در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
با نوول «روزمری ساتکلیف »قبل از آن که قرار باشد کارگردانی نسخه سینماییاش را به عهده بگیرد، آشنایی داشتید؟
این نوول را دوازده ساله که بودم خواندم. در همان زمان، تاثیر خیلی زیادی روی من گذاشت و بشدت مرا تحت تاثیر قرار داد. چیزی در آن وجود داشت که سخت توجهم را جلب کرده بود. فضاسازی آن بینظیر بود. فضایی که قصه در آن اتفاق میافتاد، انگار که بر لبه تیغ قرار داشت. برخورد فرهنگها و موقعیتها در این قصه و روشی که نویسنده به توصیف آنها میپرداخت، برایم جذابیت خاصی داشت. شما با امپراتوری روم باستان، بریتانیاییها و ملت وابسته به نژاد سلت در این قصه برخورد میکردید و من کاملا در محاطره کاراکترهای مختلف این قومها و ملیتها قرار گرفته بودم. مطالعه این کتاب داستان بود که مرا علاقهمند به مطالعه کتابهای تاریخی کرد. یک باره به خودم آمدم و دیدم عاشق تاریخ شدهام. سالها بعد و زمانی که وارد حرفه فیلمسازی شدم، احساس کردم حالا وقت آن رسیده (و میتوانم) که این قصه را روی پرده سینما تعریف کنم. میخواستم این قصه را طوری تعریف کرده و به تصویر بکشم که عدالت را نسبت به متن اصلی رعایت کنم. تصورم این بود که تعریف سینمایی قصهای که دو هزار سال قبل رخ داده (و بهتصویرکشیدن آن دنیای غیرقابل باور) کار سخت اما جذابی خواهد بود.
قصه برای شما چه معنی و مفهوم ویژهای را دربر داشت که میخواستید روی پرده سینما به آن اشاره کنید؟
به اعتقاد من، این قصه در کنار وجه تاریخی و رزمیاش، درباره دوستی هم هست. کاراکترهای اصلی، دو آدم از دو فرهنگ متفاوت هستند که یکدیگر را نمیشناسند و دنیا را از زاویه و دیدهای متفاوتی نگاه میکنند. آنها باید پای خود را از محدودههای خویش و مرزبندیهای معمول فراتر بگذارند تا بتوانند یکدیگر را به عنوان دو انسان نگاه کنند و نه چیزی دیگر. در همین رابطه، عقاب مکاشفهای در یک بخش ویژه از تاریخ است که تا قبل از این، بندرت روی پرده سینما دیده شده یا به تصویر کشیده شده است. تماشاگران سینمایی تا به حال تعداد زیادی از این نوع کاراکترها (و همینطور فرهنگها، چشماندازها و شیوه سخنگویی) را در فیلمهای سینمایی ندیدهاند، حقیقت امر را بخواهید، فیلم تاریخی «ردای سرخ» تا حد زیادی الهامبخش من در ساخت عقاب بود.
فیلمهایی که در روم باستان اتفاق میافتد را که حتما قبل از این تماشا کردهاید؟
یک قرارداد نانوشته در فیلمهای روم باستان و امپراتوری آن دوران وجود دارد و آن هم این است که همیشه نقش رومیها را بازیگران انگلیسی بازی کردهاند و آمریکاییها در نقش بردههایی ظاهر شدهاند که علیه دیکتاتوری قیام میکنند و تبدیل به مبارزان راه آزادی میشوند.
در 2 دهه 40 و 50 میلادی خود بریتانیاییها بیشتر به شکل یک امپراتوری درآمدند و این نکته، به صورت یک فاکتور و عامل اصلی درآمد. اما این روزها به نظر میرسد حس عمومی بیشتر بر این پایه است که آمریکاییها نقش رومیها را بازی کنند. علتش هم این است که آمریکا هماکنون تبدیل به یک امپراتوری شده است. به واسطه کاراکترهای مارکوس و اسکا، عقاب موزه و فراخی یک امپراتوری را نشان میدهد و ارجاعی بر این مساله است: شما چگونه میتوانید در نهایت بر گروهی از مردم غلبه کنید؟ در عین حال، چگونه میتوانید بر ذهن آنها غالب شده و فرهنگشان را تغییر دهید؟ به همین دلیل است که من بین قصه فیلم و مسائل دنیای معاصر نوعی ارتباط میبینم. همه ما در مقام فیلمساز از طریق امروز در جستجوی گذشته هستیم و از راه گذشته، میخواهیم امروزمان را تصویر کنیم.
بزرگترین تغییری که هنگام ساخت فیلم در قصه نوول دادید، چه بود؟
تغییر عمده این بود که روابط میان مارکوس و اسکا را پیچیدهتر و قسمت قسمت کردیم. یکی از آنها سرور و دیگری کسی است که توسط او کنترل میشود. در تمام قصه، ما این روند را تغییر دادیم.
کمی بیشتر درباره دوران و شرایط کار نگارش فیلمنامه صحبت میکنید؟
کوین مکدانلد: نوول روزمری را دوازده ساله که بودم خواندم. در همان زمان، تاثیر خیلی زیادی روی من گذاشت و بشدت مرا تحت تاثیر قرار داد. چیزی در آن وجود داشت که سخت توجهم را جلب کرده بود . فضاسازی آن بینظیر بود
با آن که جرمی بروک (فیلمنامهنویس فیلم) به عنوان یک نویسنده کیفیتهای بزرگ کاری دارد، ولی مهمترین نکته این است که وی به این مساله کاملا واقف است که ضرورتی ندارد کاراکترهای فیلم شما در تمام مدت خوب و سمپاتیک باشند و تماشاچی را به حس همراهی و همدردی با آنها وادار کند. از نظر من فیلمهایی قشنگتر و سرگرمکنندهتر هستند که کاراکترهای دو جنبهای و دمدمی دارند که از نظر احساسی و اخلاقی میتوانند خطشکنی کنند، ولی در همان حال تماشاگران را طرفدار خود نگه دارند. جرمی توانست چنین کاری را در عقاب انجام دهد و پیچیدگیهای تضاد بین دو کاراکتر اصلی را هم به شکل زیبایی به نمایش بگذارد. دوستی میان این دو یک نوع دوستی خاص و غیرمتعارف است. مارکوس و اسکا باید از نظر روحی و فیزیکی راه درازی را طی کنند و در مسیرهای سختی قدم بردارند. وقتی پیشنهاد کار نگارش فیلمنامه را به جرمی دادم، او بلافاصله ظرفیتهای زیادی در این قصه دید و گفت میتوان براساس آن، یک فیلم جستجوگرانه و تحقیقی هیجانانگیز و سرگرمکننده تولید کرد که همچنین میتواند مکاشفهای در دوستی، گذرگاه مراسم و تشریفات مذهبی و برخورد بین فرهنگها باشد.
همکاری با عوامل صحنه چگونه بود؟
در این فیلم میخواستم با همان عناصر کلیدی کار کنم که در زمان ساخت «آخرین پادشاه اسکاتلندی» کنارم بودند. آنتونی داد هانگه، مدیر فیلمبرداریام آدم هوشمندی است که خیلی خوب میداند من سر صحنه فیلمبرداری چه میخواهم. او صاحب انرژی فراوانی است و در طول کار، روحیه خیلی خوبی به آدمهای محیط پیرامون خود میدهد. او پس از دریافت اسکار بهترین فیلمبرداری (برای «میلیونر زاغهنشین») هیچ فرقی نکرد و حتی کارش را خیلی جدیتر گرفته است.
فیلم را در کجا فیلمبرداری کردید؟
اسکاتلند در فصل پاییز خیلی بهتر، جذابتر و تاثیرگذارتر از فصل تابستان است. چشماندازهای اسکاتلند در این فصل سبز و کاملا پرپشت و باشکوه است. ریزش برگهای درختان جلوه خاصی به طبیعت میدهد و شما کمکم میبینید که همهجا دارد به رنگ قهوهای درمیآید. در این حالت است که شما میتوانید طبیعت درونی گیاهان و سنگها را درک و فیلمبرداری کنید. این طبیعت و حال و هوا دقیقا با آنچه که در قصه فیلم داشتیم همخوانی داشت و کمک میکرد تا فضای قصه را به شکل بهتری تعریف کنیم.
از طراح صحنه و لباس خود چیز خاصی را میخواستید و به دنبال نکته یا چیز مشخصی بودید؟
هدف اصلی ما در این رابطه خلق دوباره یونیفورم دوران روم باستان بود. طراح صحنه ما به صورت همزمان هر دو وجه صحیح بودن (صحت تاریخی) و توانایی برای خلق یک چیز تازه را در کار خود مدنظر داشت. در عین حال، ما میخواستیم صحنهآرایی فیلم کاملا واقعی و منطقی به نظر برسد. از آن کلیشههای استودیویی قدیمی که همیشه روم باستان را به یک شکل به تصویر میکشیدند، متنفر بودم. سختگیری زیادی برای رسیدن به خواستههایم اعمال کردم، ولی حاصل کار چیز خیلی خوب، دقیق و تازهای از آب درآمد که همه را راضی کرد. از آنجا که پسزمینه کار مستند دارم و سالها در این رشته فعالیت کردم، خیلی خوب میدانستم اگر قرار باشد همهچیز واقعی به نظر برسد، با دردسرها و سختیهای زیادی، روبهرو خواهیم شد. در این حالت، کار خیلی پیچیدهتراز آن میشود که همه انتظارش را دارند. اما بهخوبی میدانستم حفظ جنبههای رئالیستی کار، به اهداف کلیام کمک میکند و بار دراماتیک قصه را افزایش و گسترش میدهد.
بازیگران فیلم را چگونه انتخاب کردید؟
در تمام مدت کار، من باید به 2 نفر فکر میکردم و نه یک نفر. در یک فیلم کمدی رومانتیک، شما به دلیل طبیعت قصه نمیتوانید به تنهایی بر روی یک آدم و شخصیت تمرکز کنید و بعد از آن، به سراغ نفر دوم بروید و او را با نفر اول هماهنگ کنید. انتخاب 2 کاراکتر اصلی باید همزمان با هم صورت گیرد و جاذبه بین آن دو را در همه حال در نظر داشته باشید. در فیلم عقاب هم من دقیقا با چنین موردی سر و کار داشتم. برایم اهمیت خیلی زیادی داشت که 2 مرد جوان قصه عقاب از نظر ظاهری کاملا متفاوت از یکدیگر به نظر برسند. آنها نه فقط فرهنگهای متفاوتی داشتند، بلکه تماشاچی باید با دیدن چهره آنها روی پرده سینماها، بین آنها نوعی تفاوت آشکار را احساس میکرد. برای کاراکتر اسکا به دنبال یک آدم واقعی اهل نژاد سلت بودم. نکته جالب این است که جمی پل، بازیگر این نقش دقیقا از همان بخش شمال انگلستان میآمد که کاراکتر او متعلق به آن محل بود. چانینگ تاتوم و جمی پل در طول قصه فیلم خیلی در کنار هم خوب به نظر میرسند و هر دوی آنها هنرمندانی متعهد بودند که علاقه زیادی به این پروژه داشتند. فکر میکنم پیدا کردن آنها و قرار دادنشان در کنار هم، لطفی از جانب خدا بود. اصلا تصورش را هم نمیکردم این دو در کنار هم، اینقدر خوب جواب بدهند. از همان ابتدای کار، آنها خودشان را در دل آن دوران قدیمی حبس کردند و به خوبی در جلد نقشهای خود فرو رفتند. نکته جالب این است که تمام بدلکاریهایشان را هم خودشان انجام دادند. تاتوم پیش از این در چند فیلم آمریکایی، نقش سرباز را بازی کرده بود. به همین خاطر با روحیه نظامی و مسائل مربوط به آن آشنایی داشت. آنچه کاراکتر مارکوس میخواهد انجام دهد این است که ثابت کند در مقایسه با بقیه یک سرباز رومی بهتر است و میتواند خیلی بهتر از آن چیزی باشد که بقیه انتظارش را دارند. وقتی نمیتواند این را ثابت کند، تصمیم میگیرد ثابت کند پدرش یک بزدل نبوده و باید از وی به عنوان یک سرباز بزرگ اسم برد. چانینگ در نقش خود آنچنان غرق شد که تماشاگران را هم همراه خودش کشید و آنها را وادار کرد در سفر مارکوس (که باعث کشف دوباره هویت و تازه شدن او میشود) او را همراهی و دنبال کنند.
آیا به تولید قسمت دوم فیلم هم فکر کردهاید؟
صادقانه بگویم خیر. هیچ وقت هم بحث آن با تهیهکنندگان فیلم مطرح نشد. کتاب سه جلدی روزمری ساتکلیف بسیار جذاب و سرگرمکننده است. البته دو قسمت بعدی این مجموعه کتاب را نمیتوان دقیقا دنبالهای بر جلد اول آن دانست. این در حالی است که آنها قصه سراسر خشونت و خون مارکوس را دنبال میکنند. شما در جلد دوم دیگر مارکوس را نمیبینید و این نوادگان او هستند که ماجراها را ادامه داده و دنبال میکنند. شاید روزی قرار شود جلدهای بعدی کتاب هم تبدیل به فیلم سینمایی شوند. اما در حال حاضر چنین صحبتهایی مطرح نیست.
ایندیا فیلم / مترجم : کیکاووس زیاری
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: