی را به دست می‌آورند تا از آوارگی نجات پیدا ‌کنند.

این مردم منتظر کلید‌های بزرگ‌تری هستند تا از آوارگی و اجاره‌های میلیونی رهایی یابند در حالی که میزان متوسط حقوق کارمندان از مرز یک‌میلیون تجاوز نمی‌کند. باز باید اشاره کرد این تصاویر سیاه‌نمایی نیست. تازه درک می‌کنیم هنرمندانی مثل سعید آقاخانی اگر گرفتار تیغ سانسور نشوند و اگر دست و پایشان را طنابی آویزان نکنند قطعا درد را آنگونه که هست به تصویر می‌کشند. آرزوی من از پایان این سریال باشکوه این بود که مدیران که رسانه ملی برای آنها یک سد صعب‌العبور است و تیغ‌های تیزشان آتش به سرزمین کهن می‌اندازد، با دقت سریال زیبای «روزهای بد به در» را تماشا می‌کردند آنوقت می‌فهمیدند برای گشودن گره‌های زندگی مردم به کلید‌های بزرگ‌تری نیاز است اما کجاست وعده‌های کلیدی؟
سریال روزهای بد به در نشان داد ما ملتی هستیم که از رنج همچنان گنج می‌بافیم و با تماشای این سریال نوروزی استثنایی، سربلندانه و پایمردانه در مقابل ناملایمات مثل سکانس پایانی سریال به معنویات چنگ خواهیم انداخت.


یک مجموعه گرامی
سریال‌های سعید آقاخانی شباهت‌های جزئی‌نگر به شیوه سیروس مقدم دارد اما استقلال اصیل این فیلمساز گرامی گاهی از سیروس مقدم پیش‌تر می‌رود. در شیوه نوین سریال‌سازی آنچه کشش و جذابیت‌های سریال را افزایش می‌دهد گرایش به پرداخت ماجرا(Adventure) است و از آن حیث اتکای روایت بر ماجراست که روایت سریال را راکد نمی‌کند. مثلا اینکه رئیس بانک (موسویان) عازم مشهد مقدس است و یکی از مقامات بانکی است که باید برگ درخواست وام پرویز را امضا کند یا افتادن حلقه در فاضلاب، نمونه‌هایی ماجرایی است که شیوه کمدی اسکروبال آقاخانی را بسیار فاخر جلوه می‌دهد و پیام می‌دهد که کمدی اسکروبال باید اتکای ماجرایی داشته باشد. اتکای ویژه سریال در بخش‌های بعدی تاکید بر بازی‌های شاخصی است که صرفا نمی‌توان گفت هومن برق‌نورد شاخص‌ترین سریال بوده است. آنچه برق‌نورد را مثل نگین نشان می‌دهد برجسته بودن دیالوگ‌های بسیار زیبا و شیرینی است که این بازیگر ادا می‌کند اگرنه از محمدرضا شیرخانلو تا برق‌نورد، یکدستی بی‌نظیری در اجرا ارائه می‌کنند که هر کدام از این بازیگران اگر در اجرا دچار نقصان می‌شدند قطعا کلیت مجموعه بازی‌ها صدمه می‌دید. سریال نوروزی «روزهای بد به در» از تیتراژ تا پایان، مفهوم یک فعالیت هنری جمعی جسور و به روز را برجسته می‌کند و این سریال را باید یکی از شاخص‌ترین آثار نوروز برشمرد.


شرافت ماندگار
شرافت را در خانواده صدیق‌شریف باید در آن بخش سریال دید که محمدرضا شیطنت می‌کند و ساندویچ مصرف شده‌ای که بدان گاز زده را از طریق بوفه مدرسه به همکلاسی‌اش عرضه می‌کند و اردشیر (پدرش) او را از این کار زشت باز می‌دارد. شاید این بخش کمتر از یک دقیقه از سریال باشد اما لحظه فوق‌العاده تاثیرگذاری است.
مقاومت اقتصادی
خانواده صدیق‌شریف قصد دارند عروسی خود را در مدرسه برگزار کنند. این سریال با چنین ترفندی با توجه به وضعیت اقتصادی کنونی آموخت که تجمل‌گرایی و برگزاری عروسی در سالن‌های بسیار گران یک عرف‌گرایی نامطلوب به شمار می‌رود و با ترفندی داستانی نشان داد حتی در مکان‌های عمومی مثل یک مدرسه می‌توان عروسی گرفت و ساده‌زیستی که این سریال در پس روایت ماجرایی می‌آموزد، وجوه فاخر سریال را صد البته افزایش می‌دهد

علیرضا پورصباغ/ وطن امروز

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها