به تو که نگاه میکنم، پرندگان دانهدانه از آسمان میآیند، مینشینند روی شانه من که حالا شکستهتر راه میرود زیر سایه آسمان و میدود به سمت آخرین قطاری که روزی از راه میرسد با مسافرانی که اسم کوچکشان را در گوش هم زمزمه میکنند؛ مسافرانی که فقط بلدند ساز دهنی بزنند با لبهایشان و همدیگر را تعارف کنند به دیروز.
رد چشمهایت را که میگیرم، میرسم به فرداهایی بلند که گذشتند بیآنکه ابری در گوشهای از آن با سنگریزهای درددل کرده باشد.
رد چشمهایت را که میگیرم، میرسم به درختانی که به حریم آسمان دویدهاند با میوههایی از گنجشکهای نارس، از قناریهای ناتمام. میرسم به باغی از آواز که در آغاز خودش مانده است.
نه نه نه، میرسم به دریایی از لبخند، به اقیانوسی آرام از نگاه، میرسم به خدایی که همان نزدیکی است.
رد چشمهایت را که میگیرم میرسم به پریانی پردهنشین که با وضوی هم نماز میخوانند و از لبهای هم نیایش میشوند.
چشمهای تو فرشتگانی نورساند، پریانی نابالع که سر روی شانه هم میگذارند و خوابهای ندیدهشان را بلندبلند تعریف میکنند برای پلاکهای زوج و فرد کوچه.
چشمهای تو کلماتی کلیم دارند، واژگانی نورانی و جملاتی که فعلهایشان آفتابی است. من ایمان دارم به لبخندی که از چشمهای تو میبارد، به دستهای تو که تازه از آسمان برگشتهاند و به نگاه آفتابیات که در فردا راه میرود.
با من فقط با لبهای خودت حرف بزن، لبهایی که از نفرین باکره است، لبهایی که فقط زلالی را تلاوت میکند.
حالا به تو نگاه میکنم و فردا میدود در تکتک سلولهایم و میرسم به خورشیدهای چادرنشینی که تا پیری، جوان میمانند.
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد