هیچ برگه‌ای را نخوانده امضا نکنید

بعضی‌ها هر اندازه هم بخواهند جدی باشند و جدی برخورد کنند باز هم می‌توانی به راحتی تشعشع مهربانی قلبشان را در چهره‌شان ببینی و در مقابل آنها گروه دیگری است که هرچقدر هم که بخواهند خوشرو برخورد کنند باز هم به گونه‌ای تو را متضرر می‌کنند نمی‌دانم جنس قلبشان از چیست ولی هرچه که هست برخلاف چهره معمولا خندانشان اصلا دوست داشتنی نیستند!
کد خبر: ۵۷۶۸۷۹

 

 در بازار کار امروز که مشغول باشی معمولا با گروه دوم زیاد سرو کار داری، انگار این نوع رفتار جزئی از شخصیت کاری افراد شده، لبخند می‌زنند و طوری وانمود می‌کنند که همه چیز روبه راه است و اگر تجربه قبلی برخورد با آن‌ها را نداشته باشی وقتی به خودت می‌آیی که خیلی دیر شده یعنی گاهی چنان تو را متضرر می‌کنند که جبرانش خیلی برایت دشوار می‌شود. دقیقا مثل اتفاقی که برای ما و رستوران کوچکمان افتاد. 
 
 مدتی پیش، من و همسرم رستوران جمع و جوری را بدون کوچک‌ترین تجربه قبلی افتتاح کردیم، احتمال موفقیتمان خیلی زیاد نبود ولی انگار هردویمان برای چنین ریسکی آماده بودیم پس تصمیم گرفتیم دشواری‌ها را تحمل کنیم و استارت کار را بزنیم، البته وقتی شروع کردیم متوجه شدیم کار خیلی سخت‌تر از آن است که فکرش را می‌کردیم ولی به هرحال نباید عقب می‌کشیدیم چون این عقب نشینی‌ها بیشتر ضعیفمان می‌کرد و شاید اعتماد به نفسمان را در زمینه‌های کاری دیگر هم می‌گرفت. در مسیر با دست‌اندازهای زیادی روبه‌رو شدیم و با افراد مختلفی برخورد کردیم که هرکدامشان به نوعی در زندگی‌ کاری و گاهی حتی شخصیمان تأثیر داشتند. بعضی‌ها باعث پیشرفتمان می‌شدند و بعضی دیگر سعی در متوقف کردنمان داشتند و در کنار همه این‌ها بی‌تجربگیمان در دشوار‌تر شدن کار حرف اول و آخر را می‌زد. 
یک روز خانمی، مأمور بهداشت منطقه، برای اولین بار سرزده به رستوران آمد، این خانم از‌‌ همان گروه اولی‌هایی است که می‌گویم، از همان‌هایی که جدی ولی مهربانند، همان‌هایی که می‌خواهند کمکت کنند و راه درست را نشانت دهند نه آنهایی که با خنده چنان به چاه می‌اندازنت که به این راحتی‌ها بیرون آمدنی نیستی. روزی که آمد بهت زده شده بودم، چون واقعا آنطور که باید با امور آشپزخانه آشنایی نداشتم. می‌ترسیدم اتفاق بدی بیفتد و یکبار دیگر به چاله بی‌تجربگی سقوط کنیم. چند دقیقه‌ای گذشت، خانم مأمور بهداشت خیلی ریزبینانه آشپزخانه را بررسی کرد و به جای بهانه‌تراشی خیلی دقیق درباره نکاتی که باید در یک رستوران رعایت شود برایمان توضیح داد و خواست در مدتی که برای بازبینی دوم به آنجا می‌آید تمامی ضعف‌هایمان را ریز به ریز اصلاح کرده باشیم، وقتی رفت حس خوبی داشتم، تمام حرف‌هایش منطقی بود و باید به همه‌شان رسیدگی می‌شد، به همین خاطر خیلی سریع تمام نکات گوشزد شده را اصلاح کردیم تا ما هم به نوعی به اعتمادش پاسخ مثبت داده باشیم.
مدتی گذشت و او مجددا برای بازرسی از رستوران به آنجا آمد، متوجه تغییرات مثبت شده بود و البته در کنارش نکات ریزتری را گوشزد کرد و خواست که آن‌ها را هم برطرف کنیم، مثلا آن روز‌ها هنوز هوا خیلی گرم نبود ولی خواست قبل از اینکه هوا گرم‌تر شود حتما از درب توری استفاده کنیم تا حشرات وارد رستوران نشوند یا مثلا به هیچ وجه از ظرف‌های رنگی استفاده نکنیم و نکاتی از این قبیل را بیشتر مد نظر قرار دهیم، ما هم مثل دفعه قبل همه نکات را ریز به ریز رعایت کردیم، یعنی یکی، دو روز بعد درب توری سفارش دادیم و همه ظرف‌های رنگی را دور انداختیم و ظروف مناسبی جایگزینش کردیم. 
 
حدودا یک ماهی گذشت نزدیک‌های ظهر بود، خانمی جوان وارد رستوران شد، مأمور دیگری از بهداشت بود، ابتدا چند سوال پرسید و بعد هم وارد آشپزخانه شد. خیلی جدی نبود و اتفاقا همه چیز را در حالی که دائم لبخند می‌زد نظارت می‌کرد، طوری وانمود می‌کرد که از همه چیز راضی است و ما فقط باید به نکات کوچکی مثل رنگ زدن پایه میز کار یا بهسازی کف آشپزخانه ـ مثلا یکی از سرامیک‌ها را نشانمان داد و گفت چرا لب پر شده آن را با سیمان پر کنید. -توجه بیشتری نشان دهیم و من هم قول دادم که در اولین فرصت به آن‌ها رسیدگی کنم. وقتی بازرسی‌اش تمام شد من یک بطری پلمپ شده از رنگ خوراکی از کشوی میز خودم در سالن بیرون آوردم و به او گفتم زمانی که برای خرید به بازار رفته بودم به من گفته‌اند اگر در آشپزخانه کار‌شناس تغذیه مشغول به کار باشد استفاده این ماده مانعی ندارد و من می‌خواستم این را از آن خانم مأمور قبلی بپرسم که آیا استفاده از آن برای من هم که تقریبا در رشته‌ای در همین زمینه تحصیل کرده‌ام مانعی ندارد؟ حالا اگر ممکن است شما جوابم را بدهید. خانم بهداشت هم طبق معمول لبخندی زد و گفت نمی‌توانی استفاده کنی عزیزم! چون حتما باید کار‌شناس تغذیه داشته باشید پس همین بطری را هم ببر و به فروشنده‌اش پس بده، من هم تشکر کردم و برگه بازرسی را امضا کردم.
چند روز بیشتر نگذشت که مأمور اولی، با عصبانیت به رستوران آمد و گفت قرار است هفته آینده رستورانمان پلمپ شود، خیلی ناراحت بود و اتفاقا من خیلی بیشتر از او، چون اولا فکر می‌کردم همه چیز روبه‌راه است و دقیقا خلافش پیش آمد و دوما تصور می‌کردم که الان او فکر می‌کند از اعتمادش سوءاستفاده کرده‌ایم، در صورتی که اصلا اینطور نبود و موضوع اصلی این بود که آن خانم بهداشت به ظاهر خوشرو جزو‌‌ همان دسته آدم‌هایی بود که از کاه کوه می‌سازد و دردسر می‌تراشد. او تمام موارد ساده و بی‌اهمیت را به عنوان نکات غیر بهداشتی در پرونده‌مان نوشته بود و با اینکه دیده بود درب توری خریداری شده و فقط نصب نشده در پرونده ثبتش کرده بود و حتی سؤال من از رنگ خوراکی را هم به عنوان اینکه ما در آنجا از این رنگ استفاده می‌کنیم یادداشت کرده بود و من هم بدون اینکه برگه بازرسی را بخوانم امضایش کرده بودم و نمی‌دانستم این امضا یعنی هرآنچه نوشته شده است را قبول دارم و این یعنی یک دردسر بزرگ؛ البته دردسری که خوشبختانه از آن رهایی پیدا کردیم، چون با توضیحاتی که دادم و بعد از اینکه همه‌مان تمام نکات مهم و غیر مهم را مو به مو انجام دادیم توانستیم از پلمپ شدن رستوران جلوگیری و تلخی این تجربه را کمی ‌رقیق کنیم. 
آن روز گذشت و رستوران پلمپ نشد ولی تلخی‌اش هنوز هم گهگاهی احساس می‌شود هنوز هم زمانی که به یاد اشتباهم در امضا کردن آن برگه و عصبانیت و شاید دلگیری مأمور خوشبرخورد اول و خنده‌های بی‌دلیل و پوشالی خانم بهداشت دوم می‌افتم خیلی ناراحت می‌شوم. ناراحت برای این تجربه تلخ و برای آدمهایی که بدون اهمیت دادن به آنچه برایت رقم می‌زنند با خنده‌هایشان شوخی شوخی تو را به دردسر می‌اندازند.
>> امروزیها/ پریسا گربندی

 

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها